بگو چکار کنم ( اشعار شب چهارم ماه محرم)

بگو چکار کنم ( اشعار شب چهارم ماه محرم)


ای برادر بگو چکارکنم

ناله از بی کسی خود نزنی

 

می شود تاکه زنده ام اینقدر

 

حرف دل واپسی نزنی

 

من نمردم که ایستاده ای و

 

مثل ابر بهاری می باری

 

همه رفتند با اجازه ی تو

 

تو نگفتی که خواهری داری

 

بعد پنجاه سال خواهر تو

 

آمده حرف آبرو بزند

 

به امید اجازه دادن تو

 

آمده زینبت که رو بزند

 

..

 

بچه ها بین خیمه منتظرند

 

و به دست خودم کفن شده اند

 

خون شیر است در رگ آن ها

 

هر دوتا هدیه های من شده اند

 

..

 

نا امیدم نکن برادر جان

 

چادر مادرم که یادت هست

 

قسمش را که رد نخواهی کرد

 

آتش و معجرم که یادت هست

 

مادرم پشت در که یادت هست

 

هیزم و کوچه ها که یادت هست

 

به روی چادرش برادر جان

 

وای من رد پا که یادت هست

 

 

پس قسم می دهم اجازه بده

 

بچه هایم به پات سر بدهند

 

بچه هایم کمند می شد کاش

 

خواهرانت برات سر بدهند

 

 

گفته ام با نبردشان من را

 

پیش چشم تو روسپید کنند

 

مثل لیلا و نجمه زینب را

 

بروند مادر شهید کنند

 

 

دوست دارم که پای غربت تو

 

زیر شمشیردست وپا بزنند

 

مویشان را کسی به پنجه گرفت

 

جای مادر تو را صدا بزنند

 

 

ای برادر نگاه خواهم کرد

 

که خدایی شیره خواره شوند

 

با سر داس و نیزه وشمشیر

 

لحظه ای که پاره پاره شوند

 

 

این همه نیزه آمده اما

 

بدترین نیزه نیزه کوفه است

 

دلم از کوفه زخم ها دارد

 

کوفه عهد و وفاش معروف است

 

مسعود اصلانی

@@@@

جانبازی یادشان ندهی گریه میکنم

اذن جهادشان ندهی گریه میکنم

اصلا بیا و مصلحت اندیشی هم نکن

آشفته ام بیا و پریشان ترم نکن

اینها برای یاری تو قد کشیده اند

خود را برای کرببلا پروریده اند

سنگ تو را مدام به سینه زدند حسین

اینها برای روز دهم امدند حسین

قول میدهم که اَخم به ابرو نیاورم

قول میدهم که دست به زانو نیاورم

قول میدهم که ناله کنم از درون حسین

قول میدهم زخیمه نیایم برون حسین

دست محبتت ز سر این دو بر ندار

دق میکنم حسین بخدا سربه سر نذار

تا من هنوز دست به مویم نبرده ام

تا من هنوز از سر غصه نمرده ام

مانند قاسمت هم عسل نوش شان نما

لطفی نما حسین و کفن پوشش شان نما

لطفی کن و اجازه بده ای برادرم

لطفی کن و اجازه بده جان مادرم

بگذار تا فدایی راه شما شوند

بگذار تا شهید سر از تن جدا شوند

بگذار تا فدایی راه ولی شوند

بگذار قطعه قطعه شبیه علی شوند

بگذار تا که دایی خودرا صدا زنند

بگذار روی دست شما دست و پا زنند

ای دلخوشی من پسرانم فدای تو

هستی زینبی سر و جانم فدای تو


 علی رضا خاکساری

@@@@@@@@


روز اول چه خوب یادم هست
سهم من بی تو بیقراری بود
عید من دیدن نگاه تو
دوری‌ات اوج سوگواری بود
 
بی تو جنت برای من دوزخ
روز روشن برای من شب بود
تا همیشه کنار تو بودن
همه‌ی آرزوی زینب بود
 
لحظه لحظه دلم گره می‌خورد
به ضریح مجعّد مویت
دل من را به باد می دادی
می گشودی گره ز گیسویت
 
ولی این روزها چه دلگیر است
چقدر این زمانه بد تا کرد
آنقدر بی کسی و غربت داشت
تا که ما را به کربلا آورد
 
کربلا کربلا پریشانی
غربت از چشم هات می بارد
ندبه ندبه فراق و دلتنگی
از غروب نگات می بارد
 
دست من خالی است اما باز
دو فدایی برایت آوردم
از منا تا منا دو حاجیِّ
کربلایی برایت آوردم
 
رد مکن هدیه های خواهر را
گرچه ناقابلند، ناچیزند
سپر کوچکی مقابل تو
در هجوم کبود پائیزند
 
با ولای تو پروریدمشان
درس آموز مکتبت هستند
عاشق جانفشانی اند آقا
پیشکش های زینبت هستند
 
هر دو با شور حیدری امروز
از تو إذن قتال می خواهند
خون جعفر میان رگ هاشان
این دو عاشق، دو بال می خواهند
 
گره از ابروان خورشید و
گره از کار ماه وا می شد
چشم های حسین راضی شد
نذر زینب دگر ادا می شد
 
بین خیمه نشسته بود اما
در دلش اضطراب و ولوله بود
پرده‌ی خیمه را که بالا زد
دو گل و یک سپاه حرمله بود
 
دو فدایی، دو تا ذبیح الله
که به سوی منای خون رفتند
در طواف سنان و سر نیزه
تا دل کربلای خون رفتند
 
دید از بین خیمه، جان هایش
دلشان را به آسمان دادند
سر سپردند در هوای حسین
چقَدَر عاشقانه جان دادند
 
دلش از درد و غم لبالب بود
شاهدش دیده های پر ابرش
بر دلش داغ دو جگر گوشه
عقل مبهوت مانده از صبرش
 
دید پرپر شدند، اما باز
جز تب بندگی عشق نداشت
پای از خیمه ها برون ننهاد
تاب شرمندگی عشق نداشت
 
این همه جانفشانی و ایثار
خط اول ز شرح مطلب بود
کربلا ـ کوفه ، شام تا یثرب
سِرّی از معجزات زینب بود
شاعر : یوسف رحیمی

@@@@@@@

اگر که درد تو در ناله ام اثر دارد
و گر که از دل من روح تو خبر دارد مزن به سینه ی من دست رد، نباید دید
برادری به دلش این همه شرر دارد
اگر چه خواهر تو بی بضاعت است اما
ببین میان بساطش دو تا پسر دارد
یکی برای رسیدن به اکبر و قاسم که شوق و شور پریدن به بال و پر دارد
که دیگری که امید دلش به اذن شماست
که ذره ای غمت از روی سینه بر دارد
و من تعجب از این می کنم، نمی دانم
برادرم به زبان نه چرا دگر دارد
برای نجمه و لیلا اگر نیاوردی
همین که نوبت من شد هزار اگر دارد؟
حلالشان شده شیرم که خونشان ریزد
به پای خون خدا پس نگو خطر دارد
حامد خاکی
………………
 
رسیده نوبتمان ، باید امتحان بدهیم
خدا کند بگذارد خودی نشان بدهیم
رسیده وقت نماز رشادت و مردی
نمی شود که من و تو فقط اذان بدهیم
اگر که داد دوباره جواب سر بالا
بگو چگونه جوابی به این و آن بدهیم ؟
بیا که عهد ببندیم و قول مردانه
به هم دهیم که قبل از حسین ، جان بدهیم
به حاجت دل خود می رسیم اگر او را
قسم به پهلوی بانوی قد کمان بدهیم
بخند و قصه نخور ، چون به قلبم افتاده
اجازه می دهد آخر خودی نشان بدهیم
محسن مهدوی
…………………………
کاش مشمول دعاهای پیمبر بشویم
باز هم باعث خشنودی مادر بشویم
نکند دیر شود لحظه ی پرواز از خاک
کاش ما هم بپریم و دو کبوتر بشویم
پس بگیرید ز ما منصب سرداری را
قصدمان است در این معرکه بی سر بشویم
آبرویی که خدا داده به ما می ریزد
اگر از قافله جا مانده و آخر بشویم
قدر یک پلک زدن مانده که در عرش خدا
زائر فاطمه و ساقی کوثر بشویم
محسن مهدوی
………………
چگونه آب نگردم کنار پیکرتان
که خیره مانده به چشمم نگاه آخرتان
میان هلهله ی قاتلانتان تنها
نشسته ام که بگریم به جسم پرپرتان
چه شد که بعد رجزهایتان در این میدان
چه شد که بعد تماشای رزم محشرتان
ز داغ این همه دشنه به خویش می پیچید
به زیر آن همه مرکب شکسته شد پرتان
شکسته آمدم این جا شکسته تر شده ام
نشسته ام من شرمنده در برابرتان
خدا کند که بگیرند چشم زینب را
که تیغ تیز نبیند به روی حنجرتان
میان قافله ی نیزه دارها فردا
خدا کند که نخندد کسی به مادرتان
و پیش ناقه ی او در میان شادی ها
خدا کند که نیفتد ز نیزه ها سرتان
 
حسن لطفی
……………………..
تا صوت قرآن از لب آن ها می آید
کفر تمام نیزه ها بالا می آید
دجال های کوفه در فکر فرارند
دارد سپاه زینب کبری می آید
سد سپاه کفر را در هم شکستند
تکبیرهای حضرت سقا می آید
انگار که زخم فدک سر باز کرده
از هر طرف فریاد یا زهرا می آید
خون علی گویان عالم را بریزید
ای دشنه ها، تازه ترین فتوا می آید
آداب جنگ کربلا مثل مدینه است
چون ضربه هاشان سمت پهلوها می آید
ای نیزه داران، نیزه هاتان را مکوبید
روز مبادا،عصر عاشورا می آید
خون گلوشان خاک را بی آبرو کرد
آسیمه سر با طشت خود یحیی می آید
ای تیغ های کند،با تقسیم سرها
چیزی از آنها گیرتان آیا می آید!؟
این اولین باریست که از پشت خیمه
دارد صدای گریه ی آقا می آید
زینب بیا از خیمه ها بیرون، که تنها
با دیدن تو حال آقا جا می آید
وحید قاسمی
دوباره در دل من خیمه‌ی عزا نزنید
نمک به زخم من و زخم خیمه‌ها نزنید
شکسته‌تر ز منِ پیر دیگر این جا نیست
مرا زمین زده است اکبرم، شما نزنید
برای آن که نمیرم ز شرم مادرتان
میان این همه لبخند دست و پا نزنید
خدا کند که بگوید کسی به قاتلتان
فقط نه این که دو بی‌کس، دو تشنه را نزنید
که در برابر چشمان مادری تنها
سر دو تازه جوان را به نیزه‌ها نزنید
حسن لطفی
……………………….
بغض نگاه خسته تان، ای مسیح من
مانند سنگ؛ شیشه ی قلب مرا شکست
دار و ندار زندگیم نذر خنده ات
غصه نخور، که ارتش زینب هنوز هست
 
در راه پاسداری آیین کردگار
عمریست در کنار شما ایستاده ام
این بچه های دست گلم را ز کودکی
من با وضو و حبّ شما شیر داده ام
 
سر مست باده های طهورایی توأند
شمشیرِ دستِ هر دو شان تیز و صیقلی است
پروانه وار منتظر اذنِ رفتنند
رمز شروع حمله شان ذکر یا علیست
 
ای پادشاه – تا تو رضایت دهی- ببین
سر بند یا علی به سر خویش بسته اند
بر فوت و فن نیزه و شمشیر واقف اند
چون پای درس ساقی لشگر نشسته اند
 
عباس گفته: خواهرمن! مرحبا به تو
این مردهای کوچک تو، شیر شرزه اند
مبهوت سبک جنگ و رجزهایشان شدم
شاگردهای اول پرتاب نیزه اند
 
گفتم به بچه های عزیزم که تا ابد
غمگین زخم سینه ی یک یاس پرپرم
تا آخرین نفس به عدو تیغ می زنید
با نیت تلافی سیلی مادرم
 
در آزمون صبر و محن، مادر شما
با نمره ی قبولی تان گشت رو سپید
در دفتر کرامت من دست حق نوشت
ای دختر شهید، شدی مادر شهید
وحید قاسمی
…………………………..
هجران گرفته دور و برم را برای چه؟
خون می کنی دو چشم ترم را برای چه؟
وقتی قرار نیست کبوتر کنی مرا
بخشیده اند بال و پرم را برای چه؟
گر نیستی غریب، مگو پس انا الغریب
صد پاره می کنی جگرم را برای چه؟
دارد سرت برای چه آماده می شود؟
پس آفریده اند سرم را برای چه؟
زحمت کشیده ام که چنین قد کشیده اند
بر باد می دهی ثمرم را برای چه؟
من التماس می کنم و تفره می روی
شاید عوض کنی نظرم را برای چه؟
از مثل تو کریم توقع نداشتم
اصلاً گذاشتند کرم را برای چه؟
باشد نمی روند، ولی جان من! بگو
آورده ام دو تا پسرم را برای چه؟
علی اکبر لطیفیان
…………………………
سرباز های کوچک من! … از جلو نظام
آماده باش … ایست خبردار … احترام
دقّت کنید… عرش خدا گُر گرفته است
از شدّت محاصره… از زور ازدحام
هر لحظه از ستاد سماوات در زمین
ارسال می شود به شما آخرین پیام
دارد به سمت چشم شما گام می زند
فرماندۀ بزرگ زمین – عشق – این امام…
وقتی که در مقابل چشمانتان رسید
باید رسا … بلند … بگویید السّلام
آقا به ما اجازه بده تا که ساعتی
شمشیر را برون بکشیم از دل نیام
آقا به ما اجازه بده تا به سر رویم
با یک اشاره سمت همین راه نا تمام…
سرباز های کوچک من!… یا علی!… به پیش
سرباز های کوچک من!… یا علی!… تمام.
 
………………………
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یک دم سپر شوند برای برادرش
خون عقاب در جگر شیرشان پر است
از نسل جعفرند و علی این دو لشکرش
این دو ز کودکی فقط آیینه دیده اند
آیینه ای که آه نسازد مکدرش
واحیرتا که این دو جوانان زینب اند
یا ایستاده تیر دو سر در برابرش؟
با جان و دل دو پاره جگر وقف می کند
یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش
یک دست,گرم اشک گرفتن ز چشم هاش
مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش
چون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبر
چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش
زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت
تا که خدا نکرده مبادا برادرش …
زینب همان شکوه که ناموس غیرت است
زینب که در مدینه قرق بود معبرش
زینب همان که فاطمه از هر نظر شده است
از بس که رفته این همه این زن به مادرش
زینب همان که زینت بابای خویش بود
در کربلا شدند پسرهاش زیورش
گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات
وقتی گذشته بود دگر آب از سرش
سید حمید رضا برقعی
………………………..
گیرم که رد کنی دل ما را خدا که هست
باشد محل نده قسم مرتضی که هست
وقتی قسم به معجر زینب قبول نیست
چادر نماز حضرت خیر النسا که هست
یک گوشه می‌نشینم و حرفی نمی‌زنم
بیرون مکن مرا تو از این خانه، جا که هست
از دردِ گریه تکیه نده سر به نیزه‌ات
زینب نمرده شانه دارالشفا که هست
قربانیان خواهر خود را قبول کن
گیرم که نیست اکبر، تو طفل ما که هست
گفتی که زن جهاد ندارد برو برو
لفظ «برو» چه داشت برادر؟ «بیا» که هست
خون را بیا به دست دو قربانی‌ام بکش
تو خون مکش به دست عزیزم حنا که هست
گفتی مجال خدمتشان بعد از این دهم
از سر مرا تو باز مکن کربلا که هست
گفتی که بی تو سر نکنم خوب! نمی‌کنم
بعد از تو راه کوفه و شام بلا که هست
 محمد سهرابی

تن من را به هوای تو شدن ریخته اند
علی و فاطمه در این دو بدن ریخته اند
جلوه واحده را بین دو تن ریخته اند
این حسینی است که در غالب من ریخته اند
ما دو تا آینه روبروی یکدگریم
محو خویشیم اگر محو روی یکدگریم
ای به قربان تو و پیکر تو پیکرها
ای به قربان موی خاکی تو معجرها
امر کن تا که بیفتند بپایت سرها
آه- در گریه نبینند تو را خواهرها
از چه یا فاطمه یا فاطمه بر لب داری
مگر از یاد تو رفته است که زینب داری
حاضرم دست به گیسو بزنم- رد نکنی
خیمه را با مژه جارو بزنم- رد نکنی
حرف از سینه و پهلو بزنم- رد نکنی
شد که یک بار به تو رو بزنم- رد نکنی؟!
تن تو گر که بیفتد تن من می افتد
تو اگر جان بدهی گردن من می افتد
دلم آشفته و حیران شدو…حرفی نزدم
نوبت رفتن یاران شدو…حرفی نزدم
اکبرت راهی میدان شدو…حرفی نزدم
در حرم تشنه فراوان شدو…حرفی نزدم
بگذار این پسران نیز به دردی بخورند
این دو تا شیر جوان نیز به دردی بخورند
نذر خون جگرت باد،جگر داشتنم
سپرسینه ی تو"سینه سپر"داشتنم
خاک پای پسران تو پسر داشتنم
سر به زیرم مکن ای شاه به سر داشتنم
سر که زیر قدم یار نباشد سر نیست
خواهری که به فدایت نشود خواهر نیست
راضی ام این دو گلم پرپر تو برگردند
به حرم بر روی بال و پر تو برگردند
له شده مثل علی اکبر تو برگردند
دست خالی اگر از محضر تو برگردند…
دستمال پدرم را به سرم می بندم
وسط معرکه چادر ،کمرم می بندم
تو گرفتاری و من از تو گرفتارترم
تو خریداری و من از تو خریدارترم
من که از نرگس چشمان تو بیمارترم
بخدااز همه غیر از تو جگردار ترم
امتحان کن که ببینی چقدر حساسم
بخداوندقسم شیرتر از عباسم
بگذارم بروی،باز شود حنجرتو؟!
یا به دست لبه ای کند بیفتد سر تو
جان انگشت تو افتد پی انگشترتو
می شودجان خودت گفت به من خواهرتو؟
طاقتم نیست ببینم جگرت می ریزد
ذره ذره به روی نیزه سرت می ریزد

علی اکبر لطیفیان


کاش مشمول دعاهای پیمبر بشویم
باز هم باعث خشنودی مادر بشویم
نکند دیر شود لحظه پرواز از خاک
کاش ما هم بپریم و دو کبوتر بشویم
پس بگیرید زما منصب سرداری را
قصدمان است در این معرکه بی سر بشویم
آبرویی که خدا داه به ما می ریزد
اگر از قافله جا مانده و آخر بشویم
ما نداریم بهایی مگر از لطف خدا
پیشمرگان علی اکبر و اصغر بشویم
قدر یک پلک زدن مانده که در عرش خدا
زائر فاطمه و ساقی کوثر بشویم
محسن مهدوی

*************


اگر که درد تو در ناله ام اثر دارد
و گر که از دل من روح تو خبر دارد
مزن به سینه ی من دست رد، نباید دید
برادری به دلش این همه شرر دارد
اگر چه خواهر تو بی بضاعت است اما
ببین میان بساطش دو تا پسر دارد
یکی برای رسیدن به اکبر و قاسم
که شوق و شور پریدن به بال و پر دارد
که دیگری که امید دلش به اذن شماست
که ذره ای غمت از روی سینه بر دارد
و من تعجب از این می کنم، نمی دانم
برادرم به زبان نه چرا دگر دارد
برای نجمه و لیلا اگر نیاوردی
همین که نوبت من شد هزار اگر دارد؟
حلالشان شده شیرم که خونشان ریزد
به پای خون خدا پس نگو خطر دارد

حامد خاکی

 

اشعار شب چهارم محرم***
زینب که بود عالم غم را خدای صبر
در غربت دیار ستم آشنای صبر
معنا گرفت ماتم عظمی چو جاگرفت
بر شانه‌های زینب کبری همای صبر
مجموعه‌ی مصائب دنیا به او رسید
ایوب هم نبودچو او مبتلای صبر
در کودکی بدید که در کوچه‌های شهر
سیلی زدند مادر او را برای صبر
تا تیغ کینه فرق پدر را دو نیمه کرد
دختر گذاشت بر سر زخمش دوای صبر
از زهر فتنه جان برادر چو پر کشید
خواهر کشید بر سر و چشمش عبای صبر
خارج شد از منی به تمنای کربلا
تا کربلا بگشت برایش منایِ صبر
خون‌های کربلا همه می‌گشت پایمال
تا زینبی نداشت به لب کیمیای صبر
***اسماعیل علیان***

یا که خدا به خلق پیمبر نمی دهد
یا گر دهد پیمبر ابتر نمی دهد
حتی اگر چه فیض الهی به هیچ کس
غیر از رسول سوره ی کوثر نمی دهد
دختر در این قبیله تجلی کوثر است
بی خود خدا به فاطمه دختر نمی دهد
زینب یگانه است خدا هم به فاطمه
تا زینب است دختر دیگر نمی دهد
زینب رشیده ای است که بر شانه ی کسی
تکیه به غیر شانه ی حیدر نمی دهد
زینب شکوه خواهری اش را در عالمین
دست کسی به غیر برادر نمی دهد
او مظهر صفات جلالی حیدر است
یعنی براحتی به کسی سر نمی دهد
زینب همان کسی است که در را عفتش
عباس می دهد، نخ معجر نمی دهد
***علی اکبر لطیفیان***

@@@@@@

اشعار شهادت دو طفلان حضرت زینب (س)***

بود زینب را دو مه سیما پسر
کز فروزان چهر هر یک چون قمر
هر دو از رخشندگی بدری تمام
وز دو گیسو لیله?قدری تمام
شد به سوی خیمه بانو با شتاب
با دلی پر آتش و چشمی پر آب
با سرشک افشاند گرد از مویشان
شانه زد بر عنبرین گیسویشان
هر دو را بر بست تیغی بر میان
و آن گه ایشان را بسان ارمغان
نزد شه آورد و بوسیدش قدم
گفت کای شاهنشه گردون خَدم
تو سلیمان و من آن مور ضعیف
واین دو فرزند من آن ران نحیف
تحفه?این مور اگر ناقابل است
مشکن اش دل زآن که او را هم دل است
تحفه?ناقابلش را کن قبول
تا نگردد مور هم از غم ملول
آن قدر افشاند سیلاب از دو عین
تا مرخص کرد ایشان را حسین
مادر آنان را چو جان در بر گرفت
وز دهان شان توشه با لب بر گرفت
گفت ای قربانتان جان و تنم
وی ضیاء دیده های روشنم
رو ز جان سازید قربان حسین
تا که گردم سر فراز عالمین
هر دو را با داغ و سوز و اشک و آه
شاه دین آوردی اندر خیمه گاه
بر زنان شور و قیامت در گرفت
هر زنی یک طفل را در بر گرفت
هر زنی آمد پی دیدارشان
بوسه زد بر چهره?خون بارشان
غیر زینب کز حرم نامد برون
بلکه اشکش هم نزد سر از جبون
تا برادر را نیفتد در خیال
که ز غم زینب شده افسرده حال
***مقصود کرمانی***

روضه دوطفلان حضرت زینب سلام الله علیها

***

بهترین بنده ی خدا زینب

هل اتی زینب ، انمّا زینب

ریشه ی صبر انبیا زینب

زینبا زینبا و یا زینب

بانی روضه های غم زینب

تا ابد مبتلای غم زینب

گفت ای مصطفای عاشورا

ای فدای تو زینب کبری

تو علی هستی و منم زهرا

پس فدای تمام پهلوها

سر خواهر فدای این سر تو

همه ی ما فدای اکبر تو

گفت ای شاه ما اجازه بده

حضرت کربلا اجازه بده

جان این بجه ها اجازه بده

جان زهرا اجازه بده

قبل از آنکه سر تو را ببرند

این سر خواهر تو راببرند

من هوای تو را به سر دارم

به هوای تو بال و پر دارم

از غریبی تو خبر دارم

دو پسر نه ، دو تا سپر دارم

زحمتم را بیا به باد مده

اشتیاق مرا به باد مده

در دل خیمه خسته اند این دو

سر راهت نشسته اند این دو

دل به لطف تو بسته اند این دو

با بزرگان نشسته اند این دو

این دو با یار تو بزرگ شده اند

با علمدار تو بزرگ شده اند

در کرم سائلی به دست آور

زین دو تا حاصلی به دست آور

سپر قابلی به دست آور

تا توانی دلی به دست آور

دل شکستن هنر نمی باشد

نظرت هم اگر نمی باشد

ای فدایت تمامی سرها

سر چه باشد به پای دلبرها

از چه در اشتیاق خواهر ها

تو نظر می کنی به دیگرها

آخرش یا اجازه می گیرم

یا همین کنج خیمه می میرم

ای برادر اشاره ای فرما

ذوقشان را نظاره ای فرما

رد مکن راه چاره ای فرما

لااقل استخاره ای فرما

شاید این بچه های من بروند

شاید این دو به جای من بروند

زار و گریان مکن مرا جانا

ردّ احسان مکن مرا جانا

مو پریشان مکن مرا جانا

باز طوفان مکن مرا جانا

ورنه نیزه به دست می گیرم

جان هر آنچه هست می گیرم

تو اگر مبتلا شوی چه کنم ؟

پیش چشمم فدا شوی چه کنم ؟

پیش من سر جدا شوی چه کنم ؟

کشته ی زیر پا شوی چه کنم؟

وای اگر حنجرت شکسته شود

پیش من پیکرت شکسته شود

@@

 

***

ای   فدای دلِ منوّرتان!

ای   به قربان چشم کوثرتان!

وای   بر حال جبرئیل، او را

گر   برانید، روزی از درتان

تو   سلیمان و موری آمده است

تا   مشرّف شود به محضرتان

من   کیم؟ دوره گردِ چشمانت

زینبم   من همان کبوترتان

کودکانم   چه ارزشی دارند؟

جانِ   عالم، تصدق سرتان

کرده   ام یا اخا دو آئینه

نذر   چشم علیِ اصغرتان

ظهر   دیدی چگونه خوش بودند

در   صفوف نماز آخرتان

به   امیدی بزرگشان کردم

تا   به دستم شوند، پرپرتان

@@@@@@@@@@@@
 
   

آورده ام که نذر علی اکبرش کنم

نذر علی نشد سپر حنجرش کنم

گل های باغ زندگی ام را یکی یکی

نذر دهان خشک علی اصغرش کنم

در راه او برای خدا دلخوشی خود

نذر دل شکسته ی آب آورش کنم

آورده ام گل پسران ام برای چه ؟؟

آورده ام تا که فدای سرش کنم

اصلا بزرگ کردم شان من به این امید

سربازهای کوچک این لشگرش کنم

او دست رد به سینه ی خواهر نمیزند

میخواست یادی هم فقط از مادرش کنم

@@@@@

کودکانی عاشق و دلداده پروردم حسین

تا جوان گشتند قربان تو آوردم حسین

شیرشان دادم که شیر کربلای تو شدند

هر دو را نذر علی اکبرت کردم حسین

گرچه ناقابل ترین هدیه، دو طفل زینبند

اذن تو درمان بود بر قلب پر دردم حسین

داغ این دو پیش مظلومی تو هیچ است، هیچ

من پریشان تو بین قوم نامردم حسین

کودکانم جای خود گر رخصتی بر من دهی

سینه و پهلو سپر دور تو می گردم حسین

غیرت این دو ز جنس غیرت سقّای توست

هر دو را رزمنده ی راه تو پروردم حسین

در وجود این دو صبر و طاقت این درد نیست

بنگرند از کینه نیلی، چهره ی زردم حسین

جواد حیدری

 

به روی دست دلِ بی قراری آوردم

بغل بغل غزل آه و زاری آوردم

برای اینکه به دست آورم دلت آقا

نگاه ملتمس و گریه داری آوردم

من این دو حلقه به گوش کفن به تن کرده

به پیشگاه تو با شرمساری آوردم

تو را به چادر خاکی مادرت سوگند

قبول کن که به امیدواری آوردم

دو پیش مرگ تو را از قبیله ی طاها

در این همایش خون یادگاری آوردم

سهیم کن جگرم را به غصه ی فرزند

دو پاره ی جگرم را به یاری آوردم

به جنگ این همه لشگر به رمز یا زهرا

ز خیمه لشگر حیدر تباری آوردم

همه بضاعت زینب همین دو قربانی ست

برای غربت و آهی که داری آوردم

فدایی گلوی اصغرت که می گردند

دو دست بوس تو را بهر کاری آوردم

رقیه دلهره دارد ز برق خنجرها

برای دختر تو جان نثاری آوردم

برای رفتن تا شهر شام همراهت

ستاره های شب نی سواری آوردم

*

 

@@@@@@@@@

دوقطعه ابر که فصل نگاهشان باران

دو چشمه عاشق رفتن، دو رود سرگردان

دو تا نسیم بهشتی پر از لطافت عرش

که می وزند در اطراف عرش الرحمان

دوتا درخت بهشتی دوشاخه ی زیتون

دو گل اگر که ببویی بنفشه و ریحان

دوتا فرشته که هرکس اگر ببیندشان

به شک بیفتد از اینکه خداست یا انسان

دوسبز پوش بهاری دویا کریم خدا

دومجتبای مدینه دو سفره ی احسان

دو ابروان کمانی در آسمان خدا

که اخم و شادیشان یا عذاب یا غفران

دو آسمان بلا که اگر اراده کنند

به یک نگاه کنند کوفه را ویران

دوکوه سرخ احد در مدینه ی زینب

دو ایستاده ترینی که نامشان ایمان

دوتا مسافر راهی به گر یه ی یعقوب

دوتا عزیز مدینه دو یوسف کنعان

دوتا مسیح پسرهای مریم زهرا

دوتا عصا به دو دستان زینب عمران

دوتا صدف که اگر واکنند لب گویند

دو دُر زینبی اند و دو لولو مرجان

دوتا عقاب حنایی دوتا پرنده ترین

که می کنند در اطراف خیمه ها طیران

دوتا علی به دو ذوالفقار می جنگند

یکی به نام علی و یکی امام زمان

دو بچه شیر حجازی به غرش عباس

دوتا یلی که می آیند در دل میدان

یکی نگاه به یثرب نمود ونعره کشید

که آی قوم سقیفه قبیله ی شیطان !

دو دست بسته ی حیدر دوباره باز شده

به انتقام دو سیلی که خورده مادرمان

اگر که مرد نبردید پیش ما آیید

چهل مبارز و یک زن کجاست غیرتتان

**هنوز در وسط کوچه مادر افتاده

هنوز فضه به دیوار تکیه اش داده

دوباره باد وزید و مدینه پیدا شد

دوباره زینب ما در مدینه زهرا شد

نوادگان علی در مدینه غریدند

و گرد خاک عجیبی دوباره بر پا شد

مغیره را که به سیلی زدند داد زدند

که حال نوبت آن مرد بی سرو پا شد

دوتا علی به دو شمشیر نصفه اش کردند

که پشت کفر به دست دو تا علی تا شد

دوباره خیمه ی زینب به هلهله آمد

و باز شهر مدینه تبسمش وا شد

**دوباره باد وزید و به کربلا برگشت

زمان دوباره گذشت و به ابتدا برگشت

به عطر زینبی شان آسمان معطر شد

که وقت پر زدن این دوتا کبوتر شد

دوباره باد سیاهی به کربلا پیچید

و طفل زینب اسیر تمام لشکر شد

در ابتدا دو علی را زهم جدا کردند

که چشم کوفه از این پست فطرتی تر شد

به سنگ و تیر و کمان و به نیزه و شمشیر

خبر دهید گل زینب آه پرپر شد

یکی برای تسلای خاطر مادر

به قتلگاه نشست و ذبیح مادر شد

یکی شبیه به قاسم قدش کشیده شد و

یکی به ضربه ی شمشیر مثل اکبر شد

یکی کنار برادر خمید مثل حسین

و داغدار تن بی سر برادر شد

یکی به مادر خود گفت خوب شد حالا

که پیش فاطمه شرمندگیت کمتر شد

رحمان نوازنی

@@

چه وداعی چقدر جانسوز است

کربلا کرب والبکاء شده است

مادری پشت پرده ی خیمه

دست بر دامن دعا شده است

گریه های حرم سؤالی شد

راستی بانوی قبیله کجاست

شیرِ مردانِ زینب کبری

کمی آهسته ؛پس عقیله کجاست

سخت از پیله خیمه دل کندید

بال پروازتان تَقَلّا کرد

نام زهرا گره گشاتان شد

قسم عشق کار خود را کرد

گرگهای گرسنه ی این دشت

در کمینند با خبر باشید

این خلیفه پرستهای حریص

لاله چینند با خبر باشید

نوه ی مرتضی شدن جُرم است

خونتان را حلال می بینند

تازه اسلام نابتان را هم

زیر تیغ سؤال میگیرند

شعله های نفاق این مردم

از سقیفه زبانه میگیرد

جان زهرا به فکر خود باشید

پهلو ها را نشانه می گیرند

خونِ دل روزی علی کردند

پشت پا می زنند این مردم

کوفه را با مدینه فرقی نیست

بی هوا میزنند این مردم

کوچه وا میکنند با حیله

کینه فتوای لاله کوبی داد

تجربه گفت:اولین کوچه

در مدینه جواب خوبی داد

راستی،سمت حرمله نروید

شرح این درد، مو به مو مانده

به خدا حیف چشمهای شماست

چند تیری برای او مانده

وحید قاسمی

@@@@

 

اگر خواهرت اذن میدان ندارد

نمی خواهیش پای تو جان سپارد

در این جا که وا غربتایت بلند است

دو گلدسته دارد برایت ببارد

غم بی کسی تو ای مرد تنها

در این جا گلوی مرا می فشارد

الهی نبینم در این جا غریبی

الهی نبینم که چشمت ببارد

دو گلدسته می آورم تا نگویند

مگر این بلا پیشه خواهر ندارد

ببین سرمه بر دیده هاشان کشیدم

ببینم که دائی‌شان می گذارد

به رویم میاور که وسعم همین بود

مگر خواهرت – زینب – دل ندارد؟!

علی اکبر لطیفیان

 

 

ستارگان

غم جدایی تو کرده قصد جان مرا
غمی که سوخته تا مغز استخوان مرا

از آن زمان که به دنیا قدم گذاشته ام
عجین به داغ نوشتند داستان مرا

چه رورگار غریبی که باز در صدد است
بگیرد از من دلخون برادران مرا

زغربتت رمق راه رفتن از من رفت
اناالغریب تو لرزانده زانوان مرا

برای تحفه ی این مور هم سلیمان باش
کرم نما بپذیر این دو نوجوان مرا

ز چهره ام بزدا گرد شرمساری را
به خونشان بدرخشان ستارگان مرا

ادا اگر بشود حق تو زجانب من
توان مگر بدهد جسم ناتوان مرا

قدم خمید زداغ تو ..داغ طفلانم
خمیده تر نکند قامت کمان مرا

به خاطر تو زخیمه نیامدم بیرون
مگر که پی نبری اشک دیدکان مرا

نصیب باغ دلم از بهار اندک بود
خدا به خیر کند قصه ی خزان مرا

بلا عظیم تر و من صبورتر شده  ام
چه سخت کرده خداوند امتحان مرا

هادی ملک پور

 

 


نوبتی هم که بود نوبت ما شد آقا

گرچه از داغ جوان تا شده ای ما هستیم

و که گفته است که تنها شده ای ما هستیم

تو چرا بار دگر پا شده ای ما هستیم

ما نمردیم مهیا شده ای ما هستیم

 

رخصت دیدن تو فرصت ما شد اما

نوبتی هم که بود نوبت ما شد آقا

 

به درخیمه ما نیز هرازگاه بیا

با دل ماسه نفرراه بیا راه بیا

چشمهامان پر حرف است که کوتاه بیا

تو بیا با قدمت گرچه با اکراه بیا

 

تا ببینی که به تیغ و زره آراسته اند

تند بادند که در معرکه برخاستند

 

باز میدان ز تو جنبش طوفان با من

تخت از آن توو پیش تو جولان با من

شاه پیمانه ز تو عهد به پیمان با من

ذره ای غم به دلت راه مده جان با من

 

آمدم گرم کنم گوشه بازارت را

تا نگاهی بکنی این سر بدهکارت را

 

به کفم خیرعمل خیرعمل آوردم

دو شکر قند دو شهد و دو عسل آوردم

من از این دشت شقایق دوبغل آوردم

دو سلحشور ز صفین و جمل آوردم

 

تیغ دارند و پی تو به صلایی رفتند

شیرهایم به پدر نه که به دایی رفتند

 

دست رد گر بزنی دست ز دامان نکشم

دست از این خیمه رسد از سر پیمان نکشم

بعد از این شانه به گیسوی پریشان نکشم

تیغ می گیرم و پا از دل میدان نکشم

 

به تو سوگند که یک دشت به هم می ریزم

چشم تا کار کند تیغ و علم می ریزم

 

دختر مادرم و جان پس در خواهم داد

او پسر داده و من هم دو پسر خواهم داد

جگرش سوخت اگر من دو جگرخواهم داد

میخ اگر خوردبه تن تن به تبر خواهم داد

 

چادرش را به کمر بست اگر می بندم

دلِ تو مادریُ روضه ی او سوگندم

 

قنفذ از راه از آن لحظه که آمد می زد

تازه میکرد نفس را و مجدد می زد

وای از دست مغیره چقدر بد می زد

جای هر کس که در آن روز نمی زد می زد

 

مادرم ناله بجز آه علی جان نکشید

دست او خرد شد و دست زدامان نکشید

 

وای اگر خواهر تو حیدر کرار شود

حرمم صاحب یک نه دو علمدار شود

لشگری پا و سر و دست تلنبار شود

بچه شیر خودش شیر جگردارشود

 

در دلم خون تو با صبرحسن می جوشد

خون زهراست که در رگ رگ من می جوشد

 

وقت اوج دو کبوتر دوبرادر شده بود

نیزه و تیر تبرهادوبرابرشده بود

خیمه ای سد دوچشم تر مادر شده بود

ضربه هاشان چه مکرر چه مکرر شده بود

 

روی پیشانی زینب دوسه تاچین افتاد

تا که از نیزه سر این دو به پایین افتاد

شاعر: حسن لطفی

@@@@

امام حسین (ع) سوز وگداز دل
داغ غمت به سینه و دردل عزای توست
سوز و گداز این دل سوزان برای توست
روزی چشم های مرا هم عطا کنید
بینم که چشمه ای شده و زیر پای توست
هرکس که آمده به در آستانتان
مدیون لطف گوشه ای از چشم های توست
فطرس اگر که سیرسموات می کند
ای عرش آسمان پر او از دعای توست
حاتم فقیرو ریزه خور سفره خانه ات
یعنی که هر که هست به عالم گدای توست
شش گوش مرقدت به حرم طعنه می زند
یعنی که کعبه ای وصفا در صفای توست
جبریل خواندو ضجه ی آدم بلند شد
با ذکر العطش که دم کربلای توست
خون جگر به شام وسحر گریه می کند
فرزندتان امام زمان در عزای توست

@@@@@

اشعار شب چهارم محرم – روضه طفلان حضرت زینب(س) – احرامیان پور

 

اینان کم از دو لاله احمر که نیستند

از یاوران خوب تو کمتر که نیستند

 

هر چند نور چشم من اما عزیز تر….

….از حنجر بریده اصغر که نیستند

 

هر چند سرو قامت آنها قیامت است

هرگز به دلربایی اکبر که نیستند

 

گیرم شهید گشته ، فدای تو می شوند

در کربلا سیاهی لشگر که نیستند

 

با آنچه مادر از سفر شام گفته بود

در پیج و تاب و حادثه ، بهتر که نسیتند

 

احرامیان پور

 

*****************

 

اشعار شب چهارم محرم الحرام – روضه طفلان حضرت زینب(س)

 

تا هست خدا در دل من کرب و بلا هست

از درد غمت گریه بی چون و چرا هست

 

این دشت زیارتکده ی منظر توست

بی روی تو عالم همه در آتشِ آه ست

 

این قدر نگو یار نمانده ست و غریبم

تا دختر زهرا و ابر مرد خدا هست

 

تو تیغ بده تا که به طوفان غیورم

معلوم شود زینب تو مرده و یا هست

 

از هل مِن پر سوز تو فهمیده دل من

در قافله ی نیزه سواران توجا هست

 

هر هاجر خونین جگری هدیه ای آورد

ای کعبه من حال بگو نوبت ما هست؟

 

تو ناز نفرما که بمیرند به پایت

یک گوشه ی چشمی که کفن پوش دوتا هست

 

من کار به برگشت پسرهام ندارم

خوش هستم از این که دو نفس با تو مرا هست

**

اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید

 

********************

 

اشعار شب چهارم محرم – روضه طفلان حضرت زینب(س) – حسن لطفی

 

از زبان امام حسین(ع):

 

چگونه آب نگردم کنار پیکرتان

که خیره مانده به چشمم نگاه آخرتان

 

میان هلهله ی قاتلانتان تنها

نشسته ام که بگریم به جسم پرپرتان

 

چه شد که بعد رجزهایتان در این میدان

چه شد که بعد تماشای رزم محشرتان

 

ز داغ این همه دشنه به خویش می پیچید

به زیر آن همه مرکب شکسته شد پرتان

 

شکسته آمدم اینجا شکسته تر شده ام

نشسته ام من شرمنده در برابرتان

 

خدا کند که بگیرند چشم زینب را

که تیغ تیز نبیند به روی حنجرتان

 

میان قافله ی نیزه دارها فردا

خدا کند که نخندد کسی به مادرتان

 

و پیش ناقه ی او در میان شادی ها

خدا کند که نیفتد ز نیزه ها سرتان

 

حسن لطفی

 

*******************

 

اشعار شب چهارم محرم – روضه طفلان حضرت زینب(س) – سعید توفیقی

 

حضرت عاطفه لطف تو اگر بگذارد

دل آیــینه ای ام قصــد تقــرب دارد

آسمانم همه ابری است ، تماشایش کن

«نه» نگو چون به تلنگر زدنی می بارد

 

حرفم این است که لطمه به غرورم نزنی

دست رد بر جگــر تنگ بلــورم نزنی

 

مهلتی تا که کنــار تو تلالــؤ بکنم

با دل سوخته ات بیعتی از نو بکنم

نذر کردم که به اندازه ی وسعم آقا!

همه هستی خود نذر سر تو بکنم

 

دو پســر نزد تو با چشـــم ترم آوردم

دو جگر گوشه ز جنس جگرم آوردم

 

هر دو بر گوشه ی دامان شما ملتمس اند

بر در خانه ی احساس شما ملتمس اند

در دل کوچکشان عشق شما می جوشد

تا که گردند به قربان شما ملتمس اند

 

هر دوتا شیر مرا با غم تو نوشیدند

از شب پیش برای تو کفن پوشیدند

 

حضرت آینه بگذار سرافراز شوم

در شعاع کرمت بشکُفم و باز شوم

تپش ام کند شده مرحمتی کن آقا!

تا به پایان نرســم بازهم آغاز شوم

 

این حریصان شهادت ز پی نان توأند

هر دو از روز ازل دست به دامان توأند

 

پیش از آنی که بیایند تفأّل زده اند

عطر بر پیرهن و شانه به کاکل زده اند

یک دهه فاطمیه گریه به زهرا کردند

تا که بر دامن تو چنگ توسل زده اند

 

سعید توفیقی

 

********************

 

اشعار شب چهارم محرم – روضه طفلان حضرت زینب(س) – وحید قاسمی

 

فتوا

 

تا صوت قرآن از لب آنها می آید

کفرِ تمام نیزه ها بالا می آید

 

دجال های کوفه درحال فرارند

دارد سپاه زینب کبری می آید

 

سدّ سپاه کفر را درهم شکستند

تکبیرهای حضرت سقا می آید

 

انگار که زخم فدک سر باز کرده

ازهرطرف فریاد یا زهرا می آید

 

– خون علی گویان عالم را بریزید-

ای دشنه ها، تازه ترین فتوا می آید

 

آداب جنگ کربلا مثل مدینه است

چون ضربه هاشان سمت پهلوها می آید

 

ای نیزه داران، نیزه هاتان را مکوبید

روز مبادا،عصرعاشورا می آید

 

خون گلوشان خاک را بی آبرو کرد

آسیمه سربا طشت خود یحیی می آید

 

ای تیغ های کند، با تقسیم سرها

چیزی از آنها گیرتان آیا می آید؟

 

این اولین باریست که از پشت خیمه

دارد صدای گریه ی آقا می آید

 

زینب بیا از خیمه ها بیرون، که تنها

با دیدن تو حال آقا جا می آید

 

وحید قاسمی

 

*******************

 

اشعار شب چهارم محرم– روضه طفلان حضرت زینب(س) – وحید قاسمی

 

مادر شهید

 

بغض نگاه خسته تان،ای مسیح من

مانند سنگ ؛شیشه ی قلب مرا شکست

دار و ندار زندگیم نذر خنده ات

غصه نخور،که ارتش زینب هنوز هست

**

در راه پاسداری آیین کردگار

عمریست در کنار شما ایستاده ام

این بچه های دست گلم را زکودکی

من با وضو و حب شما شیر داده ام

**

سرمست باده های طهورایی توأند

شمشیر دست هر دوشان تیز و صیقلی است

پروانه وار منتظر اذن رفتنند

رمز شروع حمله شان ذکر یا علیست

**

ای پادشاه- تا تو رضایت دهی- ببین

سربند یاعلی به سرخویش بسته اند

برفوت و فن نیزه و شمشیر واقف اند

چون پای درس ساقی لشگر نشسته اند

**

عباس گفته: خواهرمن!مرحبا به تو

این مردهای کوچک تو، شیرشرزه اند

مبهوت سبک جنگ و رجزهایشان شدم

شاگردهای اول پرتاب نیزه اند

**

گفتم به بچه های عزیزم که تا ابد

غمگین زخم سینه ی یک یاس پرپرم

تا آخرین نفس به عدو تیغ می زنید

با نیت تلافی سیلی مادرم

**

در آزمون صبر و محن، مادر شما

با نمره ی قبولی تان گشت رو سپید

در دفتر کرامت من دست حق نوشت

ای دختر شهید، شدی مادر شهید

 

وحید قاسمی

 

**********************

 

اشعار ماه محرم – اشعار شب چهارم – حسن لطفی

 

از زبان امام حسین:

 

دوباره در دل من خیمه‌ی عزا نزنید

نمک به زخم من و زخم خیمه‌ها نزنید

 

شکسته‌تر ز منِ پیر دیگر اینجا نیست

مرا زمین زده است اکبرم، شما نزنید

 

برای آنکه نمیرم ز شرم مادرتان

میان این همه لبخند دست و پا نزنید

 

خدا کند که بگوید کسی به قاتلتان

فقط نه اینکه دو بی‌کس، دو تشنه را نزنید

 

که در برابر چشمان مادری تنها

سر دو تازه جوان را به نیزه‌ها نزنید

 

حسن لطفی

 @@@@

 روضه پایانی

@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@

سحر خیز مدینه کی میایی

 

امیر بی قرینه کی میایی

 

عزیزم فاطمه چشم انتظاره

 

شفای زخم سینه کی میایی

 

امیدم اینکه آقا با ظهورت

 

دگر حل معمایی نمایی

 

معمای فشار درب و دیوار

 

معمای مزار مخفی یار

 

یا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)

 

در عرش وفرش صحبت صحن و سرای توست

 

حسین

 

پیداست که لوای دوعالم لوای توست

 

در مجلست کلیم شدن پخش میکنند

 

این جلوه های موسوی در عزای توست

 

درما تو جلوه میکنی وگریه میکنیم

 

این یا حسین گفتن ما هم صدای توست

 

در این دو ماه دین خدا رشد میکند

 

اینها تمام از برکات عزای توست

 

خونت که ریخت مالک هستی شدی حسین   

 

پس مکه وزمین نجف هم برای توست

 

جوینده کمال به شهر تو میرسد

 

بالاتر از بهشت خداکربلای توست

 

کیا کربلا نرفتن؟از زینب امشب بگیرند

 

وقتی نگاه کرد دید امام چهارم دستاش بسته است،پاهاش بسته است، اومده  دم گودال داره با یه حالتی نگاه میکنه، دید جان امامش در خطره ،زینب دوید گفت تو را چه میشود عزیز برادر، فرمود: عمه جان اینا بدنهای  خودشان را دفن کردند، بدن بابای غریبم رو ی خاک افتاده است، فرمود: جان برادر یه روز میاد اینقدر عاشقای ما کربلا میان ، آی بی بی زینب تو این جمع خیلی ها کربلا نرفتن…

 

جوینده کمال به شهر تو میرسد

 

بالاتر از بهشت خداکربلای توست

 

با گریه میشود به فیوضات تو رسید

 

پس روضه تو واسطه فیضهای توست

 

صوت الحزین زینب تو شیعه پرور است

 

سوز صداش باطن کرببلای توست

 

شب زینب و بچه های زینب است ،بچهای زینب، قدوبالایی نداشتند، زره برتن نداشتند ،وقتی میخواست شمشیر و بر کمر ببندند دید شمشیر به زمین کشیده میشود،لذا دیدی این بسیجیها میخواستند تو جبهه بدوند اسلحه رو گردنشون میبستند یعنی حمایل میکردند، بند شمشیر را حمایل بستن، اومدن در خیمه دایی جان اجازه بده بریم میدان، فرمود: با مادرتان بیایید. صدای زینب بلند شد داداش من اینجام ، ابی عبدالله فرمود:زینب جان اینی که به اینها گفتم با تو بیاییند،میخواستم یه بار دیگه ببینمت،عجب خواهر و برادری، وقتی اومدن خواستگاریش، اومد عبدالله بن جعفر ابن ابی طالب،  بی بی زینب عرض کرد، بابا عبدالله  باباش که جعفر عموی من است مرد خوبی است، اما شرط دارم هرجا حسینم رفت منم برم ، من باید هرروز حسینم رو ببینم ، من بی حسین میمیرم،هر شب شیر به بچه هاش داد به عشق حسین،هر کی به عشق یه کسی شیر به بچه هاش بده بچه هاش شکل همون میشن،این بچه ها فقط بلدند بگن حسین،  وقتی از مدینه اومد به عبدالله نگفت بچه ها رو بفرست ،وسط راه دیدند دو سوار میاد، عباس علیه السلام دید بچه های زینب هستند، دست و پای مادر را بوسیدند نامه عبدالله را تقدیم کردند ،عبدالله گفته: زینب جان بچه ها را ببر من که مریضم، اینا فدای حسین باشند،زینب خوشحال شد،نامه رو آورد، ام لیلا اکبررو فرستاده، ام البنین عباس رو،فقط زینب قربانی نداشت که اومدند، تا وارد میدان شدن، گفتند:  امیری حسین و نعم الامیر ما بچه های زینبیم، عمر سعد صداش دراومد عجب خواهری است زینب،بعضی ها گفتند این دو تا بچه رو مثل قاسم کشتند یعنی له شدند،ابی عبدالله اومد بالای سر این بچه ها،سپاه دشمن گرگند،اگر حسین یکی رو ببره سر اون یکی رو میبریدند ،ابی عبدالله هردو را بغل گرفت،خون از سر و روشون میریزه،بدنشون جای جای نیزه است، زینب نیومد بیرون از خیمه،فرمود:من ترسیدم حسینم خجالت بکشه، ام سلمه میگه بعد ازدواج زینب، رفتم در خانه زینب دیدم گریه میکنه،گفتم زینب چی شده؟ فرمود: سه روزه حسینم رو ندیدم، رفتم در خونه حسین دیدم حسینم دارد گریه میکنه ،گفتم بیایید پیش زینب،زینب داره گریه میکنه، اومد آقا دیدند زینب خواب است آفتاب روی صورت خواهر، ایستادند مقابل آفتاب بیدار شد،زبان حال اینه عرض کرد داداش یه روز تلافی میکنم، اومد تو گودال، طوری نشست سایه روی  بدن داداش افتاد، حسین….

*******************

 @@@@@@@@@@

متن روضه طفلان حضرت زینب سلام الله علیها-طاهری

تا هست خدا در دل من کرب و بلا هست

 

از درد غمت گریه ی بی چون و چرا هست

 

حسین جان

 

این دشت زیارتکده ی منظر توست

 

بی روی تو عالم همه در آتشِ آه ست

 

این قدر نگو یار نمانده ست و غریبم

 

حسین جان خواهرت بمیره،هل من ناصرت رو نشنوه

 

این قدر نگو یار نمانده ست و غریبم

 

تا دختر زهرا و اَبر مرد خدا هست

 

هنوز عباس رو داری داداش،هنوز بچه های من غلام های تو هستند،حسین جان

 

تو تیغ بده تا که به طوفان غیورم

 

معلوم شود زینب تو مرده و یا هست

 

از هل مِن پر سوز تو فهمیده دل من

 

در قافله ی نیزه سواران توجا هست

 

هنوز جا برا بچه های من هست،حسین،امشب شب روضه ای است که مادرهای شهدا هرکجانشتند،پای این روضه،ناله می زنند،بخدا مادر مگه می تونه داغی رو فراموش کنه،مادره با خون دل این بچه ها رو بزرگ کرده،دیدند زینب اومده تو خیمه،موهای بچه هاشو داره شونه می کنه،کفن تن بچه هاش کرد،عزیزای دلم،وقتشه آبروی مادرتون رو بخرید،دست پرورده های زینبند،گفتند:مادر نکنه دلت غصه دار باشه،ما برای همچین روزی تربیت شدیم،اما اگه ما خودمون بریم به دایی بگیم،قطعاً ردمون می کنه،تو بیا،دست مارو بگیر،مادر تو خیلی پهلو برادرت آبرو داری،بگو حسین،دو تا غلام حلقه به گوش برات آوردم،رفت پیش برادر

 

هر هاجر خونین جگری هدیه ای آورد

 

ای کعبه من حال بگو نوبت ما هست؟

 

تو ناز نفرما که بمیرند به پایت

 

یک گوشه ی چشمی که کفن پوش دوتا هست

 

من کار به برگشت پسرهام ندارم

 

خوش هستم از این که دو نفس با تو مرا هست

 

یه بزرگواری می گه هر کاری می کرد زینب تا شهادت برادر رو به تأخیر بیندازه،لذا حتی ظهر عاشورا که اومد،برادر زینب رو راضی کرد اومد سمت میدان،یه وقت دید داره صداش می آد،مهلاً مهلا،یابن الزهرا،داداش صبر کن،به این بهانه زینب می خواست شهادت ولی خدا،امام زمانشو به تأخیر بیندازه،رفتند بچه ها اجازه گرفتند برا میدان،ابی عبدالله داره نگاه می کنه،همه شاگردای دست عباسند،پروانه هاشون هم کار عباس رو می کنه تو میدون،عباس ایستاده،داره جنگشون رو می بینه،ماشاءالله می گه،لاحول ولا قوهالا بالله می گه،حسین داره دعاشون می کنه،دل تو دل ابی عبدالله نیست،آخه این خواهر کسی که میرفت میدون می اومد بدرقه،می ایستاد کنار دست حسین،یاریش می کرد،تو دل دشمن می زد،کنار بدن علی اکبر بعضی ها نوشتند،زینب پیاده از حسین زودتر رسید،اما اینجا هرچی حسین نگاه می کنه،خواهر تو خیمه مونده،یه وقت دیدند رنگ صورت ابی عبدالله تغییر کرد بچه ها رو زمین افتادند،هر دو دست گردن هم انداختند،برای بار آخر دایی مهربونشون رو صدا زدند،حسین اومد کنار بدنشون نشست،هرچی نگاه به خیمه می کنه،شاید زینب بیاد،ای وای،شایداین سئوال رو نکرد از بی بی،بعد از شهادت بچه ها،اما یه نفر بود وقتی خبر دار شد،انگار عقده ای تو سینه اش بود،گفت:باید از بی بی سئوال کنم،دیدند اومده تو مدینه،یک به یک میون محمل هارو می گرده،سئوال کرد آیا بی بی من رو ندیدید،عبدالله بن جعفره،همسر فداکار زینبه،خودش سفارش کرده،چشماش کم سو بود،ابی عبدالله نگذاشت باهاشون رهسپار کربلا بشه،مدینه به امر حسین مونده،اما شنیده زینب برا هرکدوم از شهدای بنی هاشم،اومده بالا سرشون،این عقده تو سینه اونه،آیا بچه های من لیاقت نداشتند این مادر از خیمه بیرون بیاد،اومد کنار محمل زینب ایستاد،گفت خانم زینب رو ندیدی؟یه وقت دیدند عمه ی سادات داره اشک می ریزه،فرمود عبدالله حق داری زینب رو نشناسی،زینب تو به این حال نبود،زینب تو اینقدر شکسته نبود،وقتی بی بی رو شناخت گفت بی بی جان،یه سئوالی اگر ازت نپرسم آروم نمی گیرم،چرا بالا سر بچه هامون نرفتی؟چرا گذاشتی بچه هام غریب جون بدن؟یه نگاه کرد به عبدالله فرمود: چه توقعی از من داشتی عبدالله، والله ترسیدم حسین نگاهش به من بیاُفته،از من خجالت بکشه،اما دادشم از برا من تلافی کرد عبدالله،وقتی رفتیم کربلا،اربعین رسیدیم کنار قبر حسین، گفتم:حسین ،حالا روز تلافی کردن توست،اگه می خوای زینب خجالت نکشه،سراغ رقیه رو از من نگیر حسین………..

 

منبع: کتاب گودال سرخ

 @@@@@@@@@

اشعار ماه محرم – اشعار شب چهارم محرم – روضه طفلان حضرت زینب(س)

 

قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش

یک دم سپر شوند برای برادرش

 

خون عقاب در جگر شیرشان پر است

از نسل جعفرند و علی این دو لشکرش

 

این دو ز کودکی فقط آیینه دیده اند

آیینه ای که آه نسازد مکدرش

 

واحیرتا که این دو جوانان زینب اند

یا ایستاده تیر دو سر در برابرش؟

 

با جان و دل دو پاره جگر وقف می کند

یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش

 

یک دست,گرم اشک گرفتن ز چشم هاش

مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش

 

چون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبر

چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش

 

زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت

تا که خدا نکرده مبادا برادرش …

 

زینب همان شکوه که ناموس غیرت است

زینب که در مدینه قرق بود معبرش

 

زینب همان که فاطمه از هر نظر شده است

از بس که رفته این همه این زن به مادرش

 

زینب همان که زینت بابای خویش بود

در کربلا شدند پسرهاش زیورش

 

گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات

وقتی گذشته بود دگر آب از سرش

 

سید حمید رضا برقعی

 

********************

 

اشعار ماه محرم – اشعار شب چهارم محرم – روضه طفلان حضرت زینب(س)

 

همچون غریبه با من دلخسته تا مکن

طفلان خواهرت ز سر خویش وا مکن

 

یکبار می شود که فدای غمت شوند

حالا که وقتش آمده چون و چرا مکن

 

دو نوجوان زینب و این قتلگاه تو

بی بهره ام ز قافله ی کربلا مکن

 

یک عمر بوده ام همه جا در کنار تو

سهم مرا ز سفره ی سرخت جدا مکن

 

یکبار کار من به تو افتاد یا اخا

رد قسم به عصمت خیرالنساء مکن

@@

منم زینب که در کوی محبت منزلی دارم

در این منزل خدایا من حق آب و گلی دارم

برادر جان بیا لطف کن و مشکن دل زینب

که با دل با تو دلبر تا که هستم محفلی دارم

 

ملاقات خدا رفتن گرامی هدیه می خواهد

گران قدری ولی من هدیه ی نا قابلی دارم

برادر کن قبول از خواهر خود این دو قربانی

کز این دریای خون من هم امید ساحلی دارم

علیّ اکبرت رفت و شد از دست نبی سیراب

تو دلبند مرا سیراب کن من هم دلی دارم

سر موئی نگردد کم ز داغ آن دو از صبرم

بده حکم شهادت را که صبر کاملی دارم

شاعر:محمد علی شهاب

@@@@@@@

افزون ز تصور است شیدایی من

این شور و شر زیاده تر خواهی من

می بخشی اگر کم است اما بپذیر

این هم دو پسر تمام دارایی من

شاعر: صابره سادات موسوی

@@@@@

نوحه پایانی

طفلان حضرت زینب(س)

لاله های زینب آماده شکفتنند

در راه ولایت بی تابِ میدان رفتند

از داغت یا حسین    هر دو جان بر لبیم   شاگرد زینبیم

حبیبنا حسین…

ما درس جنگیدن از مادر خود گرفتیم

از عشقت یا حسین لحظه به لحظه می گفتیم

ما سربازیم و تو   فرمانده ی مایی    فرزند زهرایی(س)

حبیبنا حسین(س)

در این عالم کسی دلخون تر از خواهرت نیست

خون ما که رنگین تر از خون اکبرت نیست

رزمنده ی عشقیم   در کرببلایت   جان ما فدایت

حبیبنا حسین….

@@@@@@@@

شبهای جمعه میگیرم هواتو
 اشک غریبی میریزم براتو
 بیچاره اون که حرم رو ندیده
بیچاره تر اون که دید کربلاتو
 آه امون از غریبی صبوری
 آه چه جوری بسازم با دوری

شاه کرامت کجا تو کجا من

این کربلایت چها کرده با من

اشگای زهرا تو صحرا برا تو

شبهای جمعه صبوری برا من

بیچاره اونکه ندیده حرم رو

بیچاره تر اونکه دید کربلاتو

آه حرم باز بوی سیبه

آه خدایا حسینم غریبه






دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


+ 6 = 13