چرا عاشورا اتفاق افتاد؟

حجت السلام علی بیاتی مدیر موسسه نسیم رحمت و عضو هیئت امناء اتاق فکرتبلیغ

حجت السلام علی بیاتی مدیر موسسه نسیم رحمت و عضو هیئت امناء اتاق فکرتبلیغ

پیشگفتار
اهمیت تفکر در سرگذشت پیشینیان از لسان قرآن و روایات معصومین
قرآْن کریم می‌فرماید:
اولم یسیروا فی‌االارض فینظوا کیف کان عاقبه الذین کانوا من قبلهم کانوا هم اشدّ منهم قوهً و آثاراً فی الارض فاخذ هم الله بذنوبهم و ماکان لهم من الله من واق
آیا سیر نکردید در زمین تا ببینید عاقبت گذشتگان به کجا رسید.دارای قدرت و آثاری بر روی زمین بودند خدا ایشان را بخاطر گناهانشان مؤاخذه کرد بگونه‌ای که برایشان راه فراری از دست خدا باقی نماند .
امیرالمومنین (ع) هم می‌فرمایند:
و انَّ لکم فی القرون السالفه لعبره
برای شما در زندگی گذشتگان عبرتهای فراوانی است
باید گفت: امروز مسئله تاریخ و نقل داستانهای گذشتگان یکی از مسائل مهم تربیتی است که نقش مهمی را در تربیت توده مردم به عهده گرفته لذا مربیان اجتماع اهمیت زیادی برای آن قائلند.
قرآن کریم هم می‌فرماید:
فاقصُصِ القصص لعلّهم یتفّکرون
پیامبر ما سرگذشت پیشینیان را برای مردم بازگو کن تا بفکر افتند و عبرت بگیرند .
ناگفته پیداست تفکر در آثار گذشتگان و داستان زندگی آنها وقتی ارزش دارد که از دارای آموزندگی بوده و با نگاه عبرت‌انگیز انجام گیرد.
در اهمیت نگاه به زندگی گذشتگان همراه با عبرت امیرالمؤمنین(ع) در نامه‌ای تاریخی به فرزندشان امام حسن(ع) می‌نویسند:
ای بُنی، اِنّی لم اکن عُمّرتُ عُمْر من کان قبلی فقد نظرتُ فی اعمالهم و فکّرتُ فی اخبارهم و سرتُ فی آثارهم حتی عدتُ کأحدهم. بل کأنّی بما انتهی اِلَیّ من امورهم قد عمرّتُ مع اوّلهم الی آخرهم، فعرفتُ صفوَ ذلک من کَدَرِه و نَفّعِه من ضَرَره
ای پسرم اگر چه به اندازه گذشتگانم عمر نکردم و با آنها نبودم ولی وقتی به اعمالشان به دقت نظر کردم و بر خبرهایی که از ایشان رسیده بود مطلع شدم و بفکر فرو رفتم و آثار باقی مانده از ایشان را دیدم، بگونه‌ای اشراف پیدا کردم که گویا با ایشان بوده‌ام و با آنها زندگی کرده‌ام در نتیجه صافیهای آنها را از ناصافیهایشان و سود آنها را ار زیانشان بازشناختم .
امیرالمؤمنین(ع) می‌خواهند بفرمایند با دقت زیاد سرگذشت پیشینیان را بررسی کنید و مورد مطالعه قرار دهید تا پند و عبرت زیادی نصیب شما شود. پس نسبت به اتفاقاتی که در گذشته اتفاق افتاده است بی تفاوت نباشید. درس گرفتن از گذشته را پلی قرار دهید برای برداشتن موانع پیش رو و رسیدن به موفقیتهای زیادتر.
از آنجا که واقعه عاشورای سال ۶۱ هجری قمری سرشار از پندها و عبرت‌ها است لذا برآن شدیم به بررسی دقیقتری در عوامل بوجود آمدن این واقعه جانسوز در قرن اول اسلام داشته باشیم.
براستی چه اتفاقاتی رخ داد که بعد از گذشت فقط ۵۰ سال از رحلت نبی مکرم اسلام (ص) این حادثه در پیش چشم مسلمین اتفاق افتاد؟
چون این نوشتار تاریخ قبل از اسلام را بیان می‌کند لذا عنوان آن را(چرا عاشورا اتفاق افتاد؟) گذاشتیم.اللّهمَّ وفّقنا لما تُحبُّ و تَرضی و جَنِّبنا عَن ما لا تُحِبْ
مشهد مقدس – علی بیاتی
دیماه ۱۳۸۷
بررسی جریان نفاق و نحوه شکل‌گیری آن در عصر پیامبر اکرم()
همان جریانی که جرقه آن در زمان خود پیامبر زده شد و پیامبراکرم() بارها نگرانی خود را از شکل‌گیری این جریان اعلام می‌کرد و تا حدودی عکس‌العملهایی هم برای جلوگیری از قوت‌گرفتن آن جریان انجام داد و مکرر امت اسلامی را از تهدید بودن این جریان برای تحقق آرمانهای اسلامی باخبر می‌کرد.
چنانکه امیرالمومنین() نگرانی پیامبر() را چنین بیان می ‌کرد که رسول‌خدا مکرر می‌فرمود:
انی لا اخاف علی امتی مومناً و لا مشرکاً امّا المومن فیمنعُهُ الله بایمانه و اما المشرک فیمنعُهُ الله بشرکِهِ ولکنّی اخاف علیکم کلّ منافق الجِنان عالم اللسان یقول ما تعرفون و یفعل ما تنکرون
من برای امتم نه از مومن می‌ترسم و نه از مشرک، چون مومن را ایمانش باز می‌دارد و مشرک را خداوند بخاطر روح سرکشش نابود می‌کند اما از (منافق): آن که در دل منافق است و در زبان دانا، از او بر شما می‌ترسم (چون منافق) سخنانش دل‌پسند ولی اعمالش زشت و ناپسند است .
قرآن کریم هم در آیات متعددی جریان نفاق و رذایل اخلاقی منافقین را مطرح نموده و شدیدترین عذابهای دنیا و آخرت را به آنها وعده داده و این نیست مگر بخاطر لطمات فراوانی که از ناحیه منافقین به اسلام و مسلمین رسیده لطماتی که هرگز حتی از کفار و یهود و نصاری نرسیده این کلام خداست که می‌فرماید:
هم العدّوا فاحذرهم قاتلهم الله
یعنی: منافقین دشمن شمایند از کید ایشان برحذر باشید، خدا بکشد ایشان را
قابل توجه است در جای دیگر می فرماید:
انَّ المنافقین فی الدرک الاسفل من النار
تعبیر (فی‌الدرک الاسفل) را قرآن برای هیچ گروه دیگری به کار نبرده است
و اختصاص یک سوره بعنوان سوره منافقون و توصیه بزرگان دینی به قرائت آن در اجتماع عظیم نمازگزاران جمعه نیز نشان دهنده بزرگی خطری است که از ناحیه این گروه متوجه اسلام بوده و خواهد بود.
اجازه بدهید برای روشن شدن بحث به توضیح بیشتری درباره جریان نفاق بپردازیم. ابتداءً عرض می‌کنیم: قرآن کریم انسانها را از جهت تقوی اعتقادی و عبادی به سه دسته تقسیم می‌نماید:
۱) مومنان حقیقی و پرهیزکاران
۲) مشرکان و کافران
۳) منافقان
گروه چهارمی هم هستند که در بحث ما از آنها به (سست عقیده‌ها و ضعیف الایمانها) تعبیر می‌شود که در آخر بحث نفاق خواهد آمد.بهترین توصیف این سه گروه را از آیات اول سوره بقره می‌شود فهمید قابل توجه است که در این آیات درباره دو گروه مؤمنین و کفار به یکی دو آیه اکتفاء شده ولی در همین آیات ۱۳ آیه در پیرامون منافقین آمده
درباره مؤمنین حقیقی قرآن کریم می‌فرماید:
الّذین یومنون بالغیب و یقیمون الصلوه و مما رزقناهم ینفقون و الذین یؤمنون بما انزل الیک و ما انزل من قبلک و بالآخره هم یوقنون
مومنین کسانی هستند که ایمان به غیب دارند، اقامه نماز می کنند و از آنچه روزیشان کرده‌ایم انفاق می‌کنند و به آنچه که بر تو و پیغمبران گذشته نازل کرده‌ایم ایمان دارند و به آخرت عقیده ‌مندند.
بنابراین مؤمنان هم تقوی اعتقادی دارند چون به خدا و قیامت و پیامبران خدا ایمان دارند و هم تقوی عبادی دارند چون هم نماز به پا می‌دارند و هم زکات می‌دهند.
کافران و مشرکان:
بخاطر تصریحی که بر عدم ایمان می‌کنند و مقابله رودررویی که با اسلام دارند هم راحت‌تر قابل تشخیص‌اند و هم معلوم است که هیچ تقوایی ندارند نه تقوای اعتقادی چون اصلاً ایمان ندارند و نه تقوای عبادی پس موعظه و راهنمایی در ایشان تأثیری ندارد. لذا قرآن کریم در معرفی این گروه می‌فرماید:
ان الذین کفروا سواءٌ علیهم أءنذرتهم ام لم تنذرهم لا یؤمنون ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوه و لهم عذاب عظیم
کسانی که کافرند فرقی نمی‌کند که هدایت و راهنمایی شوند یا نه، این گروه ایمان نمی‌آورند چرا که خداوند بر قلوبشان قفل زده و روی گوش جانشان و بینایی و دلشان پرده‌ای افکنده پس عذاب عظیم الهی از آن ایشان است .
اما در معرفی منافقین
قرآن کریم می‌فرماید:
و من الناس من یقول آمنّا بالله و بالیوم الآخر و ما هم بمؤمنین
گروهی از مردم هستند که بزبانشان می‌گویند ما به خدا و روز قیامت ایمان داریم (دروغ می‌گویند) چون در واقع ایمان ندارند .
یقولون بافواههم ما لیس فی قلوبهم و الله اعلم بما یکتمون
(منافقین) کسانی هستند که به زبان چیزی را می گویند که در قلبشان خبری از آن نیست و خدا بر آنچه در قلبشان می گذرد آگاه است
و ما منهم ان تُقبَلَ منهم نفقاتهم اِلاّ أنّهم کفروا بالله و برسوله و لا یأتون الصلوه الا و هم کسالی و لا ینفقون الاّ و هم کارهون
هیچ چیزی مانع از قبول زکاتشان نشد الاّ اینکه منافقین به خدا و پیامبرش کافر شدند چون نماز نمی خوانند مگر همراه با سستی و کسالت و انفاق نمی‌کنند مگر از روی اجبار و کراهت
از آیه اول و دوم معلوم می شود منافقین ذره‌ای تقوای اعتقادی ندارند و بی‌خود می‌گویند ما مؤمنیم. قرآن می‌فرماید: ( و ما هم بمؤمنین) اینها ذره‌ای ایمان ندارند چون در واقع اعتقادی به خدا و قیامت ندارند و از آیه سوم معلوم می‌شود تقوای عبادی هم ندارند لذا نه نمازشان مقبول است چون با کسالت می‌خوانند و نه انفاقشان چون از روی اکراه است.
حضرت امیر() هم در وصف منافقین می‌فرماید:
یا عباد الله: اوصیکم بتقوی الله و اُحذِّرُکم اهل النفاق. فانهّم الضالّون المضلّون و الزالّون المزلّون…
ای بندگان خدا شما را به تقوی و پرهیزکاری سفارش می‌کنم و از جریان نفاق و منافقین برحذرتان می‌دارم زیرا آنها گمراه و گمراه کننده‌اند و خطاکار و خطااندازند
منافقین در عصر پیامبر:
علامه طباطبایی (رحمه االه علیه)در المیزان درباره چگونگی پیدایش جریان نفاق نظری دارند که خلاصه‌اش این است:
شکل‌گیری (جریان نفاق) اگرچه ظهور و بروزش تنها مربوط به بعد از هجرت پیامبر و زمان قدرت اسلام می‌باشد که عده‌ای از (روی ترس) ایمان آوردند بخاطر اینکه یا قدرت مخالفت علنی با اسلام را نداشتند و یا مخالفت علنی را به نفع خود نمی‌دیدند. نظیر: ایمان سران قریش و بنی‌امیه بعد از فتح مکه. ولی در بررسی دقیق تاریخ می‌بینیم این جریان قبل از هجرت پیامبر هم بوده، چون عده‌ای در ظاهر ادعای ایمان می‌کردند و حال آنکه در باطن مومن نبودند ایمان این گروه (از روی طمع) بود
علاوه که پیامبر مکرر می‌فرمود:
اگر ایمان بیاورید و اطاعت کنید پادشاهان روی زمین خواهید بود .
از بیان علامه معلوم می‌شود علت نفاق دو چیز بوده:
۱- عدم قدرت بر مخالفت ۲- طمع رسیدن به منافع
منافقینی که در مکه ایمان آوردند از روی طمع بود و منافقینی که در مدینه ایمان آوردند از روی ترس و برای حفظ جان بود.ولی هر دو گروه در یک جهت تلاش مشترک داشتند که همان تضعیف خط رسالت و امامت بود.
شیطنت‌های منافقین در عصر پیامبر()
۱٫ همکاری با سپاه کفر و تضعیف قوای نظامی پیامبر() با قصد نابودی اسلام
از قبیل:
الف) کارشکنی در جنگ احد
عبدالله بن اُبَیّ رئیس منافقین مدینه به همراه عده زیادی از منافقین و اهل شک و تردید که ابتداء لشکر اسلام را همراهی کرده بودند از نیمه راه احد بازگشتند تا بخیال خود روحیه مسلمانان را تضعیف کنند به دنبال همین نیت پلید شایعه کشته شدن پیامبر() را درجنگ احد بین مردم مدینه مطرح کردند تا ایجاد اغتشاش نمایند .
ب) تحریک یهود بنی‌نظیر بر مقاومت در برابر پیامبر()
زمانی که پیامبر دستور داده بود یهود بنی‌نظیر بخاطر پیمان شکنی و اینکه قصد جان پیامبر را داشته‌اند باید مدینه را ترک کنند عبدالله ابن ابی پیغام فرستاد برای یهودیان که در قلعه بمانید و مقاومت کنید و من دو هزار نفر از قبیله‌ام و عده‌دیگر می‌آئیم و از شما حمایت می‌کنیم
ج) تضعیف روحیه ساکنین مدینه در جنگ احزاب
در حالی که پیامبر و سربازان اسلام در کنار خندق در مقابل سپاه احزاب می‌جنگیدند، منافقین با همکاری یهودیان به قصد تضعیف روحیه مسلمین در مدینه دست به شایعه پراکنی و دروغ‌پردازی می‌نمودند.
د) عدم همراهی منافقین با پیامبر و سپاه اسلام در جنگ تبوک و ساخت مسجد ضرار
اگر چه در این جنگ درگیری رخ نداد ولی آزمایش مهمی شد که مومنین چهره منافقین را بشناسند آنها که با نیامدنشان هم قصد تضعیف سپاه اسلام را داشتند و هم قصد تسلط بر اوضاع مدینه را در غیبت پیامبر، و پیامبر که از توطئه آنها با خبر بود این توطئه را با انتصاب حضرت علی() به عنوان جانشین خود در مدینه نقش برآب کرد ولی منافقین بیکار ننشستند در همین فاصله پایگاه نفاق را در غالب احداث مسجد بنا کردند که بلافاصله بعد از بازگشت از جنگ بدستور پیامبراکرم() مسلمانان این مسجد را تخریب نمودند که به مسجد ضرار معروف شد
۲٫ تضعیف شخصیت و قداست پیامبر()
که به روشهای گوناگونی انجام گرفت از جمله:
الف) حدیث افک
که منافقین در بازگشت سپاه اسلام از غروه نبی‌المصطلق به یکی از همسران پیامبر نسبت ناروایی دادند البته منافقین قصدشان از این کار تضعیف قداست پیامبر بود که خداوند در سوره نور آیه ۱۱ با وعده عذاب برای منافقان به مقابله با آنها رفت.
ب) جعل حدیث دروغ از قول پیامبراکرم()
که پیامبر در مخالفت با ایشان فرمود:
من کذب علیّ متعمّداً فلیتبوّأ مقعده من النار
هرکس دروغی را از روی عمد به من ببندد در روز قیامت نشیمنگاه او در آتش قرار می‌گیرد.
و خداوند ایشان را بدین گونه تهدید نمود:
لئن لم ینته المنافقون و الّذین فی قلوبهم مرضٌ و المرجفون فی المدینه لنغرینّک بهم
(پیامبر ما): اگر منافقان و بیماردلان و آنها که دروغ و شایعه بی‌اساس در مدینه پخش می‌کنند دست از کار خود برندارند تو را بر آنان می‌شورانیم .
۳٫ تضعیف پیامبر() با تخلْف از دستورات آن حضرت
پیامبری که خداوند در حق او فرمود:
ما آتاکم الرسول فخذوه و مانهاکم عنه فانتهوا
آنچه پیامبرتان امر می‌کند انجام دهید و آنچه را نهی می‌کند کنار بگذارید .
چرا که پیامبر شما:
ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی
از خودش حرفی نمی‌زند (قرآنی و غیرقرآنی) همه‌اش وحی است
از جمله تخلفات منافقین:
۱) مخالفت با فدیه گرفتن پیامبر از اسیران بدر بود.
۲) اعتراض در تقسیم غنائم جنگ صفین بدست پیامبر
۳) مخالفت با پیامبر در صلح حدیبیه (مخالفت عمر با پیامبر)
۴) خواندن نماز بر جنازه عبدالله ابن ابی(توسط عمر) با اینکه پیامبر از نماز بر جنازه وی نهی کرده بود .
۵) مخالفت در نصب حضرت علی() در غدیرخم که آیه (سأل سائل بعذاب واقع) به آن اشاره دارد
۶) تخلف از حضور در لشکر اسامه(از جمله ابوبکر و عمر)
سؤال:
با اینکه منافقان با انواع توطئه‌های خود نسبت به اسلام و پیامبر اکرم() خطر عظیمی برای جهان اسلام داشتند چرا پیامبر آنها را مفتضح نمی‌نمود و مانع از حضورشان در جنگها نمی‌شد؟
جواب:
با اشاره به چند نکته روشن می‌ شود
۱٫ اگر پیامبر علناً با منافقین مخالفت می‌کرد نتیجه‌اش این می‌شد که یک جبهه دیگر بر علیه اسلام در کنار کفار و یهود درست می‌شد و چون منافقین با تشکیلات درونی مسلمانان آشنا بودند و نقاط ضعف و قوت را می‌شناختند لذا مخالفت علنی با این گروه اصلاً به مصلحت اسلام و مسلمین نبود.
۲٫ اگر پیامبر منافقین را به جنگ نمی‌برد یقیناً خطری که از باقی‌ماندن آنها در مدینه متوجه اسلام می‌شد کمتر از بردنشان به جنگ نبود چنانکه در جنگ تبوک اتفاق افتاد.
۳٫ مخالفت نکردن علنی پیامبر() در حالیکه منافقین علناً تظاهر به کفر خود نمی‌کردند فرصتی بود که آنها به فطرت خود برگردند و مومن واقعی بشوند جالب است بدانید پیامبر اکرم() آنقدر بزرگوارانه برخورد می‌کرد که عمروعاص می‌گوید:
گمان کردم من بهترین صحابه پیامبر هستم گمانم را برای پیامبر () گفتم فرمود: نه.
۴٫ پیامبر با ایشان مدارا می‌کرد تا فرزندان و بستگان ایشان که به نحوی در خدمت اسلام بودند و منافق هم نبودند از دین رو گردان نشوند بخاطر اینکه: هنوز تعصبهای جاهلی و طایفه‌گرائی کاملاً ریشه‌کن نشده بود.
اقدامات پیامبر() بر علیه جریان نفاق
ناگفته نماند که پیامبر() اینگونه نبود که هیچ مخالفتی و عکس‌العملی در برابر منافقین نداشته باشد بلکه مکرر نقشه‌ها و خطر آنها را گوشزد می‌نمود و مسلمین را از توطئه آنها با خبر می‌ساخت و موانعی ایجاد می‌کرد که در اول بحث به فرمایشی از پیامبر در این باره اشاره شد
اما اقدامات عملی پیامبر()
 نصب حضرت علی () بجای خود در مدینه در وقت عزیمت به جنگ تبوک
 جلوگیری از توطئه منافقین و تخریب مسجد ضرار بعد از جنگ تبوک
 راه اندازی سپاه اسامه در آخرین ماه‌های عمر شریف برای خروج منافقین از مدینه بود با تأکیدی که پیامبر() فرمودند( لعن‌الله من تخلف عن جیش اسامه) که متاسفانه این سپاه بخاطر تعللی بسیاری از جمله ابوبکر و عمر شکل نگرفت.
 دستور به آوردن کاغذ و دوات برای نوشتن وصیت تا (مسیر خلافت مکتوب هم تعیین شود) که این امر هم متاسفانه با توطئه عمربن خطاب و حاضرین انجام نشد.
و اقداماتی دیگر که مجالی برای بازگو کردن آن نیست.
گروه چهارم (سست عقیده‌ها و ضعیف‌الایمانها)
در کنار گروه منافقین که سعی بر نابودی اسلام یا تحریف احکام اسلامی و تخریب چهره مقدس پیامبراکرم() داشتند افراد سست عنصری هم بودند که بخاطر همین سست عقیده‌ای‌ و ضعف ایمانشان مورد سوء استفاده دشمنان قرار می‌گرفتند و اکثریت جامعه اسلامی را هم همین‌ها تشکیل می‌دادند. (این افراد کم فایده و پرضرر) معمولاً در لحظات حساس و سرنوشت ساز جبهه خودی را ترک می‌کردند و در خدمت کفر و نفاق قرار می‌گرفتند و همین گروه بعد از پیامبر با سکوت و سازش خود نقش مهمی به نفع جریان سقیفه و غصب خلافت حضرت علی() و کنار گذاشتن آن حضرت از جریان حاکمیت اسلامی ایفاء کردند.
قرآن کریم در آیات متعددی از وجود این گروه در عصر پیامبر خبر می‌دهد. از جمله:
و من الناس من یقول آمنّا بالله فاذا أوذِی فی الله جعل فتنه الناس کعذاب الله و لئن جاءَ نصرٌ من ربّک لَیقُولُنَّ إنّا کنّا معکم أوْ لَیْسَ الله باعلم بما فی صدور العالمین
از مردم کسانی هستند که می‌گویند: به خدا ایمان آورده ایم اما هنگامی که در راه خدا شکنجه و آزار می‌بینند، این را همچون عذاب الهی می‌شمارند (و از آن به وحشت می‌افتند) ولی هنگامی که پیروزی از سوی پروردگارت(برای شما) می‌آید، می‌گویند: ما هم با شما بودیم (و در این پیروزی شریکیم) آیا خداوند به آنچه در قلوب جهانیان است آگاه‌تر نیست .
مرحوم علامه طباطبایی: این آیه را مربوط به افراد (سست عقیده) می‌داند.
قرآن درباره راسخ نبودن اعتقاد این گروه می‌گوید:
و لو دُخِلَتْ علیهم من اقطارها ثمّ سُئِلوا الفتنهَ لَاتَوْها و ما تَلبَّثُوا بها الاّ یسیراَ
اگر دشمنان به خانه‌های آنها هجوم آورند و از آنها تقاضای بازگشت به کفر و شرک کنند آنان می‌پذیرند و جز مدت کوتاهی درنگ نمی‌کردند .
منافقین که از سست اعتقادی آنها باخبرند آنها را از جنگ منصرف می‌کنند و از صف مومنان جدا می‌کنند. این حالت مال کسانی است که از روی طمع و یا ترس ایمان آورده اند.
همین افراد بودند که به آسانی فرمایش پیامبر() را درباره خلافت حضرت علی() بزودی فراموش کردند و با منافقان کنار آمدند، و در جواب حضرت علی() و همسر مکرمه ایشان وقتی برای یاری نزد ایشان رفتند، گفتند: اگر زودتر آمده بودید با شما بیعت می‌کردیم. همین گروه بودند که امام حسن مجتبی() را تنها گذاشتند و زمینه به حکومت رسیدن معاویه را فراهم کردند و همین‌ها بودن که در اثر تهدید و تطمیع ابن زیاد با شمشیر کشیده به استقبال امام حسین() رفتند…
سقیفه مولود جریان نفاق و نحوه به قدرت رسیدن آن
سقیفه آغاز انحراف
قرآن کریم می‌فرماید:
اَفَاِنْ مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم؟
آیا اگر پیامبر شما بمیرد یا کشته شود شما به گذشته خود بازمی‌گردید؟
روز ۲۸ صفر المظفر سال ۱۱ هجری پیامبراکرم() بعد از ۲۳ سال تلاش خستگی‌ناپذیر در هدایت مردم در خانه خود در آغوش امیرالمؤمنین () از دنیا رفت و این در حالی بود که از آینده مسلمین نگران بودند.
با رحلت پیامبر اکرم()، جریان نفاق قدرت یافت و با استفاده از اوضاع سیاسی و اجتماعی توانست خلافت را از جایگاه حقیقی خود خارج سازد و اهل بیت را مهجور نماید و مهجوریت اهل بیت یعنی مهجوریت قرآن و هرچه از رحلت پیامبر() بیشتر فاصله شد مهجوریت این دو یادگار پیامبر() بیشتر شد تا بالاخره در سال ۶۱ هجری واقعه عاشورا و شهادت امام حسین() و یاران باوفایش رقم خورد
ما معتقدیم: (حادثه خونین عاشورا یکی از پیامدهای تلخ سقیفه بنی ساعده است) اگر حق امیرالمومنین() غصب نمی‌شد هرگز بنی‌امیه قدرت پیدا نمی‌کرد و هرگز بعد از پیامبر() آن همه جنایت و بدعت توسط جریان سقیفه و بنی‌امیه خصوصاً توسط معاویه انجام نمی‌گرفت.
امیرالمومنین() در انتقاد از اوضاع مردم بعد از پیامبر() می‌فرماید:
ای امت سرگردان اگر بعد از پیامبر () همان کسی را که خدا مقدم داشته مقدم می داشتید و ولایت را آنچنان که مقرر فرموده بود رعایت می نمودید یک نفر از اولیاء خدا درمانده نمی‌شد و کسی در احکام خدا اختلاف نمی‌کرد و در هیچ امری امت دچار نزاع نمی‌شد. آگاه باشید علم کتاب خداوند نزد ماست. پس بچشید کیفر خود را که درباره آن تقصیر کردید و این نتیجه آن چیزی بود که پیشاپیش آماده کردید.
در بررسی دقیق معلوم می‌شود ریشه‌های سقیفه دو چیز است:
۱- بقایای عقاید و سنت‌های جاهلی ۲- توطئه جریان نفاق
اما تأثیر عقاید و سنتهای جاهلی
چنانکه معلوم شد اکثر مردم مدینه بعد از هجرت پیامبر() به آن شهر آمدند و به پیامبر() ایمان آوردند و اکثر مردم مکه هم در سال هشتم هجری بعد از فتح مکه مسلمان شدند حتی اگر هم با علاقه و بصیرت کامل ایمان آورده باشند ( که درباره ایمان بنی‌امیه این جور نبود بلکه خوفاً مسلمان شدند)جدا شدن از عقاید دوران جاهلی و خلق و خوی آن دوران در آن مقطع کوتاه بعد از هجرت تا آخر عمر مبارک پیامبر اکرم() به راحتی ممکن نبود لذا بازگشتن به سنن جاهلی بعد از رحلت پیامبر() امری دور از انتظار نبود چنانکه می‌بینیم توده مردم بسرعت به عقاید گذشته و سنن جاهلی برگشتند.
اما تأثیر توطئه منافقین
منافقان که متوجه نزدیک شدن زمان رحلت پیامبر() شده بودند در مدینه اجتماع کرده وبرای فوت پیامبر() لحظه‌شماری می‌کردند تا بعد از رحلت پیامبر() فعالیتهای خود را علنی سازند و حتی تدبیر پیامبراکرم() هم برای بیرون کردن آنها از مدینه با دستور بر حضورشان در جیش اسامه بن زید اثر نکرد و آنها با نافرمانی خود از پیامبر مدینه را ترک نکردند
جلوگیری از مکتوب کردن وصیت پیامبر() توسط جریان نفاق
یکی از قرائنی که اجتماع منافقان را در مدینه تأیید می‌کند مسئله معروف به (مصیبت یوم الخمیس) می‌باشد. وقتی پیامبر() متوجه تمرّد و بازگشت عده‌ای از مسلمین از جیش اسامه شد تصمیم گرفت خلافت علی‌بن‌ابی‌طالب() را در حضور اصحاب مکتوب نماید. اما همان افرادی که به لشکر اسامه نرفته بودند از اجرای خواسته رسول‌خدا() جلوگیری نمودند.
بخاری به سند خود از عبدالله بن مسعود به نقل از ابن عباس روایت می‌کند
هنگامی که وفات پیامبر() نزدیک شد گروهی از رجال از جمله عمر بن خطاب در خانه پیامبر() حضور داشتند پیامبر() فرمود: قلم و کاغذی بیاورید تا فرمانی برای شما بنویسیم که بعد از آن گمراه نشوید.
عمر گفت: عتنا نکنید درد بیماری بر وی غالب شد.در منابع دیگر آمده عمر گفت: (پیامبر هذیان می‌گوید)، قرآن در دسترس شماست و همین کتاب خدا شما را کافی است، در این لحظه بین حضار مجلس گفتگو و مجادله رخ داد عده‌ای به طرفداری پیامبر() و عده‌ای به طرفداری عمر. چون کلمات بیهوده بالا گرفت پیامبر() با ناراحتی فرمود: برخیزید و بروید و مرا تنها بگذارید.
ابن عباس می گوید: مصیبت بزرگ این بود که اختلافات و مهمل‌گویی آنان مانع از این شد که پیامبر وصیت و دستورش را برای ایشان بنویسد.
‌ زمانی هم که پیامبر() از دنیا رفت منافقان به سرعت خود را به سقیفه بنی ساعده رسانده و برنامه‌های خود را به اجرا گذاشتند.
در سقیفه چه گذشت؟
ابن‌هشام در سیره خود (که از قدیمی‌ترین کتب تاریخی است) می نویسد:
وقتی که پیامبراکرم() رحلت کرد طایفه انصار دور (سعدبن‌عباده) را در سقیفه بنی‌ساعده گرفتند… در حالی که بقیه مهاجرین کنار ابوبکر بودند، شخصی خبر آورد چه نشسته‌اید که انصار در سقیفه بنی‌ساعده دور سعدبن‌عباده را گرفته‌اند، اگر می‌خواهید بر مردم فرمانروایی کنید قبل از اینکه کار آنها جدی شود اقدامی کنید، و آنها بسرعت به سمت سقیفه حرکت کردند در حالی که جنازه پیامبر خود را در خانه‌اش رها کرده بودند .
یعقوبی می نویسد:
ابوبکر و عمر و عده‌ای از مهاجرین با شتاب وارد مجلس شدند و مردم را از سعد بن عباده برگرداندند، ابوبکر و عمر و ابوعبیده جرّاح گفتند: رسول خدا() از ما بود لذا ما اولی بر امارت هستیم، انصار گفتند: یک نفر از ما امیر باشد و یک نفر از شما، ابوبکر گفت: امیران از ما باشند و وزیران از شما. بعد ابوبکر به (عمر بن خطاب و ابوعبیده جرّاح) اشاره کرد و گفت: با هر کدام که بیعت کنید لیاقت دارند. اما آن دو نپذیرفتند و قسم خوردند که تو یعنی( ابوبکر) بر ما مقدم‌تری چون تو رفیق غار پیامبر() بودی. در این لحظه ابوعبیده دستش را در دست ابوبکر گذاشت و با او بیعت کرد و عمر هم همراه با تمجید از ابوبکر با باو بیعت کرد. مهاجرین حاضر هم با او بیعت کردند بعد (ابوعبیده و عبدالرحمن ابن عوف) با تمجید از انصار و خدمات ایشان به اسلام آنها را به بیعت با ابوبکر ترغیب کردند.
منذربن‌ارقم از انصار گفت: ما فضل شما مهاجرین را انکار نمی‌کنیم اما اگر علی‌بن‌ابی‌طالب() در اینجا بود کسی از ما در خلافت او نزاع نمی‌کرد
(بشیربن سعد) پسرعموی سعدبن عباده اول کسی بود که از انصار با ابوبکر بیعت کرد و بعد مردم یکی‌ پس از دیگری با او بیعت کردند ( حتی وطئوا سعداً) بنحوی که سعد بن عباده زیر دست و پا ماند و عمر گفت: (اقتلوا سعداً) سعد را بکشید.
از این داستان چند نکته معلوم می‌شود که:
۱٫ مهاجرین قبلاً برای توافق درباره ابوبکر قبلاً برنامه‌ریزی کرده بودند
۲٫ کلماتی از انصار و مهاجرین در آن مجلس رد‌ّ و بدل می‌شد که با روح اسلام مغایرت داشت اسلامی که ملاک برتری را تقوی می‌داند آنها فقط روی برتری َسَببی و قبیله‌ای و میزان خدماتشان به اسلام تکیه می‌کردند و هدف هر دو طرف پیشی‌گرفتن قومی و قبیله‌ای در رقابت بود. این همان رجعت به عصبیت بود چنانکه در آنجا علی‌رغم اینکه فردی هم به حقانیت علی‌بن ابی‌طالب() اشاره کرد ولی حاضرین با بی‌اعتنایی به این سخن به رقابت خود پرداختند هر گروه مایل بود رهبر بعدی از خودشان باشد.
۳٫ عده‌ای که از قریش در سقیفه جمع شده بودند اکثرشان افراد معلوم‌الحال عصر جاهلیت بودند برخی از آنها همان اشراف قریش بودند که تا آخرین لحظه با پیامبر جنگیدند و وقتی شمشیر اسلام را روی سرشان دیدند از روی ناچاری اسلام را قبول کردند از جمله (سهیل بن عمر، حارث‌بن‌هشام و عکرمه بن ابوجهل)
ناگفته نماند(ابوسفیان) آن روز در مدینه نبود
۴٫ (بشیر بن سعد) بخاطر حسادتی که نسبت به پسرعمویش (سعد بن عباده) داشت در بیعت با ابئبکر بر سایر انصار پیشی گرفت چون اگر سعد انتخاب می‌شد نه تنها بر قبیله خزرج ریاست می‌کرد که بر تمام کشور اسلامی امیر می‌شد وی برای اینکه این منصب به سعد بن عباده نرسد از همه زودتر با ابوبکر بیعت کرد انصار هم به تبع او بیعت کردند.
پنهان شدن جریان نفاق در دل سقیفه
همراهی و حمایت مصلحت‌اندیشان و ضعیف‌الایمانها (که خیانتشان را قبلاً توضیح دادیم) با جریان نفاق موجب شکل‌‌گیری جریان سقیفه شد لذا بعد از انتخاب ابوبکر جریان نفاق به طور کلی در جهان اسلام ناپدید شد.
علامه طباطبایی در این باره می فرماید:
وقتی می‌بینیم بعد از پیامبر عملیات منافقانه‌ای بر علیه حکومت انجام نمی گیرد از خود می‌پرسیم چگونه ممکن است این حرکت بعد پیامبر بکلی منقطع گردد و هیچ گونه دسیسه‌ای نداشته باشد؟ به این جواب می‌رسیم: یا باید منافقان بعد از پیامبر متأثر شده و مؤمن واقعی شده باشند که اینطور نبود و یا باید بگوئیم با دستگاه خلافت به توافقاتی رسیدند از این قرار که: حکومت سهم ایشان را در حاکمیت محفوظ بدارد و اینها هم مزاحمتی برای حکومت نداشته باشند. و با این مصالحه تمام درگیری‌ها و نفاق‌ها هم از بین رفت.
از آنجایی که از این به بعد جریان نفاق خود را در دل جریان سقیفه پنهان می‌کند ما هم برای پی‌بردن به عوامل پدید‌آمدن عاشورای ۶۱ هجری جریان سقیفه را دنبال می‌کنیم و پیامدهای ننگینی را که جریان سقیفه بوجود آورد بررسی می‌نمائیم.
در واقع ماهیت سقیفه چیزی جز رویارویی آشکار با کتاب خدا و سنت پیامبر() و بقدرت رساندن عصبیت قومی و شرافت قبیله‌ای نبود. که توضیح مطلب از ادامه بحث روشن می‌شود.
مهمترین پیامدهای جریان سقیفه
۱- عزل حضرت علی از مقام خلافت
۲- به قدرت رساندن منطق عصبیت قومی و شرافت قبیله‌ای
اما عزل امیرالمومنین() از مقام خلافت
جریان سقیفه در اولین اقدام با امامت و خلافت علی‌بن‌ابی‌طالب() که از طریق کتاب خدا و سنت پیامبر()به اثبات رسیده و قابل خدشه نبود به مخالفت پرداخت
برخی از آیات و احادیث نبوی که بر حقانیت و استحقاق خلافت برای حضرت علی()
آیه ولایت:
انما ولیکم الله و رسولَهُ و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوه و یؤتون الزکاه و هم راکعون
همانا ولی و رهبر شما خداست و پیامبر خدا و کسانی که ایمان آوردند و نماز را بپا داشتند و در حال رکوع زکات پرداخت نمودند
مرحوم سید شرف‌الدین می‌نویسد
همه مفسران اجماع دارند و علامه قوشچی که از ائمه اشاعره است اعتراف دارد که این آیه درباره حضرت علی() نازل شده است.( نسانی) در صحیح خود و ثعلبی در تفسیر کبیر خود نزول آن را درباره حضرت علی() مسلم می‌دانند.
آیه تبلیغ:
یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته
ای پیامبر ما ابلاغ کن آن دستوری که از طرف پروردگارت به تو رسید که اگر آن را ابلاغ نکنی گویا رسالتت را انجام نداده‌ای.
علامه امینی از (قندوزی) در ینابیع الموده نقل می‌کند
پیامبر در غدیرخم بعد از اعتراف گرفتن از مردم فرمود : (الست باولی بکم من انفسکم؟ قالوا: بلی قال: من کنت مولاه فهذا علی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه)،
آیا من از خود شما به شما اولی نیستم گفتند: صحیح است. فرمود: هر که من مولای اویم این علی مولای اوست بعد هم دعا فرمود: خدایا دوست بدار هرکه علی را دوست می‌دارد و دشمن بدار هر که علی را دشمن می‌دارد.
گفته این آیه آن روز در شأن حضرت علی() نازل شد .
حدیث انذار:
پیامبر() به امر خدا که فرمود: (وانذر عشیرتک الاقربین) در دعوت از فامیل خود در روزهای آغازین بعثت خود بعد از ابلاغ رسالت خود فرمود: (فایّکم یوازرنی علی هذا الامر علی ان یکون اخی و وصیّی و خلیفتی فیکم؟) چه کسی است از شما که مرا در این رسالت یاری کند تا برادر من و وصی من و جانشین من باشد در میان شما؟
از آن میان علی() برخواست و گفت: من یار رسول‌الله() و این سخن را تکرار کرد آن گاه پیامبر فرمود: (هذا اخی و وصیّ و خلیفتی منکم )
این حدیث از نظر سند در حد تواتر است و کلمه وصی و خلیفه روشن‌ترین بیان در امامت و خلافت بلافصل حضرت علی() است.
حدیث منزلت :
اکثر محدثین در جریان جنگ تبوک و علت باقی‌ماندن حضرت علی() در مدینه به امر پیامبر() نقل کرده‌اند: که پیامبر خطاب به حضرت علی() فرمود:(انت منّی بمنزله هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی)
(نورالدین مرعشی) در جلد پنجم کتاب (احقاق الحق)می‌نویسد:
این حدیث را متجاوز از ۳۳۵ نفر از محدثین معروف اهل سنت نقل کرده‌اند.
حدیث ثقلین:
انّی تارکٌ فیکم الثقلین، کتاب الله و عترتی اهل بیتی ما ان تَمسّکتُم بهما لن تضلّوا ابداً و اَنّهما لَن یَفْترِقا حتی یَرِدا عَلّی الحوض
جالب است بدانید علماء اهل سنت این حدیث را در کتابهایشان آورده‌اند
ابن حجر عسقلانی در صواعق ص۷ می‌گوید:
این حدیث دارای طرق زیادی است و بیست و چند نفر از اصحاب آن را روایت کرده‌اند
حاکم نیشابوری در المستدرک ج۳ ص۱۶۱ می‌گوید:
اسناد این حدیث صحیح است جز آنکه مسلم و بخاری آن را روایت نکرده‌اند
و از طریق شیعه در ضمن ۸۲ نقل این حدیث بدست ما رسیده است. .
با توجه به این آیات و روایت و دیگر ادله می‌گوئیم کنار گذاشتن حضرت علی() از خلافت چیزی جز مخالفت با کتاب خدا و سنت رسول خدا() نبود.
اما به قدرت رساندن منطق عصبیت قومی و شرافت قبیله ای
بعد از کنار گذاشتن امیرالمؤمنین() از منصب خلافت و حکومت مهمترین اقدام جریان سقیفه برتری دادن عصبیت قومی و شرافت قبیه‌ای بود طبق این منطق آنچه را که اسلام برای آن ارزش قائل بود یعنی(تقوی) لااقل در امر زمامداری مسلمانان بکار نمی‌آمد.
چنانکه ابوبکر در سقیفه بنی‌ساعده گفت:
ما مهاجران اولین کسانی هستیم که اسلام را پذیرفته‌ایم و دیگران به پیروی از ما اسلام را قبول کردند، ما از بستگان پیامبریم و از نسب خوبی برخورداریم و همه قبایل عرب مدیون قریش هستند.
لازمه کلام ابوبکر این است اگر بر فرض دوتن داوطلب زمامداری بودند یکی با تقوی کمتر ولی از قبیله قریش و دیگری با تقوی بیشتر ولی غیر منتسب به قریش آنکه از قریش است مقدم خواهد بود.
چنانکه همین خلیفه اول به ابن عباس گفت:
مردم میل نداشتند خلافت و نبوت هر دو در شما جمع گردد برای اینکه اگر این کار را کرده بودند افتخار و شرف شما خیلی بالا می‌رفت
آرزوی مرگ از روی حسادت و آمدن صاعقه از آسمان در روز غدیر
همین شخص که در روز غدیر هم از بیعت با حضرت علی() سرباز زد مشکل اصلی‌اش همین روحیه عصبیّت و حسادت او بود.
علامه امینی از قول (ابوعبید هروی) در تفسیر خود (غریب‌القرآن) نقل می‌کند:
بعد از آنکه رسول خدا در غدیرخم آنچه را مأمور بود تبلیغ کرد علی() را جانشین معرفی کرد
(جابربن نظر عبدری) بلند شده و رو به پیامبر نموده و گفت:
به ما از طرف خداوند امر کردی که گواهی دهیم به یگانگی خداوند در رسالت خودت و اینکه نماز و روزه و حج بجا آورده و زکات بدهیم همه را از تو پذیرفتم تو به اینها اکتفا نکردی و امروز پسرعمویت را بر ما برتری دادی و گفتی(من کنت مولاه فعلی مولاه) آیا این هم از طرف خداست یا از جانب خودت؟ پیامبر() فرمود: البته که از جانب خداست در این لحظه وی شترش را برگرداندو گفت: خدایا اگر آنچه محمد() می‌گوید حق است بر ما سنگی از آسمان ببار که ناگهان سنگی از آسمان بر سرش فرود آمد و کشته شد و خداوند این آیه را نازل کرد(سأل سائل بعذاب واقع …)
پیامدهای عصبیت قومی نسبت به اهل بیت
۱) عداوت و حسادت نسبت به اهل بیت و فضائل آنها
ناگفته پیداست حسادت نسبت به افراد، انسان را از حق بازمی‌دارد و باعث ظلم به دیگران می‌شود چنانکه در سقیفه اتفاق افتاد.
امام باقر در تفسیر (ام یحسدون الناس علی ما آتاهم الله من فضله) آیا حسادت می‌ورزید نسبت به مردم بخاطر چیزهایی که خدا از فضلش به آنها داده فرمود:
نحن الناس المحسودون علی ما اتانا الله من الامامه دون خلق الله اجمعین
مراد از ناس در آیه فوق ما اهل بیت پیامبر() هستیم که مورد حسادت قرار گرفتیم بخاطر مقام امامت بر خلق که خدا بما ارزانی نموده بود
و فرمود: عجیب است مردم چگونه خلافت و نبوت را در آل ابراهیم قبول می‌کنند ولی در مورد ما اهل بیت انکار می کنند.
بنابراین می‌توان گفت یکی از عوامل(غصب خلافت) حسادت قریش نسبت به بنی‌هاشم خصوصاً نسبت به امام علی()
۲) تعدی و حق‌کشی به حقوق اهل بیت
تعدی به حقوق اهل بیت و غصب خلافت علی‌بن‌ابی‌طالب () در حالی که حکومت و خلافت پیامبر() حق مسلم حضرت علی() بود که ظالمانه غصب شد.
امیرالمومنین() در خطبه شقشقیه داد از مظلومیت خود می‌زند و می‌فرماید:
ان محلیّ منها محلّ القطب من الرحی
فرمود جایگاه من در حکومت جایگاه محور سنگ آسیاست یعنی من محور حکومت اسلامی هستم.
و در شوری ۶ نفره فرمود:
قد علمتم انّی احق الناس بها من غیری و والله لأُسلِمَنَّ ما سَلِمَتْ امورُالمسلمین و لم یکن فیها جورٌ الاّ عَلَیَّ خاصّه
شما می‌دانید من از همه برای خلافت شایسته‌ترم اما به خدا سوگند مادامی که کار مسلمین روبراه باشد و تنها به من جورو جفا شود مخالفتی نخواهم کرد.
ابن ابی‌الحدید می‌گوید حضرت مکرر می‌فرمود:
ما زِلْتُ مظلوماً قُبِضَ رسول الله حتی یوم الناس هذا
بعد از پیامبر() همواره مظلوم بوده‌ام حتی امروز
سوال:
حضرت علی() چرا حق خود را نگرفت؟
جواب:
از فرمایشات خود حضرت معلوم می‌شود که فرمود:
فنظرتُ فاذا لیس لی معین الاّ اهلُ‌بیتی، فَضَنِنْتُ بهم عن الموت و اَغْظَیْتُ علی القذی و شَرِبْتُ علی الشجی و صَبَرْتُ علی اخذ الکظم و علی اَمَرَّ من طعم العَلْقَم
نگاه کردم و دیدم (برای گرفتن حق خود) یاوری جز خاندان خویش ندارم به مرگ آنان راضی نشدم، چشمهای پر از خاشاکم را فروبستم و با همان گلویی که گویا استخوانی در آن گیری کرده بود (جرعه حوادث) را نوشیدم با اینکه تحمّل در برابر گرفتگی راه گلو و نوشیدن جرعه‌ای (تلخ‌تر از حنطل) کاری بس طاقت‌فرساست ولی من با شکیبایی انجام دادم.
در جای دیگر فرمود:
لولا مخافهُ الفُرقه بین المسلمین و اَنْ یعودَ الکُفر و یَبورَ الدّین لکُنّا علی غیر ما و کُنّا لهم علیه
اگر ترس از این نبود که دین خدا تضعیف شود(در برابر خلفاء) غیر از این بودم که هستم
در جای دیگر می‌فرماید:
از ترس تفرقه در وحدت مسلمین و ریخته شدن خون آنها سکوت کردم چون مردم تازه با اسلام آشنا شده بودند و تفرق آنها منجر به تضعیف دین می‌شد.
۳) خشونت و ستم نسبت به اهل بیت و یاران آنها:
هنگامی که ابوبکر از قریش و اکثریت قریب به اتفاق انصار بیعت گرفت به سراغ بنی‌هاشم رفت چون برخی از آنها که در خانه حضرت علی() جمع شده بودند و حاضر به بیعت نمی‌شدند عمر را مأمور کرد برای بیعت گرفتن از آنها و او هم از هیچ خشونتی در این راه خودداری نکرد.
ابن ابی الحدید از کتاب(سقیفه جوهری) داستان بیعت گرفتن از حضرت علی() و یارانش را چنین نقل می‌کند:
ابوبکر به عمر بن خطاب و خالد بن ولید گفت:
باهم نزد علی() و زبیر بروید و آنها را به اینجا بیاورید، عمر و خالد به در خانه حضرت زهرا(س) آمدند در خانه جمعی از اصحاب از جمله مقداد و عده‌ای از بنی‌هاشم حضور داشتند…. عمر از پشت در گفت: بخدا قسم باید برای بیعت از خانه بیرون آئید والاّ خانه را با خود شما به آتش می‌کشم.
و ابن قتیبه در الامامه و السیاسه می‌گوید:
عمر به زور وارد منزل شد و به علی() گفت: برخیز و بیعت کن. حضرت برنخواست و از بیعت امتناع کرد، عمر دست علی() را گرفت و به اجبار از خانه بیرون آورد و به کمک خالد، علی() و زبیر را به سمت مسجد حرکت دادند مردم از هر سو آمدند و اجتماع کردند (برای تماشا) بطوری که کوچه‌های مدینه پراز جمعیت شد. فاطمه(س) که این رفتار را دید زنان بنی‌هاشم را جمع کرد و فریاد زد: ای ابوبکر چقدر زود بر اهل بیت پیامبر() یورش بردید و جسارت کردید سوگند به خدا من دیگر با عمر سخن نمی‌گویم تا خدا را ملاقات کنم.
وی(ابن قتیبه) در جای دیگر می‌گوید:
فاطمه به شیخین گفت: آیا اگر از پدرم حدیثی را نقل کنم بیاد می‌آورید گفتند: بله، فرمود: آیا شما شنیدید که رسول خدا() فرمود: خشم فاطمه خشم من است … کسی که او را خشمناک کند مرا خشمناک کرده؟ گفتند: بله فرمود: خدا و ملائکه را شاهد می‌گیرم شما مرا به خشم آوردید هرگاه رسول خدا را ملاقات کنم از شما نزد وی شکایت خواهم کرد.
مرحوم شیخ عباس قمی در بیت‌الاحزان: از طرق مختلفی قصه آتش زدن خانه حضرت فاطمه(س) و آسیب دیدن آن حضرت و سقط جنین ایشان و دستور عمر را به قنفد که گفت: (با تازیانه بزن فاطمه را) نقل می‌کند.
پیامدهای تلخ جریان سقیفه
مهجوریت اهل‌بیت منجر به مهجوریت قرآن شد زیرا که این دو در حقیقت یک چیزند. چنانکه پیامبر اکرم() در حدیث ثقلین فرمود: … فانهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض
بین قرآن و اهل بیت من جدایی نیست تا کنار حوض کوثر به من ملحق شوند.
(حدیث ثقلین) : از روایات متواتر نزد شیعه و سنی است که علاوه بر کتب شیعه در صحاح ستّه و دیگر کتب معتبر نزد اهل سنت هم به الفاظ گوناگون و از طرق مختلف بر حدیث ثقلین نقل شده لذا این حدیث حجت قاطع بر جمیع مسلمین است.
با انزوای اهل بیت در کنار منع اکید حکومت بر کتابت و نشر احادیث نبوی ( که بحثش خواهد آمد) زمینه بروز بدعتها و جعل احادیث کاذب مهیا شد در نتیجه جنبش عظیم ارتجاعی به طور وحشتناکی در جامعه اتفاق افتاد و ارزشهای معنوی یکی پس از دیگری جای خود را به ارزشهای مادی و جاهلی داد.
پیامبر این اتفاق را پیش‌بینی کرده بود و اطلاع‌رسانی نموده بود.
لَیَغْشِیَنّ امّتی من بعدی فِتَنٌ کقِطَعِ اللیل المُظلَم، یُصبِحُ الرجلُ فیها مؤمناً و یُمسی کافراً، یبیع اقوامٌ دینَهم بعَرضٍ من الدنیا قلیل
امت مرا پس از من شرائطی گمراه کننده و از دین بازدارنده چون پاره‌های سیاه شب فرا می‌گیرد در آن شرایط انسان صبح‌دم مومن است و شام کافر می‌شود و جماعتهایی هستند که دینشان را به پاره ناچیزی از ثروت دنیا یا لذت دنیا می‌فروشند.
در نقل دیگری پیامبر به عباده بن صامت می‌فرماید:
ستکونُ فتنٌ لا یُستطیعُ المؤمن ان یُغیّرَ فیها بیدٍ و لا بلسان
بزودی فتنه‌هایی پدید خواهد آمد که در آن فرد مؤمن نمی‌تواند اوضاع را با دست و زبان خود تغییر دهد. (در آن روز باید عقیده‌ها و اراده‌ها محکم باشد)
خلفاء پس از گرفتن( مقام خلافت) از حضرت علی() در تضعیف موقعیتش از هیچ کوششی دریغ نکردند
و با گرفتن (فدک) قدرت مالی حضرت را محدود ساخته و با رقیب‌تراشی و تهمتها و با شعار (حسبنا کتاب الله) از نظر فرهنگی و فکری برای امام محدودیت ایجاد کردند.
لذا حضرت امیر() می‌فرمود:
اللهم انی استعدیک علی قریش و مَن اعانهم، فانّهم قطعوا رحمی و صغروا عظیم منزلتی واجتمعوا علی منازعتی امراً هولی
خدایا من در برابر قریش و کسانی که آنها را یاری کردند از تو کمک می‌گیرم و شکایت ایشان را پیش تو می‌آورم، آنها پیوند خویشاوندی مرا قطع کردند و مقام و منزلت عظیم مرا کوچک شمردند و در غصب حق و مبارزه با من هماهنگ شدند .
آثار زیانبار مهجوریت حضرت علی() برای جامعه اسلامی
از سویی مردم تازه مسلمان که شدیداً نیازمند تفسیر و تبیین معارف الهی بودند دستشان از علی() دروازه علم نبوی کوتاه شد،
و از سوی دیگر: عدم آشنایی جامعه اسلامی (مخصوصاً بلادی که بعد از پیامبر جزو حوزه اسلامی قرار گرفته بود) با مقام حضرت علی() باعث بروز مشکلات عدیده‌ای برای حضرت در زمان خلافتش شد بقدری که موجب شد معاویه و بنی‌امیه از این آشفتگی استفاده شایانی نموده و جنگهای داخلی را راه‌اندازی نمایند و مانع اصلاحات فرهنگی و اجتماعی حضرت شوند تا جایی که حضرتش فرمود:
ما امروزه با برادران دینی خود بر سر انحرافات و کجروی ها و شبهات و تأویلات باطلی که دامن‌گیرشان شده است در حال جنگ هستیم
با شهادت حضرت امیر() و سراسری شدن حکومت معاویه، بدعتها و جنایتها به اندازه‌ای فراگیر شد که حسین‌بن علی() با تمام هستی برای نجات جامعه از انحرافات و کجروی ها وارد مبارزه شد و جان خود را در این راه گذاشت که اگر نبود قیام مبارک امام حسین() و فداکاری یاران باوفایش بدون شک بنی‌امیه نامی از اسلام باقی نمی‌گذاشتند.

۱) ممنوعیت کتابت و نشر احادیث نبوی
در کنار مهجوریت اهل بیت از پیامدهای بناحقی که جریان سقیفه بر جامعه اسلامی تحمیل کرد ممنوعیت کتابت و نشر احادیث نبوی بود. در حالی که از خود پیامبر احادیث فراوانی بر حفظ و نقل احادیث داریم. از جمله فرمود:
من اَدّی الی امّتی حدیثاً تقام به سُنّهٌٌ اوتَثْلِمُ به بدعهً فله الجنه
کسی که حدیثی را برای امت من بازگو کند که سنتی برپا شود یا بدعتی نابود شود بهشت پاداش اوست.
من تعلّم حدیثین اثنین، ینفَعُ بهما نفسَهٌ او یَعْلَمُها غیرَه فیَنتَفِعُ بهما کان خیراً من عباده ستین سنه
کسی که دو حدیث بیاموزد و خود از آنها سود ببرد یا آنها را به دیگری تعلیم نماید و او بهره ببرد برایش از عبادت ۶۰ سال بهتر است.
من حَفِظَ علی امّتی اربعین حدیثاً بَعَثَهُ اللهُ یوم القیامه فی زمره الفقهاء و العلماء
هرکس چهل حدیث به امت من یاد بدهد یا برای آنها نگاه دارد خداوند روز قیامت او را در زمره فقها فقها و علماء محشور می‌نماید.
عبدالله بن عمر که از کاتبان وحی هم بود ‌گوید: در محضر پیامبر ()بودم خطاب به من فرمود:
فأوما الی شفتیه فقال: والذی نفسی بیده، ما یخرج مما بینهما الا حق، فاکتب.
ایشان در حالی که به دو لب مبارک اشاره می‌نمود فرمود: ای فرزند عمر سوگند به خدایی که جانم در دست اوست جز حق چیزی از میان این دو لب بیرون نمی‌آید پس آنچه می‌گویم بنویس.
با آنکه احادیث پیامبر بعد از قرآن مجید در درجه دوم اهمیت قرار دارد و بعد از قرآن کریم بزرگترین منبع فرهنگ اسلامی به شمار می‌رود و در واقع سنت پیامبر را شکل می‌دهد و اصولاً: (قرآن و سنت پیامبر) از هم قابل تفکیک نیستند . چنانکه برخی علمای اهل سنت وقتی حدیث ثقلین را از پیامبر نقل می‌کنند بجای عترتی، (سنتی) را به کار می‌برند ولی دستگاه حاکمه با ممنوعیت کتابت و نشر احادیث نبوی در واقع امت اسلامی را از آشنایی با سنت پیامبرشان محروم نمودند و این ضربه بزرگی بود که به پیکر اسلام وارد شد، که تبعات شوم آن هنوز هم بر پیکر جهان اسلام باقی مانده است.
سنّت همان مجموعه گفتار و سیره عملی پیامبر() را گویند
و ناگفته پیداست بهترین راه ارتباط با پیامبر() آشنایی با احادیث ایشان و سیره عملی آن حضرت است.
سؤال:
چرا جریان سقیفه به منع از کتابت و نشر احادیث نبوی روی آورد؟
جواب:
حاکمان مقاصدی را دنبال می کردنداز جمله اهداف :
۱- حذف فضائل اهل‌بیت از مکالمات روزمره مسلمین
احادیث فراوانی از پیامبر در والایی مقام اهل بیت خصوصاً حضرت علی() صادر شده و در نزد مردم باقی بود اگر جلو نشر احادیث نبوی را نمی‌گرفتند فضائل اهل بیت و جایگاه اجتماعی آنها در میان جامعه اسلامی منتشر می‌شد
مثل (حدیث غدیر) که حاکی از اسحقاق حضرت علی() برای مسند خلافت بود.
با نقل اینگونه احادیث اصلحیت ایشان برای خلافت در نزد مردم بازگو می‌شد و این برخلاف میل غاصبان خلافت بود لذا حکومت به منظور پیشگیری در برخورد با این گونه قضایا، دستور منع کتابت و نشر احادیث نبوی را صادر کرد
۲- تضعیف مقام پیغمبر() در نزد مردم:
و یکی از راه‌های تضعیف مقام پیامبر() در نزد مردم جلوگیری از نشر سخنان آن حضرت بود، حکومت با الغاء فرهنگ (حسبنا کتاب الله) و ترویج آن در واقع رابطه مردم را با کلمات پیامبرشان قطع کردند
اما ممنوعیت نقل و کتابت حدیث در مکتب خلفاء
اگر چه این ممنوعیت نقل و کتابت حدیث از زمان خلیفه اول شروع شد ولی اوج آن و شدت برخورد با ناقلین احدیث نبوی در زمان خلیفه دوم انجام می‌شد
اما در زمان خلیفه اول
عایشه می‌گوید: پدرم پانصد حدیث از احادیث پیامبر را در کتابی جمع‌آوری کرده و نزد من به امانت گذاشته بود شب هنگام دیدم پدرم در بسترش آرام نمی‌گیرد گفتم: آیا ناراحت هستی؟ وی جواب نداد. صبح هنگام به من گفت: آن احادیثی که دست توست بیاور، آنگاه آتشی طلبید و نوشته‌هایی که حاوی احادیث پیامبر بود در آتش انداخت و با سوختن نوشته‌ها آرامشی پیدا کرد، وقتی علت آن را پرسیدم: گفت ترسیدم در میان احادیثی که در این کتاب نوشته‌ام حدیثی باشد که اصل نداشته باشد و من براساس اطمینان به راوی، آن را نقل کرده باشم. آن وقت من در مقابل آن مسئول باشم.
جناب خلیفه به جای وضع ضوابطی که احادیث صحیح را از ناصحیح جدا کند اصل احادیث را از بین می‌برد باید بگوییم آقای خلیفه لازم بود لااقل آن چه را یقین به صحت آن داشتید منتشر می‌کردید بقیه را کنار می‌گذاشتید نه اینکه همه را از بین ببرید.
در بررسی دقیق می‌بینیم اقدام به منع نقل حدیث از زمان خلیفه اول شروع شده چنانکه (ذهبی) از داشمندان بزرگ اهل سنت در تذکره الحفاظ خود نقل می‌کند:
وقتی ابوبکر به حکومت رسید مسلمانان و صحابه را جمع کرد و گفت: شما از پیامبر حدیث نقل می‌کنید با اینکه در برخی موارد با هم اختلاف دارید اگر ادامه دهید این اختلاف بعد از شما بزرگتر خواهد شد، پس برای جلوگیری از اختلاف اصلاً احادیث نبوی را نقل نکنید و هرکس از شما سوال کرد بگوئید در میان ما و شما قرآن است (حسبنا کتاب الله). حلال آن را حلال بشمارید و حرام آن را حرام.
طبق منطق خلیفه: بجای دفع اختلافات از طریق صحیح مثلاً عرضه احادیث به قرآن کریم یا اخذ قولی که عدول اصحاب و اکثریت قائلند باید از نقل حدیث جلوگیری کرد. بقول معروف بجای حل مسئله صورت مسئله را پاک ‌کنیم.
در زمان خلیفه دوم
خلیفه دوم علاوه بر منع از نقل احادیث نبوی دست به اقدامات عملی هم برای جلوگیری از نشر احادیث نبوی زد از جمله : نگهداری برخی از بزرگان اصحاب پیامبر در مدینه، و برخورد شدید با عمل‌کنندگان به سیره پیامبر چنانکه ابن سعد در طبقات می‌گوید:
در عصر عمر بن خطاب احادیث فراوان بود، خلیفه مردم را قسم داد که احادیث را مکتوب کرده نزد وی‌آورند وقتی هم که احادیث جمع‌آوری شد( اَمَرَ بتحریقها) دستور سوزاندن آنها را صادر کرد.
خلیفه در توجیه کار خود گفت:
من خواستم احادیث را جمع‌آوری نموده و حفظ نمایم ولی به یاد امتهای پیامبران گذشته افتادم که کتابهایی نوشتند چنان اوقات خود را صرف آنها کردند که از کتاب خدا بازماندند و من هیچگاه کتاب خدا را به چیزی آلوده نمی‌سازم. و اجازه نمی‌دهم که شما هم کتاب خدا را با چیز دیگری درآمیزید
با این دستور تمام نوشته‌ها جمع‌آوری شد و معدوم شد و آنها که نوشته‌هایشان را در اختیار حکومت قرار نداده و مخفی کردند بجوری پنهان نمودند که خود به خود از بین رفت از آن افراد (عبد… بن عمر) فرزند جناب خلیفه بود
با اینکه وی به دستور پیامبر دست به کتابت زده بود (که قبلاً اشاره کردیم)
و حاکم نیشابوری می‌نویسد
عبدالله بن عمر با صدور فرمان خلیفه چنان نوشته‌های خود را مخفی کرد که هرگز اثری از آن در کتب حدیثی به چشم نمی‌خورد .
مرحوم شرف‌الدین می‌نویسد:
روایات در منع خلیفه دوم از کتابت حدیث و جمع‌آوری آن بین شیعه و سنی در حد تواتر است علاوه بر منع از اقدامات عملی وی مثل نگاه‌داشتن بزرگان صحابه در مدینه تا مبادا احادیث نبوی از طریق ایشان به اطراف منتشرشود.
خلیفه تنها به صدور بخشنامه اکتفا نکرد بلکه به تمام یاران پیامبر اکیداً هشدار می‌داد که از نقل و کتابت حدیث پیامبر خودداری کنند.
قَرْظَهِ بن کعب یکی از یاران مشهور پیامبر است می‌گوید:
عمربن‌خطاب وقتی ما را به سمت عراق روانه کرد خود مقداری ما را همراهی نمود و پرسید می‌دانید چرا شما را همراهی کردم؟ گفتیم شاید به جهت احترام به یاران پیامبر باشد، گفت: این یک هدفم بود ولی قصد من این بود که به شما توصیه کنم به پاس این پیاده‌روی و بدرقه من، مواظب باشید شما به سمت مردمی می‌روید که با زمزمه تلاوت قرآن فضای مساجد و محافلشان را پرکرده‌اند ایشان را به حال خود واگذارید و با گفتن (احادیث) ایشان را مشغول نسازید و از تلاوت قرآن باز ندارید قرآن را بدون ضمیمه هر سخن و حدیثی برای ایشان بخوانید اقلّوا الروایه عن رسول الله و انا شریککم از پیامبر کمتر حدیث کنید من نیز با شما در این کار همکاری خواهم کرد . لذا وقتی همین قرظه بن کعب به محل مأموریت خود رسید به او گفتند: برای ما حدیث نقل کن، وی جواب داد: خلیفه ما را از نقل حدیث منع کرده.
حاکم نیشابوری در جای دیگر کتابش می‌گوید:
خلیفه دوم کسانی که اقدام به نقل حدیث می‌نمودند به شدت مجازات می‌کرد چنانکه نسبت با (ابن مسعود) و (ابودرداء) و (ابوذر) که از شخصیتهای بزرگ اسلام بودند این مجازات را اعمال کرد و ایشان را به زندان انداخت که تا هنگام مرگ خلیفه ایشان در زندان باقی بودند.
علامه امینی می‌فرماید:
خلیفه دوم تنها به منع از کتابت و نشر احادیث نبوی اکتفا نکرد بلکه از عمل به سیره نبوی نیز جلوگیری می‌کرد عمربن خطاب (خالد جهنی) را بخاطر اینکه بعد از نماز عصر نافله خوانده بود تازیانه زد در حالی که پیامبر() خود بعد از نماز عصر، نماز می خواند
چرا امثال وی تازیانه می‌خوردند و عقوبت می‌شدند چون عمر دستور داده بود بعد از نماز صبح و عصر نباید نمازی بخوانید الان هم متأسفانه در حرمین شریفین توسط وهابی‌ها اعمال می‌شود. آری کسانی که با جمله(حسبناکتاب الله)مانع نوشتن و انتشار احادیث نبوی شدند مردم را از دقت در معانی قرآن و سوال از آن نیز بازداشتند
علامه امینی می‌نویسد:
خلیفه دوم شخصاً کسانی را که از قرآن سوال می‌کردند عقاب می‌کرد. ابن عباس با آن جایگاه بلند در علوم قرآنی درمدتی که نزد عمر بود هرگز جرأت طرح مسائل قرآنی را نیافت.
اینگونه کیفرها و مجازاتها باعث شد که سایر مسلمانان نیز جرأت نقل و کتابت حدیث از پیامبر() را نداشته باشند. حال تصور کنید در اثر این محدودیتها و فشارها چه زیان جبران‌ناپذیری به پیکر اسلام وارد شد باعث شد احادیث نبوی در سینه حفاظ بماند و مسلمانان از این منبع بزرگ اسلامی تا مدتها محروم بمانند
(ابن ماجّه) از قول (شعبی) می‌نویسد:
یک سال با پسر عمر همنشین بودم و از وی برای نمونه حتی یک حدیث هم نشنیدم از پیامبر نقل ‌کند.
سائب بن یزید می‌گوید: با سعد بن مالک صحابی پیامبر از مدینه تا مکه همسفر بودم در طول سفر حتی یک حدیث هم نشنیدم که از پیامبر نقل کند.
این زیان غیرقابل جبران است زیرا کتابت احادیث پیامبر قریب به صد سال متروک گشت و آن کلمات بلند در میان مسلمانان مورد مذاکره قرار نگرفت.در نتیجه بسیاری از احادیث نبوی محو شد
پاسخ به یک افتراء و دروغ بزرگ
برخی از محدثان چون (احمد بن حنبل) در توجیه نهی از کتابت احادیث پیامبر به نفع دستگاه حاکمه دروغی را جعل کرده‌اند و به خود پیامبر نسبت داده‌اند که فرمود:
چیزی از طرف من جز قرآن ننویسید و هر کس چیزی جز قرآن نوشته باید آن را از بین ببرد
جداً خیلی مایه تأسف است که این نسبت را به پیامبر خدا بدهیم در حالی که قرآن غیر این را شهادت می‌دهد
قرآن در وصف گفتار پیامبر در سوره نجم آیه ۴-۳ می‌فرماید:
و ما ینطق عن الهوی ان هو الا ما یوحی
و در سوره حشر آیه ۷ می‌فرماید:
و ما آتیکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا
آیه اول: تمام گفتار پیامبر را وحی می‌داند اطلاق آیه هم شامل کلمات قرآنی می‌شود و هم شامل کلمات غیر قرآنی، همه گفتار پیامبر را وحی می‌داند و می‌گوید: او از خودش حرف نمی‌زند،
و در آیه دوم: صراحتاً تمام دستورات پیامبر را برای مسلمانان حجت و لازم‌الاجراء معرفی می‌کند،
علاوه بر این آیات، به نقل از ابن عمر از پیامبر() روایتی را قبلاً نقل کردیم که پیامبر در حالی که به دو لبش اشاره می‌نمود فرمود:
والذی نفسی بیده ما یخرج مما بینهما الاّ حق فاکتب
به خدایی که جانم به دست اوست آنچه که از میان دولبم خارج می‌شود جز حق نمی‌باشد پس بنویس کلمات مرا
با این اوصاف آیا جای این توجیه و حرف باطل باقی می‌ماند؟
آیا نباید این روایت احمد بن حنبل را به دیوار کوبیده و دور اندازیم چنانکه فرموده‌اند:
من خالف القرآن فاضربوه علی الجدار
کلامی که با قرآن مخالفت کند باید به دیوار کوبید.
این هم یک توجیه بی‌اساس دیگر:
باید در جواب این توجیه که محمود ابوریّه در کتاب خودش از ابوبکر نقل می‌کند:
علت جلوگیری از نقل احادیث پیامبر این بود که احادیث نبوی با آیات قرآن آمیخته نشود.
و یا اینکه عمربن خطاب با ظاهرسازی و عوام‌فریبی می‌گوید:
امتهای گذشته را دیدم که با نوشتن بعضی کتابها و توجه زیاد به آنها از کتاب آسمانی خود بازماندند. لذا اجازه نمی‌دهم که کتاب خدا با چیز دیگری درآمیز ید.
بگوئیم این کلام، یک حرف بی‌اساسی بیش نیست. چون:
اولاً: خدا خودش در قرآن می‌فرماید: « انا نزلّنا الذکر و انا له لحافظون »
یعنی ما خودمان قرآن را حفظ می‌کنیم نیاز نیست شما به جهت این نگرانی موذیانه مردم را از فرمایشات پیامبرتان محروم کنید
ثانیاً: تمام آیات قرآن که آیات محکم و مبیّن نیستند. آیات متشابه و مجمل را چه کسی می‌خواهد توضیح و تفسیر کند؟ آیا کسی بهتر از پیامبر(حامل وحی) می‌تواند این آیات را توضیح داده و تفسیر کند؟ باید گفت شما با این کارتان فقط مردم را به تکرار الفاظ قرآن راهنمایی کردید ولی حلاوت معنوی از فهم قرآن را از مردم گرفتید.
ثالثاً: این کار شما با روح اسلام که هماره طرفدار گسترش علم و دانش است مخالفت دارد وقتی مسلمانان اجازه ندارند تفاسیر پیامبرشان را بدانند چگونه می‌توانند به علوم قرآن پی ببرند اینها همه جوابهای علمی است
رابعاً: اگر منظورتان این است که نقل احادیث نبوی در کنار آیات قرآنی باعث تشابه قرآن با غیرقرآن می‌شود.
باید گفت: این بزرگترین نحقیر کلام خداست و ناشی از ضعف معرفتی نسبت به وحی و الفاظ کتاب آسمانی است آیا این منطق مبنای قائلین به تحریف قرآن را تقویت نمی‌کند؟
جناب خلیفه از اینکه می‌گویید: (ترسیدم آیات قرآن با چیز دیگر مشتبه و مخلوط شود) معلوم شد ترستان بی‌مورد است
علاوه براین باید عرض کنیم: شما با این حرفتان نورانیت آیات قرآن و فصاخت و بلاغت والای قرآن را انکار نموده‌اید در حالی که پیامبر() و امیرالمومنین () که استاد فصاحت و بلاغت عرب هستند وقتی به آیات قرآن درلابلای خطب و فرمایشاتشان استناد می‌کنند بجهت نورانیت والای قرآن و فصاحت و بلاغت بی‌نظیر آن براحتی می‌شود آیات قرآن را از میان فرمایشات ایشان خارج کرد این تشخیص از هرکسی که ولو کمی آشنای به ادبیات عرب باشد برمی‌آید. باید گفت این ترس شما بسیار بی‌مورد و زیانبار است.
علاوه که قبل از رحلت پیامبر آیات قرآن جمع‌آوری شده و سوره‌بندی و آیه‌بندی و اعراب‌گذاری شده بود و در حافظه‌ها جای گرفته بود آقای خلیفه چه کسی می‌توانست از قرآن چیزی کم یا به آن اضافه نماید؟
نتیجه کلام:
باید بدنبال انگیزه دیگری در عمل‌کرد شما گشت و آن هم این است که:
انگیزه شما بخاطر دلسوزی عوام‌فریبانه شما نسبت به قرآن نیوده بلکه انگیزه سیاسی در کار بوده شما می‌خواستید با این کار هم کلمات پیامبر را که روح اسلام بود از مردم بگیرید و هم عترت پیامبر() را از مقامشان پایین آوردید و چنانکه از حاکمیت دور کردید، از چشم مردم هم بیاندازید چون بعد از پیامبر بهترین کسانی که قرآن و سخنان پیامبر را توضیح و تفسیر می‌کردند اهل بیت ایشان بودند چنانکه قرآن:
در آیه تطهیر به مبرّرا بودن ایشان از هرگونه خطا و اشتباهی شهادت داده است
و بر لیاقت و ولایت و سرپرستی ایشان بر جامعه اسلامی با آیه « انما ولیکم الله … » شهادت داده
و هم بر محبوبیت ایشان نزد خدا در آیات سوره هل اتی و محبوبیت ایشان نزد پیامبر(ص) در آیه مباهله شهادت داده بود
و پیامبر () هم در حدیث ثقلین و احادیث دیگر مردم را به در خانه ایشان سوق داده بود.
خلاصه: قصد حاکمان این بود همانطور که حق الهی ایشان را گرفتند، درب خانه ایشان را هم ببندند در نهایت نتیجه هم گرفتند چون این حرکت دشمنانه و هدفمند به همراه حرکات معاویه با ترویج اکاذیب و احادیث جعلی بر علیه عترت پیامیر تکمیل شد..
در کنار سانسور شدید و ممنوعیت نقل حدیث برای عموم مردم البته (دو گروه) اجازه فتوی و نقل حدیث داشتند:
۱) حکام و سیاستمداران
۲) اشخاصی را که حکومت برای این کار تعیین نموده و مورد تأیید بودند از قبیل: ابو هریره، ابوموسی‌اشعری عبدالرحمن بن عوف و زید بن ثابت…
(پیامدهای ممنوعیت نشر احادیث نبوی)
با جلوگیری از نشر سنت پیامبر() مسلمانان در زمینه معارف و احکام شرعی دچار سرگردانی عجیبی شدند خلفاء برای جبران این خلاء چاره‌اندیشی نموده و چیزهایی را که قبل از اسلام بود احیاء نمودند.
۱٫ ترویج شعر:
خلیفه دوم می‌گفت: تعلّموا الشعر، فان فیه محاسنٌ تُبتَغی و مساویٌ تُتَّقی
به یادگیری شعر بپردازید فضائلی که طالب آنید در آن موجود است و خالی از هر رذیلتی است که باید از آن پرهیز کنید.
۲٫ فراگیری علم انساب:
(عمربن خطاب) حقوق و مزایای لشکریانش را براساس نژاد و قومیت می‌پرداخت و این باعث شد که مردم سراغ نسب‌شناسی بروند
۳٫ یادگیری علوم اهل کتاب:
که توسط کعب الاحبار یهودی، وهب بن منیه و عبدالله بن سلام و ابوهریره ترویج می‌شد( و حال آنکه یادگیری علوم اهل کتاب در اسلام بر عوام جامعه ممنوع است)
۴٫ قصه‌گویی به سبک عصر جاهلیت:
منظوراز قصه‌گویی به سبک جاهلی قصه هایی است که براساس افسانه‌های خرافی بنا شده بود و در زمان پیامبر () ممنوع و تعطیل شده بود ولی توسط خلفاء ترویج شد.
۵٫ جعل احادیث سراسر کذب و دروغ
از پیامدهای مهم ممنوعیت نشر احادیث نبوی و بخاطر پرکردن این خلاء و در راستای اهداف و مقاصد شوم خود به نفع حکومت دست به جعل حدیث زدند.
البته این حرکت توسط خلیفه دوم شروع شد و سایر خلفاء اموی (خصوصاً توسط معاویه) و خلفای عباسی با جدیت و پرکاری بیشتری ادامه پیدا کرد.
علامه امینی: پس از اینکه۷۰۰ تن از جاعلین حدیث را نام می‌برد و در باره برخی از آنها می‌گوید تا هفتاد هزار روایت جعل کرده می‌نویسد:
اینها که برشمردیم قطره‌ای از دریا و مشتی از خروار بود شاید خواننده محترم آن را زیاد و بزرگ بداند غافل از اینکه جعل حدیث و کذب بر رسول خدا و ثقات صحابه و تابعین نزد بسیاری از علماء اهل سنت منافاتی با زهد و پرهیزگاری وی ندارد بلکه آن را شعار صالحان و عامل تقرب به خدا می‌دانند از این روست که (یحبی بن سعید) گفته(اهل خیر) را در هیچ کاری مانند بیان حدیث دروغگو ندیدم
و همچنین می‌گوید:
جعل حدیث و دروغ پردازی به جایی رسید که بسیاری از زهّاد و عباد قربهً الی الله دروغ می‌گفتند همانند (حرب بن میمون) که هم مجتهد بود و هم عابد ولی دروغ‌گوترین مردم.
نتیجه:
نتیجه همان شد که قبلاً پیامبر() پیش‌گویی کرده بود:
سیأتی علی امّتی زمانٌ لا یبقی من القرآن الاّ ربسمه و لا من الاسلام الاّ اسمه …..
به زودی برا امت من زمانی می رسد جز خطی و از اسلام جز اسمی باقی نمی‌ماند
خلفاء با مهجور کردن اهل‌بیت() و منع از نشر احادیث نبوی و در مقابل ترویج شعر و قصه‌گویی به سبک عصر جاهلی و اجازه ورود افکار اهل کتاب و اشاعه کذب و جعل احادیث دروغی … در طول دو دهه در حالی که در طول این مدت بسیاری از صحابه راستین هم از بین رفتند کاری کردند که وقنی نویت به حکومت حضرت علی() رسید فرمود:
(لیس للاسلام الاّ اسمه)
از اسلام چیزی جز اسمش باقی نمانده
و در دو دهه بعدی یعنی دوران حکومت معاویه وضع بسیار بدتر شد و سرگردانی جامعه اسلامی بسیار بیشتر شد اکثر فرائض اسلام به فراموشی سپرده شد بگونه‌ای که (حسن بصری) می‌گوید:
اگر پیامبر خدا() به دنیا برگردد جز قبله چیز دیگری از دینش نخواهد شناخت.
و ابن عباس می‌گوید:
بالای منبر از مردم بصره سوال کردم آیا صدقه روزه خود را داده‌اید آنها منظور مرا نفهمیدند از شخصی که از اهل مدینه بود خواستم درباره زکات فطره برای مردم توضیح دهد.
علامه امینی در الغدیر می‌نویسد:
این وضع اسف‌بار در اواخر حکومت یزید بجایی رسید که مردم نه تنها احکام و معارف خود را نمی‌دانستند بلکه در کیفیت انجام نماز و حج نیز دچار حیرت شدند.
قیام امام حسین() در آن برهه از زمان و در آن شرایط، در واقع برای نجات مسلمانان و بشریت از این سرگردانی معنوی بود
لذا در زیارت اربعین می‌خوانیم:
وبذل مهجته فیک لِیَستنقِذَ عبادَکَ من الجهالهِ و حیره الضلاله
یعنی خدایا امام حسین() خونش را در راه تو اهداء کرد تا بندگان تو را از نادانی و گمراهی نجات دهد.
۶٫ تفسیر به رأی آیات قرآنی و تغییر شأن نزولها
خصوصاً آیاتی که درباره اهل بیت پیامبر() بود از جمله:
با پیشنهاد ۴۰۰ هزار درهمی معاویه. (آیه شریفه:) و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله … که در لیله المبیت در شأن حضرت علی() نازل شده بود و جزء افتخارات ایشان محسوب می‌شد. توسط (سمره بن جندب) این آیه با جعل حدیثی به ابن ملجم مرادی قاتل حضرت علی() نسبت داده شد.
با این روش حکام می‌توانستند کارهای خود را توجیه نموده و آیات قرآن کریم را به نفع مقاصد خود تأویل نمایند.
و از آنجا که فهم دقیق آیات و تأویل صحیح قرآن در سنت نبوی طبق وصیت پیامبر() فقط از طریق عترت پیامبر() بدست می‌آمد حکومتها با کنار گذاشتن سنت نبوی در کنار مهجوریت عترت پیامبر() در واقع تمام حقایق قرآنی را مبتلا به کج‌فهمی و تردید کردند.
۷٫ شیوع اجتهادات بی‌اساس در احکام دین:
با منزوی شدن اهل بیت و منع کتابت احادیث نبوی، راه برای اجتهادهای بی‌اساس هم فراهم گردید و بدعتهای زیادی از این طریق در حوزه معارف اسلامی پدیدار گردید.
(در این مجال ابتداءً به توضیح اجتهاد صحیح و اجتهاد ممنوع در اصطلاح فقه اسلامی می‌پردازیم.

مرحوم شرف‌الدین در تعریف (اجتهاد صحیح) می‌فرماید:
اما اجتهاد صحیح یعنی تلاش و کوشش برای پی بردن به احکام و قوانین شرعی از منابع و ادله قطعی یا ظنی موجود در شرع مقدس اسلام، که در واقع اجتهاد صحیح یعنی رسیدن به ملکه استنباط احکام است.
این نوع از اجتهاد به هیچ وجه در مقابل کتاب و سنت نیست بلکه مأخوذ از کتاب و سنت و مورد تأیید شرع و عقل است که نظر شیعه هم همین می‌باشد.
اما (اجتهاد ممنوع) یا همان تشریع قانون یعنی: مجتهد حکمی را که در کتاب و سنت نیست با فکر و رأی خود وضع کند این را در اصطلاح فقهی(اجتهاد به رأی) می‌گویند از آنجا که اهل سنت احکامی که بوسیله کتاب و سنت تشریع شده محدود می‌دانند و حوادثی که پیش می‌آید نامحدود لذا منابع دیگری برای حل مشکل احکام خود در مسائل محدثه در نظر گرفته‌اند از قبیل: قیاس و استحسانات عقلی و مصالح مرسله و برای اجتهاد و استنباط احکام از آنها کمک می‌گیرند.
بوجود آمدن این گونه اجتهاد یعنی (اجتهاد ممنوع) از پیامدهای منع کتابت حدیث و نشر احادیث نبوی بود که بعد از رحلت پیامبر شکل گرفت و در مکتب خلفاء رشد و توسعه یافت.
مکتب خلفاء در توجیه این کار بقدری موفق شدند که اجتهاد در مقابل نص صریح و فرامین روشن پیامبر() بعنوان یک کرامت برای صحابه شناخته شد.
و اجتهاد در مقابل نص موجب بدعتهای بسیاری در دین شد و تعجب نکنید که امام حسین() در انگیزه قیام خود در نامه‌ای که برای مردم بصره نوشته‌اند بفرماید:
ادعوکم الی کتاب الله و سنّه نبیه فان السنهَ قد امیتتْ و البدعَهَ قد اُحییتْ
شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر() دعوت می‌کنم که سنت پیامبر() از بین رفته و جای آن را بدعتها گرفته
اقدام شجاعانه عمر بن عبدالعزیز در احیاء کتابت حدیث
ممنوعیت کتابت احادیث نبوی قریب به یک قرن ادامه داشت تا در سال ۹۹ هجری عمربن عبدالعزیز خلیفه اموی با یک اقدام شجاعانه این بدعت شوم را برداشت و با صدور بخشنامه‌ای مردم را به نقل و تدوین حدیث تشویق نمود چنین نوشت:
انظروا حدیث رسول الله فاکتبوه فإنّی خفت دروس العلم و ذهاب اهله
من می‌ترسم دانشمندان اهل حدیث از دنیا بروند و چراغ علم خاموش شود. و( طبق نقل بخاری) این بخشنامه را عمر بن عبدالعزیز برای( ابوبکر بن حزم) که حاکم مدینه بود نوشت و دستور داد این امر را جدّی پیگیری کند
البته چون خلافت عمر بن عبدالعزیز کوتاه بود این برنامه به سرعت پیشرفت نکرد ولی بی‌اثر هم نبود چون بالاخره طلسم سکوت شکسته شد .
از دورانی که به دستور خلیفه کتابت حدیث شروع شد مشکل تازه‌ای خودنمایی ‌کرد و آن اینکه: بعد از صد سال عقب‌افتادگی چگونه می‌شود احادیث جعلی را از صحیح جدا کرد بر روی کاغذ آورد؟ احادیث در محفوظات مردم است ولی آمیخته به تحریفات عمدی و سهوی علاوه بر این خود این راویان و محدثان چون وابسته به حکومت بودند از نقل احادیثی که به نفع اهل بیت و شیعه تمام می‌شد خودداری می‌کردند آنها را کتمان می‌نمودند.
درهمین زمان کتابت حدیث اهل سنت هم شروع شد و چون پالایشی در احادیث صحیح از ناصحیح به عمل نمی‌آمد لذا روایات با همین آلودگی وارد کتب حدیثی ایشان شد که هنوز هم آثار آن تا به امروز باقی مانده است
به گونه‌ای احادیث مشوش بود که افرادی چون (ابوحنیفه) به جهتی که اعتماد به راویان اهل سنت نداشتند رو به روایات شیعه آوردند و روایاتی را که امام باقر(علیه‌السلام) و راویان شیعه نقل می‌کرداند مورد توجه قرار داده و به آن اعتماد می‌کردند و در کتب خود و فتاوایشان به آنها استنتاد می‌کردند.
البته این فرمان فرصت تازه‌ای هم به شیعه و امامان شیعه داد لذا می‌بینیم امام باقر () با جدیت تمام وارد میدان شد و نهضت فکری عقیدتی و فقهی شیعه را که تا آن روز در محدودیت کامل بود پی‌ریزی کرد، البته شیعه از بدو امر هماره دست به کتابت زده بود و احادیث ناب را از طریق پیامبر() و ائمه() ثبت کرده بود از آن جمله: صحابی بزرگ پیامبر() (ابورافع) است که از دوستداران امیرالمؤمنین()و اهل بیت پیامبر ()بود و سالها قبل از این دست به کتاب حدیث زده بود و کتاب(السنن و الاحکام و القضایا) را نوشت و (نجاشی) در رجال خود وی را اوّلین کاتب شیعه نقل می‌کند که در زمان امیرالمومنین ()می‌زیسته
از مطلب فوق شد که نقل و کتابت حدیث در نزد شیعه حداقل ۱۰۰ سال پیشتر از اهل سنت شروع شده بود لذا احادیث ناب‌تر را باید از کتب شیعه پیگیری کرد، ابوحنیفه هم به همین جهت به روایات اهل بیت() بیشتر رغبت نشان می‌داد.
بروز بدعتها در زمان خلفاء ثلاثه
نتیجه مهجوریت اهل بیت پیامبر() توسط خلفاء، در کنار منع از نشر و کتابت احادیث و سنت نبوی بروز بدعتها بود.
با قرار گرفتن نااهلان بر مسند خلافت احکام دینی و سنت‌های اسلامی یکی پس از دیگری جای خود را به بدعتها و پدیده‌های جدید دادند و هرچه از عصر پیامبر فاصله بیشترمی‌شد بدعتها گسترده‌تر و عمیق‌تر می‌شد و در حکومت بنی‌امیه به اوج خود رسید آنها با بدعتهای خود اسلام را وارونه جلوع دادند که امام حسین() درباره آنها فرمود:
اِنّ هولاء قد لزموا طاعه الشیطان و ترکوا طاعه الرحمن و اظهروا الفساد و عُطِّلُوا الحدود و استَأثَروا بالفیء و احلّوا حرام الله و حرموا حلاله
آگاه باشید این مردم (بنی‌امیه) مطیع شیطان شده و اطاعت خدا را ترک گفتند و فساد را رواج داده و حدود الهی را تعطیل نمودند و بیت‌المال مسلمین را ملک خصوصی خود قرار دادند و حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال نمودند.
و چون مهمترین هدف امام حسین() در قیامشان (احیاء کتاب خدا و سنت پیامبر()) بود. لذا باید کثرت بدعتها را از مهمترین علل و زمینه‌های قیام آن حضرت شمرد.
به همین خاطر در این مجال به بررسی کوتاهی در بدعتهای خلفاء پس از رحلت پیامبر() می‌پردازیم قبلا:
بدعت از نگاه روایات و لغت
امام علی() می‌فرماید:
اما اهل البدعه: المخالفون لامر الله وکتابه و رسوله العاملون برأیهم و اهوائهم
اهل بدعت مخالفین کتاب خدا و سنت پیامبر خدایند آنها به رأی خود و خواهشهای نفسانی خود عمل می‌نمایند.
طریحی در کناب لغت خود (مجمع البحرین) همین معانی روایی را برای بدعت بیان می کند.
البدعهُ الحدثُ فی الدین و ما لیس له اصلٌ فی کتاب و لا سنه و انما سُمیّتْ بدعهُ لِاَنَّ قائلَها ابتدعَها هو نفسَه
بدعت یعنی پدید آوردن چیز جدیدی در دین، چیزی که در کتاب خدا و سنت پیامبر اصل و ریشه‌ای ندارد و خلاف قرآن و سیره رسول خدا می‌باشد به بدعت هم که بدعت می‌گویند چون گوینده و رواج دهنده بیعت ابتداء خودش آن را اختراع می‌کند بعد آن را به دین می‌چسباند در حالی که سابقه ای در دین ندارد
در (آثار منفی) بدعتگذاری هم در جامعه دینی در روایات مطالب فراوانی است که به جهت اختصار به بیان چند تا اکتفا می‌کنیم از جمله:
و حضرت علی () می‌فرماید: و ما اُحدِثَتْ بدعهٌ الاّ تُرِک بها سنّهٌ
هر بدعتی که رایج شود سنتی را از بین می‌برد .
پیامبر اکرم(): شرّ الامور محدثاتُها اَلا و اِنّ کُلَّ بدعهِ ضلاله الاّ و کُلُّ ضلالهٍ ففی النار
بدترین امور (در دین) بدعتها می‌باشند، هر بدعتی گمراهی است و هر گمراهی در آتش است
پیامبر اکرم(): اهل البِدَع شرّ الخَلقِ و الخلیفه
بدترین موجودات خداوند بدعتگذارانند.
پیامبر اکرم(): ان الله تعالی لا یَقبَلُ لصاحب بدعهٍ صوماً و لا صلاهً و لا صدقهً و لا حجاً و لا عمرهً و لا جهاداً
خداوند روزه و نماز و صدقه و حج و عمره وجهاد بدعتگزاران را قوب نمی‌کند.
اما بدعتهای خلیفه اول و دوم
۱٫ غصب خلافت که خود زمینه‌ساز بدعتهای دیگرند
پیامبر‌اکرم() به آثار شومی که بر غصب خلافت مترتب می‌شود چنین پیش‌گویی فرمودند:
ستکونُ فِتَنٌ لا یستطیعُ المؤمنُ ان یُغَیِّرُ فیها بیدٍ و لالسان ….
بزودی فتنه‌ای برپا می‌شود که انسان مؤمن نه با زبان و نه با عملش نمی‌تواند آن را تغییر دهد.
حضرت علی() در خطبه شقشقیه چیره‌گی مخالفین خود را چنین بازگو می‌فرماید:
لقد تقمصها ابن ابی قحافه انه یعلم ان محلّی محلّ القطب من الرّحی …
بخدا ابوبکر که لباس خلافت را برتن کرد بهتر از هرکس می‌دانست این جایگاه متعلق به من است من سزاوار آن مقامم چرا که سیل علوم از قله‌های رفیع من سرازیر می‌شود و کسی را یارای برابری با من نیست چرا که پرنده خیال کسی هم به قله‌های فضائل من نمی‌رسید.
لکن من از آن مقام چشم پوشیدم چون متحیر بودم برای کوتاه‌کردن دست غاصبان دست به شمشیر برم یا با تحمل و بردباری بر جهالت پیش‌آمده برای حفظ اسلام نوپا و مسلمین تازه و جلوگیری از اختلافات داخلی، شکیبایی ورزم. در آن شرائط سیاسی منحط که پیر را فرتوت و کودک را به جوانی می‌رساند و مومن را چنان به زحمت می‌انداخت که بمیرد سرانجام بدین نتیجه رسیدم که شکیبایی بر عمل انجام شده سزاوارتر است در نتیجه در حالی که خار به چشم و استخوان در گلو بودم صبر نمودم. و می‌دیدم که چگونه میراثم را که همان ولایت بر خلق و بر مؤمنان بود چگونه به غارت می‌رود.
تا آنکه اوّلی به زندگی خاتمه داد و خلافت را از طریق وصیت به دومی منتقل کرد. عجیب است خودش در وقتی که زنده بود بارها می‌گفت:اقیلونی اقیلونی و لستُ اولی بکم و علیٌّ فیکم مرا از امر خلافت معاف دارید که من شایسته ترین شما نیستم و حضرت در ادمه فرمودند:اولی حق خلافت را بعد از خود به دیگری داد واقعاً مگر خلافت را تا ابد به مالکیت او درآورده بودند که سهم دوره عمرش را برای خودش نگه‌داشت و سهم بعد از مرگش را به دیگری میراث داد…
آری با رحلت پیامبر() قبیله‌گرایی و خودخواهی ظهور پیدا کرد. و درستگاه حاکمه با ترویج جمله(حسبنا کتاب الله) رسماً به مخالفت پیامبرشان رفتند. پیامبری که می‌فرمود (انی تارک فیکم الثقلین) یعنی بر شما باد که به کتاب خدا و اهل بیت تمسک بجویید
آری در حالیکه پیامبر فرمود: من دو چیز را سفارش می‌کنم آنها می‌گفتند ما فقط به کتاب خدا اکتفاء می‌کنیم. البته آنها تنها با پیامبرشان مخالفت نکردند بلکه با کتاب خدا هم مخالفت کردند چون قرآن مردم را به تبعیت بی‌چون و چرا از فرامین پیامبرشان سفارش نمود و در (سوره نحل) آیه ۴۴ و ۶۴ خود خداوند (پیامبر) را برای توضیح آیات قرآنی معرفی می‌کند (لتبیّن الناس ما نُزِّلَ الیهم) یعنی پیامبر ما، تو باید منظور قرآن را بیان کنی و در آنجا که مردم اختلاف می‌کنند تو باید حرف آخر را بزنی و خداوند در همین قرآن به مسلمین هم دستور داده از پیامبرتان اطاعت کنید چنانکه باید از خدا اطاعت کنید (اطیعوا الله و اطیعوا الرسول).
معلوم شد پیامبر() برای بعد خود دو چیز را معرفی می‌کند (اهل بیت در کنار قرآن) حال اگرعده‌ای با مخالفت کردن با قرآن و سفارش پیامبرشان فقط ب‌گویند (حسبنا کتاب الله) آیا این بدعت نیست؟
نتیجه: الغاء تفکر (حسبنا کتاب الله) در کنار انتخاب ابوبکر بجای حضرت علی()در سقیفه با عث شد اولین بدعت در اسلام شکل بگیرد که سنگ بنای همه بدعتها و فتنه‌ها در اسلام شد.
۲٫ احیاء تبعیض نژادی عصر جاهلیت در اسلام
یعنی بازگشت قهقرایی به عصر جاهلیت
تبعیض نژادی که قبل اسلام در جامعه رایج بود وقرآن با پیام وحدت و برادری به مبارزه با این طرز تفکر جاهلی برخواست و فرمود:
یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکرٍ و انثی وجعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقاکم
ای مردم همه شما را مذکر و مونث آفریدیم و شما را متفاوت قرار دادیم از جهت نژادی و رنگهای مختلف تا بهتر همدیگر را شناسایی کنید نه اینکه بر یکدیگر برتری جویی کنید هیچ رنگ و قبیله‌ای بر سایرین برتری ندارد بدانید ملاک برتری نزد خدا تقوی است و بس.
پیامبر() در حجه الوداع فرمود:
هیچ عربی را بر غیر عرب برتری و فضیلتی نیست جز به تقوی و پرهیزگاری
در روز فتح مکه فرمود:
ای مردم خداوند کبر و نخوت جاهلیت و فخر فروشی با پدران را از میان شما برداشت آگاه باشید که شما از (آدم) هستید و آدم از گل بود.همانا بهترین بندگان خدا بنده‌ای است که پروای بیشتری از خدا داشته باشد… پس هرکس اعمالش او را به جایی نرساند حسب و نسبش او را به جایی نمی‌رساند
لذا می‌بینیم یاران نزدیک پیامبر() از ملیت‌های گوناگون بودند: سلمان فارسی، بلال حبشی، اباذر غفاری، حذیفه بن یمان، زید بن حارثه…
و اجرای تبعیض نژادی در اسلام از زمان عمر بن خطاب شروع شد.
خلیفه دوم و تبعیض نژادی
عمر بن خطاب به مناسبتهای مختلف عرب را بر عجم ترجیح می‌داد و اعراب را نیز برخی بر برخی برتری می‌داد. این سیاست باعث بوجود آمدن اختلافات طبقاتی در جامعه اسلامی شد که عده قلیلی به ثروتهای انبوه و بادآورده‌ای دست یافتند و عده کثیری هم در فقر و نداری فاحشی قرار گرفتند.
ابن ابی الحدید می گوید:
عمر در پرداخت اموال به مسلمانان، قانون مساوات عصر پیامبر() را نقض کرد او سابقین در اسلام را بر سایر مسلمانان و مهاجرین از قریش را بر غیرقریش و مهاجرین را بر انصار و عرب را بر عجم و غیر برده را بر بردگان ترجیح و برتری ‌داد .
این کلام هم از عمر است:
هرکس همسایه‌اش نبطی(عجم) است و به قیمت آن نیاز داشته باشد می‌تواند او را بفروشد و نیازش را برطرف کند.
برخی از مقررات تبعیض نژادی عمر بن خطاب:
الف: تحریم ورود به مدینه برای غیرعرب:
مروج الذهب می‌نویسد:
عمر نمی‌گذاشت احدی از عجم وارد مدینه شود… لذا به همین جهت بین وی و ابن عباس که اعتراض داشت مشاجره‌ای درگرفت.
ب: نباید عرب در مقابل عجم قصاص شود:
تذکره الحفاظ می‌نویسد:
عباده بن صامت از مردی عجمی خواست چهارپای او را نگه دارد و آن عجم سرباززد عباده او را زد و سرش را زخمی کرد وی شکایت نزد عمر برد و عمر در ابتداء قصد قصاص داشت ولی وقتی زید بن ثابت به عمر گفت: آیا در مقابل برده‌ای از برادرت قصاص می‌کنی؟ عمر نیز قصاص نکرد و عباده را به دیه محکوم کرد.
ج: تبعیض در تقسیم بیت المال:
ابن ابی‌الحدید می‌نویسد:
عمر در تقسیم بیت‌المال عرب را بر عجم و قریش را بر غیرقریش تفصیل و برتری داده بود او مردم را براساس حسب و نسبشان به ترتیب ثبت‌نام کرده بود و بعد از اتمام اسامی آنها عجم را نوشته بود.
عمر حتی در مورد زنان پیامبر هم این سیاست تبعیض را اجرا می‌کرد
به جویریّه شش هزار درهم دادوبه عایشه دوازده درهم و گفت: زنی اسیر را در ردیف دختر ابوبکر صدیق قرار نمی‌دهم
د: هم‌کفو نبودن عرب با عجم:
فضل بن شاذان در الایضاح می‌نویسد:
عمر با انگیزه تحقیر عجم و برتری دادن به عرب، تزویج زنان عرب را بر غیرعرب ممنوع کرده این سیاست چنان اجرا شد که بین موالی و همسران عرب آنها جدایی واقع شد.
متأسفانه این سیاست در فقه اهل سنّت هم منعکس شد:
حنفیان می‌گویند: قرشیان هم‌کفو یکدیگرند و آن دسته از موالی که پدر و مادر مسلمان داشته باشند کفو یکدیگرند
برخی از شافعیه فتوی داده‌اند: که عجم کفو عرب نیست.
ابو حنیفه و یاران او گفته‌اند: زن قریشی جز به مرد قریشی و زن عرب جز به مرد عرب تزویج نمی‌شود.
هـ: قلع و قمع عجم
معاویه خطاب به زیاد بن ابیه می‌نویسد:
وقتی نامه‌ام به دست تو رسید عجم‌ها را ذلیل کن و به آنان اهانت نما و آنها را تار و مار و آواره نما، از آنها کمک مگیرو هیچ حاجتی از آنان را روا منما، بخدا سوگند تو فرزند ابوسفیانی و برادر من تو نزد من راستگویی. تو همانکسی هستی که وقتی عمر نامه‌ای برای( اشعری) فرستاد و وی بعد از ابلاغ نامه (عمربن‌ابی‌محیط) را با طنابی به طول ۵ زراع فرستاد و گفت که هرکس از اهل بصره پیش آمد اندازه بگیر، و هرکس از غلامان و مسلمانان عجم را دیدی که به پنج زراع رسید او را پیش‌آر و گردن بزن، تو مانع از اجرای این دستور شدی و ابوموسی را از اجرای دستور عمر منصرف نمودی چون آن روز گمان می‌کردی بنده ثقفی هستی لذا به نزد عمر رفتی و وی را از تصمیمش برگرداندی و او را از تفرقه مردم ترساندی… ای برادر من اگر تو عمر را از انجام آن کار باز نمی‌داشتی و سنّت او جاری می‌گشت خدا عجمها را قلع و قمع می‌کرد و ریشه‌شان را می‌کند و آنگاه خلفاء بعدهم آن روش را ادامه می‌دادند تا اینکه احدی از آنها باقی نمی‌ماند.
و: مقررات سیاست تبعیض نژادی:
معاویه به زیاد نوشت:
به موالی و کسانی که از عجم‌ها اسلام آورده‌اند نظر افکن و مطابق سنت عمر بن خطاب با آنها رفتار کن که ذلت و خواری ایشان در این است:
۱- عرب ازآنها زن بگیرد ولی آنها از عرب زن نگیرند.
۲- عرب از آنها ارث ببرند ولی آنها از عرب ارث نبرند.
۳- مقرری و ارزاقشان را اندک بده.
۴- در جنگ‌ها جلو انداخته شوند تا راه‌ها را هموار کنند و درختان را قطع کنند.
۵- احدی از آنها در نمازی به عرب ا مامت نکند.
۶- در حضور عرب کسی از آنها در صف اول قرار نگیرد مگر برای تکمیل کردن صف.
۷- احدی از آنها را به ولایت نگمار.
۸- احدی از آنها را سمت قضا مده و کسی از آنها حکم و فتوی ندهد.
این است سنت و روش عمر در مورد آنها…
به هرحال این سیاست تبعیض نژادی خلیفه دوم در عصر امویان نیز دنبال شد و پیامدهای مخرّبی هم از خود به جای گذاشت.
۳٫ (قطع سهم ذوی‌القربی)
خداوند در قرآن کریم فرمود:
واعلموا انّما غنمنم من شیء فاِنّ لله خمسه و للرسول و لذی القربی و الیتمی و المساکین وبن السبیل ان کنتم امنتم بالله…
بدانید هر غنیمتی که بدست می‌آورید خمس آن برای خدا و رسول خدا و خویشان او و یتیمان و تنگدستان و در راه ماندگان است اگر به خدا ایمان دارید .
ابن ابی‌الحدید می‌نویسد:
پیامبر هم طبق دستور خدا خمس اموال را به شش قسم تقسیم می‌فرمود: دو سهم برای خدا و رسول و یک سهم برای خویشان خودش، و سه سهم هم برای یتیمان و مساکین و در راه ماندگان اختصاص می‌داد.
اما در زمان ابوبکر: خمس را به سه گروه اخیر اختصاص دادند و سهم خدا و پیامبر خدا و ذوی‌القربی پیامبر را قطع نمودند.
مرحوم شرف الدین چند نکته در آیه خمس آورده که قابل توجه است:
۱- (غُنم و غنیمت) در لغت در هرچیزی استعمال می‌شود که منفعت انسان محسوب می‌شود اگر(غنیمت) در آیه را منحصر‌ به غنائم جنگی کنیم خلاف ظاهر آیه است.
۲- (من شیء) در آیه بیان(ما) موصوله در (ما غنمتم) می‌باشد و معنی آیه چنین است هرچیزی را منفعت بردید (خواه زیاد یا اندک) خدا و پیامبر و ذوی‌القربی … در آن سهیم هستند لذا قطع سهم آنها مخالف نص صریح قرآن است.
۳- مصداق(ذی‌القربی) نزد بسیاری از مسندهای اهل سنت که حدیث نقل کرده‌اند همان، خویشان پیامبر() می‌باشند و در نزد شیعه هم که قطعاً خویشان پیامبر می‌باشند
(فقهای اهل سنت)؛ به استناد رأی خلیفه اول و دوم که برای ذوی‌القربی و خویشان پیامبر بهره‌ای از خمس (که به حکم آیه قرآن و سنت پیامبر() مخصوص آنهاست) قرار نداده‌اند برخلاف فقهای شیعه، برای هر منفعتی که شیعیان به دست می آورند به حکم قرآن و سنت پیامبر() سهمی برای ذوالقربی پیامبر قرار داده‌اند (سهم خدا و پیامبر() و ذوالقربی) به امام و نواب ایشان داده می‌شود و (سه سهم دیگر) در عصر غیبت به یتیمان و اسیران و در راه ماندگان اختصاص داده شده.
۴٫ قطع سهم مؤلفه قلوبهم
خداوند در قرآن می‌‌فرماید:
انما الصدقات للفقراء و المساکین و العاملین علیها و المؤلّفهِ قلوبُهُم و فی‌الرقاب و الغارمین و فی سبیل‌الله وبن السبیل فریضهً من الله والله علیمٌ حکیم
زکاتها مخصوص فقراء و مساکین و کارکنانی است که در جمع‌آوری آن زحمت می‌کشند و کسانی که برای جلب محبتّشان اقدام می‌شود و برای آزادی بردگان و اداء دین بدهکاران و در راه تقویت ایین خدا، و در راه ماندگان می‌باشد. زکات یک فریضه الهی است و خدا دانا و حکیم است.
در این آیه خداوند قسمتی از زکات را به افرادی که دلهایشان با زکات به اسلام متمایل شده یا دلهایشان قوی می‌شود اختصاص داده شده.
پیامبر() از زمان نزول این آیه تا آخر عمرشان قسمتی از زکات را به این گروه اختصاص می‌داد و اینها چند دسته بودند از جمله: به اشراف قریش سهمی می دادتا مسلمان شوند و عده‌ای هم بودند که ایمان آورده‌بودند ولی ایمانشان ضعیف بود و لازم بود ایمانشان را تقویت نمود با پرداخت زکات به آنها ایمانشان را تقویت می‌کردند.
ولی وقتی ابوبکر بر سرکار آمد همین گروه‌ها برای تقاضای حقشان نزد او رفتند، وی نیز دستور داد سهم آنها را پرداخت نمایند ولی وقتی فرمان ابوبکر را عمر بن خطاب دید آن را پاره کرد و خطاب به آنها گفت: ما نیازی به شما نداریم، یا ایمان می‌آورید و یا پاسخ شما را با شمشیر می‌دهیم.
آنها نزد ابوبکر برگشتند و گفتند تو خلیفه‌ای یا عمر؟ ابوبکر گفت: به خواست خدا او خلیفه است و کار عمر را تأیید کرد.
و عجیب است که برخی از فقهاء اهل سنت با این صراحت قرآنی و سیره عملی پیامبر() چگونه این بدعتها و اجتهادات عمر را قبول کرده و از او دفاع می‌کنند
۵٫ ظلم به حضرت زهرا(س) یادگار پیامبر()
فاطمه‌ای که خدا در قرآن او را ستوده و در آیه تطهیر مدال عصمت به او ارزانی نموده وعلمای شیعه و سنی اجماع دارند که فاطمه نور چشم پیامبر و یکی از اهل‌بیت و از اصحاب کسا و مصداق آیه تطهیر و به عنوان یکی از اعضاء مباهله مورد ستایش قرار گرفته فاطمه‌ای که اخلاق و شیوه زندگی او همانند پدر بزرگوارش بود و پیامبر () هنگام ورود فاطمه برای به احترام به او بقامت در مقابلش از جای برمی‌خاست و دستهای او را می‌بویید و می‌بوسید و می‌فرمود:
فاطمه پاره تن من است کسی که او را شاد کند مرا شاد نموده و کسی که به او بدی کند به من بدی نموده
فاطمه‌ای که دارای زهد و خشیت و فضائل و کمالات فراوانی بوده و در بسیاری از روایات به این کمالات اشاره شده که از بیان آن صرف‌نظر می‌کنیم
این فاطمه بعد از پیامبر مورد ظلمهای متعددی از طرف غاصبین خلافت قرار گرفت از جمله:

الف: (غصب ارثیه فاطمه)
(خلفاء) برخلاف قرآن که ارث بردند از پیامبر() را هرگز نفی نکرده( به آیات ۱۱ سوره نساء و ۱۸۲ سوره بقره و ۷۵ سوره انفال مراجعه شود) گفتند:
پیامبر() فرموده: (لا نورّث، ما ترکناه صدقه) ما ارث نمی‌گذاریم و آنچه از ما باقی می‌ماند صدقه است و به سایر مسلمین می‌رسد به این بهانه فاطمه را از ارث پدر محروم کردند. عایشه می‌گوید: ابوبکر چیزی از میراث پیامبر()را به فاطمه نداد و هرچه از پیامبر() باقی ماند را وارد بیت‌المال نمود، فاطمه نیز از ابوبکر رنجیده‌خاطر شد و تا زنده بود با وی سخن نگفت.
فاطمه زهرا جهت اعتراض به عمل‌کرد ابوبکر به همراه تنی چند از زنان بنی‌هاشم به مسجد آمد و در حالی که پرده‌ای حائل بود خطاب به ابوبکر فرمود:
آیا از روی عمد کتاب خدا را پشت سر انداخته‌ای؟ زیرا قرآن می‌فرماید: (و وَرِثَ سلیمانُ داوودَ) سلیمان از داوود ارث می‌برد و در داستان زکریا می‌فرماید: (خدایا به من پسری مرحمت کن که از من و آل یعقوب ارث ببرد و او را پسندیده گردان) و ایضاً در قرآن آمده: (خویشان من نسبت به بعض دیگر در کتاب خدا تقدم دارند) و می‌فرماید: (خدا به شما درباره فرزندانتان توصیه می‌کند که به هنگام تقسیم ارث پسر را دو برابر دختر محاسبه کنید) بعد فرمود: آیا خداوند در قرآن نسبت به من آیه مخصوص دارد که من از پدرم ارث نمی‌برم؟ یا می‌پندارید که شما به عام و خاص قرآن از پدر من و پسرعمویم علی() آگاه‌ترید؟ آیا می‌گوئید: (ما پیروان دو آئین هستیم و از هم دیگر ارث نمی‌بریم؟)
به راستی آیا دختر رسول خدا() شایسته این چنین ستمی بود؟
ب: غصب فدک:
سیوطی در تفسیر خود می‌نویسد:
خلفاء علاوه بر محروم ساختن فاطمه از ارث پدر فدکی را که پیامبر ()به دستور خدا به فاطمه داده بود از فاطمه گرفتند. فدک منطقه‌ای بود که اهالی آن بدون خونریزی و جنگ تسلیم پیامبر() شدند و نصف اراضی خود را به پیامبر() بخشیدند، وقتی آیه (و آت ذی القربی حقَّّهُ) نازل شد پیامبر() فدک را به فاطمه بخشید.
و تا آخر عمر پیامبر() عایدات فدک را فاطمه برداشت می‌نمود، ولی وقتی ابوبکر به قدرت رسید فدک را غصب نمود و فریادهای آن مظلومه هم به جایی نرسید.
(ابن ابی‌الحدید) روزی در این باره از استادش (فارقی) پرسش نمود:
چرا ابوبکر (فدک) را از فاطمه گرفت؟ وی در جواب گفت: اگر ابوبکر آنروز (فدک) را به مجرّد ادعای فاطمه به او پس داده بود فردا برمی‌گشت و ادعا می‌کرد که خلافت حق شوهرش علی ( ) است و ابوبکر را از مسندش پائین می‌کشید و ابوبکر نمی توانست تن به این کار ندهد چون قبلاً پذیرفته بود فاطمه راستگوست و نیازی به شاهد ندارد.
جواب دیگر اینکه: اگر فدک را به فاطمه برمی‌گرداندند فاطمه درآمد آن را در مسیر قدرت گرفتن علویین صرف می‌کرد و این برای دستگاه قدرت خطر داشت.
ج: آزار فاطمه:
با آن همه سفارش پیامبر() و قرآن درباره شأن و مقام فاطمه تا جایی که پیامبر() فرمود:
(آزار و رضایت فاطمه، آزار و رضایت من و آزار و رضایت من آزار و رضایت خداست) ولی می‌بینیم با کمال تأسف و تعجّب آنها نه تنها رضایت فاطمه را جلب نکردند بلکه با تمام وجود فاطمه را خشمگین نمودند و به تعبیر برخی از بزرگان:
اگر پیامبر()عوض این همه سفارش در مورد محبت به فاطمه سفارش به آزار می‌داد بیشتر از این که انجام دادند نمی توانستند انجام دهند. علاوه بر آزار فاطمه کاری کردند که در اثر صدمات وارده از اثر شکنجه و ضربتها بر جسم و روح مبارکش آن حضرت بیش از ۷۵یا ۹۵ روز بعد از رحلت پیامبر دوام نیاورد و به شهادت رسید.
عمر علاوه بر بدعتهای مذکور بدعتهای دیگری نیز داشته که عبارتند از:
(تحریم متعه زنان و متعه در حج و ممنوع کردن حیّ علی خیرالعمل در اذان)
خود وی می‌گوید:
ایها الناس ثلاثٌ علی عهد رسول ‌الله و انا انهی عنهنّ و اُحرّمهُنّ و لعاقب علیهنّ: متعه النساء و متعه الحج و حیّ علی خیر العمل
ای مردم سه چیز در عهد رسول خدا بود که من آنها را بر شما نهی می‌کنم و کسی که انجام دهد مجازاتش می‌کنم متعه زنان و متعه در حج و گفتن حی علی خیرالعمل در اذان
جابر بن عبدالله انصاری:
تمتّعنا متعتین علی عهد النبی() الحج و النساء فنهانا عمر عنهما فانتهینا
از جمله بدعتهای عمر:
تغییر اذان، اجرای سه طلاق در یک مجلس، جاری نکردن حدّ شرب خمر جواز ترک نماز درحال جنابت و نبود آب، و لغو تیمم، تغییر قانون ارث…
سیر بدعتها در زمان عثمان:
بروز بدعتها در زمان خلیفه اول و دوم بخاطر مهجوریت اهل بیت و عدم تعبّد خلفاء نسبت به قرآن و سنت صرفاً منجر به انحطاط فرهنگی شد ولی با روی کارآمدن عثمان بخاطر اینکه بنی‌امیه قدرت را بدست گرفتند باعث انحطاط همه جانبه در جامعه اسلامی شد.(هم انحطاط فرهنگی و هم انحطاط سیاسی و اقتصادی)
حضرت امیر() در نهج‌البلاغه به این مطلب در خطبه‌ای چنین اشاره می‌فرمایند:
… تا سومین آنها برسرکار آمد، او همانند شتر پرخور و شکم برآمده، همّی جز جمع‌آوری و خوردن بیت‌المال نداشت، بستگانش به همکاری‌اش برخواستند و آنها همچون شتران گرسنه‌ای که بهاران به علف‌زار بیافتند و با ولع عجیبی گیاهان را ببلعند برای اموال خدا دست از آستین بدرآوردند. البته عاقبت عثمان بافته‌هایش پنبه شد و کردار ناشایستش کارش را تباه ساخت و سرانجام شکم‌خوارگی و ثروت‌اندوزی برای همیشه نابودش ساخت.
علامه امینی می‌فرماید:
در حکومت خلیفه سوم بدعتها و نقض احکام خدا بگونه‌ای اوج می‌گیرد که فریاد امر به معروف و نهی از منکر از همه جا بلند می‌شود. بسیاری از مهاجرین و انصار از این انحطاط جامعه اسلامی شکایت می‌کنند از اینکه جامعه اسلامی به سوی ارزشهای جاهلی می‌رود اعتراض می‌کنند عثمان حکومت را به معنی استثمار دیگران تلقی می‌کرد لذا تا می‌توانست در راه زراندوزی و تصرف ناروا در بیت المال حرکت می‌کرد استانداران او که عمدتاً بنی‌امیه بودند بزرگترین کاخها را بنا کردند. عثمان برای اولین بار در اسلام یک رژیم مبتنی بر اشرافیت را برقرار ساخت .
از آثار سوء و بدعتهای حکومت عثمان:
۱- به حکومت رساندن بنی‌امیه
آنهم کسانی که برخی از آنها در زمان پیامبر از جامعه اسلامی طرد شده بودند نظیر (مروان حکم) که به همراه پدرش (حکم‌بن‌ابی‌العاص) توسط پیامبر() به خارج مدینه تبعید شده بودند عثمان در زمان خلافتش پدر و پسر را برگرداند و پسر را داماد خود قرار داده و مشاور حکومت خود نمود. (ولید بن عقبه) را که پیامبر از اهل دوزخ شمرده بود استاندارکوفه نمود (عبدا…‌بن‌ابی سرح) را حاکم شمال آفریقا و شامات را به (معاویه) و استانداری بصره را به (سعیدبن‌ابی العاص) داد. اینها همه از امویان بودند و در تصرف بیت‌المال تصرف تام داشتند آنها در این مدت چنان قدرتمند شدند که بعد از کشته شدن عثمان و به حکومت رسیدن حضرت علی() توانستند در مقابل ‌حضرت بایستند و جنگهای داخلی اسلام را یکی پس از دیگری سامان دهند و مانع اصلاحات ایشان می‌شوند در نهایت هم بعد از حضرت علی() قدرت را بدست گرفتند و سلطه خود را بر تمام جهان اسلام گسترش دادند.
۲- بیت‌المال در اختیار بنی‌امیه قرار گرفت
ابن ابی‌الحدید در شرحش در نهج‌البلاغه می‌نویسد:
خلیفه سوم اموال عمومی را به خویشان خود اختصاص داد و علاوه بر اینها با بخششهای فوق‌العاده بزرگ آنها را تقویت مالی نمود مثلاً به حارث‌‌بن‌حکم برادر مروان ۰۰۰/۳۰۰ درهم داد و شترهای زکات و قطعه‌زمینی که پیامبر() به عنوان صدقه وقف مسلمانان نموده بود را هم به او داد به سعیدبن‌عاص بن‌امیه ۰۰۰/۱۰۰ درهم بخشید به مروان حکم ۰۰۰/۱۰۰ درهم، به ابوسفیان ۰۰۰/۲۰۰ درهم، به طلحه ۰۰۰/۲۰۰/۲ درهم، به زبیر۰۰۰/۹۸۰/۵ درهم و خود او ۰۰۰/۵۰۰/۳۰ درهم و ۰۰۰/۲۵۰ دینار برداشت نمود به یعلی بن منبّه ۰۰۰/۵۰۰ دینار و به عبدالرحمن بن عوف ۰۰۰/۵۶۰/۲ دینار از بیت‌المال داد .
مسعودی می‌نویسد:
عثمان بن عفان در مدینه کاخی از سنک و آهک برای خود ساخت و درهای آن را از چوب کمیابی قرار داد. وی کشتزارها و باغها و قناتهایی در مدینه داشت، بهای املاکش در وادی‌القری به یکصد هزار دینار می‌رسید رمه‌های بسیار و اسب و شتر هم میراث او بود اینها علاوه بر یکصدوپنجاه هزار دینار و یک میلیون درهم پول نقد وی بود
به تبع او دولتمردانش و بسیاری از مردم همین روش را دنبال کردند که برای اطلاع بیشتر به کتاب مروج‌الذهب مسعودی مراجعه شود.
به هرحال در زمان عثمان اشرافیت نوینی در جامعه اسلامی پدیدار گردید که عدالت اجتماعی را از بین برد
طبری می‌نویسد:
عثمان در امارت دادن به بنی‌امیه و اختصاص بیت‌المال به آنها بحّدی افراط کرد که مردم در مناطق مختلف علیه او قیام کردند، و بنی‌امیه آنقدر جسارت پیدا نمودند که(سعید بن عاص) وقتی به استانداری کوفه رسید گفت: (اِنَّ السَّواد بستانٌ لقریش و بنی‌امیه)
یعنی عراق باغستان قریش و بنی‌امیه است. که مورد اعتراض مالک اشتر قرار گرفت.
ابن ابی‌الحدید می‌نویسد:
از کارهای دیگر عثمان تقویت نظام اقطاعی بود یعنی چنانکه عمر تعدادی از زمین‌های بیت‌المال را به سابقین در اسلام و مجاهدین بزرگ اختصاص داد و به آنها بخشید عثمان نیز زمینهایی را به عنوان هدیه به بستگانش تقدیم کرد و نظام اقطاعی را استوار ساخت .
(قطعیه) به قطعه زمینی گویند که متعلق به بیت‌المال بوده و زارع باید خراج آن را پرداخت کند واگذار کردن چنین زمینی به افراد و دریافت مالیات ناچیز را (تیول) گفته‌اند.
ابن ابی‌الحدید در جای دیگر می نویسد:
(فدک فاطمه) به همراه قطعه‌زمینی که پیامبر() در نقطه‌ای از بازار مدینه وقف مسلمین نموده بود به نام (مَهرود) را به (مروان حکم) بخشید و مراتع اطراف مدینه را از دسترس مسلمین خارج نمود در اختیار احشام بنی‌امیه قرار داد …
حسن ابراهیم حسن در کتاب تاریخ اسلام می‌نویسد:
در کنار این طبقه ثروتمند طبقه ‌فقیری بوجود آمد که نه زمین داشت و نه مال و ثروت و نه بهره‌ای از بخشش‌های کلان این طبقه همان سربازان و مجاهدان اسلامی و خانواده‌های ایشان بودند. فقر این گروه در اثر سوء تقسیم بیت‌المال توسط عثمان و حاکمان او پیش آمد. غنائم و بیت‌المال را به بهانه اینکه مال خداست مجاهدان و سربازان را با پرداخت بهره بسیارکمی از آن محروم ساختند.
از جمله بدعتهای عثمان:
۱- (تبعید ابوذر): وی که صحابی بزرگ پیامبر() بود و در نهایت در ربزه در حال تبعید غریبانه از دنیا رفت اباذری که پیامبر() در حقش فرمود:
ما اظلَّت الخضراء و لا اقلَّت الغبراء ذا لهجهٍ اصدق من ابی ذر
آسمان بر سر کسی سایه نیفکنده و زمین بر روی خود رونده‌ای ندیده که راستگوتر از اباذر باشد
۲- (نماز قصر را در سفر ممنوع اعلام کرد) نماز قصری که مشروعیت آن در قرآن آمده آیه ۱۰۱ سوره نساء آمده
واذا خرجتم فی الارض فلیس علیکم جُناحٌ ان تقصُروا من الصلوه ان خفتم ان یفتنکم الذین کفروا
هنگامی که سفر می‌کنید، گناهی بر شما نیست که نماز را کوتاه کنید اگر از فتنه کافران بترسید.
مسلم در کتاب صحیح خود می‌نویسد:
پیامبر() بعد از نزول این آیه نماز خود را در سفر، قصر می‌خواندند و شیخین هم در سفر شکسته می‌خواندند.
طبری در تاریخ خود می‌نویسد:
ولی عثمان برخلاف سیره پیامبر() نماز خود را در سفر تمام می‌خواند بطوری که مورد اعتراض مسلمین قرار گرفت ولی اعتنایی نمی‌کرد.
۳-‌ (شورش عمومی بر علیه دستگاه خلافت):
خلیفه سوم بخاطر نقض آشکار احکام الهی و اجرای تبعیض نژادی در این کار بقدری افراط نمود که مسلمانان از نقاط مختلف به مدینه آمدند و علیه عثمان و والیان فاسد او تظاهرات و اعتراض نمودند وی بجای‌اینکه درصدد حل مشکلات اجتماعی و گرفتاری مردم برآید تلاش کرد به آنها اهانت بیشتری کند و حتی بعد از روانه‌کردن آنها به سمت شهرهایشان حکم سختگیری بیشتر برای آنها بلکه حکم قتل برخی را صادر نمود که این کار در نهایت تبدیل به محاصره خانه وی شد و تلاش علویین برای نجات ایشان ثمری نداد
و آخرالامر هم او کشته سیساتهای غیراسلامی و خیانت اطرافیان خودش گردید.
دوران تسلط معاویه بن ابی‌سفیان بر حاکمیت اسلامی
معاویه که اولین بینانگذار حکومت اشرافی و موروثی بنی‌امیه است در دوران حکومت ۲۰ ساله خود برای تغییر خلافت اسلامی به حکومت اشرافی موروثی کارهای زیادی انجام داد.
از جمله: چون اهل‌بیت پیامبر() را بزرگترین مانع سر راه خود می‌دید لذا برای جلوگیری از نفوذ معنوی ایشان بویژه امیرالمومنین () به مقابله با نشر فضائل آن حضرت پرداخت.
اقدامات معاویه به قرار ذیل می‌باشد:
۱٫ منع از نقل فضائل حضرت علی() و اهل بیت پیامبر()
مرحوم مجلسی در بحار الانوار نقل می‌کند:
در سفری که معاویه در ایام خلافت خویش به مدینه داشت به ابن عباس برخورد کرد، وقتی که او را دید، گفت: ای ابن عباس ما به همه سرزمین‌های اسلامی نامه‌ای نوشته‌ایم که کسی حق ندارد از مناقب علی() و خاندانش چیزی را نقل کند پس تو نیز زبانت را نگه دار و چیزی مگو. ابن عباس گفت: آیا ما را از خواندن قرآن هم نهی می‌کنی؟ معاویه گفت: هرگز ابن عباس:.پس ما را از تفسیر و تأویل آن باز می‌داری؟معاویه: آری ابن عباس: یعنی ما فقط باید قرآن بخوانیم ولی از مقصود آن چیزی نپرسیم: کدام یک بر ما واجب تر است خواندن قرآن یا عمل کردن به آن؟ معاویه: عمل به آن ابن عباس: چگونه به قرآن عمل کنیم در حالی که نمی‌دانیم خدا چه امری را قصد کرده است (یعنی بدون فهم آیات قرآن نمی‌شود به آن عمل کرد) معاویه: اشکالی ندارد ولی تفسیر و تأویل قرآن را از کسی بپرسید که مطابق تفسیر و تأویل اهل بیت نباشد. ابن عباس: چگونه؟ و حال آنکه قرآن بر اهل بیت() نازل شده آنگاه تفسیر آن را از آل ابوسفیان بپرسیم. معاویه که پاسخی نداشت با گستاخی تمام به ابن عباس گفت: قرآن بخوانید و تفسیرش کنید آنچه که درباره اهل بیت پیامبر() است نقل نکنید، بلکه بقیه را نقل کنید
معاویه چرا چنین دستوری می‌دهد؟ چون بزرگترین مانع خودکامگی‌ها و حکومت اموی را آگاهی از حقایق قرآن می‌بیند لذا بهترین راه برای جلوگیری از آگاهی مردم در جهل نگه‌داشتن مردم است چنانکه سالیان زیادی مردم شام را در بی‌خبری از حقایق اسلام و قرآن نگه داشت و حداکثر استفاده را از جهالت و نادانی آنها در پیشبرد مقاصدش نمود.
۲٫ نشر احادیث جعلی و فضائل سراسر دروغ درباره خلفاء خصوصاً عثمان
ابن ابی الحدید معتزلی در شرح خود بر نهج‌البلاغه آورده:
معاویه به والیان شهرها نامه نوشت و طیّ بخشنامه‌ای به همه آنان ابلاغ کرد که: علاقه‌مندان به عثمان و آنانی که فضائل و مناقبش را نقل می‌کنند از مقربان دستگاه حکومتی قرارداده و مورد تکریم و احترام ویژه قراردهید علاوه بر نام خودش نام پدر و خویشاوندانش را بنویسد تا به همه آنها جایزه و پاداش دهم.
این بخشنامه اجرا شد در نتیجه جوایز و پاداشهای فراوانی میان مردم سرازیر گردید چند سالی بدین منوال گذشت.
تا آانکه بار دیگر دستور داد:
احادیث در فضائل و مناقب عثمان فراوان شد از این پس از مردم بخواهید تا در فضائل دیگر صحابه به ویژه دو خلیفه قبلی به نقل حدیث بپردازند، و در برابر هر حدیثی که برای فضیلت علی () نقل شده. با نقل همان فضائل برای دیگر صحابه به مقابله با فضائل علی() بپردازید
ابن ابی الحدید می‌افزاید:.
معاویه چنان بر شیعیان علی() سخت گرفت که اگر مردی از شیعیان حضرت علی() می‌خواست حدیثی درباره آن حضرت برای شخصی نقل کند از او پیمانهای مؤکد می‌گرفت و او را سوگند می‌داد که این ماجرا را پنهان نگه دارد و بعد حدیث را برایش نقل می‌کرد.
این سخت‌گیری‌ها و آن بذل و بخشش‌های معاویه جهت نشر فضائل خلفاء بویژه عثمان سبب شد که احادیث دروغین فراوان شود و هرکس برای کسب متاع دنیا حدیثی در فضیلت افراد مورد نظر معاویه نقل کند .
در جای دیگر ابن ابی الحدید می‌گوید:
چنان شیعیان در تنگنا بودند برای بیان احادیث حضرت علی( ) که اگر در فرع فقهی هم می‌خواستند نقل حدیث از ایشان نمایند با کنیه (ابو زینب) از حضرت یاد می‌کردند دیگر نامی از حضرت و کنیه و لقب مشهور آن حضرت نمی‌بردند
دستگاه خلافت معاویه به این هم بسنده نکرد بلکه به برخی از حدیث‌سازان مقدار قابل توجهی پول می‌داد تا شأن نزول برخی از آیات را به نفع دشمنان امیرالمومنین() و به ضرر آن حضرت تعیین کنند.
معروف است معاویه مبلغ چهارصد هزار درهم به (سمره بن جندب) داد تا اعلان کند این دو آیه درباره حضرت علی () نازل شده
و من الناس من یعجبک قولُهُ فی الحیاه الدنیا و یُشهِدُ اللهَ علی ما فی قلبه و هو َالدُّ الخصام * و اذا تولّی سعی فی الارض لیفسد فیها و یُهلک الحرث و النسل و الله لا یحب الفساد ؛
از مردم کسانی هستند که گفتار آنان در زندگی دنیا مایه اعجاب می‌شود و خدا را بر آنچه در دل دارند گواه می‌گیرند در حالی که آنان سرسخت‌ترین دشمنانند، آنان هنگامی که از نزد تو خارج می‌شوند در راه فساد در روی زمین می‌کوشند و زراعات و چارپایان را نابود می‌سازند خدا فساد را دوست ندارد.
در حالی که این آیه مطابق سخن مفسران درباره (اخنس بن شریق) منافق نازل شده که در عصر پیامبر دست به جنایتی زده بود
و همین: (سمره بن جندب) همچنین آیه:
و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله…
را که در وصف حضرت علی() بخاطر جانفشانی ایشان درلیله المبیت نازل شده بود اعلام کرد در شأن (ابن ملجم مرادی) قاتل حضرت علی () نازل شده.
(سمره بن جندب) همان کسی است که (حدیث لاضرار) را پیامبر () درباره او گفته است:
وی درختی داشت در باغی از انصار مرتب سرزده وارد باغ می‌شد بدون اینکه اجازه ورود بگیرد و این کار وی موجب ناراحتی آن فرد انصاری و خانواده‌اش می‌شد لذا انصاری از دست وی شکایت برد نزد پیامبر() و حضرت هم به سمره بن جندب پیشنهاد داد درخت را به چند برابر قیمت بفروشد ، وی قبول نکرد، حتی وقتی پیامبر درختی در بهشت را در عوض این درخت ضمانت کرد. بازهم قبول نکرد. در این وقت پیامبر() دستور دادند: درخت سمره را از ریشه برکنند و جلو او اندازند چون :
(لاضرار و لاضراء فی الاسلام)
۳٫ ترویج سبّ و لعن حضرت علی():
معاویه تنها به پرده‌پوشی فضائل حضرت علی () و ترویج فضائل قلابی برای سایر خلفاء و برخی صحابه اکتفا نکرد بلکه بعد از مدتی به سب و ناسزاگویی آن حضرت روی آورد. و آنچه را که قبلاً در میان مردم شام سنت ساخته بود به سایر بلاد اسلامی نیز گسترش داد و دستور داد در منابر و محافل و مجالس و خطبه‌های نماز جمعه به سبّ و لعن حضرت علی() بپردازند
علامه امینی به نقل از منابع اهل سنت می‌گوید:
معاویه پیوسته اصرار داشت که روایاتی در نکوهش مقام امیرالمومنین علی() جعل کند و این کار را آن قدر ادامه داد که کودکان شام با آن خو گرفتند و بزرگ شدند و بزرگسالان به پیری رسیدند وقتی که پایه‌های بغض و عداوت نسبت به اهل بیت در قلوب ناپاکان محکم شد سنت زشت لعن و سبّ مولی را در هر جایی حتی در محل نزول قرآن یعنی مکه و مدینه نیز رواج داد.
ابن ابی الحدید به نقل از جاحظ می‌نویسد:
کلمات زشتی را معاویه در نماز جمعه نسبت به حضرت علی() به زبان می‌آورد و: آنگاه طی بخشنامه‌ای همین کلمات را به همه بلاد اسلامی فرستاد تا خطبای نماز جمعه نیز هماهنگ با او آن حضرت را لعن کنند
طبری مورخ معروف می‌نویسد:
وقتی معاویه، مغیره بن شعبه را والی کوفه ساخت به وی گفت: لا تَتَحَمّ عن شتم علیٍّ و ذَمّهِ؛
از ناسزاگویی و مذمت نسبت به علی () پرهیز نکن
معاویه کینه‌توز عجیبی بود و شاید کمتر کسی در کینه توزی به پای او برسد تا انجا که در خواست بزرگان اسلام و حتی برخی بنی امیه را جهت ترک این عمل زشت رد می‌کرد و همچنان به کار خویش ادامه می‌داد.
ابن ابی الحدید به نقل از ابوعثمان جاخط می‌گوید:
گروهی از بنی‌امیه با توجه به آثار منفی این کار به معاویه گفتند تو به آنچه خواستی رسیدی، دیگر از لعن علی دست بردار پاسخ داد نه بخدا سوگند باید آنقدر این کار ادامه یابد تا کودکان با آن بزرگ شوند و بزرگسالان با آن پیر و دیگر هیچ کس فضیلتی از علی نگوید .
زمخشری در ربیع‌الابرار ج۲ ص۱۸۶ نقل می‌کند:
به هرحال این برنامه (لعن علی () و خاندان او) به صورت یک سنت درآمد .
مورخین نوشتند:
هفتاد هزار منبر در عصر امویین در سراسر کشور اسلامی نصب شد و بر فراز آنها علی() را لعن می‌کردند این برنامه تا زمان عمر بن عبدالعزیز ادامه داشت و آثار منفی آن هر روز آشکار تر می‌شد تا آنکه وی در زمان خلافت خویش (سال ۹۹ هجری) طیّ بخشنامه‌ای به همه بلاد اسلامی دستور لغو این سنت زشت را اعلام کرد .
آری بنی‌امیه برای کتمان سابقه زشت خود و جلوگیری از نشر فضائل علی() و اهل بیت پیامبر() به سبّ و لعن ایشان روی آوردند در واقع آنان ادامه حکومت خود را بر چنین امری استوار می‌دیدند چنانکه وقتی از (مروان حکم) سؤال شد چرا شما علی() را سبّ و لعن می‌کنید؟ این کار چه نفعی برای شما دارد؟ پاسخ داد:
لا یستقیم لنا الامر الاّ بذلک
یعنی حکومت ما جز با این کار سامان نمی‌یابد.
معاویه در دوران حکومت خود برای تحقق مقاصد شومش از هیچ کاری فروگذاری نمی‌کرد قصد اصلی او محو اسلام ناب محمدی و تبدیل حکومت اسلامی به حکومت اشرافی و موروثی بود.
چنانکه وقتی صلح را بر امام حسن مجتبی()تحمیل کرد صلحی که بخاطر بی‌وفایی یاران و فرماندهان حضرت و اغفال ایشان توسط معاویه صورت گرفت.بعد از این صلح معاویه وارد(نُخَیْله) اردوگاه لشگر کوفه شد در سخنرانی خود علناً اعلام کرد:
انی ولله ما قاتلتکم لیتصلّوا و لا لتصوموا و لا لتحجّوا و لا لتزکّوا انکم لتفعلون ذلک. ولکنّی قاتلتم لِتَأمَّرَ علیکم …. الا و اِنّی کنتُ منّیت الحسن اشیاء و اعطیته اشیاء و جمیعُها تحت قدمیّ لا اَفی بشیءٍ منها له :
بخدا سوگند من برای این با شما نجنگیدم که نماز بگذارید و روزه بگیرید و حج بجای آورید و زکات دهید که این امور را خودتان انجام می‌دادید (یعنی من به نماز و روزه شما کاری ندارم) هدف من این بود که به حکومت بر شما برسم (که رسیدم) آگاه باشید در صلح نامه اموری را برای حسن بن علی()تعهد کردم ولی بدانید همه آن ها را زیر پا انداختم و به هبچ کدام آن وفا نخواهم کرد.
بدینوسیله در اولین اقدام حکومتی خود هدف خود را از آن همه تلاش‌ها و کشتارها بیان کرد می‌بینیم حتی حداقل چیزی که از یک مسلمان توقع می‌رود یعنی وفای به عهد را هم آشکارا می‌شکند. کاش هدفش فقط حکومت بود و بس. ولی می بینیم کارهای او دقیقاً بر علیه اسلام و دستورات پیامبر اسلام() است و گویای اینست که او با اصل اسلام دشمنی داشته است.
۴٫‌ اقدام به نصب منافقان در پستهای حساس حکومتی
معاویه همزمان با کنار زدن امام مجتبی() از مسند حکومت و خلافت اقدام به نصب منافقان (همچون عمر و عاص، مغیره بن شعبه، زیاد بن ابیه) در پستهای حساس حکومتی می‌نماید
به تصریح مورخان تقریباً در هیچ یک از سرزمینهای تحت امر وی حتی یک فرد صالح و امین در رإس امور نبود در واقع کارگذاران حکومت معاویه انسانهای طمّاع و هوس‌ران بودند که به طمع رسیدن به آمال شیطانی و اغراض مادی خود دست به هر کاری می‌زدند ناگفته پیداست که بکارگیری افراد منحرف و فاسد که علناً تظاهر به فسق و فجور می‌کردند تا چه میزان می‌توانست شیوع منکرات را در جامعه‌اسلامی روان‌سازی و عادی‌سازی کند و ارزشهای معنوی جامعه را پایین آورد.
۵٫‌ ترویج مذهب جبر توسط معاویه
و از (جهت فرهنگی) هم در کنار تلاش برای جلوگیری از تفسیر قرآن و ترویج و نشر اکاذیب و جعل احادیث و منع فضائل حضرت علی() و اهل بیت پیامبر() و سب حضرت علی () که بحثش گذشت معاویه اقدام به ‌ (ترویج مذهب جبر) نمود:
وی برای پیشبرد اهداف خود عقیده جبر را در میان مسلمانان ترویج داد. لذا همیشه می‌گفت:
عمل و کوشش نفعی ندارد چون همه کارها به دست خداست
و این سخن هم از معاویه است که می‌گفت:
هذه الخلافه امرٌ من الله و قضاءٌ من قضاء الله
خلافت من یکی از فرمانهای فرمانهای خداست و قضا و قدر پروردگار می‌باشد.
این سخن را نه از روی اعتقاد به خدا بازگو می‌کرد بلکه برای تحمیل حکومت خود بر مردم بود. در حقیقت ترویج این عقیده برای جلوگیری از اعتراضات مردم و قیامهای مردمی بر علیه حکومت خودش و کارهای زشتش بود در واقع معاویه با این ترفند بذر سستی و بی‌اثربودن تلاشهای معترضانه را در جامعه منتشر می‌کرد و جامعه را وادار به پذیرش کارهای خود می‌کرد.
معاویه اقدامات دیگری هم در طول حکومت بیست ساله خود انجام داد از قبیل:

۶٫ به شهادت رساندن امام مجتبی ():
معاویه چون می‌دانست با وجود امام حسن () نمی‌تواند به سادگی به اهداف شوم خود در درازمدت و به تثبیت خلافت در خاندان اموی دست یابد لذا از این رو برای برداشتن موانع از سر راه خویش و هموار ساختن سلطنت یزید بعد از خود دست به جنایات دیگری هم زد از آن جمله طرح توطئه به شهادت رساندن امام مجتبی () بود .
۷٫ کشتن شیعیان به بهانه‌های گوناگون:
معاویه برای تثبیت قدرت خویش پس از به شهادت رساندن امام مجتبی() برخلاف مفاد صلح‌نامه و برخلاف تمام اصول انسانی و دینی دست به کشتار وسیع شیعیان اهل بیت پیامبر() زد، که از جمله اینها: (حجر بن عُدی) و (عمر بن حمق خزاعی) بود که از اصحاب بزرگ پیامبر() بودند.تا با ازمیان برداشتن مخالفان راه را برای خودکامگی‌هایش هموار سازد.
۸٫ اداره امور اقتصادی مردم و مملکت به شکل تبعیض نژادی
معاویه در ابتدا حکومت خود، و می‌خواست به هر شکلی همه افراد در برابر حکومت او سر تسلیم فرود آورند یا حداقل سکوت کنند، لذا با سیاستی مزورانه با بذل و بخششهای فراوان و تظاهر به بردباری و چشم‌پوشی از دشمنان سعی به دام‌انداختن آنها داشت ولی پس از استحکام پایه‌های حکومتش سیمای واقعی خود را نشان داد درحالی که ثروتهای عمومی و بیت‌المال را به رایگان به موالیان و نزدیکان خود تقدیم می‌کرد و شدیدترین فشارهای اقتصادی را بر مردم بی‌نوا روا می‌داشت ولی نسبت به مخالفان علاوه بر تنگناقراردادن وضع اقتصادی برای آنها با وضع مالیاتهای سنگین چنان عرصه را بر آنها تنگ می‌کرد که دائماً با فقر فلاکت دست به گریبان بودند وی برای کارهای خود منطقی هم داشت وی می‌گفت:
الارض لله و انا خلیفه الله فما آخذ من مال الله فهو لی و ما ترکته کان جائزاً لی
زمین از آن خداست و من جانشین خدایم هرچه از مال خدا را بگیرم از آن من است و آن مقدار را هم که رها می‌کنم می ‌توانم از آن خود کنم
یعنی هیچ چیز نمی‌تواند مانع تصرّف من در کل زمین باشد من حق تصرف هر چیزی را دارم.
براساس این منطق معاویه ولایات و شهرها و گروههای مردم را بصورت تبعیض آمیزی اداره می‌کرد. معاویه در مبارزه با علویان و هواخواهان مکتب علوی در بخشنامه‌ای به عمال خود نوشت:
مواظب باشید هرکس که ثابت شد از شیعیان علی () و اهل بیت اوست نام او را از دفتر بیت‌المال حذف نموده و حقوق و مزایای او را قطع کنید
۹٫بدعتهای معاویه:
معاویه برای پیشبرد اهداف خویش و تحکیم پایه‌های قدرتش بدعتهایی را هم در دین بوجود آورد که مهمترین آن تبدیل خلافت اسلامی به حکومتی استبدادی و موروثی بود.
نتیجه‌اش تحمیل یزید بعنوان حاکم اسلامی بر گرده مسلمانان شد و فجایع وحشتناکی به امت اسلام رفت
(علامه امینی) با ذکر اسناد و مدارک از کتب اهل سنت بدعتها و فجایعی را که شخص معاویه انجام داده جمع‌آوری نموده که فهرست آن از نظر شما می‌گذرد.
۱-نخستین کسی که آشکارا به شرب خمر و خرید آن اقدام کرد معاویه بود
۲-نخستین کسی که در محیط اسلام فحشاء را اشاعه داد معاویه بود
۳-نخستین کسی که ربا را حلال کرد معاویه بود
۴-نخستین کسی که ازدواج با دو خواهر را در یک زمان اجازه داد معاویه بود
۵-نخستین کسی که سنت پیامبر() را درباره دیات تغییر داد معاویه بود
۶-نخستین کسی که لبیک را در مناسک حج ترک کرد معاویه بود
۷-نخستین کسی که از اجرای حدود الهی سرباز زد معاویه بود
۸-نخستین کسی که اموالی را برای جعل حدیث اختصاص داد معاویه بود
۹-نخستین کسی که در هنگام بیعت با مردم، بیزاری از علی() را شرط می‌کرد معاویه بود
۱۰-نخستین کسی که سر از تن جداکرد(سر صحابی بزرگ پیامبر ()عمر بن حمق) و در شهرها گردش داد معاویه بود
۱۲-نخستین کسی که خلافت پیامبر() را به سلطنت مبدل ساخت معاویه بود
۱۳-نخستین کسی که به دین خدا اهانت کرد و فرزند فاجرش را به خلافت برگزید معاویه بود
۱۴-نخستین کسی که دستور داد مدینه را غارت کنند (در حالی که پیامبراکرم() مدینه را مثل مکه حرم و محل امن شمرده بود) معاویه بود
۱۵-نخستین کسی که سبّ و ناسزاگویی به علی را رواج داد معاویه بود
۱۶-نخستین کسی که خطبه نماز عید را بر نماز عید مقدم داشت و در ضمن خطبه علی() را سبّ کرد معاویه بود
این تنها نمونه‌ای بود از بدعتهای معاویه در اسلام. براستی اگر زندگی ننگین او ادامه می‌یافت چیزی از اسلام باقی نمی‌ماند چنانکه امام حسین () در مجمع بزرگان اسلام در منی فرمود:
فاِنّی اَخافُ ان یَنْدَرِسَ هذا الحق و یذهب
من بیم آن دارم که در اثر اعمال معاویه دین اسلام فرسوده گشته و به طور کامل ریشه‌کن گردد.
۱۰٫مهمترین بدعت معاویه:
گرفتن بیعت زورکی از مردم برای فرزندش یزید
طبق نوشته محمد بن عبد ربّه :
معاویه هفت سال تمام به منظور آماده‌سازی افکار عمومی برای بیعت با یزید تلاش کرد.
ابن اثیر می نویسد:
معاویه از هر کسی بهتر می‌دانست که مردم بعد از او هرگز با فرد فرومایه‌ای چون یزید بیعت نخواهد کرد از این رو لازم دید هرچه از دستش برمی‌آید پیشاپیش انجام دهد. لذا ابتدا مدعیان آینده خلافت چون امام مجتبی () و سعد بن وقاص (تنها بازمانده شوری شش نفره عمر) و دیگران را از سر راه برداشت
وی حتی از (عبدالرحمن بن خالد بن ولید) هم نگذشت، چون از شامیان شنید وی برای خلافت بعدی از همه مناسب‌تر است وی را توسط طبیب مخصوص خود از میان برداشت .
یعقوبی در کتاب تاریخش می‌نویسد:
(مغیره بن شعبه) اولین کسی بود که پیشنهاد ولایت‌عهدی یزید را به معاویه داد. وی وقتی فهمید معاویه می‌خواهد او را از حکومت کوفه عزل کند برای حفظ امارت کوفه برای خود به شام رفت و این پیشنهاد چاپلوسانه را مطرح کرد که خود معاویه هم با شک وتردید پرسید آیا این طرح قابل اجراست؟ وقتی مغیره تایید کرد و قول داد در کوفه اجرا کند معاویه هم با همین شرط از عزل او صرف‌نظر کرد و دوباره او را بر امارت کوفه باقی گذاشت. و به (زیاد بن ابیه) والی بصره هم نامه نوشت: بیعت گرفتن برای یزید توسط مغیره در کوفه در حال اجراست تو هم در بصره اجرا نما، که ابتداً ابن زیاد هم با این پیشنهاد مخالفت کرد ولی وقتی با تهدید معاویه روبرو شد قبول کرد
علامه امینی می‌فرماید:
سالها طول کشید تا همه بلاد اسلامی (جز مکه و مدینه) به بیعت تحمیلی یزید تن دادند. تنها این دو شهر همچنان دست نخورده باقی ماند. البته حضور افراد بانفوذی چون امام حسین() مانع تحقق این مقصود بود. زمانی هم که (مروان بن حکم) حاکم والی مدینه عجز خود را از گرفتن بیعت مردم مدینه به سمع معاویه رساند، معاویه خشمگینانه خود مستقیما وارد عمل شد وبا سپاهی از شام به مدینه رفت مردم را در مسجدالنبی جمع کرد و ضمن سخنرانی و تمجید از یزید لیاقت او را برای خلافت چنین گفت:
از همه مردم بلاد بیعت گرفتم جز شما مردم مدینه که بخاطر اهمیت این شهر آن را به تأخیر انداختم و اگر در امت اسلام بهتر از یزید را می‌شناختم به خدا سوگند برای او بیعت می‌گرفتم.
در این لحظه امام حسین() برخاست و سخنش را قطع کرد و فرمود:
بخدا سوگند کسی را که پدرش از پدر یزید و مادرش از مادر وی و خودش از یزید بهتر و شایسته‌تر است را کنار نهادی و یزید را مطرح کردی ؟ معاویه گفت: گویا خودت را می‌گویی؟فرمود: آری
معاویه: اینکه مادر تو برتر است سخن حقی است اما پدر تو چه فضیلتی دارد بر پدر یزید وقتی که خدا پدر یزید را بر پدر تو پیروز کرد. امام حسین() فرمود: خیلی نادانی که دنیا را بر آخرت برگزیده‌ای. معاویه: اما اینکه گفتی: تو از یزید بهتری بخدا سوگند که یزید بر امت پیامبر از تو شایسته‌تر است. امام حسین() فرمود: این دروغی است بزرگ آیا یزید شراب‌خوار و عشرت‌طلب از من بهتر است.
ابن اثیر می‌گوید:
معاویه مدتی در مدینه ماند تا سرانجام به زور شمشیر در حالی که نظامیان با شمشیرهای کشیده اطراف مسجد را فراگرفته بودند از همه غیر از چهار نفر بیعت گرفت و بعد به سمت شام حرکت کرد.
منظور از چهار نفر (امام حسین() عبدالله زبیر عبدالله عمر، عبدالرحمن ابوبکر) می‌باشد.
سید قطب دانشمند معروف مصری می‌گوید:
تعیین یزید برای خلافت یک ضربه کاری به قلب اسلام و به نظام اسلامی و هدفها و مقاصد آن بود.
عجیب اینکه:
با همه شهرت زشتی سیرت یزید و بی‌لیاقتی او که شواهد فراوانی در کتب تاریخی و سخنان بزرگان دارد که حتی خود معاویه هم به این بی‌لیاقتی اعتراف دارد وقتی که می‌گوید:
لولا هَوایَ فی یزید لَأبصَرتُ رُشدی
یعنی: اگر علاقه من به یزید نبود می‌توانستم راه صحیح را تشخیص دهم.
و عملکرد خشن یزید و ریختن خون پاکانی چون حسین بن علی() و یاران باوفایش و حمله و کشتار وحشیانه به مردم مدینه منوره و هتک حرمت نوامیس مسلمین و تخریب خانه‌های مردم و قبر پیامبراکرم () و تخریب خانه خدا در مکه وحیف و میل بیت‌المال در طول حکومت سه ساله را در کارنامه حکومتی خود دارد. شاهد خوبی برای اثبات بی‌دینی یزید است. چگونه برخی به خود اجازه داده برای یزید بن معاویه و دودمان ناپاک او دست به قلم برده و در فضائل ساختگی آنان اوراقی را سیاه نمایند.
دوران حکومت یزیدبن‌معاویه (علیه‌اللعنه)
درباره یزید بن معاویه و دوران حکومت او در دو بخش باید بحث نمود:
۱-‌ شخصیت‌شناسی یزید ۲-‌ اوضاع جامعه اسلامی عصر یزید
اماشخصیت یزید
از زبان امام حسین()
یزیدرجلٌ فاسق، شارب الخمر، قاتل النفس المحترمه ملعنٌ بالفسق و مثلی لا یُبایع مثلَه
یزید مردی فاسق و شرابخوار است که قاتل نفس محترمه می باشد و فسق و فجور را علناً مرتکب می‌شود و کسی مانند من با چنین فردی بیعت نخواهد کرد.
هنگامی که یزید فاسق و فاجر به مسند خلافت رسید مبارزه با قرآن کریم و سنت پیامبر() به مرحله جدیدی رسید و شکل علنی به خود پیدا نمود. لذا خطر اضمحلال دین جدّی شد.
شهید مطهری می‌فرماید:
فرق است بین خلیفه‌ای که شخصاً ناصالح است ولی امور را درست انجام می‌دهد و بین خلیفه‌ای که وجودش علیه مصالح مسلمین است .در زمان امام حسین() عمده این بود که مدار خلافت اسلامی تبدیل به سلطنت جائرانه و ظالمانه و مترفانه و فاسقانه عربی شده بود و اگر امام حسین قیام نمی‌کرد خطر این بود که بساط اسلام برچیده شود.
معاویه هم فاسق بود ولی کارهایش را مخفیانه انجام می‌داد و ابتداء توجیه دینی درست می‌کرد لذا جامعه‌اسلامی در زمان حکومت معاویه به مراتب بهتر بود
ولی به قول مسعودی:
در زمان یزید در بین مردم و عمال حکومت وی فسق و فجور شایع بود. حتی در مکه و مدینه شرب خمر و غنی و موسیقی علناً رواج داشت.
چون خود یزید فرد فاسق و فاجری بود و علناً به این کارها مبادرت می‌کرد وقتی در زمانی فسق و فجور رواج داشته و بازار بدعتها داغ باشد، دیگر جایی برای عمل به سنت پیامبر و دستورات قرآنی باقی نمی‌ماند لذا می‌بینیم امام حسین() در نامه‌اش به مردم بصره به همین مطلب اشاره می‌ کند:
اَنا ادعوکم الی کتاب الله و سنه نبیّه فان السنّه قد امتیتْ و البدعه قد احییتْ…
من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر دعوت می‌کنم زیرا در شرایطی واقع شده‌ایم که دیگر سنت پیامبر یکسره از میان رفته و بدعتهای آن فراگیر شده.
رهبر برای مردم است نه مردم برای رهبر
این فلسفه رهبری در اسلام است که رهبر برای مردم است نه مردم برای رهبر لذا رهبر جامعه اسلامی باید در حق مردم خیرخواه باشد و از هیچ امری درباره آنها و منافع مادی و معنوی آنها کوتاهی نکند این رهبر باید از تقوی کامل برخوردار بوده و فارق از دنیا و دلبستگی‌های آن باشد، تا جامعه اسلامی در سایه حکومت او به سعادت برسد تأثیر رهبران اجتماعی در صلاح و فساد جامعه بقدری زیاد است که پیامبر فرمود:
صنفات من امتی اذا صلحا صَلُحَتْ امّتی و اذا فسدا فسدت امّتی قیل: یا رسول الله من هما؟ قال: الفقهاء و الأمرا
دو گروه از امت من هستند که اگرصالح شدند امت من هم صالح می‌شوند و اگر فاسد بودند امت من هم فاسد می‌شود و آنها دانشمندان و مدیران می‌باشند.
امام علی() هم فرمود:
فلیست تصلُحُ الرعیّه الاّ بصلاحِ الوُلاه
ملت اصلاح نمی‌شوند مگر والیان امور صالح باشند .
ولی بنی ‌امیه خلافت اسلامی را مثل همه ارزشهای دینی وارونه کردند معاویه با معرفی یزید فاسق بعنوان جانشین خود در واقع بزرگترین بدعت حکومت خود را ایجاد کرد و با تعیین وی برای پست حکومت در واقع تمام مقدسات دینی را به سخره گرفت. این کار معاویه به قدری زشت و ناپسند بود که فردی چون (زیاد بن ابیه) که خود از فاسقان و جنایتکاران آن روزگار بود نیز به معاویه اعتراض کرد.
یعقوبی در کتابش می‌نویسد:
وقتی نامه معاویه به زیاد بن ابیه مبنی برگرفتن بیعت از مردم برای یزید رسید و از مضمون نامه مطلع شد مردی که مورد اعتمادش بود طلبید و او را با نامه‌ای روانه شام نزد معاویه کرد در نامه نوشته بود:
تو می‌خواهی برای یزید بیعت بگیرم مردم چه می‌گویند؟ یعنی اصلاً قابل عرضه نیست، چون همه می‌دانند یزید سگ‌باز و بوزینه‌باز و ظاهر جلف و زننده دارد و به شرب خمر معتاد و اهل لهو و لعب و موسیقی است چگونه می‌توان از مردم برای چنین کسی بیعت گرفت در حالی که افرادی چون حسین‌بن علی() عبدالله بن عباس، عبدالله بن زبیر و عبداله بن عمر در میان مردم هستند اگر چنین تصمیمی داری لااقل به یزید بگو یکی دو سال مانند اینها رفتار کند و اخلاق و روش ایشان را پیش بگیرد تا ما بتوانیم از این راه مردم را مشتبه سازیم و از آنها برای او بیعت بگیریم.
ببینید یزید چقدر مفتضح بوده که حتی فرد فاسق و ظالمی چون زیادبن‌ابیه هم او را شایسته رهبری و زمامداری نمی‌داند. به شهادت تاریخ، معاویه هم (اگر نبود علاقه پدر و فرزندی) خود بهتر از هرکس می‌دانست که یزید لایق این پست نیست چون بهتر از هرکس فرزندش را می‌شناخت لذا قبل از مرگش در عین حالی که به تطمیع و به زور بیعت از همه گرفته بود و در شیوه زمامداری و مردم‌داری به او نصایحی نموده بود ولی یزید خام و بی شعور به هیچ‌کدام از توصیه‌های پدر عمل نکرد چون یزید هیچ بهره‌ای از سیاست‌بازی پدرش را بارث نبرده بود. چون وی جوانی مغرور و جاه‌طلب بود لذا در طول سه سال حکومت خود به جنگ همه ارزشهای انسانی و اسلامی رفت و از خود چهره مخوفی بجای گذاشت چون در سال ۶۱ هجری به دستور او شهادت امام حسین() انجام شد و در سال بعد حمله به مدینه و قتل و غارت اموال مردم و تخریب‌مسجدالنبی و قبر پیامبر() به دستور او اتفاق افتاد و در سال آخر عمرش دستور حمله به مکه و تخریب خانه خدا را داد جنایاتی که نظیر آن با این حجم در هیچ دوره‌ای نه قبل و نه بعد از او تکرار نشد وی با این شیوه حکومتی ریشه خود را کند و با باری سنگین به عالم بعد رفت.
یزید بی‌غم و عشرت‌طلب
یزید هیچ‌گاه به مصالح اجتماعی توجه نداشت نه قبل از حکومت و نه در زمان زمامداریش
وی در زمان ولیعهدی خود وقتی که معاویه در آخرین سال عمر خود سپاهی را برای جنگ با روم تجهیز نمود و علی‌رغمی که یزید را هم تأکید بر همراهی با سپاه نمود ولی وی تمارض نموده و از فرمان پدر سرباز زد در آن جنگ لشکر اسلام به ناراحتی‌ها و تب طاعون و سینه‌پهلو گرفتار شدند خبر به یزید رسید وی که با معشوقه خود ام‌کلثوم در دیر مرّان به عیش مشغول بود در حال مستی چنین می‌سرود:
ما اَنْ ابالی لاقَتْ جموعُهُم بالغد قذونهٌ من حٌمی و من موم
اذا اتکاْتٌ علی ‌الاَغاط فی ‌العرف بدیر مُرّان عندی ام کلثوم
مرا چه باک که بر سر لشکر اسلام چه آمده گرفتار رنج و درد شده‌اند. چون من در دیر مران با معشوقه‌ام در حالی که تکیه بر شما داده‌ام به سر می‌برم
یعنی بی‌خیال همه چیز، گرفتاری مردم به ما چه، ما لذتمان را ببریم.
آن وقت این فرد را معاویه به حکومت رساند.
یزید اهل هرگونه فسق و فجور
امام حسین در نامه‌اش به معاویه در اعتراض به زمامداری یزید چنین نوشت:
بعد از آنکه بدعتهای معاویه را برمی‌شمارد می‌فرماید:
ثمّ ولّیت انک و هو غلام یَشرُب الشراب و یَلهُوَ بالکلاب. فَخُفنْتَ امانَتک و اَخْربتَ رعیَّتَکَ و لم تؤََدِّ نصیحه ربّک، فکیف تولّی علی اُمّهِ محمد من یَشرَبَ المسکر؟ و شارب المسکر من الفاسقین و شارب المسکر من الاشرار و لیس شارب المسکر بامینٍ علی درهمٍ فکیف علی الأمّه؟
بعد از آن همه بدعتها که گذاردی آخر الامر فرزندت یزید را ولیعهد خود قرار دادی او که جوانی شراب‌خوار و سگ‌باز است، تو در امانت خیانت کردی و امور رعیّت را به تباهی کشاندی و به خیرخواهی و اوامر پروردگارت توجهی نکردی ای معاویه چگونه وجدانت قبول کرد شخص شارب‌الخمر را بر امت اسلام ولایت دهی در حالی که شرابخوار فاسق و از اشرار است شراب‌خوار به درهمی امین نیست چگونه می‌تواند بر امّتی امین باشد
(ابن جوزی) در علاقه یزید به لهو و لعب و اعتیادش به شراب شعری را از یزید نقل می‌کند که مضمونش این است:
ای دوستان برخیزید و صدای موسیقی را بشنوید و پیاله‌ها را بنوشید و مسائل معنوی را فراموش کنید… نغمه‌های تار مرا از شنیدن اذان متنفر کرده، و من شراب کهنه در ته فنجان را با حورالعین بهشت عوض نمی‌کنم.
وقتی اینها را می‌شنویم حق می‌دهیم به امام حسین() که به برادرش محمد حنفیه بفرماید:
یا اخی لو لم یکن فی‌الدنیا ملجاً و لا مأوی، لما بایعت ُ یزید بن معاویه
شرک و کفر یزید:
که هم از اشعار او پیدا بود و هم در عمل یعنی در طی سه سال حکومتش کفر خود را نشان داد.
یزید برخلاف پدرش که خود را مسلمان وانمود می‌کرد و ظواهر اسلامی را تا حدودی رعایت می‌کرد. وی پرده‌ از روی چهره کفرآلود بنی‌امیه برداشت و بی‌دینی و خباثت ذاتی بنی‌امیه را آشکار کرد و هدف اصلی بنی‌امیه را از بدست گرفتن حکومت و رهبری آشکار کرد.
از مهمترین اشعار کفرآمیز یزید همان شعری است که کنار سربریده امام حسین به زبان آورد.
لیت اشیاخی ببدرشهدوا جزع الخزرج من‌وقع الاسل
قد قَتَلْنا القوم من‌سأاتهم و عُدَلنا میل بدرٍ فاعتدل
فاهلو و استهلوا فََرَحا من بنی احمدَ ماکان فعل
لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء ولا وحی نزل
در این شعر آشکارا از شکست کفار قریش در جنگ بدر در برابر مسلمانان اظهار تأثر می‌نماید و کشتن امام حسین را به حساب انتقام‌کشته‌های کفار قریش در بدر می‌گذارد و آرزو می‌کند کاش اجداد من سر از خاک برمی‌داشتند و بخاطر گرفتن انتقام خونشان از فرزند پیامبر اسلام از او تشکر می‌کردند و به او می گفتند: ای یزید دستت شل مباد
در آخر شعر هم گفت: روزگاری چند بنی‌هاشم با حکومت بازی کردند نوبت آنها به سر آمد و نوبت به ما رسید پس نه وحی نازل شده و نه خبری بوده یعنی دستورات اسلام همه یاوه است.
در شعر دیگری خطاب به یکی از معشوقه‌هایش می‌گوید:
ای (علیّه) نزد من بیا و شراب بنوشان و نغمه خوانی کن چرا که مرا با مناجات خدا دوستی و الفت نیست… به من می‌بنوشان همان می که از انگور شام ساخته شده تو به دستور اسلام نگاه نکن من وقتی به آیین اجداد خود نگاه می‌کنم همیشه شراب را پی‌درپی حلال می‌بینم … بدان بعد مرگ خبری نیست قیامت و اینها حرف پوچی بیش نیست.
خلاصه با این طرز تفکر جنایاتی را یزید مرتکب شد که از هیچ موحّدی سر نمی زند و این خود دلیل بزرگی بر کفر و شرک وی می‌باشد.
اوضاع فرهنگی در عصر یزیدبن معاویه
اوضاع فرهنگی جامعه اسلامی در عصر یزید به منحط ترین دوران خویش رسیده بود .
(خواص امت) در مقابل ستم ستمکاران سکوت کرده بودند. و (عوام امت) هریک به طریقی گرفتار بدبختی و تباهی شده بودند در حالی که سنت‌های پیامبر یکی پس از دیگری از بین می‌رفت کسی اعتراض نمی‌کرد و امر به معروف و نهی از منکر تعطیل شده بود ارزشهای دینی رنگ باخته و دنیاگرایی فخر شمرده می‌شد و در حالی که اولیاء خدا در شکنجه و رنج بودند و توده مردم در فقر نداری بسر می‌بردند، حکام با هوسبازی و خودخواهی بر مسند قدرت و ثروت تکیه زده بودند و گستاخانه به جنگ خدا و تکالیف الهی رفته و به شیوع فحشا و منکرات دامن می‌زدند. تعجبی نیست اگر در همه کشور اسلامی آثار گناه و لهو و لعب دیده می‌شد حتی مقدس‌ترین شهرها مدینه و مکه هم مستثنی نبوده و استعمال آلات موسیقی و شراب‌خواری رواج پیدا کرده بود.
دنیاگرایی خواص
از بیانات امام حسین() استفاده می‌شود که خواص در اثر دنیاگرایی وظائف دینی خود را فراموش کرده و هرکسی به شکلی در خدمت دستگاه اموی قرار گرفته بود.
بنی‌امیه با استخدام همین خواص توانست به حکومت خود وجه قانونی و شرعی بدهدو هر ظلمی را در حق مردم روا دارد و اسلام را وارونه نموده و جامعه را به قهقرا برگرداند انحرافت دینی که معاویه ایجاد کرد و بدعت‌هایی که در دین ایجاد کرد عمدتاً بدست همین علماء درباری و دانشمندان مزدور یا به اصطلاح همین خواص بود.
امام حسین() در خطبه‌ای که در منی ایراد فرمود: به گروه خواص و دانشمندان مزدور اشاره داشت .
اگر متنفذین در کوفه از مسلم بن عقیل حمایت می‌کردند بنی امیه نمی‌توانستند او را با طرز فجیعی به شهادت برسانند یقیناً واقعه عاشورا هم اتفاق نمی‌افتاد اگر امثال شریح قاضی طماع فتوی به جواز قتل امام حسین نمی‌داد و اگر امثال عمر سعد در سپاه عبیدالله زیاد قرار نمی‌گرفتندجنگ با امام حسین () رنگ دینی پیدا نمی‌کرد و توده مردمی که محتاج جیفه دنیا بودند گول نمی‌خوردند و برعلیه امام حسین() شمشیر نمی‌کشیدند
اوضاع سیاسی جامعه
اوضاع سیاسی جامعه در زمان حکومت یزید را هم از زبان امام حسین() بشنویم که در هنگام حرکت از منزل (بیضه) فرمود:
– ان هولاء قد لزِموا طاعه الشیطان و ترکوا طاعه الرحمن واظهروا الفساد و عَطَّلُوا الحدود و استأثَرُوا بالفیئی و اَحَلّوُا حرام الله و حرّموا حلاله
– مردم آگاه باشید بنی امیه اطاعت خدا را ترک نموده و پیروی از شیطان را بر خود فرض نموده‌اند فساد را رواج داده و حدود الهی را تعطیل نمودند و بیت المال را به خود اختصاص دادند حلال و حرام خدا را تغییر دادند .
این فرمایش امام حسین() اوج تباهی و فساد حکام اموی را می‌رساند.به هر حال در عصر یزید تباهی و فساد دستگاه سیاسی به جایی رسید که در ظرف سه سال حاکمیت وی بزرگترین جنایات تاریخ تحقق یافت. معنویت رنگ باخت و گرایش به دنیا و هواپرستی رایج گشت.
اوضاع معیشت مردم عادی
مردم در طول بیست سال زمامداری معاویه طعم تلخ تبعیض‌ها و ستم‌ها را چشیده بودند و بسیاری از آنها در فقر و فلاکت بسر می‌بردندفلاکت مادی و معنوی لذا وقتی مردم کوفه مطلع شدند امام حسین() بر ضد دستگاه اموی قیام نموده است.سیل نامه‌ها را به سمت حضرتش فرستادند و از ایشان خواستند که اوضاع پریشان آنها را سامان دهد.اما دلبستگی مردم به دنیا و اختناق دستگاه اموی مانع فداکاری و ایستادگی آنان در مقابل ستمگران شد چنانکه امام حسین() فرمود:
– النّاس عبیدالدّنیا والدّین لعقٌ علی السنتِهِم یحُوطُونه مادرّت معایشُهُم فاذا مُحِصّوُا بالبلاء قل الدّیانون
مردم بندگان دنیا می‌باشند و دین لقلقه زبانشان است، حمایت و پشتیبانی‌شان از دین تا آنجاست که زندگی‌شان در رفاه است و خطری آنها را تهدید نمی‌کند ولی آنگاه که در بوته امتحان قرار می‌گیرند دینداران کم می‌شوند
عجیب است مردم در عین حالی که گرفتار تبعیض‌ها و بی‌عدالتی‌های حزب اموی بودند ولی جرأت قیام را هم نداشتند با ظلم و ستم کنار آمده بودند بلکه وقتی مجبور یا تطمیعشان کردند با آنکه قلباً متمایل به آن حضرت بودند، شمشیرهای خود را برعلیه فرزند پیغمبرشان بیرون کشیدند
چنانکه فرزدق به امام حسین عرض کرد:
قلوب الناس معک و سیوفهم مع بنی‌امیه
مردم دلهایشان با توست ولی شمشیرهایشان برای بنی‌امیه کشیده می‌شود.
کاری که امام حسین() انجام داد این بود که ظلالت و گمراهی را دامن جامعه را برطرف کند
لذا در زیارت اربعین می‌خوانیم:
و بذل مُهَجهِ فیک لیَستَنقذ عبادَک مِن الجَهالهِ و حیره الضَّلاله
امام حسین خونش را نثار کرد تا بندگان خدا را از جهل و سرگردانی در وادی حیرت نجات دهد .
رجعت همه جانبه ارزشهای جاهلی در عصر حکومت یزید بن معاویه
چنانکه از فرمایشات امام حسین در موارد مختلف برمی‌آید و در کتب تاریخی ثبت شده جامعه عصر یزید از جهات مختلفی به عصر جاهلی برگشته بود یعنی نهالی را که سقیفه بعد از پیامبر غرس کردند در زمان یزید به ثمر رسید.
آنچه فرزند پیامبر خدا حسین‌بن علی () را متأثر کرده بود گناهان و کارهای ناروا مردم کوچه و بازار نبود بلکه بازگشت آنها از سنتهای اصیل اسلامی به روش‌ عصرجاهلی بود که این حالت قهقرائی مردم متأثر از عمل کرد حکومتها بود. ترک سنت نبوی و کنار گذاشتن قرآن در تمام شؤون زندگی مردم شؤون فردی و اجتماعی.
سقیفه اولین بدعت و انحرافی بود که بدعتها و انحراف‌های دیگر را به دنبال آورد. مجموع بدعت‌هایی که در عصر خلفاء سه‌گانه و عصر معاویه و یزید بوجود آمد، بار دیگر جاهلیت را با همه ویژگی‌هایش زنده کرد و ارزشهای الهی را نابود ساخت.
(تبعیض نژادی) در عصر خلیفه دوم پایه‌گذاری و در زمان معاویه به اوج خود رسید و نظام طبقاتی عصر جاهلیت را به جامعه اسلامی برگرداند.
تعصبات قبیله‌ای در زمان عمر و عثمان شروع شد و در عصر یزید به اوج خود رسید بطوری که بنی‌امیه خود را از همه مردم برتر و بالاتر می‌دانستند به چیزی جز منافع خود فکرنمی‌کردند.
(زمامداری لجام‌گسیخته) در عصر خلفای سه‌گانه پایه گذاری شد و با سلطنتی شدن آن در زمان معاویه و یزید گسترش پیدا کرد در این راه خون هزاران بی‌گناه به زمین ریخته شد.
(شرب خمر و لهو و لعب) از زمان معاویه آغاز شد و در زمان یزید در جامعه شیوع پیدا کرده بود بطوری که مردم در مدینه هم گرفتار آن شده بودند.
(اموی‌ها):
به جای سفارش به قرآن و تدّبر در آن مردم را به شعرخوانی وادار نموده
و با مکتب‌تراشی مثل حمایت و ایجاد مکتب مرجئه و مکتب جبر و حمایت از آنها به توجیه خلافهای حکومتی خود می‌پرداختند.
و با سرکوب عالمان راستین دین جامعه را به سرگردانی معنوی مبتلا نموده
و با ترویج دنیاگرایی مردم را از آخرتشان غافل نموده بودند
طبیعی است که در چنین شرایطی انسان آزاده و با ایمانی چون حسین بن علی() آرزوی مرگ نماید و برای بیداری مردم با تمام وجود از جای برخیزد و قیام نماید.
و همین مفهوم را در رجزخوانی خود در روز عاشورا بر زبان می‌آورد وقتی که می‌گوید:
الموت اولی من رکوب العاری
ان کان دین محمد لم یستقم الاّ بقتلی فیاسیوف خذینی
لا اری الموت الاّ شعاده
والحیاه مع الظالمین الاّ برماً
یا در جای دیگر فرمود:
لیس الموت فی سبیل العزّ الاّ حیاهٌ خالده
یا در جای دیگر فرمود:
موت فی عزّ من حیاه فی ذُلّ
با لطف خدا و عنایت امام زمان(عج) و توجه خاصّ حضرت ابا عبدالله الحسین() توفیق اتمام این بحث در ایام غدیر و در آستانه ماه محرم‌الحرام برایم فراهم شد خدا را بر این لطف بزرگش شاکرو سپاسگذارم و برای توفیق بیشتر در ادامه راه از او طلب یاری و نصرت می‌نمایم و من الله التوفیق
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته






دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


3 + 2 =