پیامبر امی


پیامبر امی

امی و امییون از جمله واژگانی است که در چند مورد از قرآن کریم به کار رفته و اولی را به شخص پیامبر اسلام نسبت داده و لی دومی را برای گروهی که پیامبر از میان آنها و یا برای آنها مبعوث شده بیان فرموده است و در باره ریشه اصلی و معنای اصطلاحی آن نیز اختلاف نظراتی میان واژه شناسان و مفسران وجود دارد.که به برخی از آنها اشاره می نماییم.

۱ – تعریف واژه امی:

امی چنانچه راغب اصفهانی تصریح می کند به معنای درس ناخوانده و خط نانوشته است اما ریشه آنرا بعضی ها (ام) می دانند که به معنای مادر است یعنی کسی که نوشتن را فرا نگرفته و بر وضع تولد خویش که چیزی نمی دانسته باقی مانده است (لسان العرب: ۱/۲۲۰).

مرحوم علامه طباطبایی ضمن تایید اینکه ریشه امی همان (ام) است به تبیین فلسفه انتخاب این نظریه می نویسد : مهر و عطوفت مادر مانع از این میشود که فرزند خود را نزد معلم بفرستد بنابراین به تربیت مادری باقی می ماند. (تفسیر المیزان: ۱/۲۱۵)

و برخی دیگر ریشه واژه مزبور را (امت) به معنای عموم مردم می دانند و علت این تسمیه و نامگذاری از ریشه امت را این چنین بیان نموده اند که در زمان و عصر بعثت پیامبر عامه مردم توانایی خواندن و نوشتن را نداشتند و بی سوادی امر رایج و حاکم بر منطقه و عموم مردم بوده است.

و از جهت تاریخی نیز ثابت شده و مسلم است که در دوران پیامبر اعظم تعداد اندکی از مردم از سواد خواندن و نوشتن برخودار بوده اند و حتی در برخی از منابع شماره آنها را هفده نفر نوشته اند. (دائره المعارف قرآن: ۴/ ۳۹۸).

اما برخی مفسران نظریه سومی را در ریشه یابی واژه مزبور مطرح نموده اند که البته این نظریه مبتنی بر تعدادی از روایات و احادیث در این موضوع می باشد که امی را منتسب به ام القری یعنی سرزمین مکه می دانند و کسی که در این سرزمین به دنیا آمده است را امی می نامند زیرا در آیه شریفه ۹۲ سوره انعام از مکه تعبیر به ام القری شرده است. (تفسیر البرهان: ۵/۳۷۴ . نورالثقلین: ۵/۳۲۲).

نظریه چهارمی نیزدر این باره مطرح است که امی را منسوب به ام الکتاب به معنای لوح محفوظ دانسته اند و پیامبر را نیز از همین جهت امی خوانده اند و امت وی را امیین. (تفسیر صدرالمتالهین: ۷/۱۵۱).

واژه امیین:

اما واژه امیین که جمع امی است در قرآن کریم برای دیگران غیر از پیامبر به عنوان صفت به کار برده شده است در باره سه گروه استعمال گردیده:

الف) کسانی که خواندن و نوشتن نمی دانستند مانند یهود:.

وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لَا یَعْلَمُونَ الْکِتَبَ إِلَّآ أَمَانِىَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ )البقره:۷۸/۲)

ب) کسانی که از هیچ کتاب آسمانی پیروی نمی کردند مانند مشرکان عرب.

فَإِنْ حَآجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِىَ لِلَّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ وَقُل لِّلَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَبَ وَالْأُمِّیِّینَ ءَأَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُواْ فَقَدِ اهْتَدَواْ وَّإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّمَا عَلَیْکَ الْبَلَغُ وَاللَّهُ بَصِیرُم بِالْعِبَادِ )آلِ عِمْرَانَ:۲۰/۳)

ج) کسانی که پیامبر از میان آنها برانگیخته شده است که مقصود همان مردم عرب زمان آنحضرت می باشد و در همین آیه مورد بحث از سوره جمعه به آنها اشاره شده است.

فلسفه اشتراک پیامبر و دیگران در وصف امی:

آنچه از قرآن کریم و آیات مطرح شده و این بخش بدست می آید این است که پیامبر و دیگران در اتصاف به وصف امی مشترک هستند اما مسلم است که نمی تواند کاربرد اشتراکی در هر دو مورد یکسان باشد و دارای مفهوم واحد زیرا شخصیت پیامبر و دیگران کاملا متفاوت است.

پس در استعمال این وصف مشترک بایستی جهات متفاوتی ملاحظه شده باشد که با اندک تاملی در آیات این جهات متفاوت قابل مشاهده است.

در موردی که وصف امی برای قوم یهود به کار رفته است از باب سرزنش و مذمت است و در موردی که برای مردم مشرک عرب به کار برده شده از باب نقص و کوتاهی است ولی در موردی که برای پیامبر استعمال گردیده از باب مدح و ستایش است و برای آنحضرت  نوعی کمال محسوب شده و در حقیقت دلیلی بر رسالت و اعجاز وی به شمار می آید. (التفسیر الکبیر: ۱۵/۳۸۰)

کمال بودن وصف امی برای پیامبر از این رو است که خوتندن و نوشتن یک نوع هنر برای بهره بردن از اندیشه های دیگران است که در آثارشان باقی می ماند ولی پیامبر که عاقل ترین و داناترین انسان است نیازی به این هنر و معلومات دیگران ندارد زیرا خداوند همه علوم را یکجا به او آموخته است..

و استعمال این وصف برای پیامبر و امیین برای مردم عرب در حقیقت توجه دادن مردم به قدرت بیکران الهی که از میان مردم بی سواد و جاهل مردی درس نا خوانده و مکتب نرفته را بر انگیخت تا آیات خود را بر مردم بخواندو کتاب و حکمت را به آنها بیاموزد..

بنا بر این با توجه به اینکه قرآن مشتمل بر علوم و فنون فراوانی است آوردن آن توسط یک انسانی که خواندن و نوشتن را نمی داند از معجزات الهی به شمار می آید.

بررسی امی بودن پیامبر از جهت تاریخی:

یکی از نکات بسیار روشن و واضح در زندگی پیامبر اعظم از جهت تاریخی که کسی نیز در این مساله تشکیک نکرده است موضوع درس ناخوانده بودن و مکتب نرفتن آنحضرت در طول دوران کودکی جوانی و کهنسالگی وی است و هیچکدام از مورخان اسلامی و غیر اسلامی نیز مدعی این مساله نشده اند که حتی پیامبر اعظم یکروز هم به مکتب رفته باشد بلکه همه بر درس ناخوانده بودن و مکتب نرفتن آنحضرت اتفاق نظر دارند.

زیرا در دوران ظهور پیامبر منطقه حجاز و عربستان فعلی که محل ظهور و بروز آنحضرت بود مردم به طور کلی از سواد و دانش خواندن و نوشتن برخوردار نبودند و مردمی که می توانستند بخوانند و یا بنویسند تعدادشان بسیار اندک و انگشت شمار بوده و به طور طبیع یممکن نبود که کسی از این قدرت برخوردار باشد ولی قابل شناخت نباشد و مردم وی را با آن وصف نشناسند بویژه وجود پیامبر اعظم که قبل ا زرسالت خویش نیز از شخصیت معروف و مورد توجهی برخورد ار بود.

بعلاوه چون مخالفان آنحضرت به شدت به دنبال این بودند که وی را به اتهامی متهم کنند و در برخی موارد نیز اتهامات دروغی واهی را به آنحضرت نسبت داده اند از قبیل آنچه که قرآن نقل می کند که مخالفان او را متهم نمودند که مطالب را از افواه و زبان های دیگران گرفته و برای مردم نقل می کند پس اگر او کوچکترین آشنایی با خواندن و نوشتن می داشت قطعا دستاویزی برا ی مخالفان قرار می گرفت تا بگویند که او از روی کتابهای دیگران خوانده و یا بازنویسی نموده است و حال آنکه هرگز مورد  چنین اتهاماتی قرار نگرفت و دشمنان از این اهرم نتوانستند استفاده کنند.

پس این مطلب موید بسیار خوبی  برای درس نخواندگی پیامبر اعظم در ظول دوران زندگی اش است.

بسیاری از خاورشناسانی که همیشه تارسخ اسلام را با نگاه انتقادی بررسی می کنند نیز به این مساله اذعان نموده و اعتراف کرده اند.

اما آنچه مورد بحث و گفتگوی بیشتر میان دانشمندان علم حدیث و تاریخ واقع شده است این است که آیا پیامبر اعظم پس از دوران رسالت  هیچ متنی را خوانده و یا  نوشته  و یا نخوانه و ننوشته است.

البته آنچنان که در دوران پیش از رسالت وی مساله روشن و مسلم بود د ر باره دوران پس از رسالت روشن و واضح نیست زیرا در برخی از روایات تعابیری وجود دارد که حکایت ا ز خواندن و یا نوشتن آنحضرت دارد.

مرحوم استاد شهید مرتضی مطهری در کتاب پیامبر امی  به طور مفصل و مستدل به این موضوع از جهت تاریخی و عقلی پرداخته و نظرات بسیاری از مورخان و محدثان  را نقل و نقد نموده است مساله را  تحلیل کرده است ولی  در پایان به این نتیجه می رسد که پیامبر اعظم در ظول دوران زندگی اعم از قبل رسالت و بعد رسالت هیچ موردی نخوانده و ننوشته است که خوانندگان محترم را برای مطالعه بیشتر به آنجا ارجاع می نمایم. (مجموعه آثار: ۳/ ۲۰۵ الی ۲۱۳).






دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


8 + = 9