20 داستان كوتاه از زندگي امام رضا(ع)

 
 

۲۰ داستان کوتاه از زندگی امام رضا

پدرشان می گفتند:"زیارت رضا مثل زیارت خداست در عرش." خودشان می گفتند:"سه موقع می آیم سراغ تان. اول: نامه های اعمال را که می دهند. دوم : پل صراط.سوم: پای حساب کتاب." پسرشان می گفتند:" از طرف خدا ضمانت می کنم بهشت را برای زائر با معرفت پدرم. گنجشک خودش را انداخت روی عبای امام . جیغ می زد و نوکش را تند تند به هم می زد . امام رو کردند به من: "عجله کن این چوب را بگیر برو زیر سقف ایوان مار را بکش." چوب را برداشتمبیشتر بخوانید