سبک زندگی حجتالاسلام قرائتی در گفتوگو با دختر ایشان
پدرم بارها دست مادرم را بوسیده است
تمایل چندانی به مصاحبه ندارد اما وقتی از رویکرد نشریه «آیه» برای انجام گفتوگوهای خانوادگی برایش میگوییم، فرصت میخواهد تا موضوع را با پدرش در میان بگذارد و تاکید میکند تاکنون گفتوگویی انجام ندادهاند. «فاطمه قرائتی» که این روزها در یکی از حوزههای علمیه تهران تدریس میکند، قبل از اینکه حرفی از خانواده بزند، میگوید حاجآقا گفتند چیزی برای مخفی کردن ندارم. همین جمله به ما جسارت میدهد تا از مسائل زندگیشان بپرسیم و او با صبر و حوصله به همه آنها پاسخ دهد. آنقدر عاشقانه از پدر و رفتارهایش حرف میزند که یقین میکنیم او دختر همان آخوند شوخ است که سالهاست در جعبه جادویی از تاثیر دین در زندگی میگوید و معتقد است در سایه آموزههای دینی، بسیاری از مشکلات خانوادهها حل میشود…..خانم قرائتی! میخواهم در این گفتوگو درباره حاجآقای قرائتی پدر و بیشتر بدانیم. با توجه به اینکه پدرتان مشغلههای بسیاری دارند میتوانند برای خانواده هم وقت بگذارند؟
تا جایی که به یاد دارم ایشان همیشه در سفر بودهاند. مادرم میگوید حتی زمانی که من بهدنیا آمدم، پدر در سفر بودند. حتی در خیلی از لحظههای مهم مثل لحظه تحویل سال که هر خانوادهای دوست دارد پدر با آنها باشد، ایشان با توجه به اهمیتی که به قرآن و تبلیغ آن میدادند کنار ما نبودند اما این مشغلهها هیچوقت باعث نشد که پدر لحظهای از خانواده و تربیت بچهها غافل شوند.
فرزندان استاد چقدر در تحصیل علوم دینی موفق بودهاند؟
شاید چون دختر حاجآقا قرائتی هستم همه فکر میکنند باید حافظ کل قرآن یا مفسر قرآن باشم. البته این خلأ را حس میکنم و میدانم که در حق پدرم و برنامه زندگیام کوتاهی کردهام. یادم میآید در کلاس سوم دبستان که سن تکلیفم بود پدر با یک روحانی به نام «آقای وحیدی» صحبت کردند تا برای من و خواهرانم کلاس احکام بگذارد. درواقع ما همه احکام را در دو سال تابستان یاد گرفتیم.
مگر شما خواهرها همسن هستید؟
من با خواهر بزرگترم یکسال تفاوت سنی دارم اما خواهر سومی ۱۰سال کوچکتر از من است. حاجآقا سرشان شلوغ بود اما به ریز کارهای ما بسیار دقت داشتند. اکنون هم این طور است و حواسشان به تمام جزئیات زندگی ما و فرزندانمان هست ولی وقتی میبینیم اینقدر مشغله دارند، خیلی از مشکلاتمان را به ایشان نمیگوییم که باری بر دوششان اضافه کنیم. البته نکتهای که باید در اینجا به آن تاکید کنم این است که مادرم خیلی برای ما زحمت کشیدند و همیشه سعی میکردند جای خالی پدر را برای ما پر کنند.
با این حساب حتما پدر در رعایت تکالیف شرعی به شما خیلی سخت میگرفتند؟
درم به رعایت تکالیف شرعی توسط ما خیلی اهمیت میدادند اما شرایط را بهگونهای فراهم میکردند که ما با ذوق و شوق وظایفمان را انجام دهیم. بهعنوان مثال، نخستین سالی که من به سن تکلیف رسیدم تابستان بود. پدرم برای اینکه بتوانم راحتتر روزه بگیرم، برنامه تبلیغشان را در مشهد گذاشتند و ما را به روستاهای اطراف بردند تا اذیت نشویم و روزههایمان را بگیریم.
یعنی پدرتان هر جا سفر میرفتند شما را با خودشان میبردند؟
همه خاطرات خوش بچگیام دائمالسفر بودن ماست. البته شاید مادرم اذیت میشد ولی هیچوقت اعتراض نمیکرد و همیشه آماده بود. حتی گاهی شبها ما را با کفش میخواباند تا نصف شب که قرار بود همراه حاجآقا به شهر دیگری برویم آماده باشیم.
شما یا خواهرانتان از این وضعیت ناراحت نمیشدید؟
نه، به هر حال بچهها از سفر بدشان نمیآمد. مادرم هم حامی حاجآقا بود. از طرفی همه ما میدانستیم که پدر برای تبلیغ دین تلاش میکنند؛ بنابراین این شرایط را پذیرفته بودیم. یادم میآید پدرم بعد از اینکه تبلیغشان را میکردند چند نفر از روحانیون جوان را به خانه میآوردند. مادرم هم با هر چیزی که در خانه بود غذای سادهای درست میکرد. میهمانان ما همیشه روحانیونی بودند که برای تبلیغ به کمک پدرم میآمدند و تا سحر بیدار میماندند و مادرم هم پذیرایی میکرد. البته اکنون گاهی از سفرهای بسیار پدر دلخور میشوم چون دیگر واقعا در توانشان نیست و از نظر جسمی ضعیف شدهاند.
خاطره خوش یا بدی هم از آن روزها دارید؟
خاطره بد که ندارم اما یکی از خاطرات خوش دوران کودکیام زمانی بود که همراه پدر به جلسههایی میرفتم که شهید مطهری و شهید بهشتی را میدیدم. پدر آن روزها خیلی بانشاط و سرحال بودند. البته اکنون با همه مشغلههایشان مانند گذشته جلسه فامیلی دارند. همه در یک جا جمع میشویم. حاجآقا چند ساعتی با فامیل هستند و بعد دوباره سراغ مطالعهشان میروند.
جوانان فامیل هم در این برنامه شرکت میکنند؟ ارتباطشان با حاجآقا چطور است؟
همه کارهای پدر بابرنامه است. اول با نوجوانان و جوانان والیبال بازی میکنند و اگر استخری باشد شنا میکنند و بعد همگی نماز جماعت میخوانیم و حاجآقا درباره یک موضوع (بستگی دارد که چه زمینهای در فامیل مطرح باشد) صحبت میکنند. پدر با جوانان آنقدر باذوق و هیجان بازی میکنند که همه را سر شوق میآورند.
هیچوقت شده حاجآقا در همین جمع حرفی بزنند یا در برنامه «درسهایی از قرآن» درباره موضوعی صحبت کنند اما خودشان آن را انجام ندهند؟
خودشان به ۹۰درصد حرفهایی که میزنند عمل میکنند. شاید بعضی از آنها دلخواه ما نباشد ولی میگویند باید قبول کنید. البته دلیل هم میآورند و تاکید دارند وقتی دینمان موضوعی را گفته، باید رعایت کنیم. بهعنوان مثال، شاید این روزها مهریه کم خیلی رسم نباشد اما حاجآقا معتقدند آن طور که اسلام گفته باید عمل کنیم. برای همین وقتی دخترم عروس شد، ۱۴سکه مهرش کردیم. دخترم میگفت شاید فکر کنند ایرادی دارم اما پدر تاکید داشتند به حرف مردم کاری نداشته باشید؛ برکت آن در زندگی میآید. البته گاهی اوقات حرفهایی به گوشمان میرسد که از شنیدنش تعجب میکنیم. زمانی که محل کارم نزدیک برج سفید در پاسداران بود، میگفتند خانهشان آنجاست در حالی که پدرم در یکی از ساختمانهای دو طبقه محله منیریه زندگی میکند. یک طبقه خودشان و یک طبقه هم خواهرم. زیرزمین هم نمازخانه و کتابخانه است و فیلمبرداری تلویزیون نیز آنجا انجام میشود. درواقع بیشترین وقت پدر در زیرزمین میگذرد. این در صورتی است که ایشان توانایی مالی تغییر خانه به محلههای شمالی شهر را دارند اما موافق این کار نیستند.
گویا پدر حاجآقا از نظر مالی وضعیت خوبی داشتند؟
بله، پدرشان از کاسبهای سرشناس قم بودند. من در خانه سه طبقهای در کاشان بهدنیا آمدم که نمای ساختمان آن سنگ مرمر بود. حتی آن زمان هم در طبقه سوم خانه کلاسهای حاجآقا تشکیل میشد و طلبهها و شاگردان ایشان رفت و آمد داشتند. بنابراین زندگی ما با گذشته تغییر خاصی نکرده است.
زمانی که دانشجو بودم خودم را کاشانی معرفی کردم تا بتوانم با دیگر دانشجویان راحتتر ارتباط برقرار کنم. با اینکه «قرائتی» هم در فامیلیام بود فکر میکنم هیچکس شک هم نبرده باشد که من دختر حاجآقا قرائتی تلویزیون هستم. شاید فکر میکردند دختر ایشان راننده شخصی دارد و دیگر مثل من مجبور نیست بچهاش را با اتوبوس به خانه مادرش ببرد و دوباره به دانشگاه بیاید. شاید کسی باورش نشود که پدر به هیچکس درباره کارمان سفارش نکرد و اگر ما اکنون در جایی کار میکنیم، مانند خیلی از مردم خودمان کار خودمان را پیدا کردهایم.
شما به زحمات و حمایتهای مادر اشاره کردید؛ حتی گفتید حاجآقا در زمان تولدتان حضور نداشتند. مادرتان هیچوقت به حاجآقا درباره سفرها و مشغلههای بسیارشان گلایه نمیکردند؟
مادرم زن نمونهای است و جوری ما را تربیت کرده که از کودکی بپذیریم پدرمان فقط برای ما نیست. حتی زمانی که پدرم هنوز معروف نشده بود، ما به ایشان افتخار میکردیم و مسلما این نگاه را مرهون تربیت مادر هستیم. شاید بدترین خاطره زندگی ما زمانی بود که ساواک دنبال پدرمان میگشت و ماموران دائم به خانهمان میآمدند اما مادرم جلویشان میایستاد و پدر را از در دیگر خانه فراری میداد. همه کارهای خانه را هم یکتنه انجام میداد و نمیگذاشت مشکلی داشته باشیم. حتی اگر وسیلهای خراب میشد، خودش درستش میکرد.
مادرتان هم تحصیلکرده حوزه هستند؟
نه، مادرم خانهدار است و تا دوم راهنمایی بیشتر درس نخواندهاند اما قرآن، دعا و کتاب زیاد میخوانند. مادرم از خانوادهای تاجر بوده. برای همین وقتی پدرم به خواستگاری ایشان میرود، بسیاری از اقوام میگویند میخواهی زن آخوند بشوی؟! زندگی با آخوند سخت است اما مادرم میگفت پدرتان خیلی صداقت داشت و همین مرا را مجذوب کرده بود که جلوی همه فامیل بایستم و با ایشان ازدواج کنم.
زمان ازدواج چند سالشان بود؟
مادرم ۱۳ساله و حاجآقا ۱۹ساله بودند.
حاجآقا چگونه از زحمات حاجخانم قدردانی میکنند؟
پدرم چندین بار جلوی ما دست مادرم را بوسیدند و از ایشان بهخاطر سختیها و زحماتی که کشیدهاند قدردانی کردند. حتی به زبان هم میآورند و به مادرم میگویند آبرویی که دارم بهخاطر شماست و اگر شما نبودید، من به اینجا نمیرسیدم. به هر حال شاید نتوانند وقت بگذارند ولی جبران میکنند. بهعنوان مثال، مادرم مکانهای زیارتی را دوست دارند و پدر سعی میکنند تا آنجا که در توانشان است ایشان را به چنین مکانهایی ببرند.
به نظر شما زندگی عاشقانه پدر و مادرتان مرهون چه چیزی است؟
زندگی دینی و خلوصی که هر دوی آنها دارند باعث شده زندگی خوبی داشته باشند و روی ما هم تاثیر بگذارند. همه خوشحالی خانواده ما این است که دور هم جمع شویم و حاجآقا نماز جماعت بخوانند و بچهها پشت سرشان به نماز بایستند.
اخبار مرتبط
سخنرانی منتشر نشده از امام موسی صدر درباره حضرت زهرا(س)
«فاطمه و نماز» عنوان سخنرانی امام موسی صدر است که به مناسبت ایام ماه جمادیبیشتر بخوانید

حضرت خدیجه، اولین شیعه علی علیهالسلام
خدیجه بانویی عاقل و شریف بود. به اضافه آنچه خداوند از بزرگواری و خیر نسبتبیشتر بخوانید