بررسی چهار اندیشه انحرافی ابن تیمیه بنیانگذار سلفی گری

حضرت آیت الله سبحانی

 ابن تیمیه براى رد عقاید رافضى (علامه حلى) به قدرى پیش رفته که احادیث مُسلّم در فضیلت ائمه اهل بیت (ع) را انکار کرده است.

به گزارش خبرگزاری «حوزه»، ابن تیمیه حرّانى پایه گذار سلفى گرى دینى است، او در سال ۶۶۱ هجرى قمرى در شهر حرّان از توابع شام دیده به جهان گشود و در پى حمله مغول به شامات همراه پدرش به دمشق مهاجرت کرد. پدرش عالم حنبلى بود از این جهت او را براى یادگیرى فقه حنبلى به مدارس حنابله فرستاد و تا سال ۶۹۸ قمرى در دمشق از وى لغزشى دیده نشد، اما با آغاز قرن هشتم، کم کم آثار انحراف در وى ظاهر گشت. (۱)

ابن تیمیه با تکیه بر نقل گرایى احمد بن حنبل از یک سو، و تأکید بر اجتهاد خاصّى در منابع دینى از سوى دیگر، قرائتى حتّى مغایر با اندیشه احمد بن حنبل ارائه نمود، و با انداختن طرحى نو در اندیشه هاى احمد بن حنبل، رسماً مکتب سلفى گرى را ابداع کرد. از نتایج اجتهادهاى او که اغلب آن را به اجماع علماى گذشته مستند مى کرد، تحریف مفهوم توحید و شرک بود که موجب خروج وى از چارچوب اعتقادى علماى اسلام گشت، برخى از پى آمدهاى این انحراف اعتقادى او ـ گذشته از انحراف در امر توحید ـ عبارتند از:

* اندیشۀ تشبیه و تجسیم،

* عقیده به حرکت کردن خداوند در پایان هر شب.

* نشستن او بر تخت فرمانروایى در آسمان ها.

* کاستن از مقامات انبیاء و اولیاء الهى، از طریق تحریم طلب شفاعت و توسل به آنان.

* تکفیر مسلمین، به خاطر طلب شفاعت و توسل به اولیاء الهى.

* هدم آثار انبیاء و اولیاء. (۲)

بازتاب فتاواى ابن تیمیه در شام، واکنش اغلب علماى معاصر او را در پى داشت، ابن تیمیه به قصر سلطان احضار شد و پس از محاکمه، زندانى گشت. شوکانى در این باره مى گوید: «پس از زندانى شدن ابن تیمیه، (براساس فتوى قاضى مالکى دمشق که حکم به کفر او داده بود) در دمشق ندا در دادند که هر کس داراى عقاید ابن تیمیه باشد، خون و مالش حلال است». (۳)

ابن تیمیه در نهایت به مصر تبعید شد اما در مصر نیز از نشر عقاید خود دست برنداشت، تا اینکه پس از مناظره با علماى آنجا، توسط قضات هر چهار مذهب (شافعى، حنبلى، مالکى و حنفى) محکوم شد و به زندان افتاد و پس از انتقال به دمشق در سال ۷۲۸ هجرى در زندان درگذشت. (۴)

ابن تیمیه فرد مزدور و ملحدى نبود اما براثر کج فکرى و خودبینى یک سلسله اصولى را مطرح کرد که با کتاب خدا در تعارض بوده و با اتفاق امت اسلامى همسو نبود. مجموع اندیشه هاى وی در چند عنوان خلاصه مى شود:

* تشبیه و تجسیم و اثبات جهت براى خدا

او با تکیه بر روایات ضعیف و احیاناً جمود بر ظواهر آنها طرحى دارد که نتیجه آن جسم بودن خدا و نشستن او بر سریر قدرت در عرش است.

ممکن است کسى باور نکند که در محیط علمى شام مردى برخیزد و مردم را به تجسیم و تشبیه دعوت کند ولى براى روشن شدن اذهان خوانندگان برخى از عبارات او را در این جا مى آوریم تا معلوم شود که پایه افکار او را تجسیم تشکیل مى دهد.

ابن تیمیه در نوشته اى به نام رساله «الواسطیه» که جزئى از کتابى به نام «رسائل کبراى» او به شمار مى رود، عالَم هستى را چنین تصویر مى کند: «والعرش فوق ذلک والله فوق ذلک والله فوق عرشه و هویعلم ما انتم علیه» او براى خدا جایگاهى به نام عرش تصویر مى کند که مقصود از آن سریرى است که خدا بر آن قرار دارد. یک چنین عقیده اى، جز اثبات «جهت» براى خدا چیز دیگرى نیست، خدا در قرآن مى فرماید: «وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ» (۵) و مفاد آن این است که خدا جایگاه خاصى ندارد و او فوق آن است که داراى مکان باشد او وجود محیط بر عالم هستى است و عالم هستى محاط اوست ولى وى خدا را بر عرش مى نشاند و به جاى «و هو معکم» مى گوید هُوَ یَعَلَمْ مَا أَنْتُمْ عَلَیْهِ.

شگفت تر از آن اینکه وى براى اندیشه خود که خدا بالاى آسمان هاست از این طریق استدلال مى کند که فرعون به وزیرش هامان گفت براى من کاخى بساز تا از خداى موسى آگاهى یابم؛ مى گوید از اینکه فرعون از هامان خواست براى او کاخى بسازد، معلوم مى شود وجود خدا در بالاى آسمان امرى مسلّم بوده است (۶) آیا اندیشه فرعونى مى تواند مبناى عقیده اسلامى باشد؟.

ابن بطوطه جهانگرد معروف مى گوید: زمانى که من در دمشق بودم در آنجا یکى از علماى بزرگ حنابله به نام تقى الدین ابن تیمیه منبر مى رفت و در فنون مختلف سخن مى گفت ولى کمبودى در عقل او احساس مى شد من در روز جمعه پاى منبر او نشستم که مردم را نصیحت مى کرد و یکى از سخنان او این بود؛ خدا به آسمان نخست فرود مى آید آنگاه یک پله از منبر پایین آمد، گفت بسان پایین آمدن من از منبر. (۷)

ما اگر بخواهیم شواهدى بر مجسِّم بودن وى گردآوریم از مقصد باز مى مانیم و معلوم است کسانى که قائل به تجسیم هستند حکم آنها در اسلام چیست.

* تحقیر مقامات انبیاء و اولیاء

او با یک رشته اندیشه ها مقامات انبیاء را پایین آورده و هر نوع رابطه با آنها را مقطوع مى داند و هر نوع توسل به آنان را مانند توسل مشرکان به بت ها قلمداد مى کند، در حالى که میان این دو توسل از زمین تا آسمان فرق است آنها بت ها را خدایان خویش مى پنداشتند، ولى مسلمانان پیامبران را بندگان صالح خدا مى دانند.

* انکار فضائل اهل بیت(علیهم السلام)

در مجموع کتاب هاى او یک نوع بى احترامى نسبت به امیرمؤمنان(علیه السلام) و اهل بیت(علیهم السلام) وجود دارد و براثر این روح دشمنى، بسیارى از فضایل اهل بیت(علیهم السلام) و بالاخص امیرمؤمنان(علیه السلام)را انکار مى کند.

علامه حلى کتابى به نام «منهاج الکرامه» دارد و ابن تیمیه نقدى بر آن به نام «منهاج السنه» نوشته است در این کتاب فضایل مسلّم حضرت على علیه السلام را به چالش کشیده تا آنجا که صداى حدیث شناس وقت «ابن حجر» در آمده است. او مى گوید: ابن تیمیه براى رد عقاید رافضى (علامه حلى) به قدرى پیش رفته که احادیث مُسلّم در فضیلت ائمه اهل بیت (ع) را انکار کرده است.

ابن حجر هیتمى از علماى قرن دهم است او بهتر از ابن حجر پیشین پرده را بالا زده و مى نویسد:

ایّاک أنْ تصغى الى ما فى کتب ابن تیمیه و تلمیذه ابن القیم الجوزیه و غیرها ممّن اتخذ إلهه هواه و أضلّه الله على عِلم و ختَم على سمعِه وَ قلبه وَ جعلَ على بصره غشاوه فمن یهدیه من بعد الله و کیف تجاوزوا هؤلاء الملعونون… فظنّوا انهم على هدى من ربهم ولیس کذلک. (۸)

«مبادا به آنچه که ابن تیمیه و شاگرد او ابن قیم جوزى و غیر این دو نوشته اند گوش فرا دهى، آنان کسانى هستند که هوا و هوس را خداى خود گرفته اند و حق تعالى با آگاهى آنها را گمراه کرده و مهرى بر گوش و قلب آنان زده و بردیدگان آنان پرده آویخته است. در این صورت چه کسى مى تواند آنها را هدایت کند چگونه این دورماندگان از رحمت خدا، از حد تجاوز کردند و تصور نمودند که بر اثر راهنمایى خدا پیش رفته اند».

* تفرقه میان مسلمانان

در زمانى که مغول کشور پهناور اسلامى را مورد تاخت و تاز خود قرار داده بود او با افکار خود در میان علما و مردم عوام ایجاد دو دستگى کرد در حالى که به حکم خِرد باید در چنین شرائط دم فرو بست و پس از راندن دشمن خارجى از سرزمین اسلامى به بحث و بررسى نشست. در اینجا خاطره اى را نقل مى کنم و آن اینکه در سال ۱۴۰۷ که گروهى از شیعیان در سرزمین امن خدا (مکه معظمه) به خاطر راهپیمایى در مکه و اظهار برائت از مشرکان واستعمارگران، قتل عام شدند شیخ شعبان طرابلسى رئیس جمعیت توحیدى در لبنان که در مراسم حج شرکت کرده از این وضع فجیع آگاه شد و خواست با مفتى اعظم عربستان بن باز در منى دیدارى داشته باشد و لذا به سراغ او رفت و این سؤال را مطرح کرد؛ گفتم: نظر شما درباره شیعه چیست؟ گفت: کافرند، درباره اشاعره چه مى گویید؟: گفت: کافرند. درباره معتزله چه مى گویید؟ گفت: کافرند. گفتم: درباره صوفیه چه مى گویید؟ گفت: کافرند. گفتم: واعجبا!! پس همه کسانى که امشب در منا جمع شده اند همه کافرند! پس چطور به این کفار اجازه دادید وارد مکه شوند؟ در حالى که ورود کفار به مکه حرام است!.

ناکامى ابن تیمیه بخلاف محمد بن عبدالوهاب

در اینجا سؤالى مطرح است و آن اینکه افکار ابن تیمیه در زمان حیات وى با استقبال علما و دانشمندان روبرو نشد فقط سه نفر به وی گرایش پیدا کردند این سه نفر عبارتند از: ابن کثیر صاحب تفسیر (ت ۷۷۴) و ابن قیم جوزى (ت ۷۵۱) و تا حدى ذهبى (ت ۷۴۹) افکار او نه تنها با استقبال روبرو نشد بلکه علماى شام و مصر ضد او قیام کردند و در سوریه و مصر زندانى شد و سرانجام در زندان جان سپرد اما در مقابل، پیرو مکتب او یعنى محمد بن عبدالوهاب (۱۱۱۵-۱۲۰۶) آراء ابن تیمیه را در نجد منتشر نمود و پیروانى پیدا کرد تا آنجا که به صورت یک قوه و قدرت در منطقه در آمد و دولت عثمانى بارها بر قلع و قمع آنان همت گمارد.

* اکنون سؤال مى شود بى توفیقى ابن تیمیه چرا؟ موفقیت محمد بن عبدالوهاب چرا؟

پاسخ آن این است محیطى که ابن تیمیه افکار خود را عرضه کرد از فرهنگ غنى اسلامى برخوردار بود عالمان بزرگ از اهل سنت در مصر و شام وجود داشتند که به رد نظریات وى پرداخته و اجازه ندادند که اثرگذار باشد در حالى که محیطى که محمد بن عبدالوهاب به نشر افکار وى پرداخت، محیط بیابانى بوده و اعراب نجد از فرهنگ اسلامى کمتر برخوردار بودند خصوصاً آل سعود بازوى نظامى او شد و بر این اتفاق کردند که امور دینى در اختیار «محمد بن عبدالوهاب» و امور سیاسى و نظامى از آن آل سعود باشد و این اتحاد به آل سعود فرصت دارد به قتل و غارات در نجد و اطراف آن بپردازند.

همیشه بدعت ها و انحراف ها در محیطى رشد مى کند که در آنجا عالمان وارسته و آگاهان از فرهنگ اسلامى وجود نداشته باشند خصوصاً اگر قدرتى هم به پشتیبانى بدعت گذار بپیوندد.

با فروپاشى خلافت عثمانى در اوایل ۱۳۰۰ شمسى با نقشه پیر استعمار یعنى انگلیس کشور اسلامى تقسیم شد و نجد و حرمین شریفین در اختیار آل سعود قرار گرفت آنان از نجد تا قطیف و طائف و جده همه را تصرف کردند. همزمان با اکتشاف نفت و همراه با تربیت مبلّغ توان مضاعفى یافتند و این مکتب را در خارج از حرمین شریفین ترویج کردند. امروز نیز با زر و زور و کمک استعمار پیش مى روند و در این مکتب چیزى نیست که جوان به آن رغبت کند اما از آنجا که حرمین در دست آنهاست و پول هنگفت در اختیار دارند و استعمارگران نیز با آنها هستند، توانسته اند در دنیا خود را مطرح نموده و دوست و یاور پیدا کنند.






دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


+ 7 = 14