اینجا مزن خیمه ( اشعار شب دوم محرم )

دلشوره ای افتاده در جانم برادر
غمگینم و سر در گریبانم برادر….


حس بدی دارم، عجب دشت عجیبی ست
مبهوت سِحر این بیابانم برادر
یک دشت مرد اجنبی دور و برماست
اینجا مزن خیمه، هراسانم برادر
در کاروانت دختران بی شماری ست
می ترسم از آینده ؛ حیرانم برادر
جایی برای بازی طفلان تو نیست
دلواپس ِ خار مغیلانم برادر
صحرای محشر پیش این صحرا بهشت است
خشکیده لبهای غزل خوانم برادر
دست دخیل خارهای ِ دشت رفته
سمت ضریح پاک ِ دامانم برادر
بادی جسارت کرد و خلخالم تکان خورد
تشویش دارم‌؛ دل پریشانم برادر
آن نامه های بار اُشتر را نشان ده
با حُر بگو در کوفه مهمانم برادر
با زینبت دنیا سرِ سازش ندارد
مظلومه ی معروفِ دورانم برادر
از کودکی با درد ِ چشمم خو گرفتم
در گریه کردن، پیر کنعانم برادر
وحید قاسمی
زمین کربلا اینجاست زینب
دیار پر بلا اینجاست زینب
تحمل می کنی؟ گویم برایت
فراق ما دو تا اینجاست زینب
صدایی آشنا آید به گوشم
که مادر قبل ما اینجاست زینب
چه سرهایی شکسته بین این دشت
مسیر انبیا اینجاست زینب
برای خواب پنجاه سال پیشت
دم تعبیر ها اینجاست زینب
همان جایی که گفته امّ أیمن
زمین نینوا، اینجاست زینب
بزن بوسه تمام سینه ام را
ضریح مصطفی اینجاست زینب
همان جایی که قرآنها بیفتد
به زیر دست و پا اینجاست زینب
ببین نرمی زیر حنجرم را
فرود نیزه ها اینجاست زینب
ببین این مهره های محکمم را
ذبیحاً بالقفا اینجاست زینب
تمام خاک این صحرا خریدم
همه سرّ خدا اینجاست زینب
به مسلخ پا گذاریّ و ببینی
غسیلاً بالدّماء اینجاست زینب
مبادا معجر از سر وا نمایی
عدوی بی حیا اینجاست زینب
حنا از خون به گیسویت بگیری
حجاب کبریا اینجاست زینب
قاسم نعمتی
اینجا که آمدیم غم و غصّه پا گرفت
دلشوره ای عجیب، وجود مرا گرفت
حسّ غم جدایی این دشت لاله خیز
بال و پرم جدا و دلم را جدا گرفت
فالی زدم به مصحف پیشانی ات حسین
آیات غربت تو دلم را فرا گرفت
در این حسینیه که همان عرش کبریاست
حق، امتحان ز قافله ی انبیا گرفت
تنها دلیل بودن من! سایه ی سرم!
زینب فقط به عشق برادر بقا گرفت
بین خیام خیمه ی عبّاس دیدنی است
شکر خدا رکاب مرا آشنا گرفت
تا وقت هست حلقه ی انگشتری درآر
از ترس ساربان دل زینب عزا گرفت
وای از دل رباب که بیند به جای آب
تیر سه پر به حنجر ششماهه جا گرفت
اینجا درخت و نیزه تفاوت نمی کند
هریک به سهم خویش نشان تو را گرفت
تو ناله می زنی عوضش سنگ می زنند
وای از دمی که دور تو را نیزه ها گرفت
وای از شتاب دست پلیدی که عاقبت
زیور ز گوش دخترکان بی هوا گرفت
حتّی مدینه این همه زجرم نداده بود
یک نیمه روز جان مرا کربلا گرفت
احسان محسنی فر
دشت در دشت دلهره می ریخت
هرم صحرا به آسمان می رفت
کاروان در سکوت صحرا، گم
مرگ دنبال کاروان می رفت

کاروان رفت تا دیاری که
حزن و اندوه و داغ می بارید
بوی دلتنگی و جدایی داشت
گریه گریه فراق می بارید

همه جا بوی تشنگی دارد
بچه ها خواب آب می بینند
هر طرف روی می کنم آقا
چشم هایم سراب می بینند

شوق و شور شهادت آقا جان
در نگاهت چقدر مشهود است
عرش معراج توست این صحرا؟
این همان وعده گاه موعود است؟

در نگاه پر از تلاطم تو
ندبه هایی غریب می لرزد
می روی تا به سمت آن گودال
دل زینب عجیب می لرزد

بی مهابا غروب خواهد کرد
در همین خاک تیره ماه من
می شود عاقبت همین گودال
قتلگاهت نه، قتلگاه من

این زمین پر شده است از داغ ِ
لاله هایی که تشنه می روید
این چه مهمانی است کز هر سو
نیزه و تیر و دشنه می روید

یک جهان ماتم و پریشانی
حاصل اشک و آه زینب بود
حرف های نگفته‌ی بسیار
در غروب نگاه زینب بود

اگر امروز ماتمی دارم
در کنارم شکوه احساس است
این طرف قاسم و علی اکبر
آن طرف شانه های عباس است

چه کنم در غروب عاشورا
که نه یاری نه همدمی دارم
دشت پر می شود ز حرمله ها
نه پناهی نه محرمی دارم

در هجوم کبود بی رحمی
با پر یا کریم ها چه کنم؟
آتش و تازیانه می بارد
تو بگو با یتیم ها چه کنم؟

گفت بابا «ودیعهٌ مِنِّی»
بار غم را به دوش من مگذار
برو اما در این غریبستان
خواهرت را به بی کسی مسپار
یوسف رحیمی
شد زمین و زمان همه در هم
کربلا چون قدوم دلبر دید
نینوا از مهابت سلطان
زیرپای سلطان می لرزید

پا ز مرکب چو بر زمین بگذاشت
می زد از آسمان فرشته سلام
آیه ای بر امام نازل شد
قل اعوذ برب کرب و بلا

چه شده مرکبِ زبان بسته؟
که قدم از قدم نَه برداری
گوشه دیده ات چرا خیس است
مگر از کربلا خبر داری

پیش قد رسای ساقی بود
نخلها سر فرود آوردند
کودکان در بر عمو عباس
مشک ها هر چه بود آوردند

قول دادند موجهای فرات
که کسی تشنه لب نمی ماند
خارها هم به ساربان گفتند
هیچ طفلی عقب نمی ماند

غیرت کودکانه را بنگر
گریه ها گریه های نوزاد است
حیرت مادرانه را بنگر
خنده ها خنده های صیاد است

گفت با خویش زیر لب زینب
این زمین را چه جور می بینی؟
ناگهان زد صدا برادر جان
نیزه ها را ز دور می بینی؟

دارد از گوشه گوشه میدان
دسته دسته سپاه می آید
نکند اینچنین که می بینم
خبر از قتله گاه می آید

این همه لشگر از کجا آمد
پس چه شد وعده های مهمانی
باغهاشان چه میوه ها داده
سفره هاشان پر از پریشانی

کوله هاشان چرا پر از تیر است
بارهاشان چرا پر از سنگ است
می شود تا مدینه برگردیم؟
دل من بهر مادرم تنگ است
محمود ژولیده
 اشعار شب دوم محرم الحرام – روضه ورودیه
 
گرد و خاکی ز دور پیدا بود
کاروانی ز نور پیدا بود
 
کعبه هایی روان ز سمت حجاز
همه ی روشنی دنیا بود
 
آسمان بر زمین گذر می کرد
یا که خورشید، روی شن ها بود
 
زیر پایش به جای خاک کویر
بال های فرشته ها وا بود
 
در میان تمام محمل ها
محملی بی رکاب پیدا بود
 
گرد گردش عشیرۀ سادات
دست بر سینه های شیدا بود
 
محملی روی دوش جبرائیل
قبله ای که عجیب گیرا بود
 
در یمین عون و جعفر و صادق
در یسارش علی لیلا بود
 
پشت سر شیرهای هاشمی و
پیش رو هم حسین زهرا بود
 
لیک تنها کنار پردۀ آن
جای مردی بلند بالا بود
 
محمل عمّۀ امام زمان
که رکابش به نام سقا بود
 
چون زمان نزول می آمد
گوییا مرتضی در آن جا بود
 
چشم نامحرمان در آن اطراف
کور می شد اگر که بینا بود
 
زهر چشمش هزار کابوس است
حرف حرف نزول ناموس است
 
وقت برپایی حرم شده است
زانوانی غیور خم شده است
 
لرزه افتاده بر تمامی دشت
وقت کوبیدن علم شده است
 
چشمش از چادری تبرک کرد
پشت سقا دوباره خم شده است
 
بر زمین پا نهاد خاتونی
آسمان خاک این قدم شده است
 
زیر لب یا مجیب می خواند
که وجودش پر از علم شده است
 
غرق دلشوره است و مثل رباب
چشم هایش مدار غم شده است
 
لحظه های غروب نزدیک است
کمی از هُرم روز کم شده است
 
باز آرام با برادر گفت :
دل من تنگ مادرم شده است
 
چیست اینجا که نیمه جانم کرد؟
از همین ابتدا کمانم کرد؟
 
وای از این سرزمین بیا برگردیم
نخل ها را ببین بیا برگردیم
 
همه جا تیغ و تیر و سر نیزه
همگی آتشین بیا برگردیم
 
به علمدار تا نظر نزدند
جان ام البنین بیا برگردیم
 
این تو و این کودکان که می لرزند
این همه لاله چین بیا برگردیم
 
تا نخندند بر من و اشکم
در غروب غمین بیا برگردیم
 
تا نبیند نفس نفس زدنم
غرق خون جبین بیا برگردیم
 
تا نیفتی میان آن گودال
زخمی از پشت زین بیا برگردیم
 
به گمانم بمیرم از این حال
حرمله آمده زبانم لال
 
******************
 
 اشعار شب دوم محرم الحرام – روضه ورودیه – وحید قاسمی
شکوه نخل باور گردم اینجا
در این صحرا مکن منزل برادر
که ترسم بی برادر گردم اینجا
نمی خواهم سیه پوش و عزادار
ز داغ زلف اکبر گردم اینجا
نمی خواهم ز دیده اشک افشان
بی عباس دلاور گردم اینجا
نمی خوهم میان لجّه خون
دلی صد پاره پیکر گردم اینجا
ولی با این همه در خط تسلیم
مطیع امر داور گردم اینجا
برای نشر دین حکم قرآن
تو را من یار و یاور گردم اینجا
@@@
روضه
بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا
 
فکر کن داری میرسی کربلا،وصف کن واسه دلت،ده کیلومتر مونده کربلا،چه جوری میگی؟
 
بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا
 
بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا
 
با سوز دلت بگو:
 
کربلا،یا کربلا،یا کربلا
 
دیدی نزدیک کربلا که میشن،وصف العیش،نصف العیش،آدم وقتی وارد شهر میشه،هی،رو پاش بلند میشه،تو اتوبوس منتظره ببینه،اولین گنبدی که میبینه،کدوم گنبده طلاست،من که تا حالا هر سفری کربلا رفتم،اولین گنبدی که دیدم اینه:
 
سقای دشت کربلا اباالفضل،باالفضل
 
میدونی چرا،بذار دلیلش رو برات بگم:میدونی برا چی میری کربلا،اول گلدسته های حرم عباس علیه السلام پیداست،آخه فردا وقتی خیمه هارو حسین زد،بالاترین نقطه رو داد به عباس،گفت:تو برو خیمه ات رو تو بلندی بزن،همه بفهمن ما عباس داریم،همه بدونن ما یه علمدار داریم،به عالمی می ارزه،بذار بچه هام دلشون قرص باشه،این یه خوبی داشت،یه حُسن داشت،اونم این بود:دلگرمی بچه ها،هرجا میومدن نگاها به خیمه ی عباس بود،دشمنم میدید،اما روز عاشورا،وقتی عمود خیمه رو زمین زد،دشمن دید خیمه ی عباس زمین خورده،گفتن:حالا وقتشه،هر کی میخواد برا غارت بره بره،آی حسین…
کاروان بهشتیان آمد
 کربلا میهمان نوازی کن
متبّرک شدی به عطر حسین
 برترین خاک؛ سرفرازی کن
**
کربلا دجله را خبر کن زود
 قافله با شتاب آمده است
تکّه ای ابر سایبان بفرست
 شیر خوار رُباب آمده است
**
یاد تیغ و تُرنج افتادی
 به تو حق میدهم که حیرانی
قدو بالای دیدنی دارد
 علی اکبر است می دانی
**
بوی شهر مدینه را حس کن
 این دو آئینه ی سخا هستند
مثل من بُغض کرده ای آری
یادگاران مجتبی هستند
**
مثل پروانه گرد اربابت
 نوجوانان زینب کبری
بهترین هدیه شد برای حسین
 لب خندان زینب کبری
**
 ازفرات خودت بگو قدری
ساقی این خیام عباس است
آب سرد و خنک به او برسان
 چون به قولی که داده حسّاس است
**
کربلا زینب است این بانو
عزتّش را مگر نمی بینی
هی نگو دشت از چه میلرزد
هیبتش را مگر نمی بینی
**
داغدار قبیله آمده است
اشک وخون دارد او به دیده هنوز
کربلا زود سر به زیر انداز
سایه اش را کسی ندیده هنوز
 
**
وحید قاسمی
@@
روضه
این روزها مرتب، لشگر به سپاه دشمن افزوده می شود، بچه های حسین (علیه السّلام) با نگاه از پدرشان این طور سؤال می کردند، بابا جان ! آیا برای ما هم لشگری می آید یا نه؟
یک روز صدا زد بچه ها بیایید، لشکر من از دور می آید، بچه ها خوب نگاه کردند، دیدند دو پیرمرد با  غلامی به طرف خیام در حال حرکتند، یکی از آنها حبیب بن مظاهر است، دیگری مسلم بن عوسجه، چون آقا برای حبیب نامه نوشته بود، با آن نامه دل حبیب را کباب کرده بود، نوشته بود، (من الغریب الی الحبیب)
سوگنامه آل محمد ص ۲۸۸
منبع:کتاب گلواژه های روضه
 
 
********************
 
اشعار شب دوم محرم الحرام – روضه ورودیه
 
کیست زینب همیشه بی همتا
 نور مستور عالم بالا
 
کیست زینب نفس نفس حیدر
کیست زینب تپش تپش زهرا
 
کیست زینب حسین پرده نشین
کیست زینب حسن به زیر کسا
 
کیست زینب کسی چه میداند
غیر آن پنج آفتاب هدی
 
کیست زینب تلاطم عباس
کیست زینب تموّج دریا
 
ذوالفقار علی میان نیام
 اوج نهج البلاغه ای شیوا
 
کیست زینب فراتر از مریم
 روشنی بخش هاجر و حوّا
 
کیست زینب حجاب جلوه غیب
صبر اعظم ، صلابت عظما
 
قلمم بشکند چه می گویم
 من و اوصاف زینب کبری ؟
 
من چه گویم که گفت اربابم
 حضرت عشق ، التماس دعا
 
السلام ای شکوه نام حسین
دومین فاطمه ، تمامِ حسین
 
آسمان هم در انحصارش بود
کهکشان گوشه ی نقابش بود
 
آتش؛ آتش گرفته ی نورش
آب سیراب آبشارش بود
 
بعد پنجاه و چند سال حسین
باز هم غرق در بهارش بود
 
قامتش را ندید حتی ماه
که علمدار پرده دارش بود
 
محرم محملش فرشته نبود
تا علی اکبرش کنارش بود
 
کاروانِ عشیره ی زهرا
تحت امرش در اختیارش بود
 
ناقه اش روی بال جبرائیل
کز ندیمانِ بی شمارش بود
 
حج خود با جهاد کامل کرد
نینوا آخرین دیارش بود
 
محملش ایستاد و پایین رفت
لحظه ی سختِ انتظارش بود
 
شور میزد دلش که می دانست
قتلگاهی در انتظارش بود
 
آه گرمی کشید از جگرش
کربلا را که دید زد به سرش
 
آه از این خاک و خارها… برگرد
وای از این شوره زارها …برگرد
 
خوب پیداست جای نخلستان
 لشگری در غبارها برگرد
 
کربلا آمدی و پائیزی…
… میشود این غبارها برگرد
 
کربلا آمدی و خواهم دید
به تنت یادگارها برگرد
 
برق نعل است یا که تیغه ی تیغ
آن طرف آن شرارها برگرد
 
جان به لب کرده کودکانت را
خنده ی نیزه دارها برگرد
 
حرمله آمده ست و بند آمد
 نفس شیرخوارها برگرد
 
دخترانت چقدر میلزرند
از حضور سوارها برگرد
 
خیمه برپا مکن که پر نشود
گِرد من از مزارها برگرد
 
ترس دارم که بال و پر بزنند
به علمدارمان نظر بزنند
 
تا که از خواهرت جدا نشوی
تا که صاحب عزای ما نشوی
 
تا که در خارهای این صحرا
غرق در زخم ها نشوی
 
تا که در شیب تند آن گودال
با لب تیغ آشنا نشوی
 
تا لباس تو را ز تن نبرند
تا هم آغوش بوریا نشوی
 
تا که پیش نگاه کم سویم
از سر نیزه ها رها نشوی
 
تا که در عمق چشم دخترکت
زخمی از چوب بی حیا نشوی
 
تا که بین حرامیان نروی
سنگ خورده ترین صدا نشوی
 
در اِزای دو کیسه ی دینار
گوشه ی یک تنور جا نشوی
 
تا که در کوچه زائر طفل…
….مانده در زیر دست و پا نشوی
 
جان مادر بیا بیا برگرد
آه از این کربلا بیا برگرد
 
**
 روضه
با این جلال و جبروت وارد کربلا شد، اما عصر یازدهم زینب (سلام الله علیها) همه را سوار کرد، بی بی نگاه کرد کسی دیگر نیست، اینجا بیشتر روضه خوانها می گن رو کرد به علقمه … .
اما (معالی السبطین) می نویسد، فضه خادمه ی کربلا بوده، آمد گفت: خانم جان ! به عصمت مادرت قسمت می دم تا سوارت نکنم خودم سوار نمی شم (زبانحال) من انیس پهلو شکسته ام، من بلدم زیر بازو را بگیرم، اینقدر زیر بغل فاطمه (سلام الله علیها) را گرفته، آخه زینبی که از گودال قتلگاه بیرون آمد خُرد شده بود، لبها رو رو رگهای بریده بوده ی همه لباسش آغشته به خون حسین است، فضه گفت: خانم جان من هم تازیانه خوردم اما نه به اندازه ی تو، زیر بغل زینب (سلام الله علیها)  را گرفت، سوار شدند … .
 
منبع:کتاب گلواژه های روضه
 
*******************
 
اشعار شب دوم محرم الحرام – روضه ورودیه – قاسم نعمتی
 
بوی غم بوی جدایی بوی  هجران  می رسد
کربلا  آغوش خود واکن که مهمان می رسد
 
ناقه ام در گل نشسته چاره ای کن یا حسین
دیر اگر آیی کنارم بر لبم جان می رسد
 
حاجی زهرا علم کن خیمه هایت در منا
زین عطش آباد بوی عید قربان می رسد
 
خاک سرخ این بیابان بوی مادر می دهد
گوش کن آوای محزون حسین جان می رسد
 
گو فرات بی مروّت اینقدر هوهو مکن
کودک ششماهه ای با کام عطشان می رسد
 
کمتر از ده روز دیگر بی برادر می شوم
روزگار عشق بازی ها به پایان می رسد
 
در همان لحظه که ترکیب رخت پاشد زهم
از حرم زینب به گیسوئی پریشان می رسد
 
کمتر از ده روز دیگر از فراز نیزه ها
درچهل منزل به گوشم صوت قرآن میرسد
 
قافله سالار زینب گو شبی بر ساربان
وقت خاتم بخشی دست  سلیمان می رسد
 
وای از هنگامه وصلی  که یک نیزه سوار
روبرو با خواهری پاره گریبان می رسد
 
قاسم نعمتی
 
*******************
 متن روضه
کربلا دجله را خبر کن زود
آروم آروم بریم جلو امشب ان شاءالله چشم همتون اشکبار باشه.
 قافله با شتاب آمده است
تکّه ای ابر سایبان بفرست
 شیر خوار رُباب آمده است
یاد تیغ وتُرنج افتادی
به تو حق میدهم که حیرانی
قدو بالای دیدنی دارد
علی اکبر است می دانی
بوی شهر مدینه را حس کن
این دو آئینه ی سخا هستند
مثل من بُغض کرده ای آری
یادگاران مجتبی هستند
مثل پروانه گرد اربابت
نوجوانان زینب کبری
بهترین هدیه شد برای حسین
لب خندان زینب کبری
کربلا ازفرات خودت بگو قدری
آخه،ساقی این خیام عباس است
آبه سردوخنک به او برسان
چون به قولی که داده حساس است
کربلا  زینب است این بانو
عزتش را مگر نمی بینی
هی نگو دشت از چه میلرزد
هیبتش را مگر نمی بینی
داغدار قبیله آمده است
اشک وخون دارد او به دیده هنوز
بیجا نیست هر روضه ای که می خونیم می گیم امان از دل زینب.
کربلا  زود سر به زیر انداز
سایه اش را کسی ندیده هنوز
این چند روزه،چند روزه تلافی کردنه برای همه ی ماها،هرکی یه جور تلافی میکنه،شما یه عمر اربابیه آقاتون رو،تو این شب ها با عزاداری برای اربابتون تلافی کنید،کم نذارید،هرکی هرچی میتونه،در وسعشه،شبا شبای تلافی کردنه لطف و بزرگیه اربابه،هر کی هر جور می تونه داره تلافی می کنه،اتفاقاً اگه درست نگاه کنی،کوفیا هم دارن تلافی می کنند این چند شب،جواب خوبی های حُسین و می دن دیگه،خشکسالی اومده،اومدن در خونه ی امیرالمؤمنین علیه السلام،آقا خشکسالی مارو داره از پا میندازه،آقا فرمود: برید سراغ حسینم،حسینم اگه دستاشو بالا بیاره،کسی دست رد به سینه اش نمی زنه،اومدن سراغ ابی عبدالله،آقا دستاشو بلند کرد،خدا،براین مردم باران رحمتت رو نازل کن،ابری آمد،همه جا رو سیراب کرد،همه مردم اومدند دور خونه ی علی حلقه زدند،آقا ممنونتیم،زمین هامون داشت می خشکید،حیواناتمون داشتند می مردند،ممنوتیم آقا،قول میدیم یه روزی تلافی کنیم،آی حسین…
وقتی قافله اومد با کاروان حُر همراه شد،روبرو شد،ابی عبدالله دید این قافله همه تشنه اند،در معرض هلاکتند،مشک هارو گفته بود منازل قبل پر کنید،اینجا که رسید همه متوجه شدند،آقا براچی گفته بود مشک هارو پر کنید،فرمود:مشک هارو بیارید،حالا همه لشکر و سیراب کنید،دونه دونه رو آقا سیراب کرد،علی نامی است می گه من از لشکر عقب مونده بودم،وقتی رسیدم،همه سیراب شده بودند،تارسیدم از راهی اومدم که با ابی عبدالله روبرو شدم،تا آقا رو دیدم اون لحظات،ضعف بر من غالب شد،رو زمین اوفتادم،ان قریب بود به هلاکت برسه،یه وقت ابی عبدالله اومد جلو گفت:چیه؟آقا دارم از تشنگی میمیرم،فرمود:عباسم مشک آب رو بردار بیار،مشک و جلو آورد،گفت:بیا از آب بخور،گفت:آقا توان ندارم،می گه دیدم خود ابی عبدالله خودش در مشک و باز کرد،آب می ریخت تو دستش،می آورد جلو،می گفت:حالا بخور،از دستای حسین آب خورد،آقا فرمود:ظاهراً مرکبت هم تشنه است،خود آقا ابصار مرکب رو گرفت،آب می آورد جلوی دهان مرکب،مرکب رو آب داد،اینقدر آب آقا در اختیار  این ها قرار داد،که تو روایت می گه،آب رو اسباشون می ریختند،رو مرکبشون آب می ریختند،آخ قربونت برم حسین،مرکباشونو رو، حیواناشون رو سیراب کرد،اما وقتی علی اصغرت رو آوردی رو دست،صدا زدی یا قوم ان لم ترحمونی، اگه به من رحم نمی کنید،لااقل به این شش ماه رحم کنید،ببینید،داره مثل ماهی دهنشو داره باز می کنه و می بنده،آی حسین……..
مرحوم دربندی این روایت رو می گه:می گه فردا تا ابی عبدالله رسید به زمین کربلا،جبرائیل نازل شد به زمین کربلا،گفت:حسین خوش اومدی،یادته،قرار داشتیم با هم،عهدی که به گردن تو بوده،از عالم زر، حالا وقتشه،حسین خوش اومدی،گفت:جبرائیل من اینقدر عاشق شهادتم بودم،وعده ی ما روز دهم بود،اما من هشت روز زودتر اومدم،وعده با من بود،اما من زینبم رو هم آوردم، رقیه ام رو آوردم،بچه هام رو هم  آوردم،یا صاحب الزمان من یه جمله دیگه می خوام عرض کنم،به این دلا صبر نده،جبرئیل رفت، دفعه ی بعد که اومد روز عاشورا بود،می دونی با چه منظره ای مواجع شد،دید حسین تو گودال قتلگاه رو زمین اوفتاده،نانجیب جلو چشم زینب،رو سینه ی حسین نشسته،زینب دست بر سر گذاشته،هی داره فریاد می زنه،وامحمدا،واعلیا، هذا حسین مرمل بالدماء، مقطع الاعضاء، مسلوب العمامه والرداء، آی حسین……..
 منبع: کتاب گودال سرخ
 @@@@@@@@@@@@
 
 
اشعار شب دوم محرم الحرام – روضه ورودیه – محسن عرب خالقی
 
در این دیار هوای نفس کشیدن نیست
برای هیچ پری فرصت پریدن نیست
 
خدا به داد دل لاله های تو برسد
به ذهن این همه گل چین به غیر چیدن نیست
 
هزار سرو روان در پی ات روانه شدند
بلند قامتشان حیف قد خمیدن نیست!
 
در این کویر خود ساقی؛آب می گردد
برای نو گل تو وقت قد کشیدن نیست
 
لطیف تر ز گل یاس کودکان توأند
که حقشان به دل خارها دویدن نیست
 
به التماس بگویم بیا که بر گردیم
دل لطیف مرا تاب زخم دیدن نیست
 
محسن عرب خالقی
 
*********************
 
اشعار شب دوم محرم الحرام – روضه ورودیه – حسن لطفی
 
وقتی نسیم می وزد، این بوی سیب چیست؟
این سرزمین تیره و گرم و غریب چیست؟
 
بی اختیار باز دلم شور می زند
با من بگو گواه دل بی شکیب چیست؟
 
شاید رباب بشنود آرام تر بگو
آن تیرهای چله نشین مهیب چیست؟
 
حالا که تیغ خنجرشان برق می زند
فهمیده ام که معنی شیب الخضیب چیست
 
مادر مرا سپرده به تو جان مادرم
آوارگی و یا که اسارت نصیب چیست؟
 
حسن لطفی
**
برگرفته از سایت نای دل
 
********************
 
اشعار ماه محرم – اشعار شب دوم محرم
 
***
 
باز پیراهن مشکی به تنم کرد ارباب
 
باز دلبسته این پیرهنم کرد ارباب
 
ای خدا شکر که در هیئت امسالش هم
 
باز مشغول به سینه زدنم کرد ارباب
 
هر کسی در پی دلدار خودش می گردد
 
باز آواره دور از وطنم کرد ارباب
 
من که عمریست نشد نوکر خوبی باشم
 
از سر لطف اُویس قَرَنم کرد ارباب
 
من کجا روضه کجا هیئت ارباب کجا؟
 
یا حسین گفتم و شیرین دهنم کرد ارباب
 
خواب آن شب اثر سینه زدن هایم بود
 
باز پیراهن مشکی به تنم کرد ارباب
 
من به عالم ندهم لذت مردن را با…
 
…فکر خوبی که برای کفنم کرد ارباب
@@
بوی غم بوی جدایی بوی  هجران  می رسد
کربلا  آغوش خود واکن که مهمان می رسد
 
ناقه ام  در  گل  نشته چاره ای کن یا حسین
دیر اگر  آیی  کنارم  بر لبم  جان  می رسد
 
حاجی  زهرا  علم  کن  خیمه  هایت در منا
زین عطش  آباد  بوی عید  قربان  می رسد
 
خاک سرخ  این  بیابان  بوی مادر می دهد
گوش کن آوای محزون حسین جان می رسد
 
گو فرات بی  مروت  اینقدر   هوهو  مکن
کودک ششماهه ای با کام عطشان می رسد
 
کمتر از ده روز دیگر بی برادر  می شوم
روزگار عشق بازی ها به  پایان  می رسد
 
در همان لحظه که ترکیب رخت پاشد زهم
از حرم زینب به گیسوئی پریشان می رسد
 
کمتر از  ده  روز  دیگر  از  فراز نیزه ها
درچهل منزل به گوشم صوت قرآن میرسد
 
قافله   سالار  زینب  گو  شبی  بر ساربان
وقت خاتم بخشی دست   سلیمان  می رسد
 
وای از هنگامه وصلی  که یک نیزه سوار
روبرو با  خواهری  پاره گریبان می رسد
 
من به محمل سربرهنه تو به روی نیزه ها
ناله واغربتا  تا  عرش   رحمان  می رسد
 
 
مجید خضرایی
 
در آسمان عشق شه مه لقا یکی ست
ارباب ما حسین یکی وخدا یکی ست
 
در بین دلبران دو عالم حسین ما
سلطان قلب ما صنم دلربا حسین ما
 
گرچه علی و فاطمه ومجتبی همه
هستند لیک نور دل مصطفی یکی است
 
تنها نه پیش ما که به نزد ائمه نیز
در حب و عشق خامس آل عبا یکی است
 
فطرس بیا که در همه عالم همانکه او
بخشد دوباره شهپر  بال تو را یکی است
 
قرآن مدیحه گوی حسین است و زین سبب
تفسیر نور و کوثر و شمس و ضحی یکی است
 
آن سروری که پیش دو چشمان زینبش
آیات عشق خوانده سر نیزه ها یکی است
 
بین تمام تیره واولاد هل اتی
صدپاره تن فتاده به دشت بلا یکی است
 
بین تمام پادشهان آن شهی که او
گشته جدا سرش زجفا از قفا یکی ست
 
آن غیرت اللهی که به بازار و کوچه ها
شد دخترش اسیر عدوی دغا یکی است
 
کعبه عزیز و بیت ومنا و حرم شریف
اما میانشان به خدا کربلا یکی است
 
دعبل مگو غمت به کس دیگری که چون
ارباب خوب و مظهر لطف و وفا یکی است
 
 
مجید خضرایی
 
خدای کعبه عزادار سیدالشهداست
مسیح واله وبیمار سیدالشهداست
 
کلید هفت بهشت خدای حی احد
بدست نوکر دربار سیدالشهداست
 
چو آیه های خدا تازه است روضاتش
که این حقیقت اسرار سیدالشهداست
 
شهید او چو نماز است و کشته ی عبرات
که دین تجلی رفتار سیدالشهداست
 
بروی نیزه به فکر نجات امت بود
ملک به حیرت کردار سیدالشهداست
 
بروز حشر دلیل شفاعت زهرا
دو دست قطع علمدار سیدالشهداست
 
علی به حال رکوع و حسین او بی سر
بداد خاتم و این کار سیدالشهداست
 
تمام آبروی دعبل حزین این است
که دل شکسته زاشعار سیدالشهداست
 
 
 
مجید خضرایی
 
ارض وسما واله از مردی وایثار تو
عقل جنون یافته  در عجب از کار تو
بر سر ما سایه ی رحمت تو مستدام
عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
 
 
جام بلا را به دست داشته ای از الست
رفتی واز بار غم قامت زینب شکست
دخترک بر سر ناقه ی عریان نشست
میرسد آوای غم از سر هر کوی وبام
عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
 
 
بین تو زینبت نیزه شده فاصله
بوسه به دستش زده جای رد سلسله
در پی راست کند موی کنان هروله
خوانده به بند بلا وجهه ی بیت الحرام
عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
 
 
گشته حرم غرق در دلهره واضطراب
کرده پریشان حرم سوز نوای رباب
جای عمو دشمنش داده به او مشک آب
یاد علی اصغرش کرده دل تنگ مام
عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
 
 
ای که ذبیح الله نسل خلیلی بیا
صورت زینب شده طعمه ی سیلی بیا
ستر رخ او شده جوهر نیلی بیا
تا که بپوشد رخ از چشم ونگاه حرام
عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
 
 
 
اجر جسارت به تو کیسه ی گندم شده
زینب تو باسرت غرق تکلم شده
در دل صحرا گلی از حرمت گم شده
خار مغیلان شده سایه ی بنت الامام
عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
 
 
عشق زایثار عاشقی آموخته
ارض و سماوات از ماتمت افروخته
دیده گشا دامن دخترکت سوخته
خون چکد از گوش آن دخترک تشنه کام
عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
 
 
پاره بدن پیکر اکبر تو دیدنیست
بر سر نیزه سر اصغر تو دیدنیست
صبر ورضای دل خواهر تو دیدنیست
بر سر نی خوانده ای آیه ی عشق وقیام
عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
 
 
دشمن تو میکند هلهله و همهمه
خواهر تو میکند با سر تو زمزمه
دیده گشا آمده مادر تو فاطمه
حجت حق بعد از این گشته به عالم تمام
عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
 
 
سرور بی سر چرا نیزه شده منزلت
خون شده از ماتم قاسم واکبر دلت
با کرم خود بخر آبروی دعبلت
پادشهی و منم بر سر کویت غلام
عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
 
 
@@@@@
کربلا یعنی نوای العطش
روی لب ها رد پای العطش
کربلا یعنی سرا پا سوختن
تشنه لب بین دو دریا سوختن
کربلا یعنی که سقای ادب
در کنار شط بیفتد تشنه لب
کربلا یعنی حضور فاطمه
پیش سقا در کنار علقمه
کربلا یعنی تبسم بر اجل
نزد قاسم مرگ احلی من عسل
کربلا یعنی علی اصغر شدن
تشنه بردوش پدر پرپر شدن
کربلا یعنی فغان و التهاب
خیره بر گهواره چشمان رباب
کربلا یعنی که رزم حیدری
اکبر آسا غرق خون جنگ آوری
کربلا یعنی وداع زینبین
پشت خیمه با گل زهرا حسین
کربلا یعنی حضور گرگها
بر خیام یوسف آل عبا
کربلایعنی یتیمان حسین
گریه در شام غریبان حسین
کربلا یعنی شرف در یک کلام
بر حسین وکربلای او سلام
السلام ای کعبه آمال ما
ای صفا و شور و عشق و حال ما
خاک تو دارالولای اهل دل
مروه و سعی و صفای اهل دل
کربلا بوی خدایی میدهد
عطر ناب آشنایی میدهد
علیرضا فولادی
@@@
کاروان سلاله های خدا
 
کاروان امام عاشورا
 
کاروان بهشتیان زمین
 
کاروان فرشتگان سما
 
یکی از نوکرانشان جبریل
 
یکی از چاکرانشان حورا
 
گوشه ای از صدایشان داوود
 
نفسی از دعایشان عیسی
 
نوجوانانشان چو اسماعیل
 
پیرمردانشان خلیل آسا
 
زایر اشکهایشان باران
 
تشنه مشکهایشان دریا
 
همه آیات سوره ی مریم
 
همه چون کاف و ها و یا والی
 
یوسفان عشیره ی حیدر
 
مریمان قبیله ی زهرا
 
کعبه میبیند و طواف ملک
 
چشم تا کار میکند اینجا
 
کشتگان حوادث امروز
 
صاحبان شفاعت فردا
 
تا به حالا ندیده هیچ کسی
 
این همه آفتاب یکجا
 
هر دلی با دلی گره خورده است
 
همه مجنون صفت همه لیلا
 
دارد این کاروان صحرایی
 
دخترانی عفیفه و نو پا
 
همه با احترام و با عزت
 
همه در پرده های حجب و حیا
 
پرده را از مقابل محمل
 
باد حتی نمی برد بالا
 
دور تا دورشان بنی هاشم
 
تحت فرمان حضرت سقا
 
پای علیا مخدره زینب
 
روی زانوی اکبر لیلا
 
از غروب مدینه می آیند
 
در زمینی به نام کرب وبلا
 
میرسیدند و یاد می کردند
 
از سر و طشت و حضرت یحیی
 
حق نگهدار این همه مجنون
 
حق نگهدار این همه لیلا
 
 استاد لطیفیان
@@@@@
روز مرا مخواه که شام عزا کنی
 
خیمه مزن که خیمه غم را به پا کنی
 
دلشوره های خواهر خود را نگاه کن
 
پیش از دمی که با غم خود آشنا کنی
 
حتی قسم به سایه عباس میخورم
 
تا التماس های مرا هم روا کنی
 
تعبیر شد تمامی کابوس های من
 
من را به قتلگاه کشاندی رها کنی
 
صد بار دیده ام غمت از کودکی به خواب
 
صد بار دیده ام که در اینجا چه ها کنی
 
دیدم که خاک بر سر و رویم نشسته است
 
دیدم رسیده ای که مرا مبتلا کنی
 
دیدم لبت ترک ترک و چهره سوخته
 
دیدم به چشمِ قاتل خود چشم واکنی
 
دیدم که سنگ شیشه پیشانیت شکست
 
دیدم که تیر از بدن خود جدا کنی
 
دیدم برای آنکه بخیزی به زانویت
 
سر نیزه ای شکسته گرفتی عصا کنی
 
دیدم لباس مادری ات را ربوده اند
 
پیراهنی نبود و تنت بوریا کنی
 
جواد حیدری
@@
 
مجید خضرایی
 
زیباتر از نگاه تو قاتل نمیشود
توفیق بی دعای تو حاصل نمیشود
 
در اول نماز به تو میدهم سلام
بی تو نماز و نافله کامل نمیشود
 
تو کیستی که گریه نمودن برای تو
تنها عبادتی است که باطل نمیشود
 
حتی جماد از غم تو خون گریسته
هرگز غم تو کهنه و زائل نمیشود
 
پیش از عزا و گریه به یاد غریبیت
بر انبیا ملائکه نازل نمیشود
 
داغت چه کرده با دل سوزان فاطمه
آن دل دگر به سینه ی او دل نمیشود
 
جز بر کسی که سوخته از سوز کزبلا
فیض عظیم فاطمه شامل نمیشود
 
بالاتر از تصور عقل است عشق تو
دیوانه ی نگاه تو عاقل نمیشود
 
دیوانه ی تو دل زده بر موج حادثات
مستغرق غم تو به ساحل نمیشود
 
جز حضرت کریم تو ای پادشاه عشق
شاهی پناه دعبل سائل نمیشود
 
اشعار شب دوم محرم
 
ورود کاروان به کربلا
 
***
 
با احتیاط لاله ی ما را پیاده کن
 
عباس جان، سه ساله ی ما را پیاده کن
 
با احتیاط بار حرم را زمین گذار
 
زانو بزن وقار حرم را زمین گذار
 
با احتیاط تا که نیفتد ستاره ای
 
می ترسم آنکه گیر کند گوشواره ای
 
چشم مخدرات به سمت نگاه تو
 
دوشیزگان محترمه در پناه تو
 
باحوریان رفته به زیر نقابها
 
یک لحظه روبرو نشدند آفتابها
 
این حوریان عزیز خدایند و بس، همین
 
این دختران کنیز خدایند و بس، همین
 
این دختر علی ست که بالش شکستنی است
 
ناموس اعظم است و وقارش شکستنی است
 
از این به بعد ماهِ حرم آفتاب باش
 
عباس جان مراقب این با حجاب باش
 
این دختران من که بیابان ندیده اند
 
در عمر خویش خار مغیلان ندیده اند
 
یک لحظه هم ز خیمه ی طفلان جدا نشو
 
جان رباب از دم گهواره پا نشو
 
توهستی و اهالی این خیمه راحتند
 
در زیر سایه ات همه در استراحتند
 
توهستی و به روز حرم شب نمی رسد
 
چشم کسی به قامت زینب نمی رسد
 
یک عده یوسف اند و یک عده مریم اند
 
احساس می کنم همه دلواپس هم اند
 
احساس می کنم که جوابم نمی دهند
 
با آب آب گفتنم آبم نمی دهند
 
اول مرا به نیزه ای از حال می برند
 
بعدا کشان کشان لب گودال میبرند
 
اینجا مکان نیزه به پهلو کشیدن است
 
از خیمه ها دویدن و گیسو کشیدن است
 
راضی ام و رضایت یزدانم آرزوست
 
از سنگها شکستن دندانم آرزوست
 
من راضیم به پای خدا دست و پا زنم
 
با صورتم به خاک بیفتم صدا زنم
 
باید به روی نی سر ِمن نیز رو شود
 
تا که مقام خواهر من نیز رو شود
 
جام بلا به دست گرفتیم ما دو تا
 
این جام را الست گرفتیم ما دو تا
 
می خواستیم عبد شدن را نشان دهیم
 
پیغمبر و علی و حسن را نشان دهیم
 
از آن همه به خواهر من ماتمش رسید
 
وارد شدن به مجلس نامحرمش رسید
 
با احتیاط لاله ی ما را سوار کن
 
زینب بیا سه ساله ی ما را سوار کن
 
با احتیاط خسته شدند این ستاره ها
 
این گوش پاره ها سر گوشواره ها
@@@@
اشعار شب دوم محرم
 
 روضه ورود به کربلا
 
کاروان لحظه لحظه نزدیک است
 
در حوالّی دشت ،دشت بلا
 
وعده گاه خدا همین باشد
 
این زمین هست،قبله،کرب و بلا
 
 
دلهره موج می زند در دشت
 
وَ سکوتی که پُر ز مفهوم است
 
بوی ماتم وزد از این صحرا
 
اهل خیمه به ناله محکوم است
 
 
قصّه غربتت مرا کشته
 
نخل غم را ببین چه پُر بار است
 
نَستَعینُ بِکَ ،عزیز دلم
 
کربلا با بلا بسی یار است
 
 
یابن زهرا بیا که برگردیم
 
صبر زینب دگر به سر آمد
 
خواب آشفته دیده ام انگار
 
زِ عروج شما خبر آمد
 
 
نظری کن خودت تماشا کن
 
دل اهل حرم پُر از غوغاست
 
تو اجازه بده که برگویم
 
روضه هایی که بعد از این برپاست
 
 
کنج خیمه به حالت محزون
 
قد و بالای اکبرت دیدی
 
اندکی بعد در دل دشمن
 
ارباً اربا، برابرت دیدی
 
 
لحظه ای بعد نوبت عبّاس
 
مشک او بر زمین فتاد ای وای
 
ناله ای زد که یا اخاالمظلوم
 
هر دو دستش ز کین فتاد ای وای
 
 
دست در دست عمّه بود امّا
 
سوی مقتل،روانه، عبدالله
 
خنجری آمد و جدایش کرد
 
دست او را ز دست ثارالله
 
 
چه بگویم ز شیرخواره تو
 
مُسند غربت شما امّا
 
حرمله با سه شعبه منتظر است
 
سر او را جدا کند آقا
 
 
از بلندیّ تل همی دیدم
 
به زمین خوردی ای گل زهرا
 
من بمیرم چه دیده ام ای وای
 
دست و پا میزدی، تو ای آقا
 
 
بس کنم ناله را ولی ای وای
 
چه بگویم ز شام عاشورا
 
هر طرف یک سری ،سرِ نیزه
 
مزد اشک یتیم ها ،هورا
 
 
مجید خضرایی
 
فرشتگان به بلندای باورت نرسند
به عشق و شور به یک مویی از سرت نرسند
 
اگر همه عرفا را کنیم یک جا جمع
به پای یک سر موئی ز اصغرت نرسند
 
تمام خیل شهیدان به روز رستاخیز
به اوج رتبه ی سقای لشکرت نرسند
 
به حسن خلق و به حسن جمال صد یوسف
به پای حسن و کمالات اکبرت نرسند
 
خدا گواست که در صبر ساره ومریم
به اوج صبر ومواسات خواهرت نرسند
 
تمام ماتم عالم اگر که جمع شود
به یک کبودی رخسار دخترت نرسند
 
تو کیستی که به نور و صفا حواریون
به شان قرب الی الله نوکرت نرسند
 
پیمبران خداوند هم به خلد برین
بدون اذن به دربار و محضرت نرسند
 
مجید خضرایی
 
روح آزادگی ماست ابا عبدالله
همه ی بندگی ماست ابا عبدالله
 
آن سرزلف که بر نیزه پریشان گشته
راز شوریدگی ماست ابا عبدالله
 
ما نمک خورده ی این سفره ی عالم گیریم
کهف بیچارگی ماست ابا عبدالله
 
در دل محشرو در وحشت آن روز عظیم
فکر آوارگی ماست ابا عبدالله
 
آنکه آموخته مارا که به هر حال ومقام
عزت ما سادگی ماست ابا عبدالله
 
دعبل خسته مخور غصه که در این ایام
شاهد خستگی ماست ابا عبدالله
 
مجید خضرایی
 
عشق حسین حد وانتها نپذیرد
حال جنون دلم شفا نپذیرد
 
عشق حسین حد وانتها نپذیرد
حال جنون دلم شفا نپذیرد
 
محرم محرم کجا ومنت مرهم
درد دل عاشقان دوا نپذیرد
 
گر بپسندی شما خدا بپسندد
گر نپذیری شما خدا نپذیرد
 
عشق تو تنها ملاک رد وقبول است
بی توخدا هیچ بنده را نپذیرد
 
گر بدهندم مرا امارت عالم
بی تواگر باشد این گدا نپذیرد
 
من به ملامت کنندگان چه بگویم
دل که پر از کینه شد صفا نپذیرد
 
سنگ در میکده جلا بگرفته
سنگ دل مدعی جلا نپذیرد
 
هیچ بهشتی نمانده بعد غم تو
نوکر تو غیر کربلا نپذیرد
 
 
مهدی عبدالکریمی
 
هر لحظه در مصیبت تو گریه میکنم
بارانم و به غربت تو گریه میکنم
 
گاهی مرید گریه یعقوب میشوم
از شدت مصیبت تو گریه میکنم…
 
یک شب بدون گریه نخوابیده چشم من
در حسرت زیارت تو گریه میکنم
 
شب ها ز سوز مقتل تو آه میکشم
تا صبح سر به تربت تو گریه میکنم
 
ای تکه تکه لب خشکیده ات، دلم
بر قصه شهادت تو گریه میکنم
 
حتی عدو به لطف عمیمت امید داشت
از این همه محبت تو گریه میکنم
 
فردا که چشم امت جدت به سمت توست
… بر جلوه قیامت تو گریه میکنم
 
خواندی به روی منبر نی… کهف و الرَّقیم!
یک عمر بر تلاوت تو گریه میکنم
 
 
مجید خضرایی
 
ای آنکه خاک را به نظر کیمیا کنی
کی میشود نظر به من بی بها کنی
 
ای آنکه خاک را به نظر کیمیا کنی
کی میشود نظر به من بی بها کنی
 
کی میشود مرا چو شهیدان راه خود
بی قیل وقال و مخلص وبی ادعا کنی
 
از این قمار پوچ زمانه دلم گرفت
کی میشود زدام غرورم رها کنی
 
تا درد هست ناز طبیبان خریدنیست
هرگز نخواهم از تو که دردم دواکنی
 
آنگونه ام بساز که همراه مادرت
با دیدن غلامی من هم صفا کنی
 
باشد مگر میان قنوت نماز خود
قدری هم از برای دل من دعا کنی
 
از بهر آنکه بنده ی خوب خدا شوم
کافی ست راهیم بسوی کربلا کنی
 
 
مسعود اصلانی
 
 
شبی که فاصله ها بین ما نشست و گریست
میان کوچه بی انتها نشست و گریست
 
دلم به یاد زمینی که کربلا گویند
دو چشم دوخته بر نا کجا نشست و گریست
 
فدای مستمعی که دو دست بر پهلو
از ابتدای همه روضه ها نشست و گریست
 
میان کوچه سینه زنی دو دست ادب
به یاد داغ تو بر سینه ها نشست و گریست
 
گمان کنم که در آن روز پر بلا خورشید
چو دید روی زمین ماه را نشست و گریست
 
همینکه دختر خورشید را عدو می برد
ه روی نیزه سری بی صدا نشست و گریست
 
سوال میکنم از او که خواهرش زینب
به زیر کعب نی اش مثل ما نشست و گریست
@@@
 
 
اشعار ورود به کربلا
 
***
 
دلِ من غرق تمناست بیا برگردیم
 
عاشقی با تو چه زیباست بیا برگردیم
 
سرزمینی که تورا عاقبت از من گیرد
 
آری ای یار همین جاست بیا برگردیم
 
بین هر خیمه که رفتیم جگرم سوخت حسین
 
همه جا ناله ی زهراست بیا برگردیم
 
حیف از حنجر ششماهه که تیرش بزنند
 
حرمله روبه روی ماست بیا برگردیم
 
مشکِ عباس اگر تیر خورَد باکی نیست
 
حیفِ آن دیده ی سقاست بیا برگردیم
 
اینقَدَر گودی و اینقَدر سراشیبی و سنگ
 
این زمین غرق معماست بیا برگردیم
@@
 
اشعار شب دوم محرم
 
اشعار ورود به کربلا
 
***
 
کربلا دجله را خبر کن زود
 
قافله با شتاب آمده است
 
تکّه ای ابر سایبان بفرست
 
شیر خوار رُباب آمده است
 
یاد تیغ وتُرنج افتادی
 
به تو حق میدهم که حیرانی
 
قدو بالای دیدنی دارد
 
علی اکبر است می دانی
 
بوی شهر مدینه را حس کن
 
این دو آئینه ی سخا هستند
 
مثل من بُغض کرده ای آری
 
یادگاران مجتبی هستند
 
مثل پروانه گرد اربابت
 
نوجوانان زینب کبری
 
بهترین هدیه شد برای حسین
 
لب خندان زینب کبری
 
کربلا ازفرات خودت بگو قدری
 
آخه،ساقی این خیام عباس است
 
آبه سردوخنک به او برسان
 
چون به قولی که داده حساس است
 
کربلا زینب است این بانو
 
عزتش را مگر نمی بینی
 
هی نگو دشت از چه میلرزد
 
هیبتش را مگر نمی بینی
 
داغدار قبیله آمده است
 
اشک وخون دارد او به دیده هنوز
 
کربلا زود سر به زیر انداز
 
سایه اش را کسی ندیده هنوز
@@
متن روضه
کیست زینب همیشه بی همتا
 نور مستور عالم بالا
 کیست زینب نفس نفس حیدر
کیست زینب تپش تپش زهرا
 کیست زینب حسین پرده نشین
کیست زینب حسن به زیر کسا
 زود می گم و رد می شم،حواست و  جمع کن
کیست زینب کسی چه میداند
غیر آن پنج آفتاب هدی
 کیست زینب تلاطم عباس
کیست زینب تموّج دریا
 کیست زینب فراتر از مریم
 روشنی بخش هاجر و حوّا
کیست زینب حجاب جلوه غیب
صبر اعظم ، صلابت عظما
ذوالفقار علی میان نیام
 اوج نهج البلاغه ای شیوا
خیالت و راحت کنم،اگه تا صبح هم بگم کیست زینب،باید دوباره همین رو بگم
 قلمم بشکند چه می گویم
 من و اوصاف زینب کبری ؟
 من چه گویم که گفت اربابم
 حضرت عشق ، التماس دعا
 جانم زینب،یه جمله بسه،درخانه اگر کس است،یک حرف بس است،می خوای مقام زینب و بفهمی،امام زمانش بهش گفت،زینب جان فردا ،منو تو نماز شبت دعا کن،داداشت و دعا کن.
السلام ای شکوه نام حسین
دومین فاطمه ، تمامِ حسین
 حالا این زینب فردا تموم غصه های عالم رو دلش می آد،مگه فردا چه خبره؟این زینب فردا یه لحظه ای می رسه،غم های عالم رو  روی سینه اش می بینه،کِی؟ اون موقعی که دیدند،ذوالجناح حرکت نمی کنه،عوض شد مرکب های ابی عبدالله،روضه مو بخونم و یاعلی،روایت می گه هفت مرکب برا حسین علیه السلام عوض کردند،اما باید بمونه،آخه اینجا کربلاست،همچین که اون پیرمرد گفت:اینجا کربلاست،دیدن ابی عبدالله یه دست به محاسنش گرفت،یه نگاه به آسمون کرد،انا لله و انا الیه راجعون،اعوذباالله من الکرب و البلا، هاهُنا مسفک دمائنا،هاهُنا مقتل رجالُنا،اینجا کربلاست،همین جا می مونیم،زبون حال بگم برات،این جا می مونیم،اینجا خوبه، آب داره، نزدیک آبیم،آخه ما بچه کوچیک داریم،اینجا خوبه درختاش سایه داره،چیه؟ مگه من چی میگم؟خوبه،اون تپه رو می بینید،برید خیمه هارو پشت تپه ها بزنید،محفوظ باشه،کسی زن و بچه ام رو نبینه،بچه ها همه دارن بابا رو نگاه می کنن،هزار تا سئوال تو چشماشون نهفته است،مهمونی که می گفتی همینه،مردم من ازشما سئوال دارم،یکی بلند شه جواب من رو بده،تا حالا مهمونی دعوتت کردن،معلومه که دعوت شدی،چقدر آمادگی پیدا می کنی،خصوصاً مهمونی که آدم با زن و بچه دعوت بشه،خودت باشی،هر لباسی شد می پوشی،هرجور باشه آماده می شی،اما زن و بچه بخوای ببری،سخته،زن وبچه ببری،حساسیت می ره بالاتر،حالا من ازت یه سئوال دارم،خداییش امشب رو این سئوال من فکر کن تا صبح،اگه با زن و بچه بری مهمونی راهت ندن،بهت بگن کی تو رو دعوت کرده،جلو زن و بچه ات چقدر خجالت می کشی؟هی بچه ها بهت می گن بابا چی شد،این همه قول دادی مهمونی می بریمون،بابا چی شد؟  آدم راش ندن می ره یه جای دیگه،راهش رو عوض می کنه،می ره یه جای دیگه،اما وای به اون روزی که نذارن برگردی،وای به حال اون روزی که بگن برو وسط بیابون بشین،حق نداری حرف بزنی،صدا زد همین جا خیمه ها رو برپا کنید،خیمه ها رو زدن،اما چه خیمه ای،چه زدنی،می خوام امشب هزار بار بگم وای از دل زینب می دید دارن خیمه ها رو می زنن دادش این چه خیمه زدنیه،مگه می خوای این خیمه هارو جمع نکنی،یه جوری خیمه می زنی،انگار می خوای بری،قراره من تنها باشم،من چه جوری تنها خیمه هارو جمع کنم،زینب غصه نخوری تنهایی نمی ذارم جمع کنی،میآن کمکت،یه عده نامحرم میآن،نمی ذارن خسته بشی،خودشون خیمه ها رو آتیش می زنن،هیچی از خیمه ها نمی مونه،حسین….. ،خیمه هارو زدن،بچه هارو جمع کرد،همه دور ابی عبدالله حلقه زدن،یاالله،می گن ابی عبدالله فقط نگاه می کرد،گریه می کرد، دین ما سفارش اکید می کنه،سفر می خوای بری،اول باید همسفرهاتو انتخاب کنی،من می خوام سئوال کنم،همسفر بهتر از عباس؟همسفر بهتر از علی اکبر؟ آدم با این همسفرها هرجای عالم بره غصه نداره؛اما ابی عبدالله فردا هی نگاه می کرد،گریه می کرد،هیچی نمی گفت،شروع کرد بعد از اون گریه خطبه معروفی رو خوندن،الله اکبر:می بینید به حق عمل نمی شه، می بینید امر به معروف و نهی از منکر نمی شه، شروع کرد حضرت خطبه خوندن،تاریخ می گه اصحاب بلند شُدن،زهیر بلند شد،یااباعبدالله، اگر دنیا بقاء دائم باشه،ببین یار به این می گن،حسین جان نبینم گریه کنی آقا، اگر دنیا بقاء دائم باشه ،ماهم عمر جاویدان داشته باشیم، آقا محال تورو رها کنیم،ما اومدیم تو این سرزمین برات بمیریم، بصیرت رو نگاه کن،نمی گه اومدیم پیروز بشیم، خیلی ها نرفتن کربلا،چون می دونستند،در ظاهر پیروزی با اون لشکره،گفتند چه کاریه هفتاد نفر بریم به جنگ سی هزار نفر،مگه عقلمون رو از دست دادیم،ولی نمی دونستند توی این لشکر یه نفر هست به نام حسین علیه السلام،نمی دونستند پای اعتقاد و پای ایمانشون باید وایستند،گفت ما اومدیم برات جون بدیم،بُریر گفت:آقاجان خدا به ما منت گذاشته،توفیق داده برات جهاد کنیم،ان شاءالله می مونیم توفیق بده برات تیکه تیکه بشیم،ما دست از تو برنمی داریم،تو همین حالات بودند یه وقت ابی عبدالله دید از توی خیمه زن ها صدای ضجه می آد،روضه مو دارم می برم به نقطه اوج ،هرکی آماده ناله است بسم الله،چه خبره؟دید بچه های زینب دارن می دوند،دایی به دادمون برس،چرا؟گفتند دایی مادرمون داره دق می کنه،دایی بیا ببین مادرمون داره یه جوری گریه می کنه،ما می ترسیم از این گریه،الله اکبر،ابی عبدالله اومد تو خیمه،نشست جلو خواهر چه زینبی چه حسینی ،پنجاه و چهار سال باهم بودند،یه نفر تو این عالم،می تونه زینب و آروم کنه،اونم حسینه،این حسینی که جلوش نشسته، همونیه که وقتی به دنیا اومد،خودش زینب و بغل کرد،این حسین روز اول زینب و آروم کرد، این حسین همونیه که یاالله،نمی خوام بی اشک بری،این حسین همونیه که وقتی اون شب مادرشون و داشتند شبونه می بردند،می دید خواهرش دنبال جنازه هی می خوره زمین،
خدا مادرم را کجا می برند.
این حسین همونه،اون شب زینب و آروم کرد،این حسین همونه که وقتی باباشو با فرق شکافته،آوردند،زینب و آروم کرد،وقتی جیگر پاره پاره رو دید زینب و آروم کرد،حالا باید کربلا زینب و آروم کنه،خواهر چی شده،نبینم،زانوی غم بغل بگیری،حالا زبون حال خونده،روضه ی من این چند بیته،صدا زد داداش:
 آه از این خاک و خارها برگرد
وای از این شوره زارها برگرد
 خوب پیداست جای نخلستان
 لشگری در غبارها برگرد
 جان به لب کرده کودکانت را
خنده ی نیزه دارها برگرد
 یه اسمی رو ببرم شب دومی براش لعنت بفرستی
حرمله آمده ست و بند آمد
 نفس شیرخوارها برگرد
 دخترانت چقدر میلزرند
از حضور سوارها برگرد
ای حسین……….
 ترس دارم که بال و پر بزنند
به علمدارمان نظر بزنند
 تا که از خواهرت جدا نشوی
تا که صاحب عزای ما نشوی
 تا که در خارهای این صحرا
غرق در زخم ها نشوی
 داداش نگام افتاد به این گودال تنم لرزید
تا که در شیب تند آن گودال
با لب تیغ آشنا نشوی
 تا لباس تو را ز تن نبرند
تا هم آغوش بوریا نشوی
 جان مادر بیا بیا برگرد
آه از این کربلا بیا برگرد
انگار زینب داره می بینه،با چه عزتی پیادش کردند،همه مراقب زینبند،همه مراعات زینب و می کنند،تموم شد روضه ام،همه میآن دورش حلقه می زنند،قد و بالاش و نبینه دشمن،ای وای،همه کاری می کنند،گرد و خاک رو چادرش نشینه،آخه این زینبه،این دختر علی است،همه مراقبند،نمی دونم،هشت روز دیگه،نه روز دیگه،کار همین زینب،به جایی رسید،دیدند داره وسط بیابون می دوه،هی دو دستی رو سرش می زنه،هی می گه واحسینا،کارش به جایی رسید،این زینب پرده نشین،اومد تو گودال نیزه هارو کنار زد،شمشیرهارو کنار زد،ای وای می خوای بگم آخرش چی شد،این لبهاشو گذاشت رو لبهای بریده،حسین………..
 
منبع: کتاب گودال سرخ
 
@@@@@@@@
من تو رو دارم دیگه غم ندارم
من تو رو دارم چیزی کم ندارم
به من بگو که چی شده داداشی
دق میکنم اگه پیشم نباشی
تا هرکجا بری میام به قران
شهر بلا بری میام به قران
چرا داری گریه کنون میخندی
کجا میخوای بری که بار میبندی
خواهر برادری سفر چه خوبه
راه افتادن وقت سحر چه خوبه
روسری  گلدار منم رو بردار
چادر بازار  منم رو بردار
عاشق اون لحن خوش صداتم
خودم بلا گردون بچه هاتم 
صدای گریه هات یادم نمیره
اون التماس دعات یادم نمیره
خسته شدم ببین ز پا نشستم
داداش من از خیر سفر گذشتم
اینجا کجاست ؟ بیا بریم مدینه
کرببلاست ؟ بیا بریم مدینه
اینجا کجاست ؟ چرا اسیر دردیم
داداش بهم بگو که بر میگردیم
من از سنان و حرمله میترسم
من از کمان و حرمله میترسم
دلت میاد ببینی غرقه در خون
سر به سرم میذاره شمر ملعون
یا که سنان راه منومیبنده
هو میکنه به اشک من میخنده
دلت میاد خولی بد قواره
  پیش همه  ادامو در بیاره
دلت میاد  درد کمر بگیرم
رو نیزه ها از تو خبر بگیرم
دلت میاد ببینی روسری مو
چادر یادگار مادری مو
حق بده از درد فراق میترسم
حق بده از غصه و داغ میترسم
بیا و بی خیال کربلاشو
بیا و تکیه گاه بچه ها شو
منو با یک سه ساله تنها نذار
با زجر این قافله تنها نذار
تا رفتی زینب تو نیمه جون شد
یک سفر اومدیم که زهرمون شد
شاعر علیرضا خاکساری
 
 
از وطن راهت کجا افتاده آواره حسین
کشتی از دریا جدا افتاده آواره حسین
 
دیدی آخر راست شد دلشوره های خواهرت
راه ما در کربلا افتاده آواره حسین
 
بندِ بارت باز شد بندِ دلِ اطفال ریخت
از شترها خیمه ها افتاده آواره حسین
 
نیزه ها را نخل و اینجا را اَمان پنداشتیم
بر سپاهی چشم ما افتاده آواره حسین
 
دیدی آخر زینبت همراه تو آواره شد
این سخن انگار جا افتاده آواره حسین
 
دخترانت بندِ معجرها اگر محکم کنند
چشمشان بر بی حیا افتاده آواره حسین
 
گوئیا بینیم از حالا که ده روز دگر
دست و پایت زیر پا افتاده آواره حسین
 
گفته های مادرم امروز یادم آمده
بر زمین خون خدا افتاده آواره حسین
 
زانوی یاران رکاب خواهر ، اما بعد چه ؟
ره به نامحرم چرا افتاده آواره حسین 
گفته بودم هیچگه داغت نبینم یا اَخی
حال بر لب یا اخا افتاده آواره حسین
بانوان بر مادرم زهرا توسّل جسته اند
صحبت از روز بلا افتاده آواره حسین
دخترت گوید که ای عمّه خدا صبرت دهد
غصّه هایت بر مَلا افتاده آواره حسین
شیرخوارت دست گَردان همه اهل حرم
شورِ لالایی بپا افتاده آواره حسین
گَرد غربت خوب عرضِ خیرِ مقدم می کند
از سرِ دوشت عبا افتاده آواره حسین
مَشکها بر دستِ ساقی خودنمایی می کنند
بر لب ساقی دعا افتاده آواره حسین
نازدانه دخترت از قلّۀ دوش عمو
دیده اش بر نیزه ها افتاده آواره حسین
با همه غربت که داری ای عزیز فاطمه
بر لبت حمد و ثنا افتاده آواره حسین
 
مهدی ات از کعبه، اِی سالار زینب می رسد
گرچه راه از نینوا افتاده آواره حسین
شاعر : محمود ژولیده
این زمین مهد عزای زینب است
روز روشن اندر اینجا چون شب است
با وجود ساقی لب تشنگان
ذکر یا زهرا نوای هر لب است
آنطرف تیر سه شعبهٰ کعب نی
اینطرف زینب که در تاب و تب است
پیکر خون خدا روز دهم
زیر سم و نعل های مرکب است
تکه تکه چون حصیر افتاده و
این تن صد پاره عشق زینب است
 
شاعر : جواد قدوسی
@@@
متن سخنرانی و منبر شب دوم ماه محرم
خروج امام حسین (ع) از مدینه
شیخ مفید در کتاب، ارشاد، می‏نویسد: کلبی و مداینی و دیگر مورخین روایت کرده گویند:
همین که امام حسن (ع) از دنیا رفت شیعیان عراق به جنبش درآمدند، و در پی آن نامه‏ای به امام حسین (ع) نوشتند و یادآور شدند که معاویه را از خلافت خلع کرده و با آن حضرت بیعت خواهند کرد.
امام (ع) از این امر خودداری کرده و فرمود: میان من و معاویه پیمانی است که تا پایان مدت آن شکستن آن روا نیست، و چون معاویه از دنیا رفت در این کار اندیشه خواهم کرد.
معاویه که پسرش یزید را به جانشینی خود انتخاب کرده بود در نیمه رجب سال شصت هجری از دنیا برفت.در این موقع فرماندار مدینه ولید بن عتبه بن ابی سفیان بود.حکومت مکه نیز در دست عمرو بن سعید بن عاص معروف به اشدق از بنی امیه قرار داشت.در کوفه نعمان بن بشیر انصاری و در بصره عبید الله بن زیاد حاکم بودند.
یزید به پسر عموی خود، ولید بن عتبه، که در آن هنگام از طرف معاویه والی مدینه بود نامه‏ای نوشت و به وسیله یکی از خدمتکاران معاویه به نام ابن ابی زریق برای او ارسال داشت.در این نامه یادآور شده بود که از همه مردم برای او بیعت بگیرد.به خصوص سفارش بسیار کرده بود که از حسین بن علی (ع) بیعت بگیرد، و گفته بود.برای او کمترین مهلتی روا مدار.چنانچه پذیرفت که به هدف رسیده‏ایم، در غیر این صورت سر از بدنش جدا کن و برای من بفرست.
معاویه پیش از مرگ خود به یزید گفته بود: از روبرو شدن با چهار نفر سخت بپرهیز.یکی از این چهار نفر حسین بن علی بود.دوم عبد الله بن زبیر، سوم عبد الله بن عمر، و چهارمین نفر عبد الرحمن بن ابی بکر بود.به خصوص درباره امام حسین و عبد الله بن زبیر سفارش بیشتری کرده بود.اما فرزند زبیر همراه با برادرش جعفر بی آنکه شخص سومی از این امر آگاه باشد، از بیراهه رهسپار مکه گردید.در این اثنا ولید هشتاد و یک سوار در تعقیب او فرستاد، اما به دستیابی او موفق نشد.عبد الله بن عمر نیز پیش از آنها عازم مکه شده بود.
ولید در پی مروان بن حکم فرستاد و با وی در این امر به مشورت پرداخت.مروان رو کرد به ولید و گفت: بدون شک حسین بن علی هرگز بیعت با یزید را قبول نخواهد کرد.چنانچه من به جای تو بودم گردن او را می‏زدم.ولید گفت: ای کاش من در این دنیا نبودم و این صحنه را مشاهده نمی‏کردم.پس ولید شبانه کسی را نزد حسین (ع) فرستاد و او را خواست.آن حضرت بی درنگ جریان را دانست و با گروهی از خویشان و نزدیکان که عده آنها به سی نفر می‏رسید حرکت کرد، و به آنان دستور داد سلاحهای خویش را بردارند، و فرمود: ولید در چنین وقتی مرا خواسته و بیم آن می‏رود، مرا مجبور به کاری کند که من نتوانم آنرا بپذیرم و از ولید نیز ایمن نمی‏توان بود.پس همراه من باشید و در کنار در خانه ولید بنشینید، چنانچه فریاد مرا شنیدید، بر او هجوم برید تا از من دفاع کنید.
امام حسین (ع) وارد خانه ولید شد.مروان بن حکم نیز در کنار ولید نشسته بود.قبل از هر چیز مروان خبر مرگ معاویه را به آن حضرت اطلاع داد.امام (ع) گفت: انا لله و انا الیه راجعون آنگاه نامه یزید و دستوری که برای گرفتن بیعت از او داده بود برای آن حضرت بخواند .پس امام بر آن شد که از گفتن پاسخ خودداری کند و این موضوع را با طرحی مسالمت آمیز خاتمه دهد.و از مجلس او خارج شود.از این رو به ولید گفت: من اطمینان دارم که تو به بیعت پنهانی من قانع نخواهی شد.و خواهی گفت که بیعت با یزید را آشکارا انجام دهم.ولید گفت: آری، چنین است.پس امام حسین (ع) فرمود: تا بامداد، منتظر باش و چنان که خواهی در این مورد اندیشه کن.ولید این سخن را پذیرفت و گفت به نام خدا بازگرد، تا فردا با گروهی از مردم به نزد ما بازگردی.
همین که امام (ع) از خانه ولید بیرون آمد، مروان رو کرد به ولید و گفت: به خدا سوگند، چنانچه حسین در این ساعت از تو جدا شود و بیعت نکند، دیگر هرگز بر او دست نخواهی یافت، تا مگر میانه تو و او کشتار بسیاری روی دهد.پس بهتر این است که او را زندان کنی تا اینکه یا بیعت کند و یا گردنش را بزنی.
همین که امام (ع) این گفتار را از شخص سنگدلی چون مروان (وزغ پسر وزغ) شنید در حالی که به شدت در خشم فرو رفته بود، فریاد برآورد من هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد.در این هنگام از جا برخاست و به مروان گفت: وای بر تو ای پسر زرقاء، تو مرا به قتل تهدید می‏کنی .به خدا دروغ گفتی و نابجا سخن راندی سپس خطاب به ولید فرمود: ای امیر، ما اهل بیت نبوت و معدن رسالت هستیم.خاندان ما محل رفت و آمد فرشتگان است.خداوند، اسلام را از خاندان ما آغاز کرد، و ختم رسالت را بر ما قرار داد.اما یزید مردی است فاسق و شراب‏خوار.دستش به خون نفوس محترم آلوده گردیده و آشکارا مرتکب فسق و فجور گشته است.از این رو انسانی همچون من هرگز با فردی چون او بیعت نخواهد کرد.بهتر است که ما و شما در آینده به این امر بنگریم و سرانجام معلوم خواهد شد که کدام یک از ما سزاوار رهبری خلافت و بیعت خواهد بود.
امام حسین (ع) پس از این سخن بی درنگ به راه افتاد و خانه ولید را ترک فرمود.در بین راه در حالی که شعری از یزید بن مفرع را می‏خواند همراه با یاران خود به خانه بازگشت .
لا ذعرت السوام فی غسق الصبح
مغیرا و لا دعیت یزیدا
یوم أعطی مخافه الموت ضیما
و المنایا یرصدننی ان احیدا
بعضی گویند، امام (ع) موقعی که از مسجد الحرام به طرف عراق حرکت کرده بود این شعر را می‏خواند، و اقوال دیگری نیز در این مورد آمده است.
پس از اینکه امام (ع) برفت، مروان رو کرد به ولید و گفت: تو خطا کردی و به سخن من اعتنا نکردی.به خدا دیگر هرگز قادر به دست یابی بر او نخواهی بود.ولید در پاسخ به او گفت:
وای بر تو، از من می‏خواهی که دین و دنیای خود را به این وسیله بفروشم؟ به خدا قسم چنانچه تمام دنیا را در اختیار من گذارند تا در برابر آن دست خود را به کشتن حسین بن علی آلوده سازم هرگز برای من پذیرفته نخواهد بود.سبحان الله، به خدا پناه می‏برم از اینکه حسین را به این بهانه که از بیعت با یزید خودداری کرده به قتل رسانم؟ به خدا سوگند، هر کس آلوده به خون حسین گردد، بدون تردید به هنگامی که خدای را ملاقات کند نامه اعمالش سبک خواهد بود و در قیامت هرگز خداوند به وی نظر نکرده و او را از گناهش پاک نخواهد کرد، و به عذاب دردناکی گرفتار خواهد شد.
مروان که این سخنان را از ولید شنید گفت: حال که عقیده تو چنین است، کار به جایی کرده‏ای، این را به زبان گفت، اما در دل کار او را خوش نداشت و رأی او را نمی‏پسندید.
مورخین درباره ولید گویند: وی جنگ طلب نبود، بلکه دوستدار عافیت و سلامت بود.اما در حقیقت از رفتار سویی نسبت به امام حسین (ع) دوری می‏جست، زیرا به مقام و منزلت آن حضرت به خوبی واقف بود.بنابراین تنها بدین خاطر نبود که وی در پی عافیت بوده است.
همین که یزید از رفتار ولید اطلاع یافت به جای او عمرو بن سعید بن عاص را والی مدینه قرار داد.حسین بن علی به خانه بازگشت و آن شب که شب شنبه بیست و هفتم رجب سال شصت هجری بود در منزل خود اقامت گزید.فردای آن روز به میان مردم رفت تا از اخبار جاری آگاهی یابد .در این اثنا مروان را ملاقات کرد.مروان رو کرد به آن حضرت و گفت: ای ابا عبد الله، من به شما توصیه ‏ای دارم، چنانچه بپذیری راه درست را یافته‏ای.امام (ع) فرمود، بگو ببینم سخن تو چیست؟ پس مروان گفت: من به شما سفارش می‏کنم بیعت با یزید بن معاویه را قبول کنی، و این هم برای دین و هم برای دنیای شما بهتر است.
امام فرمود:
انا لله و انا الیه راجعون چنانچه اسلام به این مصیبت گرفتار گردیده و فردی مانند یزید حکومت اسلامی را در اختیار خود قرار دهد دیگر با اسلام بایستی خداحافظی کرد.
سخن آن حضرت با مروان به طول انجامید و امام در حالی که در خشم فرو رفته بود وی را ترک کرد.ساعات آخر روز شنبه ولید عده ‏ای را نزد امام فرستاد تا او را جهت بیعت با یزید فراخوانند .امام فرمود: بهتر است تا فردا صبر کنم و ببینم فردا چه خواهد شد.آنان نیز در این امر پافشاری از خود نشان نداده و او را ترک کردند.
همین که شب فرا رسید مدینه را به قصد مکه ترک کرد.برخی گفته‏اند، صبح روز بعد از مدینه خارج گشت.به هر حال خروج امام شب یک‏شنبه بیست و هشتم رجب بوده که به سوی مکه حرکت فرمود .محمد بن حنفیه از خروج امام از مدینه اطلاع یافت، اما نمی‏دانست که آن حضرت به کجا می‏رود .
پس رو کرد به امام و گفت: ای برادر شما محبوب‏ترین و عزیزترین مردم در نزد من هستید .به خدا سوگند که من از نصیحت کردن به هیچ کس دریغ ندارم، و چه کسی والاتر از شما که در این امر از همه سزاوارتر خواهید بود.شما برادر من و از یک خانواده هستید.شما روح و جان و نور چشم و بزرگ خاندان ما هستید.اطاعت و پیروی از شما بر من واجب گردیده است، زیرا خداوند شما را بر من فضیلت و برتری بخشیده و سرور جوانان بهشت قرار داده است.برادر ! توصیه من به شما این است که با یزید بیعت نکنی و تا آن‏جا که امکان پذیر است از شهرهایی که زیر نظر اوست دوری گزینی.نمایندگانی به سوی مردم گسیل داری و از آنها بخواهی که بیعت با تو را بپذیرند.چنانچه با تو بیعت کردند، خدای را سپاس می‏گذاری و چنانچه سرپیچی کرده و دست بیعت به دیگران دادند باز هم زیانی به دین و عقل تو وارد نگردیده است، و جوانمردی و فضیلت تو از میان نخواهد رفت، و چنانچه به یکی از این شهرها وارد شوی بیم آن دارم که میان مردم اختلاف به وجود آید.گروهی از تو پشتیبانی کرده و عده‏ای دیگر بر علیه تو قیام کنند و کار به نبرد و جنگ و جدال منجر گردد، و در این میان تو هدف تیر بلا گردی .آن وقت است که خون بهترین افراد این امت از نظر خود و اصالت خانوادگی ضایع گردد و خانواده‏ات به خواری نشانده شود.
امام فرمود:
به عقیده تو به کدام ناحیه بروم؟
محمد حنفیه گفت: بهتر این است که وارد شهر مکه شوی، چنانچه در آن شهر اطمینان یافتی که محیط امنی است، در همان جا اقامت گزین و اگر از اهالی شهر بی‏وفایی مشاهده کردی، به سوی یمن حرکت کن.بدون تردید اهالی یمن یاران پدر و جد شما هستند و دلهای رئوف و قلبهای پر محبت دارند و سرزمین وسیع و گسترده‏ای در اختیارشان است.و اگر در آن شهر نیز اطمینان نبود از راه بیابان، ریگزارها و کوهستانها از شهری به شهر دیگر حرکت کن، تا وضع مردم و سرانجام آنها را در نظر بگیری، و خداوند میان شما و گروه ستمکار داوری فرماید، امیدوارم با نظر صایبی که داری بهترین روش را در این امر انتخاب کنی.
امام (ع) فرمود:
چنانچه در تمام این دنیا ملجأ و مأوایی نیابم باز هم با یزید بیعت نخواهم کرد.
در این هنگام، محمد حنفیه که اشک از چشمانش سرازیر گشته بود سخن آن حضرت را قطع کرد و امام نیز همراه با او به گریه افتاد و مدتی می‏گریستند، امام حسین (ع) به گفتار خویش چنین ادامه داد: ای برادر، خداوند تو را جزای خیر دهد.به حقیقت خیر خواهی و دلسوزی کردی.امیدوارم که رأی تو محکم و با موفقیت قرین باشد، اما من اکنون تصمیم دارم به طرف مکه حرکت کنم.من و برادرانم و فرزندان برادرم و گروهی از شیعیانم آماده این سفر هستیم، زیرا آنها با من هم عقیده بوده و رأی و نظر آنان نیز همان رأی و نظر من است.اما وظیفه تو این است که در مدینه اقامت گزینی، و گزارش همه امور را در نظر گیری و بی آنکه امری را از من پوشیده داری اطلاعات لازم را در اختیار من قرار دهی.
همین که زنان بنی عبد المطلب اطلاع یافتند که امام حسین (ع) تصمیم دارد مدینه را ترک کند، در اطراف او اجتماع کردند و به گریه و زاری پرداختند.پس امام (ع) به میان آنها آمده رو کرد به آنها و گفت: شما را به خدا سوگند می‏دهم که از این امر خودداری کنید، زیرا که خداوند و رسول او هرگز از این امر خوشنود نخواهند شد.زنان به حضرت گفتند پس در چه موقع نوحه و زاری کنیم؟ در نظر ما این روز همانند روزی است که در آن، رسول الله (ص) و علی و فاطمه و حسن (ع) و رقیه و زینب و ام کلثوم از دنیا برفتند.خداوند جان ما را فدای تو گرداند، ای کسی که محبوب قلوب همه نیکان و مؤمنان خواهی بود.
امام حسین (ع) که در تاریکی شب آماده حرکت از مدینه گردیده بود، ابتدا نزد قبر مادر گرامی خود رفت و با او وداع کرد.آنگاه رهسپار آرامگاه برادرش امام حسن (ع) گردید و با او نیز خداحافظی کرد.در این سفر غیر از محمد بن حنفیه و عبد الله بن جعفر، فرزند برادر و برادران و عده بسیاری از اهل بیت او همراه با آن حضرت مدینه را ترک کردند.بدین ترتیب امام (ع) در تاریکی شب از مدینه خارج شد در حالی که این آیه را می‏خواند:
«فخرج منها خائفا یترقب قال رب نجنی من القوم الظالمین» .
پس آن حضرت راه بزرگ و اصلی را انتخاب و به طرف مکه حرکت کرد.خاندان امام (ع) گفتند، همان طور که پسر زبیر از بیراهه رفت بهتر است که شما هم از بیراهه بروید و مانند او مورد تعقیب قرار نگیرید.حضرت فرمود: من هرگز چنین نخواهم کرد و از راه راست به در نروم، تا خداوند آنچه را که اراده اوست میان ما حکم فرماید.در همین مواقع بود که عبد الله بن مطیع او را ملاقات کرده رو کرد به آن حضرت و گفت: جانم فدای شما باد قصد کجا دارید؟
امام فرمود:
اکنون به مکه می‏روم، و پس از آن از خداوند طلب خیر می‏کنم.
ابن مطیع گفت : خدای شما را خیر دهد، و ما را فدایی شما قرار دهد.به نظر من چنانچه به مکه می‏روید بهتر است که هرگز رهسپار کوفه نگردید.کوفه شهری است که هرگز خیری در آن وجود نداشته و برای کسی مبارک نبوده است.در همین سرزمین بود که پدر بزرگوارت به شهادت رسید و برادرت نیز خوار شد، و از سوی دشمن هدف تیر قرار گرفت تا آنجا که نزدیک بود جان خود را از دست بدهد.من به شما توصیه می‏کنم که هرگز مکه را ترک نکنید.زیرا که شما سرور عرب هستید و در بزرگی میان مردم حجاز هیچ یک به پای شما نمی‏رسد.پس مردم از هر سو به جانب شما رو می‏آورند.جانم فدای شما باد بار دیگر سفارش من به شما این است که از مکه و حرم شریف دور نگردید.سوگند به خدای چنانچه شما را آسیبی رسد و از میان ما بروید، آن وقت است که ما به دستبرد راهزنان گرفتار خواهیم شد.
بدین ترتیب ورود امام حسین (ع) به مکه در روز جمعه سوم شعبان بوده است و چنان که قبلا اشاره شد خروج آن حضرت از مدینه در بیست و هشتم رجب اتفاق افتاد.بنابراین فاصله این دو شهر را در مدت پنج روز طی کردند.
امام (ع) به مکه وارد شد در حالی که این آیه را می‏خواند: (و لما توجه تلقاء مدین قال عسی ربی ان یهدینی سواء السبیل، ) هنگام ورود امام (ع) به مکه، در سوم شعبان بود.بقیه این ماه و همچنین ماههای رمضان و شوال و ذیقعده را در مکه اقامت کرده و هنگام خروج آن حضرت از مکه هشتم ذی حجه بوده است.طی این مدت که امام (ع) در مکه اقامت داشت، مردم از اطراف به خانه او رو می‏آوردند و بزرگان قوم از نقاط دور دست و شهرهای مختلف به دیدارش نایل می‏شدند.
پسر زبیر که در مکه پیوسته کنار خانه کعبه به نماز و طواف پرداخته بود، به همراه مردم گاه دو روز متوالی و گاه دو روز یک بار به دیدار آن حضرت می‏ شتافت، و به مشورت با امام (ع) می‏پرداخت.اما وجود آن حضرت در مکه از همه کس بر او گرانتر بود، زیرا که خود می‏دانست که تا حسین (ع) در مکه هست مردم حجاز با او بیعت نخواهند کرد، چون امام حسین (ع) نزد مردم محبوب‏تر و مقامش والاتر است.و مردم نیز به وی میل و رغبت بیشتری دارند.
@@@@@
نوحه پایانی

شوریده وشیدای توام
شیرینی رویای منی
تا به قیامت پایه توام
دین منی دنیای منی
آقای منی
آآآه با شهیدان تو یا حسین
آآآه بر سر خان تو یاحسین
آآآه به دلم حسرت کربلا
آآآه کربلا کربلا کربلا …
فانی در ذات احدی
جان ابوفاضل مددی
عاشق عشق ناب توام
صاحب من ارباب منی
آقای منی
آآآه ساکن کربلا یاحسین
آآآه خاک کویت شفا یاحسین
آآآه به دلم حسرت کربلا
آآآه کربلا کربلا کربلا…
در شب ظلمت ماه منی
دلیل عشقی راه منی
نماز روحم سوی تو
قبله ی من محراب منی
آقای منی
آآآه ایینه ی خدا
آآآه شهیدازتن سر جدا
آآآه دلیل عزت کربلا
آآآه کربلا کربلا کربلا

@@@@@@

 

خاک تو رو چشمای منه  زیارتت رویای منه

حریم تو مأوای منه  سرزمین مولای منه   دنیای منه

آه…مِسِ دلا با خاکِت طلا   آه…غزلِ عاشقی دلا  آه…آرزوی دلِ مبتلا     عرشِ ولا

آه…کربلا کربلا کربلا

 

رو گُلِ دلها شبنمِ تو   کعبه به زیر پرچم تو

رو لبِ اهلِ عرش خدا      نوحه ی سوزِ ماتم تو    ذکرِ دم تو

آه…مِهر تو نور آب و گِلا      آه…نامِ تو زینت محفِلا     آه…مقصدِ قافله ی دِلا   عرشِ ولا

آه…کربلا کربلا کربلا

 

با یاد تو شیدایی میشم   لاله ی عاشورایی میشم

به مدد شاه شهدا    حیدری و زهرایی(س) میشم   دریایی میشم

آه…آرامشِ همه ساحلا    آه…برِکَتِ همه حاصلا   با…یادِ تو حل میشه مُشکلا   عرشِ ولا

آه…کربلا کربلا کربلا

دانلود سبک

http://s3.picofile.com/file/7875663010/mo_90_sb_01_3.mp3.html

@@@@@@@


با کاروان حسین پیر و جوان حسین
با کودکان حسین بریم به سمت خدا
بیاید بریم دشت بلا
ماه ماتم ماه محرم و عزا
شب اول شب مسلم ال عبا
شب دوم شب ورود به کربلا
غازریه و ماریه و نینوا
صفا بین النهرین اما در انتها
یه نام دیگه ای داره این سرزمین
به قول اون قدیمیا کربوبلا
کبوبلا الله هم  الرزقنا
کربوبلای حسین قالو بلای حسین
دارالعزای حسین ستاره های آسمون
دوباره شدن روضه خون
شب سوم شب بانوی عالمه
شب سوم شب سه ساله ی حسین
شب سوم روضه تو بین الحرمین
به روی نیزه قرص ماه زینبه
قوت جان من نگاه زینبه
کی گفته این صف اسیری پدر
به خدا رژه سپاه زینبه
بابا بیا بابا بابا بابا
شب چهار عزا شب اشک و دعا
توبه و بخشش خدا
حسین پر از تاب و تبه شب طفل های زینبه
شب پنجم شب عبدالله شدنه
به فدای ابی عبدالله شدنه
شب مقتل مثل ثارالله شدنه
شب ششم شب رویای بی مثل
جوون مردی حی علی خیر العمل
ذکر اهلا من العسل ذکر لب
قاسم ابن حسن یل شیر جمل
یا مجتبی مولا مولا مولا
شب هفتم قحط آب
شب دلهای کباب
گرییه طفل رباب
شب علی اصغره
شب هشت شب اکبره
شب هشتم شب اربل اربا شدن
نهمین شب توی دسته ها سقا شدن
شب بارون دسته تاسوعا شدن
شب دهم فردا حسین سر میدهد
فردا حسین شش ماهه اصغر میدهد
قاسم و عبدالله و جعفر میدهد
عباس علمدار و اکبر میدهد
کربوبلا غوغا غوغا غوغا
دانلود سبک مداحی
http://s3.picofile.com/file/7505849351/2_2.mp3.html
 






دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


5 + = 6