مناظره یک علوی و پادشاه و وزیر سنی

اساس ماجرا از آنجا آغاز گردید که روزی یکی از علمای سرشناس وسادات جلیل القدر شیعه بنام سید حسین بن علی علوی جهت ملاقات وگفتگو بحضور ملکشاه سلجوقی پادشاه وقت رسید ،درپایان این دیدار هنگامی که آن دانشمنداز نزد شاه مرخص میگردید توسط یکی از حضار مجلس با اشاره وغمزه مورد تمسخر واستهزا قرار گرفت .


ملکشاه که خود متوجه ی این حرکت ناهنجار شده بود روبه آن شخص کرد وگفت : علت مسخره کردن این آقا چه بود؟
آن شخص گفت این مرد یک آدم پلید وناپاک واز جمله کافرانی است که مورد غضب الهی میباشد.
شاه با تعجب پرسید : چطور مگراو مسلمان نیست ؟

آن مرد گفت : خیر قربان او یک فرد شیعه است .

شاه گفت : شیعه ؟  مگر شیعه یکی از فرقه های مسلمانان نیست ؟

مرد گفت : خیر قربان آنها خلافت ابوبکر وعمر وعثمان را قبول ندارند .

خلاصه شاه تصمیم گرفت بین علمای سنی و سید علوی مناظره ای در حضور خودش  برگزار نماید.
مجلس مناظره

بالاخره روز موعود فرا رسید ملکشاه با وزیر ورجال مملکت درجای خود قرار گرفتند علمای اهل سنت در سمت راست وعلمای شیعه در سمت چپ پادشاه جلوس نمودند .

مناظره اول :  کافر بودن صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله)

دراین هنگام بزرگ علمای اهل سنت ملقب به شیخ عباسی رشته سخن را بدست گرفت واین چنین آغازکرد :
من تمی توانم با افراد مذهبی که تمامی صحابه ی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را کافر میداند بحث وگفتگو کنم .
سید علوی عالم شیعه  گفت :  آقاجان بفرمایید اینان چه کسانی هستند که تمامی صحابه را کافر میدانند؟
عباسی شما شیعیان .  علوی گفت : این گفته شما خلاف واقع است آیا مگر حضرت علی (ع) وعباس وسلمان و ابن عباس ومقداد وابوذر رضی اله عنهم وغیر ایشان از صحابه نبوده اند ؟ آیا ما شیعیان همه آنها را کافر میدانیم؟
عباسی : مقصود من از همه صحابه ابوبکر وعمر وعثمان وپیروانشان  میباشند.
علوی گفت : شما با تناقض گویی خود سخن خودت را نقض کردید مگر درعلم منطق بیان نشده که موجبه ی جزئیه نقیض سالبه ی کلیه است ؟  شما اول میگویید که شیعه همه صحابه را کتفر میدانند بعد میگویید که بعضی از صحابه را؟
عالم شیعه آنگاه اضافه کرد : بنابراین آقای عباسی ثابت شد ! که گفته ی شما شیعه تمامی صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله) را کافر میداند کذب محض بوده ویک دروغ آشکار است .
مناظره دوم : دشنام دادن به صحابه پیامبر (صلی الله علیه و آله)
عباسی که در اینجا خود را در برابر منطق علوی عاجز و زبون می بیند وپاسخی نداشت که بدهد چهره اش از شرم سرخ شده وگفت : ولی آیا شما شیعیان ، ابوبکر وعمر وعثمان را لعن ودشنام نمی دهید ؟
علوی : در میان شیعیان عده ای هستند که آنها را ناسزا می گویند وعده ای نمی گویند.
عباسی : شما از کدام دسته اید ؟    علوی : من اهل دشنام و ناسزا نیستم اما به نظر من کسانی هم که آنها را دشنام میدهند دلیل منطقی دارند وسب وشتم این سه نفر نه فقط هیچگونه ایرادی ندارد وباعث کفر وارتداد نمی شوند بلکه گناه صغیره هم بحساب نمی آید .
عباسی روبه شاه کرد وگفت : اعلی حضرت توجه فرمودند که این مرد چه میگوید ؟
علوی گفت : آقای عباسی ! درسخنان خود شاه را طرف مخاطب قراردادن مغالطه ای بیش نیست ، شاه ما را جهت بحث ومناظره توام با اقامه دلیل وبرهان در اینجا گرد هم آوردند نه برای توسل به زور و قوه ی قهریه !
شاه گفت : آقای علوی راست می گوید ، شما چه جوابی دارید آقای عباسی ؟
عباسی : پر واضح است کسی که صحابه را دشنام بدهد وبه آنها ناسزا بگوید مرتد وکافر است .
علوی این معنا در نزد شما واضح است نه در نزد ما ، بگوئید ببینم شما با اجتهاد وبرهان خودتان چه دلیلی برکفر دشنام دهنده ی صحابه ( این سه نفر) دارید؟
آیا شما قبول ندارید کسی را که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) لعنت کرده مستحق لعنت کردن باشد ؟
عباسی :  چرا قبول دارم .  علوی : پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ابوبکر وعمر هر دو را لعنت فرموده است .
عباسی : درکجا پیامبر آنهارا لعنت کرده ؟ این نسبت دروغ دادن به رسول اله (صلی الله علیه و آله) است پناه می بریم به خدا از چنین افترا !!    علوی گفت : درکتابهای اهل سنت آمده است که پیامبر(صلی الله علیه و آله) سپاهی را به سرکردگی اسامه بن زید فراهم نمود وابوبکر وعمر را جزو افراد سپاه قرار دادسپس فرمود : خدا لعنت کند کسی که از سپاه اسامه تخلف ورزد ودرآن شرکت ننماید. ومسلما ابوبکر وعمر به تصدیق تمام کتب وسیره ها وتواریخ هردو از سپاه اسامه تخلف ورزیدند ودر آن شرکت ننمودند، بنابراین لعنت پیامبر(صلی الله علیه و آله) شامل حال آن دو گردید وهرکسی را که پیامبر لعنت کند مسلمانان نیز می تواند او را لعنت نمایند.
در این هنگام شاه روبه وزیرش کرد وگفت : آیا گفته های علوی صحیح است؟   وزیر گفت : بلی قربان تاریخ نویسان اینچنین نوشته اند .
علوی به سخنان خود ادامه داد وگفت : گذشته اینها اگر لعن ودشنام صحابه پیامبر حرام وسبب کفر وارتداد میشود شما چرا معاویه را کافر نمیدانید وچرا حکم به فسق و فجورش نمی دهید ؟ درحالی که همین معاویه مدت ۴۰ سال حضرت علی (ع) را لعن وناسزا گفت وبعد از او نیز دشنام وهتک آن حضرت تا ۷۰ سال ادامه داشت !
درحالیکه پیامبر فرمودند : هرکس علی را دشنام دهد مرا وخدا را دشنام داده است .
مناظره سوم : جمع آوری قرآن
عباسی گفت : یکی از بدعتهای شما شیعیان این است که قرآن را قبول ندارید ! علوی : خیر ! بلکه این از بدعتهای خود شما است که عملا قرآن را قبول ندارید بدلیل اینکه خودتان می گویید که قرآن را عثمان جمع آوری کرده  ومن از شما می پرسم : آیا پیامبر(صلی الله علیه و آله) تا این اندازه نسبت به محافظت از قرآن ودستورات الهی دور اندیش نبود و از این عمل ابتکاری عثمان پس از خود وامثال عثمان ، جاهل وبی اطلاع بود ولازم نمی دید که قرآن را جمع کند تا اینکه باید عثمان بعدا بیاید وآنرا گردآوری نماید؟  واز طرفی چگونه می توان پذیرفت که قرآن درحیات رسول خدا (صلی الله علیه و آله) جمع آوری نشده درحالی که خود ایشان به اصحاب وقومش مکرر می فرمود قرآن را ختم کنید ویا می فرمود که هرکس یک ختم قرآن کند فلان ثواب را خواهد داشت . آیا این معقول است که حضرتش امر به ختم قرآنی بفرماید که هنوز جمع آوری نشده است ؟  واِا تمامی مسلمانان در وادی ضلالت بسر میبردند تا اینکه آقای عثمان آمد وآنها را از این گمراهی نجات داد؟
شاه خطاب به وزیرش : آیا این گفته های علوی صحت دارد وسنیها معتقدند که جمع آوری قرآن بدست عثمان صورت گرفته است ؟

وزیر : آری اعلی حضرتا ! مفسرین وتاریخ نویسان اینچنین برای ما نقل کرده اند

علوی در ادامه سخنانش گفت : اعلی حضرت مستحضر باشند که شیعه را عقیده بر آن است که قرآن همانگونه که اکنون ملاحظه می فرمایند در زمان حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) جمع آوری گردیده نه یک حرف کم ونه یک حرف زیاد .
ولی سنیها میگویند که درقرآن کم وزیاد شده ودستکاری ها درآن رخ داده ، تقدیم وتاخیر گشته وبالاخره رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آنرا گردآوری نکرده بلکه اینجناب عثمان است زمانی که به حکومت رسید وامیر شد اقدام به جمع آوری آن نموده است .
مناظره چهارم :  بطلان خلافت سه گانه
سخنان علوی بدین جا که رسید عباسی گویا جان تازه ای گرفت فرصت را غنیمت شمرده گفت : اعلی حضرت ! آیا مسموع خاطر افتاد که این مرد چه می گوید؟ عثمان را خلیفه نمی داند بلکه او را امیر می خواند؟!
علوی گفت : آری ! عثمان خلیفه نبود .   شاه : چرا وبه چه دلیل ؟
علوی : زیرا شیعه اصل خلافت هر سه نفر ابوبکر وعمر وعثمان را باطل وناحق میداند.
شاه با تعجب تکرارکرد : چطور ؟ نفهمیدم ! … چرا ؟
علوی : زیرا عثمان توسط شورای شش نفری که عمر آنها را معین کرده بود به حکومت رسید و تازه از جمع شش نفر تنها دو یا سه نفر به او رای دادند و تمام افراد شورا وی را انتخاب نکردند. بنابراین قانونی بودن خلافت عثمان مستند به عمر است واز طرفی عمر نیز خود به وصیت ابوبکربه حکومت رسید وقانونی او تنها مستند به یکنفر که ابوبکر باشد گردید وخود ابوبکر توسط یک گروه کوچک با زور و ارعاب انتخاب وحکومت را بدست گرفت وخلاصه قانونی بودن خلافت ابوبکر مستند به اسلحه وقوه ی قهریه گردید وبدین جهت عمر در حق او گفت : بیعت کردن مردم با ابوبکر امری تصادفی وکاری بی رویه بوده ویکی از کارهای زمان جاهلیت پیش از اسلام بشمار میرود. خداوند مسلمانان را از شر آن محفوظ بدارد واز آن به بعد هرکس بدین شیوه انتخاب شد او را بکشید !
بعلاوه همین ابوبکر بود که گفت : مرا رها کنید واز من دست بردارید با وجود علی (ع) در میان شما من سزاوار این مقام نیستم . بدین جهت شیعه معتقد است که خلافت این سه نفر از ریشه و بنیاد باطل است .
شاه خطاب به وزیرش : ای مطالب علوی درباره ی ابوبکر وعمر صحت دارد؟
وزیر : آری ، تاریخ نویسان این چنین نقل کرده اند. شاه  پرسید : دراین صورت به چه جهت ما این سه نفر را بزرگ می شماریم وبرای آنها احترام قائلیم ؟   وزیر گفت : به جهت متابعت از پدران ونیاکان شادروان خودمان می باشد.
دراینجا علوی رو به ملکشاه کرد وگفت : اعلی حضرت از آقای وزیر سئوال بفرمایند آیا انسان باید از حق پیروی کند یا از پدران واقوام خود؟    آیا مگر تقلید از گذشتگان درست نقطه ی مقابل حق نیست ومصداق آیه کریمه ی خداوند متعال نمی باشد که می فرماید: ((آیه ۲۳ سوره زخرف (( مشرکان گفتند پدران ما همین راه رفتند وما از آنها پیروی می کنیم .
مناظره پنجم :  تنها خلیفه ی برحق حضرت علی ابن ابی طالب (ع) است
ملکشاه خطاب به علوی : چنانچه این سه نفر هیچکدام خلیفه پیامبر نبوده اند پس دراین صورت چه کسی خلیفه ی رسول خدا بوده است ؟
علوی پاسخ داد : تنها خلیفه ی برحق رسول خدا (صلی الله علیه و آله) همانا امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب (ع) میباشد.
شاه : به چه علت ایشان تنها خلیفه هستند؟
علوی : بعلت اینکه پیامبر بدستور خدا ایشان را خلیفه وجانشین بعد از خود قراردا چنانکه در بسیاری از جاها ومناسبتهای گوناگون به این معنی آشکارا تصریح فومرده است  آیه سوره ی شعرا آیه ۲۱۴
از آن  جمله زمانی بود که مردم را درمحلی میان مکه ومدینه بنام غدیر خم جمع کرد ودست حضرت علی (ع) را گرفته بلند نمود وخطاب به مسلمانان فرمود :  من کنت مولاه فهذا علی مولاه ، اللهم وال من والاه وعادمن عادا وانصر من نصره واخذل من خذله یعنی هرکسی که مولی وصاحب اختیار اوهستم این علی نیز مولی وصاحب اختیار اوست
آنگاه پیامبر(صلی الله علیه و آله) دست بدعا برداشت وگفت : پروردگارا هرکس از او (علی) پیروی کرد اورا یاور ودوست بدار وهرکس از او متابعت ننمود لطف ورحمتت را از او دریغ بدار وآنکس که وی را یاری کرد یاری و آنکس که از او کناره گرفت از رحمت خود دور بگردان.
حضرت سپس از روی منبر به زیر آمد وبه جمعیت مسلمانان که تعداد ایشان درآن وقت بنابر نقل تواریخ بیش از ۱۲۰ هزار نفر بود فرمود که مسلمانها بیایند وعلی (ع) را بنام امیر المومنین بخوانند وبر او سلام کنند، بدستور حضرت بی درنگ یکی پس از دیگری نزد علی (ع) می آمدند و میگفتند : السلام علیک یا امیر المومنین :  از جمله ابوبکر وعمر بحضور مولی آمدند وبا لقب امیر المومنین بر او سلام نمودند و عمر گفت خوشا باد تو را ای فرزند ابوطالب تو از هم اکنون مولای من وتمام مومنین بوده وخواهی بود.
بنابراین تنها خلیفه ی شرعی وبرحق رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بدرستی امام علی بن ابی طالب (ع) می باشد.
شاه  خطاب به وزیرش : آیا سخنان علوی صحت دارد ؟
وزیر : آری ! مفسران وتاریخ نویسان آنرا نوشته اند ، ملکشاه : بسیار خوب ، مطلب دیگری عنوان نمایید.
مناظره ششم : تحریف قرآن
عباسی عنوان دیگری را دربارهی قرآن مطرح کرد و گفت : شیعه می گوید که قرآن تحریف ودستکاری شده است ، علوی پاسخ داد : قضیه درست عکس آن است ، این درمیان شما اهل سنت مشهور است که قرآن تحریف شده است ،   عباسی : ای یک دروغ شاخدار وکذب محض است ،   علوی : آیا مگر شما درکتابهایتان روایت نکرده اید که آیاتی درباره غرانیق بر پیامبر نازل شده بود وبعدا  آن آیات از قرآن حذف واسقاط گردید؟!
شاه خطاب به وزیر: آیا این ادعا صحیح است ؟  وزیر بلی قربان ! درتاریخ آنرا گفته اند.
شاه :  دراین صورت چگونه می توان به یک قرآن دستکاری شده اعتماد کرد ؟
علوی : اعلی حضرت مستحضر باشند که ما به این مطالب معتقد نیستیم بلکه این عقیده اهل سنت وجماعت است وثابت شد که قرآن در نزد ما مورد اعتماد بوده ونزد سنی ها مورد قبول واعتماد نیست .
عباسی : علمای شما نیز درکتابهایتان از این قبیل روایات را نقل نموده اند ، علوی : تمامی آن روایات جعلی وساخته وپرداخته دشمنان شیعه بوده که می خواستند از این طریق شیعه را بدنام کنند . سند و راویان اینگونه اخبار واحادیث از نظر ما هیچگونه ارزشی نداردوچنانچه این قبیل تحریفات از کسی نقل شود برای ما سندیت ندارد ومورد قبول نخواهد بود.  آری ! مذهب ما وعلمای ما هرگز مانند شما نمی گویند که خداوند العیاذ بالله  درباره ستایش بتها آیاتی نازل کرده ومی گوید  بتهای ( غرانیق ) مقامی بس بزرگ دارند که از آنها امید شفاعت میرود!  ملکشاه بسیارخوب مطالب دیگری مطرح کنید .

مناظره هفتم : جسم بودن خداوند (العیاذ بالله) مانند انسان !
علوی : سنیها نسبتهایی به خدا روا میدارند که هرگز لایق ساحت مقدس وجلالش نیست .
عباسی : مثلا چه نسبتهایی ؟ > علوی : آنها می گویند که خدا جسم است ومانند انسان می خندد وگریه میکند ، دست وپا دارد ، چشم وصورت دارد ، و بر الاغ سوار شده به آسمان دنیا فرو می آید ودر روز قیامت پای خود را داخل جهنم می نماید.درتفسیر فخر رازی درسوره انعام آیه ۱۰۳ سوره یونس آیه ۲۶ سوره قیامت آیه ۲۲و۲۳ درکتاب صحیح بخاری ج ۴ کتاب الرقاق ص ۹۲ باب الصراط جسر جهنم و ج ۱ ص ۱۰۰ وغیره…
عباسی : مگر چه اشکالی دارد ؟ این قرآن است که بطور صریح میگوید وجاء ربک : یعنی خدای تو در روز قیامت می آید. ودر جای دیگر میفرماید یوم یکشف عن ساق یعنی در روز قیامت پرده از روی ساق خدا برداشته میشود ونیر می فرماید یدالله فوق ایدیهم یعنی دست خدا بالای تمام دستهاست ودراخبار سنت آمده است که خدا پای خودرا وارد جهنم خواهد کرد!  (12 و ۱۳و۱۴ )) سوره فجر آیه ۲۲ سوره قلم آیه ۴۲ سوره فتح آیه ۱۰
علوی : درنزد ما آنچه از این قبیل احادیث وارد شد تماما باطل وکذب محض است زیرا ابوهریره وهم قماشان او که اینگونه اخبار را جعل میکنند به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دروغ افترا می بندند وخود عمر ابوهریره را از نقل حدیث منع نموده وبشدت تادیب کرد .    شاه خطاب به وزیر : راستی عمر ابوهریره را از نقل حدیث جلوگیری نمود ؟
وزیر آری ! طبق نوشته تاریخ نویسان عمر این کار کرده است .کتاب صحیح مسلم ج۱ ص ۳۴ – شرح ابن ابی الحدید ج۱ ص ۳۶۰ وج ۴ ص ۶۳
شاه : در این صورت چرا ما به احادیث ابوهریره اعتماد می کنیم ؟  وزیر : قربان بجهت این است که علمای ما روایتهای او را پذیرفته اند.
شاه : بنابراین لازم می آید که علمای ما از عمر داناتر باشند زیرا عمر بخاطر اینکه ابوهریره از قول رسول خدا دروغ می بافت وحدیث جعل میکرد او را از این کار منع نمود ولی علمای ما به روایتهای دروغین او عمل میکنند.

مناظره : هشتم  ظاهر وباطن قرآن
عباسی : بسیار خوب آقای علوی فرض کنیم روایتهایی که درباره خدا وصفات خدا از سنت رسیده جعلی ونادرست باشد ولی راجع به آیاتی که در قرآن آمده چه میگویید؟
علوی : قرآن کریم آیه های محکم ومتشابه وظاهر وباطن دارد ، درباره محکمات آنکه روشن وظاهر است به ظاهرش عمل می کنیم واما متشابهاتش لازم است که معنای آنرا به مقتضیات بلاغت درجهات مجاز یا کنایه یا تقدیر بگیریم وگرنه معنای آن نه عقلا ونه شرعا صحیح نخواهد بود.
مثلا اگر آیه وجاء ربک (( آیه ۲۲ سوره فجر )) یعنی خدای تو در روز قیامت می آید به همان معنای ظاهرش بگیری با عقل وشرع هردو مخالت کرده ای زیرا که هم عقل وهم شرع هردو حکم میکنند که خدا در همه جا هست وهرگز از هیچ مکانی خالی نبوده ونخواهد بود ولی ظاهر آیه جسمیت خدا را بیان میکند وجسم چیزی است که به جا ومکان نیازمند باشد واین بدان معنا است که چنانچه خدا در آسمان باشد در زمین نیست واگر درزمین باشد در آسمان نخواهد بود واین تعبیر نه عقلا ونه شرعا صحیح نیست .
عباسی که در برابر پاسخ محکم ومنطقی متحیر واز جواب درمانده بود اندکی درنگ نمود وگفت : من گفته شمارا قبول ندارم وما باید به همان ظاهر آیات قرآن عمل نماییم.
علوی : دراین صورت با آیه های متشابه کلام خدا چه خواهید کرد؟ از طرفی شما نمی توانید به تمام ظواهر قرآن عمل نمایید وگرنه لازم می آید که این دوست شما شیخ احمد عثمان که درکنار شما نشسته است از اهل جهنم باشد؟!
(( نامبرده از علمای اهل سنت واز هردو چشم نابینا بود((
عباسی با تعجب : چرا ؟ به چه دلیل ؟   علوی : زیرا که خدای متعال درآیه ۷۲  سوره اسراء می فرماید: کسی که در این دنیا کور باشد درآخرت نیز کور بلکه کورتر خواهد بود واز آنجایی که شیخ احمد امروز در دنیا کوراست درآخرت نیز کور وگمراهتر خواهد بود، جناب شیخ احمد ! آیا شما به این معنا راضی هستید؟
شیخ جواب داد: ابدا هرگز ،  معنای آیه این چنین نیست بلکه مراد از آن کسی است که از جاده حق منحرف گشته وراه ضلالت رفته باشد. علوی : بنابراین ثابت شد که انسان نمی تواند به همه ظواهر قرآن عمل نماید در اینجا بحث وجدال درباره معنای ظاهری قرآن بالا گرفت ، وعباسی دربرابر دلایل قاطع  وبراهین ساطع علوی بدون جواب می ماند تا با الاخره شاه دخالت کرد وگفت بحث دراین باره کافی است مطالب دیگری عنوان نمایید.
مناظره نهم :  عدم جبری بودن اعمال ما
علوی : یکی دیگر از دلیهای گمراه کننده وباطل بودن شما سنی ها درباره خدا این است کیگویید خداوند بندگان را بر  ارتکاب فعل حرام وادار میکند وسپس آنها را بر این عملشان به کیفر میرساند!
عباسی : این حرف صحیح است زیرا خدا در آیه ۸۸ سوره نساء و آیه ۸۷ سوره توبه میگوید : خدا گمراه میکند
خدا بر دلهایشان مهر بی ایمانی میزند.
علوی : اولا اینکه می گویید که اینها درقرآن آمده جوابش این است همانطور که قبلا گفتیم قرآن مجاز وکنایه دارد وباید از راهش وارد شد ، مراد از ضلال وگمراهی درآیه این است که خدا انسان شقی را رها کرده  او را به حال خودش واگذار می نماید تا خود به گمراهی بیفتد واین معنا از قبیل گفته ماست که مثلا میگوییم دولت کشور را خراب کرد ومردم را بیچاره نمود، ومقصود این است که به درد مردم رسیدگی نکرد وبه خواسته های آنان وقعی ننهاد تا اینکه رو به تباهی وبدبختی کشیده شدند : وثانیا مگر سخن خدا را نشنیده ای که درآیه ۲۸ سوره اعراف  می فرماید: خدا امر به کار زشت نمی نماید ویا در آیه۳ سوره دهر می فرماید : ما به انسان هردو راه حق وباطل را نشان داده ایم وثالثا  این مطلب  عقلا صحیح نیست که خداوند بنده اش را امر به معصیت میکند سپس اورا جهت ارتکاب آن گناه کیفر بدهد!
ای عمل از مردم عوام و بیسواد هم سر نمی زند چه رسد از خدای بزرگ وحکیم ودادگر ، خدا از آنچه مشرکان وستمکاران درباره اش می گویند پاک ومنزه باشد.
مطلب بدین جا که رسید ملکشاه اظهار داشت : نه نه  هرگز امکان ندارد که خدا انسان را وادار به گناه نماید سپس او را بجرم ارتکاب گناه به کیفر برساند ای عین ظلم است وخدا از ظلم وستم مبرا وبدور باشد خداوند در آیه ۱۸۲ سوره آل عمران می فرماید خداوند به بندگانش ستم روا نمیدارد ولی من گمان نمیکنم اهل سنت گفته عباسی را قبول داشته باشند؟  شاه : به وزیر گفت آیا سنی ها به این معنا ملزم هستند ؟  وزیر  بلی قربان ! مشهور میان اهل سنت همین معنا است .  شاه : اینها چگونه برخلاف عقل سخن می گویند؟   وزیر : قربان آنها در این باره استدلالات وتفسیرهایی دارند شاه : آنها هرچه استدلال وتاویل داشته باشند ویا درست کنند ای با عقل وخرد جور در نمی آید ومن نظر آقای علوی را کاملا تایید میکنم خداوند هرگز کسی را به عصیان وگناه اجبار نمیکند تا بعدا اورا به گناه به کیفر برساند.

مناظره دهم :  شک شخص پیامبر(ص) در نبوت خود (العیاذبالله) !

علوی به سخنان خود ادامه داد وگفت : مطالب دیگرآنکه سنی ها می گویند که پیامبرگرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) درنبوت ورسالت خویش شک وتردید داشته است !
عباسی : خیر ، هرگز چنین نیست ، این دروغ است ، یکدروغ شاخدار!
علوی : آیا شماها روایت نکرده اید که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرموده است : هر زمان که جبرئیل در نزول وحی برمن درنگ میکرد گمان میکردم که بجای من بر عمربن الخطاب نازل شده است ، باتوجه به اینکه در آیه های بسیاری از قرآن می فرماید که خداوند بر نبوت ورسالت پیامبرش حضرت محمد (صلی الله علیه و آله)  از حبیب ورسول خود عهد وپیمان گرفته است .
ملکشاه خطاب به وزیر : آیا گفته علوی حقیقت دارد ؟ آیا این حدیث در کتاب اهل سنت آمده است ؟
وزیر : آری قربان  این مطلب در برخی از کتابهایشان مانند کتاب شرح النهج ابن ابی الحدید ج ۱۲ ص ۱۷۸  کتاب المسترشد طبری ص ۱۸۵ – کتاب روائع من حیات الائمه (ع) علی محمد علی دخیل ج ۲ ص ۷۲ وجود دارد.
شاه با ناراحتی این عین کفر است دراین صورت ما چگونه به پیامبری که خود به رسالت خویش شک وتردید داشته ایمان داشته باشیم ؟!  عباسی : این روایت را باید تفسیر کرد .  علوی : چگونه می توان این روایت راتفسیر نمود؟
مناظره یازدهم : پیامبروتماشای نوازندگان و رامشگران در مسجد ؟

 

علوی اضافه کرد : دیگرآنکه اهل سنت درنوشته هایشان نقل میکنند که پیامبر(صلی الله علیه و آله) عایشه را بردوش خود تکیه میداد ونوازندگان ورامشگران رادر مسجد خود تماشا میکردند آیا این عمل واین حرکت درخور شان ومقام رسول خداست ؟!    آنهم درخانه خدا؟!   عباسی : این کار چه عیبی دارد ؟ > علوی : ببینم تو که یک فرد عادی هستی این کار را میکنی ؟ آیا همسر وناموست را جهت تماشای رقاصان وطبل زنان در منظر عام مردم آنهم در مسجد بر دوش خود تکیه میدهی ودربغل میگیری ؟

 

شاه : مسلما کسی که یک ذره حیا وغیرت داشته باشد راضی به این حرکت شنیع وشرم آور نمی شود چه رسد به رسول الله (صلی الله علیه و آله)  که مجسمه غیرت وایمان است ، چگونه چنین عملی از آن وجود مقدس صادر میگردد؟  آیا در کتابهای اهل سنت به آن تصریح شده ؟  وزیر :  بلی قربان در برخی از کتابهایشان این مطلب آمده است .

 

)) کتاب صحیح بخاری – کتاب العیدین باب دوم در کتاب الجهاد والسیرباب الدرق – مسند احمد ج ۶ ص ۸۴ مشکل الآثار طحاوی ج۱ ص ۱۱۷ و غیره …))

 

علوی : اعلی حضرت توجه فرمودند چگونه اهل سنت به این قبیل خرافات معتقد و پایبند هستند؟

 

عباسی : این کدام خرافات ؟  علوی : برای شما ثابت کردم که شما ها معتقدید که : اولا – خدا مانند انسان دارای دست وپا وحرکت وسکون می باشد ثانیا : قرآن تحریف شده و کم زیادی دارد ثالثا : پیامبر (صلی الله علیه و آله) گاهی العیاذ بالله کارهای بچگانه میکرد که حتی از مردم عادی سر نمی زند وسر عایشه را در برابر مردم بر شانه خود دربغل میگرفت وباهم نوازندگان را تماشا میکردند. را بعا: پیامبر(صلی الله علیه و آله) در پیامبری خود شک وتردید داشت  خامسا : تمامآن کسانی که پیش از حضرت علی (ع)  به حکومت رسیدند با زور وشمشیر به این مقام دست یافتند وهیچ کدام کارشان شرعی نبود.

 

سادسا : کتابهایتان از امثال ابوهریره ی دروغگو ولاف زن و هم قماشهای او نقل حدیث میکنند وبسیاری از یاوه های دیگر.

مناظره دوازدهم : نسبتهای ناروا به خاتم انبیاء (صلی الله علیه و آله)

 

علوی گفت : وانگهی به شخص حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) نسبتهای ناروایی میدهند که اینگونه نسبتها به افراد عادی دادن هم جایز نمی باشد .  عباسی : مثلا چه نسبتهایی ؟؟  علوی : مثلا میگویند که سوره عبس وتولی درشان حضرت محمد (صلی الله علیه و آله)  نازل شده است . ((تفسیر الدرالمنثور سیوطی وسایرتفاسیراهل سنت ذیل سوره مبارکه ((

 

عباسی : این چه اشکالی دارد ؟    علوی : اشکال آنجا است که خداوند متعال که درباره پیامبر خود در سوره (ن) آیه ۴ یا رسول الله توخلق عظیم وبس بزرگی داری  ونیز در آیه ۱۰۷ سوره انبیاء می فرماید:  ماتورا تنها رحمتی جهت عالمیان برانگیخته ایم.

 

آیا این معقول است پیامبری که خدا اورا صاحب خلق عظیم ورحمت عالمیان معرفی کرده واین چنین تجلیلی نموده آن رفتار ناهنجار وغیر انسانی را نسبت به یک فرد مسلمان ونابینا روا بدارد؟

 

شاه گفت : خیر هرگز تصور نمی شود که این حرکت نامعقول از پیامبر رحمت ورسول انسانیت سر زده باشد ، آقای علوی خودتان بفرمایید این سوره درباره چه کسی نازل شده است ؟

 

علوی : در روایات صحیحی که از اهلبیت (ع) و خاندان مهبط وحی که قرآن درخانه ایشان نازل شده آمده است که شان نزول این سوره درباره عثمان بن عفان بوده هنگامی که ابن ام مکتوم عاجز ونابینا بر او وارد شد و عثمان به او ترش کرد و روی خود را از او برگردانید.  دراین میان یکی دیگر از علمای شیعه بنام سید جلال الدین که درمجلس حضورداشت وارد گفتگو شد واظهار داشت : اجازه بدهید داستانی که دراین رابطه با این سوره برایم رخ داده عرض کنم :

 

روزی در برخورد با یکی از کشیشان مسیحی به من گفت : پیامبر ما حضرت عیس از پیامبر شما حضرت محمد (صلی الله علیه و آله)  خیلی افضل وبالاتر است ، گفتم چطور ؟ گفت : پیامبر شما ترشرو و بداخلاق بود ونسبت به افراد عاجز ونابینا روش غیر انسانی داشت واز آنها رو برمیگردانید درحالی که عیس پیامبر ما نرمخو واخلاق عالی داشت وکور مادر زاد وپیسی را شفا می بخشید.    درجوابش گفتم : اینطور نیست آقای مسیحی ! ما شیعیان را عقیده برآن است که این سوره (عبس ) درباره ی عثمان بن عفان آمده است نه رسول خدا (صلی الله علیه و آله)  وپیامبر ما نیک خوی و دارای خلق عظیم وصفات حمیده مافوق تصور بوده است وخداوند متعال درباره ی او فرموده است : آیه ۴ سوره (ن)  آیه ۱۰۷ سوره انبیاء

 

کشیش مسیحی در پاسخم گفت : می این مطلب را دربغداد از یکی از خطبای مسجد شنیده ام !

 

علوی رشته سخن را ادامه داد وگفت : مشهور در نزد ما این است که داستان را برخی از راویان وجدان فروخته به رسول خدا (صلی الله علیه و آله)  نسبت داده اند تا دامن عثمان را از لکه پاک نمایند.  آری! آنها به خدا وپیامبرش دروغ بستند تا خلفا وفرمانروایشان را از این نواقص منزه بدارند.

 

شاه بسیار خوب مطلب دیگری را مطرح کنید.

مناظره سیزدهم :  خلافای سه گانه

یکی از علمای سنی مذهب عباسی : عباسی بحث ایمان خلفای سه گانه را به میان کشید وگفت : شیعه منکر ایمان خلفای ثلاثه است واین صحیح نیست زیرا آنها اگر مومن نبودندچگونه پیامبر(صلی الله علیه و آله) با آنها وصلت نمود وبا دامادی با آنها تن داد؟

 

علوی شیعه : شیعه معتقد است  که آن سه نفر به ظاهر مسلمان بودند وحضرت محمد (صلی الله علیه و آله)  رسول مکرم اسلام هرکسی را که شهادتین برزبان می راند هرچند او منافق واقعی باشد ، می پذیرفت وبا آنها مانند سایر مسلمانان رفتار می نمود ، در موضوع وصلت پیامبر با آنها یا وصلت آنها با پیامبر از همین قبیل بوده است .  عباسی : دلیل شما بر بی ایمانی ابوبکر چیست ؟

 

علوی : خیلی زیاد ، او در بسیاری از مناسبتها به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) خیانت کرد از جمله تخلف وسرپیچی او از شرکت در سپاه اسامه بن زید بود ودستور پیامبر را اجرا ننمود ، قرآن کریم کسانی را که با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مخالفت ورزند فاقد ایمان میداند خداوند متعال در آیه ۶۵ سوره نساء می فرماید :  نه چنین است ، سوگند به خدای تو که اینان به حقیقت ، اهل ایمان نمی شوند مگر آنکه در خصومت ونزاعشان تنها تورا حاکم کنند وآنگاه به هرگونه حکم کنی ( که به سود یا زیان آنها باشد ) هیچ اعتراضی در دل نداشته کاملا از دل وجان تسلیم فرمان تو باشند ونیز در آیه ۳۶ سوره ی احزاب می فرماید : هرکسی به خدا ورسولش مخالفت ورزد محققا آشکارا گمراه شده وبه ضلالت رفته است .

 

بنابراین ابوبکر با دستور رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مخالفت کرد ومشمول آیه نامبرده شدکه ایمان را درآنجا از مخالف پیامبر (صلی الله علیه و آله)  نفی می نماید ، علاوه براین حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) کسانی را که در سپاه اسامه شرکت نکردند لعنت فرموده است وقبلا گفتیم که ابوبکر از شرکت در سپاه اسامه خودداری نموده است  آیا پیامبر آدم مومن را لعنت میکند ؟ مسلما نه !

 

شاه گفت در این صورت علوی راست می گوید که ابوبکر ایمان نداشته است .

 

وزیر اظهار داشت : اهل سنت وجماعت این مخالف ابوبکر را تفسیر می نمایند.

 

شاه گفت : مگر تاویل وتفسیر می تواند این مشکل را حل کند ؟  ما اگر این راه را بازکنیم وهرچیزی را که باب میل ما نبوده به رای خودمان تفسیر وتوجیه نماییم در اینصورت برای هر جنایتکار وخطایشه ای فتح بابی نموده ایم وبرای جنایات خود توجیهاتی خواهد ساخت ؟!  فردا دزد خواهد گفت : من دزدی کردم چون فقیر بودم ، مشروب خوار میگوید : من شراب را خوردم چون ناراحتی داشتم ، زنا کار چنین وچنان خواهد گفت وهکذا …  وبدین ترتیب نظام جوامع بشری واسلامی به هم خورده مردم بر ارتکاب گناه ومعصیت جسور وگستاختر خواهند گردید ، خیر ، هرگز ، … توجیه وتفسیر معنی ندارد.

 

دراین میان چهره عباسی ناگهان سرخ گردید ومتحیر ماند در جواب چه بگوید ؟  بالاخره با صدای بریده اظهار داشت : راجع به عمر وبی ایمانی او چه دلیل دارید ؟

 

علوی :  دلیلهای بی شمار! یکی از آنها دلیل فوق وتخلف از شرکت در لشکر اسامه ودیگری تصریح خود عمر برعدم ایمان اوست .

 

عباسی : با تعجب این تصریح در کجاست ؟!    علوی : در آنجایی است که آشکارا گفت :

 

((ماشککت فی نبوه محمد (صلی الله علیه و آله) مثل شکی یوم الحدیبیه ))

 

یعنی به اندازه روز حدیبیه تا این حد به پیامبری محمد (صلی الله علیه و آله) شک نکرده بودم!  واین سخن او بالاترین دلیل است براینکه او همیشه در نبوت و پیامبری حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) شک وتردید داشته لکن این شک او در  روز حدیبیه زیادتر وقویتر از شکهای دیگرش بوده است ، اکنون آقای عباسی ! شما را سوگند میدهم به خدا بگو : کسی که در نبوت و پیامبری حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) شک داشته باشد آیا این شخص ایمان دارد وآیا شما اورا مومن میدانید ؟ در اینجا عباسی خاموش ماند وسر خود را بزیر انداخت.

 

شاه خطاب به وزیرش گفت : آیا این صحیح است که عمر چنین چیزی گفته ؟؟

 

وزیر : آری قربان ! برخی راویان آنرا نقل کرده اند. ((تفسیر ثعالبی درسوره فتح – مناقب ابن مغازلی شافعی – سیره حلبی ج۳ ص ۱۹ – جمع بین الصحیحین حمیدی- تفسیرالدرالمنثورسیوطی درسوره فتح شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج ۱ ص ۶۱ تاریخ الطبری ج۲ ص ۷۸ و ۷۹ ((

 

شاه : واقعا عجیب است ، چقدر جای شگفتی است من تاکنون فکر میکردم عمر یکی از افراد سابقین در اسلام است وایمان او را ایمان نمونه میدانستم اما اکنون برایم ثابت شد که در اصل ایمانش شک وتردید داشته است .

 

عباسی  با ناراحتی خطاب به شاه : اعلی حضرت تامل بفرمایند از عقیده برنگردند این علوی دروغگو شما را فریب ندهد.   شاه  روی خود را از عباسی برگردانید وبا عصبانیت گفت : وزیر ما نظام الملک سخنان آقای علوی را تصدیق میکند وگفته های عمر در کتابها ثبت وضبط شده درحالی که این نفهم ( یعنی عباسی )  ادعا میکند که علوی دروغگو است آیا این عین عناد نیست ؟

 

سکوت مرگباری برمجلس سایه افکند ، شاه غضبناک و از سخنان عباسی عصبانی است ، عباسی ودیگر علمای سنی سرها را به زیر انداخته اند و وزیر خاموش مانده است واین تنها علوی شیعه مذهب بود که سرش را بلند کرده به چهره پادشاه خیره شده بود تا نتیجه را ببیند. لحضات حساس وسختی بر  عباسی عباسی گذشت از شدت شرم وناگواری مجلس آرزو داشت زمین در زیر پایش شکافته ودر آن فرو می رفت ویا عزائیل فورا آمده همانجا راحتش میکرد.

شاه  اورا جهت سوال وجواب و تمییز دادن حق از باطل  احضار کرده است ، بالاخره ناچار شد دست وپای خودراجمع نموده روبه علوی کرد وگفت : آما آقای علوی ! شما ادعا میکنید که عثمان قبا ایمان نداشت درحالی که پیامبر (صلی الله علیه و آله) دوتن از دختران خود را بنامهای رقیه و ام کلثوم به ازدواج او درآورده و دامادی وی را برای خویشتن پذیرفت .

علوی : دلیلهای بسیاری بر عدم ایمان عثمان وجود دارد وهمین بس که مسلمانان از جمله پیامبر (صلی الله علیه و آله) بر علیه او شوریدند و وی را به قتل رسانیدند وشما خودتان از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل می کنید که فرمود :((لا تجتمع امتی علی خطا ((یعنی امت من بر خطا واشتباه اجماع نمی کنند.

آیا مسلمانان که صحابه نیز درمیان آنها بودند برقتل یک مومن اجماع کرده وهمگام می شوند درحالی که خود اهل قرآن بودند ومی دانستند که قتل مومن کیفر نابخشودنی دارد وخداوند در آیه ۹۳ سوره مبارکه نساء می فرماید : هرکس مومنی را عمدی بکشد کیفر او آـش جهنم است که درآن عذاب جاویدان خواهد داشت وخدا بر او خشم ولعن کند وعذاب بسیار شدید در انتظار او خواهد بود وعثمان اگر مومن بود اورا نمی کشتند. مگر همین عایشه نبود که عثمان را به یهودیان تشبیه میکرد ودستور قتلش را میداد و میگفت : (( اقتلو نعثلا فقدکفر، اقتلوا نعثلا قتله الله ، بعدا لنعثل وسحقا )) یعنی نعثل را نام مرد یهودی بود وعثمان را با او همانند میکرد بکشید که کافر شده ، بکشید نعثل را که خدا اورا بکشد ، نفرت ونفرین بر نعثل باد!

منبع و ماخذ تاریخ طبری ج ۴ ص ۴۷۷ و ج ۵ ص ۱۷۲ چاپ قاهره – تاریخ ابن اعثم ص ۱۵۵ – تاریخ ابن اثیر ص ۸۰ و ۸۷ – شرح ابن ابی الحدید ج۲ ص ۷۷

از سوی دیگر ، عثمان عبداله بن مسعود صحابی بزرگ را آنقدرکتک زد تا دچار فتق شد وزمین گیر گردید تا بالاخره با همان حال مرد.

ابوذر غفاری رحمت اله علیه آن صحابی نامی رسول الله (صلی الله علیه و آله) است که پیامبر درحقش فرموده بود> آسمان در زیر سایه خود ، وزمین بر  روی هموار خود کسی راستگوتر از ابوذر جای نداده است .

منبع کتاب طبقات ابن سعد ج۴ ص ۱۶۷و ۱۶۸ – کتاب صحیح ترمذی ج۲ ص ۲۲۱ – مسند احمد ج ۲ ص ۱۶۳ و ۱۷۵ و۲۲۳ و ج ۵ ص ۱۹۷ وج ۶ ص ۴۴۲ – مستدرک حاکم ج ۳ ص ۳۴۲ و ج۴ ص ۴۸۰

ابوذر را یکبار یا دوبار از مدینه طیبه به شام و بار آخر به ربذه که یک زمین خشک وبی آّ وعلف میان مکه ومدینه بود  تبعید نمود تا بالاخره  در ربذه تشنه وگرسنه از دنیا رفت و حال آنکه عثمان در همان وقت بیت المال مسلمین را چپاول وتاراج خود وامویان خویش قرارداده بود واموال ملت مسلمان را برخویشان ونزدیکان اموی ومروانی خود تقسیم نمود .

شاه خطاب به وزیرش آیا سخنان علوی صحت دارد ؟  وزیر  : آری ! تاریخ نویسان این چنین نقل کرده اند.  شاه : دراین صورت به چه علت مسلمانان اورا خلیفه میدانند؟

وزیر : به جهت آن است که شورا او را به خلافت برگزیده بود.

منبع شرح ابن ابی الحدید ج ۱ ص ۲۴۰ و ج ۲ ص ۳۷۵ و ۳۸۷ و ج۲ ص ۳۷۶ – مسند احمد ج ۵ ص ۱۴۴ و ۱۵۶ – روضه الصفا ج ۲ ص ۲۲۷ – کنزالعمال –

علوی : خواهش میکنم آقای وزیر تند نروید وچیزی که اصل وحقیقت ندارد بر زبان نیاورید .

ملکشاه : شما چه میگویید آقای علوی ؟

علوی : آی وزیر اشتباه کرده اند حقیقت امر این است که عثمان تنها با وصیت وسفارش عمر و با رای سه نفر از همدستانش به حکومت رسید و آنها عبارت بودن از طلحه و سعدبن ابی وقاص و عبدالرحمن بن عوف ،  آیا این سه نفر نماینده تمام مسلمانان بوده اند ؟ گذشته از اینها تاریخ نویسان برای ما نقل میکنند هنگامی که این سه نفر ( انتخاب کننده ) نیز بعدا دیدند که عثمان طاغی و یاغی شده و صحابه رسول خدا را هتک حرمت می نماید ودر امور مسلمانان با کعب الاحبار یهودی مشورت میکند و بیت المال مسلمین را یغما وتاراج مروانیان قرار میدهد همان افراد از او دست برداشته وخود از نخستین کسانی بودند که علیه او شوریدند ومردم را برکشتنش برانگیختند.

شاه خطاب به وزیر  : این مطالب علوی صحت دارد ؟   وزیر بلی !  تاریخ نویسان اینها را نوشته اند.

شاه : پس چگونه گفتید که عثمان  از رای شورا خلیفه شد؟ وزیر : مقصود من از شورا همین سه نفر بود!   شاه : مگر با رای سه نفر شورا درست میشود؟

وزیر : قربان حقیقت این است که پیامبر این سه نفر را از اهل بهشت خوانده و به ایشان مژده بهشتیان را داده است .  علوی کمی آهسته تر آقای وزیر ! مطالبی که مدرک ندارد و فاقد اصل و ارزش است اظهار ننمایید آن حدیث  العشره المبشره بالجنه یعنی ده نفری که پیامبر به آنها مژده بهشت داده ساختگی و کذب محض بوده وتهمت به رسول الله (صلی الله علیه و آله) است .

عباسی : این حدیث را چگونه دروغ وافترا میدانید درحالی که راویان موثقی آنرا روایت کرده اند ؟

علوی : ما دراینجا دلایل بسیاری بر بطلان این حدیث داریم که برای شما سه نمونه از آنها ذکر می کنم :

اولا : آنکه چگونه تصور کنیم کسی که مثل طلحه پیامبر را اذیت کرده باشد رسول اکر (صلی الله علیه و آله)  به او مژده بهشت داده باشد ؟ برخی از مفسران وتاریخ نویسان از قول طلحه نقل کرده اند که گفته است یوگند یاد می کنم زمانی که محمد مرد ما زنهای اورا تزویخ خواهیم کرد و یا در عبارت دیگر با عایشه ازدواج  خواهیم نمود . رسول خدا از این گفته طلحه متاذی شد وخداوند آیه ۵۳ سوره احزاب را درحق او نازل فرمود: (( یعنی شما حق ندارید رسول خدا را اذیت کنید وهمسران اورا بعد از خودش به نکاح خویش دربیاورید همانا که این عمل در نزد خدا گناهی بس عظیم وبزرگ بشمار می آید.

ثانیا : طلحه و زبیر هردو با حضرت علی (ع) جنگ نمودند(۱) درحالی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرموده است ( یاعلی حربک حربی و سلمک سلمی(۲ ) یعنی علی جان جنگ با تو جنگ بامن است وپیروی از تو همانا پیروی از من است ،  ودرجای دیگر فرمود ( من اطاع علیا فقد اطاعنی ومن عصی علیا فقد عصانی ) (۳) هرکس از علی اطاعت کند از من اطاعت کرده وهرکسی با او مخالفت ورزد با من مخالفت نموده است . ونیز می فرماید ( علی مع القرآن و القرآن مع علی لن یفترقا حتی یردا علی الحوض )(۴) یعنی علی همواره با قرآن  وقرآن با علی است هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد تادرکنار حوض کوثر به من ملحق شوند. همچنین مر فرمایند : علی برحق وحق با علی است هرآنجا که علی باشد حق نیز درهمانجا خواهد بود . (۵)

منابع :

۱- مستدرک حاکم ج ۳ ص ۳۶۶ و ۱۱۸ – کتاب نصربن مزاحم ص ۴۷۲ – شرح ابن ابی الحدید ج۱ ص ۱۰۲ و ۱۰۳ وج ۲ ص ۸۱ و ۲۸۹ – کتاب الامامه السیاسه ج ۱ ص ۵۵ تا ۵۹ العقد الفرید ج ۲ ص ۲۷۸و۲۷۹

۲- مناقب ابن مغازلی واسطی ص ۵ – شرح ابن ابی الحدید ج۴ ص ۲۲۱ و ۵۲۰ چاپ قاهره – مناقب خوارزمی ص ۲۳ و۲۵ و۷۶  کتاب بحرالمناقب ابن حسنویه حنفی ص ۴۵ و ۵۸

۳ – کتاب مستدرک حاکم ج ۳ ص ۱۲۱ و ۱۲۸ چاپ حیدرآباد – کنز العمال حدیث ۱۲۱۳ – دخائرالعقبی طبری ص ۶۵

۴- مستدرک حاکم نیشابوری ج ۳ ص ۱۲۴ – کفایت الطالب گنجی شافعی ص ۲۵۳ – تلخیص المستدرک ذهبی در ذیل مستدرک ج ۳ ص ۱۲۴ چاپ حیدرآباد – تاریخ الخلفاء سیوطی  ص ۶۷ – منتخب کنز العمال متقی هندی درحاشیه مسند احمد حنبل ج ۵ ص ۳۱

۵- مستدرک حاکم ج ۳ ص ۱۲۴ و ج ۶ ص ۱۲۴ – تاریخ بغداد ج ۱۴ ص ۳۲۱ – صحیح ترمذی ج ۲ ص ۲۱۳ شرح ابن ابی الحدید ج ۱ ص ۱۲۲ وج ۲ ص ۵۹۲ و ج ۴ ص ۲۲۱ و ۴۲۲

حالاباید پرسید کسی که با رسول خدا جنگ کرده ومخالفت نموده آیا اهل بهشت است ؟ ویاکسی که محارب با حق و قرآن شد او مومن خواهد بود؟

ثالثا : طلحه وزبیر هردو در قتل عثمان دست داشته اند آیا امکان دارد هم عثمان وهم طلحه وزبیر  که با یکدیگر مقاتله نموده اند همه آنها اهل بهشت باشند ؟

ملکشاه  با تعجب پرسید : آیا این مطالب صحیح است ؟   وزیردر اینجا خاموش ماند وچیزی نگفت ، عباسی نیز با همراهانش سکوت اختیار نمودند ولبها را فروبستند آنها چه بگویند ؟

آیا حقیقت را اعتراف نمایند ؟ مگر شیطان اقرار به حق را اجازه میدهد ؟

آیا مگر نفس اماره  به این زودی واقعیت را می پذیرد ؟ آیا ما گمان می کنیم حرف حق شنیدن وزیر بار حق ومنطق رفتن کار سهل وآسانی است ؟ ای کار بدون تردید لازمه اش این است که انسان دست از تعصبات جاهلیت بردارد و با هوی وامیال نفسانی  خویش مخالفت ورزد.

علوی بالاخره سکوت را شکست وچنین اظهار داشت : اعلی حضرتا ! جناب وزیر وعباسی وتما علمایی که درمجلس ما حضوردارند به صحت ودرستی همه گفته ها وحدیثهای من اذعان و اعتراف دارند وچنانچه آنها را رد یا انکار  نمایند در همین شهر بغداد علما ودانشمندانی هستند که عرایضم را تصدیق خواهند نمود  ودر کتابخانه همین مدرسه کتابها ومدارکی وجود دارد که بر صحت گفتار من گواهی میدهند.

شاه از وزیر پرسید : آیا تمام مطالب علوی صحت دارد واین کتابها ومدارک ادعای او را ثابت می نماید؟؟

وزیر بلی قربان !   شاه : پس چرا این مطلب را از اول اظهار نکردید وساکت ماندید ؟

وزیر : حقیقت این است چون دوست نداشتم از صحابه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مذمت وبدگویی کرده باشم .

علوی : عجبا !  شما از اینکه می بایست حقیقت امر را بگویید کراهت داشتید و ناراحت بودید وآنرا کتمان نمودید وحال آنکه خدا ورسولش آشکارا بدان تصریح فرموده اند ، خداوند برخی از صحابه را منافق خوانده وبه رسولش دستور داده با آنها مانند کفار جهاد ومحاربه نماید وپیامبر (صلی الله علیه و آله) خود بعضی از آنها را لعنت فرموده است .    وزیر : آقای علوی شما مگر گفته علما را نشنیده اید که می گویند: تمامی اصحاب پیامبر افرادی عادل ، برجسته ودرستکار می باشند ؟

علوی : آری شنیده ام  وتردید ندارم که آن یک دروغ محض و ادعای پوچی بیش نیست ،  آخر چگونه ممکن است که همه  صحابه حضرت ، عادل وافراد پاک ودرستکاری باشند درحالی که خدا بعضی از آنها را لعنت کرده ، پیامبر لعنت کرده وخودشان یکدیگر را لعنت نموده اند وبه هم فحش وناسزا گفته اند بلکه یکدیگر را هم کشته اند؟!

عباسی که خودرا دراینجا ناتوان واز جواب عاجز مانده دید خواست از راه دیگر خلط مبحث نماید رو به شاه کرد وگفت : اعلی حضرت به این علوی بفرمایند چنانچه این خلفا مومن ومسلمان نبوده اند پس چگونه مسلمانها آنها را خلیفه میدانند واز ایشان پیروی نموده اند ؟؟

علوی پاسخ داد : اولا : تمام مسلمانها آنها را خلیفه نمی دانند وتنها این اهل سنت هستند که آنها را قبول  دارند ، ثانیا : اینها که ایشان خلیفه میدانند دو دسته هستند :  یک دسته نادان وجاهل ودسته ی دیگر لجوج ومعاند. آنهایی که جاهل هستن از خباثت وحقیقت باطنی خلفایشان بی خبرند ومعتقد هستند که آنها افرادی پاک ومومن می باشند واما آنهایی که عناد دارند چون بر لجاجت خود پافشاری می نمایند زیر بار هیچ دلیل وبرهانی نمی روند همانگونه که خداوند درباره آنها  در آیه ۱۴۶ سوره اعراف میفرمایند : هر دلیل ومعجزه ای را که ببینند ایمان نخواهند آورد و در آیه ۱۰ سوره یس میفرمایند : آنها را چه بیم دهی یا ندهی برای آنها یکسان است وایمان نخواهند آورد.

و ثالثا : اینهایی که آن سه نفر را خلیفه می دانند را ه خطا را پیموده اند وچنانچه مسیحیان ویهودیان نیز به خطا رفته اند ومسیح وعزیر را هریک پسر خدا خوانده اند وحال آنکه مسلمان باید از خدا ورسولش اطاعت و پیروی کند و بدنبال حق وحقیقت برود ، نه اینکه تابع مردم وعوام الناس باشد هرچند بخطا رفته باشند  خداوند در آیه ۵۹ سوره نساء می فرماید :  از خدا و رسولش اطاعت نمایید .

شاه : بسیار خوب ، مطلب دیگری را عنوان نمایید

 

مناظره چهاردهم :  انحصار صلاحیت واهلیت خلافت امیرالمومنین حضرت امام علی (ع)

 

علوی : یکی از اشتباهات وخطاهای اهل سنت این بود که از حضرت علی به ابیطالب(ع) پیروی نکردند ودیرگان را بر او مقدم داشته اند.

عباسی : دلیل اشتباه آنها چیست؟؟  علوی : آنست که حضرت رسول (صلی الله علیه و آله)  حضرت علی (ع) را وصی وجانشین خود قرارداد نه آن سه نفر را ، بعد رو به شاه کرده گفت : اعلی حضرتا !  شما کسی را که به جانشینی خود معرفی نموده اید وبه ولایتعهدی منصوب فرموده اید آیا فرمان شما بر دولت وهیئت وزیران ومردم لازم الاجرا است یا نه وآیا این حق رابخود میدهند که خودسرانه جانشین شما را معزول وشخص دیگری را بجای او بگمارند؟   شاه گفت : البته بر آنها لازم است از آنکس که من معین وجانشین خود نموده ام پیروی نمایند نه خواسته ی خودشان . علوی گفت : این تنها شیعه بود که این دستور را اجرا کرد وبدنبال خلیفه ای رفتند که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) به فرمان خدا او را جانشین خود نمود و او مولا امام علی بن ابیطالب (ع) بود که تنها وی را پذیرفتن وسایرین را واگذاشتند.

عباسی گفت : ولی علی بن ابیطالب (ع) بعلت اینکه کم سن وسال بود اهلیت خلافت را نداشت درصورتیکه ابوبکر مردی مسن وسالخورده بود ، علاوه بر آن علی بن ابیطالب(ع) بزرگان وگردنکشان عرب را در جنگها کشته بود وعربها دلخوشی از او نداشتند درحالی که ابوبکر اینطور نبود.

علوی : اعلی حضرت توجه فرمودند عباسی چه میگوید ؟ او میگوید که مردم در تعیین افراد لایق وصلاحیت دار از خدا ورسولش داناتر وفهمیده تر هستند ! آقای عباسی کار به نصب حضرت علی (ع)  از طرف خدا پیامبرش(صلی الله علیه و آله) ندارد ایشان فقط گفته ی بعضیها را که ابوبکر لیاقت دارد ملاک خود میداند گویی که خداوند حکیم بنده افضل واصلح خود را نمی شناسد وباید یک مشت مردم جاهل و نادان بیایند وافراد صلاحیت دار  رابرگزینند ، آیا مگر خدا در آیه ۳۶ سوره احزاب  نمی فرماید: زمانی که خدا ورسولش حکمی را صادر کنند وامری را اختیار نمایند هیچ مرد مومن وزن مونه ای حق ندارند در برابر حکم آنان بایستند وخودسرانه عمل کنند وهرکس از فرمان خدا ورسولش سرپیچی نماید یقینا وبطور آشکار گمراه گردیده است ؟؟ آیا خدا  در آیه ۲۴ سوره انفال نفرموده است : ای کسانیکه ایمان آورده اید به آنچه راکه خدا ورسولش شما را می خوانند تا به شما حیات وزندگانی ببخشندپاسخ مثبت بدهید واطاعت نمایید ؟؟

عباسی گفت : خیر ، من نگفتم که مردم از خدا وپیامبرش داناتر هستند ، علوی : بنابراین حرف شما معنا ندارد زیرا زمانی که خدا ورسولش کسی را جهت خلافت وامامت منصوب فرموده اند برشما واجب است که از ایشان متابعت نمایید مردم خواه راضی باشند یا نباشند.

 

عباسی : ولی شرایط صلاحیت خلافت در علی ابن ابیطالب ناقص وآنقدرها جمع نبود .

علوی : معنای ایراد شما این است که خدا ، امام علی (ع) را کاملا نمی شناخت ونمی دانست که شرایط خلافت در او جمع نیست با وجود این وی را خلیفه نمود ! واین همان کفر صریح و آشکار است .

علاوه آنکه برعکس ایراد شما دلایل اهلیت وصلاحیت حضرت علی (ع) جهت خلافت وامامت آنقدر زیاد است که جز او کسی دارای آنهمه شرایط این مقام نبوده ودیگران هرگز به پای حضرتش نمی رسیدند .

عباسی : آن دلایلی که میگویید کدامند ؟! علوی : دلایل اهلیت خلاف و صلاحیت امامت ایشان بسیار است از جمله : اولا: خدا ورسولش اورا به این سمت برگزیده اند. دوما : او از تمام صحابه مطلقا اعلم وداناتر بود (۱) چنانکه پیامبر (صلی الله علیه و آله) در حق او  فرموده است : من شهر علم وحکمتم وعلی است دروازه ومدخل آن ، هرآنکس که طالب شهر وحکمت باشد باید از راه آن وارد گردد.(۲) و خود امام علی (ع) هم فرمودند: پیامبر (صلی الله علیه و آله) هزار باب از علم به من آموخت که از هربابی هزار باب دیگر گشوده گردید ، همچنین پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود : اقضاکم علی (۳و۴) صحیح ترین قضاوتها ، قضاوت علی است . و عمر همواره میگفت : اقضانا علی درمیان ما صحیح ترین قضاوتها ، قضاوت علی است . و این بدیهیست که عالم برجاهل مقدم وبرتر می باشد وخدا در آیه ۹ سوره  زمر می فرماید : آیا دانایان با نادانان برابر ویکسانند؟سوما :  علی (ع)  از همه بی نیاز بود ، درحالی که دیگران – بدون استثنا – به او نیازمند بودند.

آیا مگر همین ابوبکر نبود که به عدم شایستگی خود اعتراف می نمود و میگفت: مرا از این منصب (خلافت ) به کنارم بگذارید زیر ا با وجود علی درمیان شما من شایسه این مقام نیست ؟ (۵)

و نیز میگفت : من شیطانی دارم که همواره مرا اغوا میکند (۶) آیا مگر عمر دربیشتر از هفتاد مورد نگفت : لولا علی لهلک عمر (۷) اگر علی نبود به تحقیق عمر به هلاکت میرسید ؟  ویا اینکه می گفت : لا ابقانی الله لمعضله لست فیها یا ابالحسن (۸) خدا مرا با هیچ مشکلی برخورد ننماید وتو ابوالحسن (ع) درآنجا حضور نداشته باشی ؟ و نیز می گفت : لا یفتین احدکم فی المسجد وعلی حاضر (۹) تا زمانی که علی در مسجد حضور داشته باشد هیچ کسی حق فتوا دادن را ندارد ؟ و همگی  اینها دلالت برعدم لیاقت وجهل ونادانی آنها به احکام دین دارد. رابعا : علی (ع) هرگز معصیت خدارا نکرد وبجز خدا برای کسی بندگی وبرای هیچ بتی سجده نکر درحالی که آن سه نفر خدا را معصیت کرده اند و برای غیر خدا عبادت می نموده اند وبتها را سجده میکرده اند . وخداونددر آیه ۱۲۴ سوره بقره می فرماید : پیمان _ نبوت وخلافت ) ما هرگز به ستمکاران نمی رسد واین واضح است که انسان معصیت کار ستمکار بوده ولیاقت عهد وپیمان خدا را که مقصود نبوت وخلافت است نخواهد داشت . خامسا : علی (ع) دارای فکری سلیم وعقلی بزرگ ورای صائبی بود که از بطن اسلام سرچشمه میگرفت وحال آنکه آن سه نفر رای ضعیف وسخیفی داشتند که از شیطان الهام میگرفتند وچنانکه ابوبکر میگفت : ان لی شیطانا یعترینی > یعنی : شیطانی ملازم خود دارم که همواره مرا غوا میکند. (۱۰) وعمر در بسیاری موارد با پیامبر مخالفت ودر برابر حضرتش موضع گیری کرد وعثمان سست عنصر بود وفکر ضعیفی داشت که حاشیه نشینان بدکردارش از قبیل مروان بن الحکم آن وزغ وزغ زاده ای که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) او ونسل او را جز تعداد مومنی که اندکی بیش نبودند لعنت فرموده است . (۱۱) ((وزغ به معنای رعشه ولرزش است ، حکم پدر مروان که به قول دمیری (( درکتاب حیات الحیوان ج ۱ ص ۱۹۴ )) کارش اخته کردن گوسفندان بودپیامبر (صلی الله علیه و آله)  را مسخره میکرد وبا انگشت وچشمک زدن پشت سر رسول خدا حرکات دلقکی میکرد وحضرت را به باد استهزاء میگرفت ، پیامبر او را نفرین نمود وفرمود:  اللهم اجعل به وزغا یعنی خداوندا حکم را به رعشه مبتلاکن ، و او در دم رعشه گرفت وبه همان حال ماند تا به درک رفت و پیامبر او را از مدینه به طائف تبعید کرد وفرمود :  این ملعون در مدینه نماند، ودر آنجا بود تا زمان عثمان که اورا بر خلاف دستور خدا وپیامبرش به مدینه بازگردانید و از او  وفرزندش مروان  و خاندانش تجلیل بسیار نمود و۱۰۰ هزار درهم به او انعام داد  و اموال زیادی بخشید چنانکه قبلا در احوالات عثمان گذشت و همه مردم واصحاب ، عثمان را براین عمل ننگین مواخذه ونکوهش نمودند ، به هر حال پیامبر آنها را لعنت فرموده است : درکتاب کنزالعمال ج ۶ ص ۹۰ – مستدرک حاکم ج ۴ ص ۴۸ و ۴۷۹ و ۴۸۱  وغیره …

یک شب پیامبر(ص) خواب دید که فرزندان حکم ( مروان ونسل او )  به شکل بوزینه بر روی منبرش بالا میروند ، حضرت غمگین از خواب بیدار شد وآیه ۶۰ سوره مبارکه  اسراء نازل گردید که اینان ملعونه میباشند ترجمه: و خداوند آنها را لعنت فرموده است از آن روز  به بعد کسی دیگر پیامبر را خندان ندید تا از دنیا رحلت فرمود:  تفسیر طبری ج ۱۵ ص ۷۷ – مستدرک حاکم ج ۴ ص ۴۸ – تاریخ طبری ج ۱۱ ص ۳۵۶ ))

 

ویا مانند کعب الاحبار یهودی و بسیاری افراد دیگر در او اعمال نفوذ میکردند .

ملکشاه خطاب به وزیرش : به راستی حقیقت دارد که ابوبکر گفت : من شیطانی ملازم خود دارم که همواره مرا اغوا میکند ؟    وزیر : بلی قربان در کتابهای تاریخ وحدیث این عبارت موجود است .

منابع:

۱- مستدرک الصحیحین ج ۳ ص ۴۹۹ – مسند احمد ج ۵ ص ۲۶ – شرح ابن ابی الحدید باب ۵۶ ص ۲۳۵ و ۲۵۴

۲- مستدرک حاکم ج ۳ ص ۱۲۶ تا ۱۲۸ – تاریخ ابن کثیر ج ۷ ص ۳۵۸ –

۳- و ۴    تفسیر فخر رازی درذیل سوره آل عمران آیه ۳۳ – کنز العمال ج ۶ ص ۲۲۰ — منتخب کنز العمال متقی هندی درحاشیه مسند احمد ج ۵ ص ۴۳ – الفاضل مبرد ص ۳ چاپ دارالکتب مصر – شرح ابی ابی الحدید ج ۲ ص ۲۳۵ و۲۳۶ – تاریخ دمشث ابن عساکر ج ۲ ص ۹۷  چاپ بیروت –

۵- تاریخ طبری ج ۳ ص ۲۱۰ و ۲۱۱ – کنز العمال ج ۳ ص ۱۲۶ و ۱۳۵

۶- تاریخ طبری ج ۳ ص ۲۱۰ و ۲۱۱ – کنزالعمال ج ۳ ص ۱۲۶ و ۱۳۵ و …

۷- شرح ابن ابی الحدید ج ۱ ص ۶ – مستدرک حاکم ج ۲ ص ۵۹ و ج ۴ ص ۲۷۵ و ۳۸۹ الاصابه ابن حجر ص ۵۰۹ – مسند احمد ج۱ ص ۱۴۰ و ۱۵۴

۸- الاصابه ابن حجر ج ۲ ص ۵۰۹ – الاستیعاب حاشیه الاصابه ج ۳ ص ۳۹ – مستدرک حاکم نیشابوری ج ۱ ص ۴۵۷ –    شرح ابن ابی الحدید ج ۳ ص ۱۲۲

۹- شرح ابن ابی الحدید ج ۱ ص ۶ چاپ قاهره – احقاق الحق قاضی تستری شهید ج ۸ ص ۲۵

۱۰ – تاریخ طبری ج ۳ ص ۲۱۰ و۲۱۱ – شرح النهج ابن ابی الحدید ج ۳ ص ۸ و ج ۴ ص ۱۶۷ و ج ۱ ص ۱۳۴

۱۱- مستدرک حاکم  ج ۴ ص ۴۸ و ۴۷۹ و ۴۸۱ و ۴۸۷ – تفسیر قرطبی ج ۱۶ ث ۱۹۷  – تفسیر کشاف ج ۳ ص ۹۹  – تفسیر فخر رازی ج ۷ ص ۴۹۱ – تفسیر طبری ج ۱۵ ص ۷۷  وبسیاری دیگر

 

مناظره پانزدهم : برخی از مخالفتهای عمر

 

شاه :  و آیا عمر هم با پیامبر مخالفت کرده است ؟

وزیر : ما این را از خود آقای علوی می پرسیم ، مقصود ایشان از این عبارت چیست ؟

علوی : آری !  علمای اهل سنت در کتابهای معتبرشان نقل میکنند که عمر در موارد بسیاری در برابر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) قد علم کرده وعلنا با ایشان مخالفت نموده است از جمله هنگامی که حضرت رسول (صلی الله علیه و آله)  می خواست بر جنازه  عبدالله بین ابی نماز بگذارد عمر شدیدا به این کار اعتراض نمود وحضرت از او متاذی شد. (۱) درحالی که خدا درآیه ۶۱ سوره توبه می فرماید : کسانی که رسول خدا را اذیت می نمایند عذاب بس درد ناکی خواهند داشت .

دیگر دروقتی است که حضرت رسول (ص) دستور داد میان عمره ی تمتع و حج تمتع فاصله بیندازند ونزدیکی میان زن وشوهر را میان عمر تمتع وحج تمتع جایز شمرد عمر رسما به مخالفت برخاست (۲) وبا وقاحت این عبارت ناهنجار را بر زبان راند : ماچگونه احرام ببندیم وحال آنکه هنوز از آلت مامنی می چکد؟ (۳)

حضرت در جوابش فرمود : تو از همان آغاز هرگز به این دستور من ایمان نداشته ای (۴ ) … و حضرتش با این بیان درشت وی را از آن کسانی معرفی  نمود که به فرموده خدا در آیه  150 سوره نساء بعضی از احکام را باور دارد وبرخی دیگر راندارد.

دیگر آنجایی است که متعه ازدواج موقت زنها را برداشت وآنرا حرام کرد(۵) و زمانی که متصدی حکومت شد وکرسی خلافت را غصب نمود گفت : (۶) دومتعه در زمان پیامبر  حلال بود  ومن امروز آنها را حرام میکنم ومرتکبین آنها را به کیفر می رسانم ، و حال آنکه خداوند متعال درآیه ۲۴ سوره نساء  می فرماید : آنچه از زنها متعه (صیغه )کردید مهر وکابین آنها را بپردازید:  ومفسیرن شان نزول آیه را درباره جواز متعه ( صیغه )  وازدواج موقت ذکر نموده اند (۷) مسلمانان  تا زمان عمر  به این دستور عمل میکردند ، هنگامی که عمر آن را حرام کرد و از آن منع نمود زنا وفحشا در میان مردم رواج پیدا کرد و عمر با این عمل خود حکم خدا ورسولش را ابطال نمود وسبب شیوع فحشا گردید(۸) : ومشمول این سه آیه سوره مائده  شد آیه ۴۵ ومن لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الظالمون … آیه ۴۷ فاولئک هم الفاسقون وآیه ۴۴ فاولئک هم الکافرون یعنی >> هرکس بدستور خدا حکم نکند و ( برخلاف آن دستور بدهد ) او از ستمکاران واز فاسقان واز کافران خواهد بود .

دیگر از مخالفتهای عمر داستان سرپیچی او از دستور پیامبر در صلح حدیبیه بود چنانکه بدان اشاره کرده ایم ( بحث بی ایمانی خلفای سه گانه ) و درموارد بسیاری دیگر که با رسول خدا مخالفت می ورزید وحضرتش را با الفاظ درشت وناهنجارش آزار میداد.

منابع:

۱- منزل العمال متقی هندی ج ۱ ص ۲۴۷ – صحیح بخاری ج ۴ ص ۱۸  – کتاب اللباس- الفصول المهمه شرف الدین چاپ صیدا ص ۱۰۶ – امام طبرسی در مجمع البیان هود در سوره توبه آیه ۸۴

۲- ارشاد الساری قسطلانی ج ۴ ص ۱۶۹ – تفسیر ابن کثیر ج ۱ ص ۲۳۳ – فتح الباری ج ۴ ص ۳۳۹ – صحیح مسلم ج ۱ ص ۴۷۴ – سنن دارمی  ج ۲ ص ۳۵ کتاب الام شافعی ج ۷ ص ۱۹۹ -و…..

۳- سنن ابوداود در حاشیه شرح موطا زرقانی ج ۲ ص ۱۰۳

۴- تفسیر مجمع البیان سوره بقره آیه ۱۹۶

۵- صحیح بخاری باب التمتع – صحیح مسلم ج ۱ ص ۳۹۵ و ۳۹۶ – مسند احمد ج ۴ ص ۴۳۶ و ج ۳ ص ۳۵۶ – الموطا مالک  ج ۲ ص ۳۰ – سنن بیهقی ج ۷ ص ۲۰۶ – تفسیر طبری ج ۵ ص ۹ – تفسیر رازی ج ۳ ص ۲۰۱ – تاریخ الخلفا ص ۹۳

۶- تفسیر فخر رازی ج ۲ ص ۱۶۷ و ج ۳ ص ۲۰۰ و ۲۰۲ کنزالعمال متقی هندی ج ۸ ص ۲۹۳ و ۲۹۴  – صحیح مسلم ج ۱ ص ۳۹۵ و ۳۹۶ و ۴۶۷ و ۴۷۲ – تفسیر طبری ج ۵ ص ۹

۷- شرح تجرید قوشچی – المستبین طبری – النص و الاجتهاد ص ۲۰۱

۸- ۸-  تفسیر طبری ج ۵ ص ۹ و ۱۳۰ و ۱۳۲ – تفسیر رازی ج ۳ ص ۲۰۰ –  مسند احمد ج ۴ ص ۴۳۶

مناظره شانزدهم : متعه ( صیغه ) و اثرات آن

 

شاه گفت : حقیقت امر این است که من موضوع متعه (صیغه ) زنها را نمی توانم قبول کنم !

 

علوی گفت : آیا اعلی حضرت قبول دارند که این دستور یک حکم تشریعی و اسلامی است ؟

شاه : خیر قبول ندارم.   علوی : پس در این صورت معنای آیه ۲۴ سوره نساء  چیست ؟  واین گفته عمر : ( متعتان کانتا … یعنی دو متعه در زمان پیامبرد …  ) چه معنی دارد ؟

آیا معنای گفته عمر این نیست که متعه زنها در زمان حضرت رسول و حکومت ابوبکر ومقطعی از حکومت او جایز ومهمول بود بعدا عمر از آن جلوگیری کرد ومانع اجرای حکم خدا گردید ؟ و حالا گذشته از ادله کثیری که در این باره  وجود دارد بعرض اعلی حضرت برسانم که خود عمر زنها را متعه میکرد وعبدالله بین الزبیر از طریق متعه بدنیا آمده است . (۱)

شاه : وزیر شما چه میگویید ؟      وزیر : دلیل آقای علوی کاملا صحیح ومنطقی است اما چون عمر آنرا منع کرده بر ما واجب است که از او اطاعت نماییم.

علوی گفت : آیا ما باید از خدا و رسولش  اطاعت کنیم یا از عمر ؟  آقای وزیر آیا کلام خدا در سوره حشر آیه ۷ نخوانده اید که میفرماید : هرچه پیامبر بشما دستور میدهد باید آنرا بپذیرید وعمل نمایید. و درسوره مائده آیه ۹۲ میفرماید:  از پیامبر اطاعت کنید و درسوره احزاب آیه ۲۱ میفرماید  شما با پیروی از رسول خدا خیر وسعادت خواهید داشت .

علاوه برحدیث مشهوری که میفرماید: حلال محمد (صلی الله علیه و آله) تا قیامت حلال وحرامش تا قیامت حرام خواهد بود؟ (۲)

شاه گفت : من به تمام دستورات اسلام ایمان دارم اما هنوز علت تشریع متعه را نفهمیده ام آیا کسی از شما حاضر است دختر یا خواهر خود را یک ساعت در اختیار مردی قرار بدهد تا از او تمتع ببرد ؟ آیا این کار قبیح نیست ؟

علوی اظهار داشت : من هم از اعلی حضرت سئوال میکنم آیا کسی حاضر است دختر یا خواهر خود را به عقد دایمی مردی درآورد درحالی که میداند تا یک ساعت بعد که از او کام گرفت و به مرادش رسید او را طلاق خواهد داد دراین باره چه می فرمایید؟    شاه : نه مسلما من تن به اینکار نخواهم داد.

علوی : ولی اهل سنت وجماعت این عقد دایم را جایز می شمارند و طلاق پس ازآنرا نیز صحیح میدانند بنابراین فرقی میان عقد متعه وعقد دایم نیست جز اینکه درعقد متعه با پایان مدتش پایان می یابد ودرعقد دایم با طلاق از بین میرود بعبارت دیگر عقد  متعه به منزله اجاره وعقد دایم به منزله مالکیت است بدین معنی که دراجاره مدت که منقضی شد اجاره باطل ودرمالکیت مثلا با فروش از بین میرود بنابراین  حکم متعه ( ازدواج موقت ) درست وصحیح بوده ویکی از نیازمندیهای انسان را رفع می نماید  همانگونه که حکم عقد دایم نیز با  طلاق ، باطل  ودرعین حال صحیح ومنطقی ویکی از نیازمندیهای بدن را برطرف می نماید.  از آن گذشته ، من از اعلی حضرت می پرسم :  نظرشان درخصوص بیوه زنانی که شوهران خود را از دست داده اند وکسی حاضر نشود با آنها ازدواج کند چیست ؟  آیا این عقد موقت متعه تنها راه جلوگیری از فحشا و انحراف نیست ؟ از طرفی دباره جوانان مجرد ومردانی که امکانات ازدواج دایم برای ایشان فراهم نیست چه می فرمایید؟  آیا متعه تنها راه حل خلاصی از نیروی سرکش جنسی ورهایی از فسق وهرزگی نمی باشد ؟ آیا متعه بهتر از زنای فاخشگی و لواط وعادت مخفیانه ( استمنا) نیست ؟  به عقیده من اعلی حضرت ، هرگناه زنا ولواط واستمنایی که گریبانگیر جامعه میشود  تماما به گردن عمر بن الخطاب بوده و عمر با همه آنها در این گناه شریک وسهیم می باشد زیرا او  بوده که متعه را حرام کرد و با قاطعیت  هرچه تمامتر از آن جلوگیری نمود ودر روایتهای زیادی آمده است که از آن هنگامی که عمر متعه را حرام کرد زنا و فحشا در میان مردم شیوع پیدا نمود( ۳)

و اما آینکه می فرمایید که از متعه خوشم نمی آِد اسلام کسی را بر این عمل اجبار نکرده همانطور که شما را هم اجبار ننمود که دختر خودتان را به عقد کسی در بیاورید که میدانید یک ساعت بعد او را طلاق خواهد داد ، گذشته از اینکه عدم خواسته شما و یا مردم نسبت به چیزی نمی تواند دلیلی بر حرام شدن آن چیز باشد زیرا حکم خدا ثابت و لایتغیر بوده وبا هوی وهوس ونظریات شخصی مردم دستخوش تبدیل ویا بطلان نخواهد گردید.

شاه خطاب به وزیرش : دلیل آقای علوی راجع به متعه قوی وکاملا منطقی است .

وزیر معروض داشت : ولی قربان علما از عمر پیروی کرده اند ونظر او را تایید می نمایند.

علوی گفت : اولا : این تمامی علمای اهل سنت هستند که به قول عمر عمل کرده اند نه همه علما

ثانیا : آیا حکم خدا و رسولش را بید پذیرفت وعمل کرد یا قول عمر ؟

ثالثا : خود علمای سنی هم قول عمر را نقض کرده اند وبرخلاف این تشریع او عمل نموده اند!

وزیر : چطور؟ این در کجا است ؟

علوی : عمر گفته است :  دو متعه در زمان رسول خدا حلال بود و من آن دو را حرام میکنم : یکی متعه حج ودیگری متعه زنها است . عمر اگر راست گفته چرا علمای شما دستور او را دباره متعه حج عمل نمیکنند ؟  آنها با عمر در این قسمت مخالفت نموده اند وگفته اند متعه حج را هرچند عمرآنر حرام کرده ول حکم آن باقی است و اگر گفته عمر باطل بوده چرا علمای سنی متعه زنها را که حرام کرده حکم اورا قبول نموده اند ؟

وزیر خاموش ماند وچیزی نگفت .

شاه رو به حاظرین کرد وگفت : چرا جواب علوی را نمیدهید ؟

یکی دیگر از علمای شیعه بنام شیخ حسین قاسمی اظهار داشت : اعلی حضرتا ! ایراد بر عمر و پیروانش وارد است  از این روایتها نمی توانند پاسخ جناب علوی – ایده الله – را بدهند.

شاه : بسیار خوب ، روشن شد از این بحث بگذرید .

منابع:

۱- فکیکی درکتاب ( المتعه واثرها فی الاصلاح الاجتماع ص ۲۵ میگوید : مادر عبداله بن الزبیر ، اسماء بنت ابوبکر است . زبیر اورا متعه کرد وعبداله را آورد .  راغب درکتاب محاضرات خود  ج ۲ ص ۹۴ مب نویسد : یک وقت عبدالله بن الزبیر از ابن عباس خورده گرفت چرا صیغه را حلال میداند ، ابن عباس درپاسخ گفت : برو از مادرت بپرس ! پسر زبیر نزد ماردش رفت وحقیقت امر را جویا شد مادرش گفت : آری بخدا سوگند که من تورا از راه صیغه وضع حمل نموده ام.

مسلم در صحیح خود ج ۱ ص ۳۴۵ و طیالسی در مسند خود ص ۲۲۷ هم چنین مطلبی نوشته اند.

۲- تحریر المجله مجموعه فتاوای حنفیه ج ۱ ص ۳۴ ماده ۳۹

۳- حضرت علی (ع) فرمود : اگر عمر از متعه جلوگیری نمی کرد کسی جز آدم شقاوتمند وتبهکار زنا نمی کرد : تفسیر طبری ج ۵ ص ۹ – تفسیر ثعلبی – تفسیر رازی ج ۳ ص ۲۰۰ – تفسیر ابوحیان ج ۳ ص ۲۱۸ – الدر النثور ج ۲ ص ۱۴۰ و …

 

مناظره هفدهم : جنگهای دفاعی یا کشور گشایی ؟

 

عباسی گفت : این شیعه ها ادعا میکنند که عمر فضیلتی نداشت درحالی که همین بس که فتوحات اسلامی بدست او انجام شد.

علوی : این ادعا چند جواب دارد : اولا : فتوحات وکشور گشایی پادشاهان و زمامداران صرفا جهت سلطه جویی وتوسعه مملکت وسرزمین خود می باشد آیا این کار برای آنها فضیلتی بشمار می آید ؟

ثانیا : برفرض قبول که این فتوحات برای او فضیلتی باشد آیا این کار می تواند غصب خلافت او را شرعی نماید و به آن صورت قانونی بدهد ؟ و حال آنکه رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) وی را جهت خلافت نامزد نکرد و این حضرت علی (ع) رابرای این منصب معین فرمود ومن از اعلی حضرت سئوال میکنم : هرگاه کسی را جانشینی خود معین نمودند وبعد دیگری آمد و این مقام را از جانشین منتخب ایشان به زور گرفت وبه جای او نشست بعد فتوحاتی کرد وکارهای خوبی هم انجام داد آیا اعلی حضرت از این فتوحات و سرزمین گشایی او راضی خواهند بود، یا بر عکس چون منصب ایشان را از خلافت خلع وبه قهر وغلبه به جای او نشست مغضوب اعلی حضرت خواهد بود ؟

شاه : مسلما چنین شخصی مورد غضب ما واقع گشته وفتوحات او نمی تواند آن گناه بزرگش را بشوید.

علوی : عمر هم این چنین بود ، خلافت را غصب کرد وبدون اجازه پیامبر خود را جانشین او ساخت !

ثالثا : اتفاقا تمام فتوحات عمر اشتباه بود ونتایج منفی و معکوسی به بار آورد ، زیرا پیامبر (صلی الله علیه و آله)  برکسی حمله ویورش نبرد وجنگهای حضرت صرفا جنبه دفاعی داشت وبه همین دلیل مردم که اسلام را دین صلح وصفا دیدند بسوی آن رو  آوردند وگروه گروه به آغوشش درآمدند اما عمر بر آنها حمله برد و به زور شمشیر آنها را به اسلام خواند ، مردم نسبت به اسلام احساس نفرت کردند وبجای آنکه آنرا دین منطق وصلح ومسالمت بدانند بنام دین زور و شمشیر متهم نمودند . وهمین سبب شد که بر تعداد دشمنان اسلام افزوده گردید.

خلاصه آنکه فتوحات عمر اسلام را لکه دار نمود ونتایج معکوسی ببار آورد و چنانکه ابوبکر وعمر وعثمان خلافت را از صاحب شرعی آن یعنی امام علی (ع) غصب نمی کردند ومیگذاشتند که حضرتش امور خلافت را بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله) بدست بگیرد محققا به سیره ی  پیامبر عمل می نمود وبر منهاج قومیش قدمی می نهاد وسبب میشد که مردم مشتاقانه آیین اسلام را بپذیرند و رفته رفته شعاع اسلام  توسعه می یافت وجهان بشریت را فرا میگرفت ، اما افسوس و صدها افسوس ، باید به خدا پناه ببریم .

علوی دراینجا از صمیم دل آه عمیقی کشید و از آنچه بر اسلام پس از رحلت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله)  وارد آمد وخلافت به حق مولا علی (ع) مورد غصب وتجاوز واقع گردید افسوس می خورد وبه نشانه سوز وتاثر دست رو دست می زد.

شاه رو به عباسی کرد و گفت : جواب علوی را چه میدهید ؟

عباسی گفت : من تاکنون چنین مطالبی را از کسی نشنیده بودم !

علوی اظهار داشت : حالا که شنیدی وحق را دیدی دست از خلفایت بردار و از خلیفه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حضرت علی (ع) متابعت کن . علوی سپس  اضافه کرد : راستی کار شما سنی ها شگفت آور است از اصل دست کشیده اید و به فروعات چسبیده اید.

عباسی چطور ؟ کدام فروعات ؟     علوی : شما مرتب فتوحات وکشور گشایی عمر را به رخ همه می کشید وحال آنکه فتوحات علی (ع) را از یاد برده اید !

عباسی : مگر علی فتواحاتی داشت ؟ کدام فتوحات ؟

علوی : بیشتر فتوحاتی که پیامبر (صلی الله علیه و آله) به ظهور رسانید مثل بدر وخیبر و احد وخندق و حنین و … بدست امام علی (ع) انجام گردید، و چنانچه فتوحات نامبرده که اساس و پایه اسلام بشما می آمد تحقق نمی یافت دیگر نه عمری بود ونه اسلام ونه ایمان : دلیل برآن همان فرمایش رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) در جنگ احزاب (خندق ) بود هنگامی که علی (ع) به جنگ عمروبن عبدود میرفت حضرت فرمود : اکنون تمامی ایمان در برابر تمامی شرک قرار گرفت بارالها ! اگر نمی خواهی که معبود باشی این خود بدست توست ! کنایه از این است که چنانچه علی کشته شود مشرکان رادعی برکشتن من وتمامی مسلمانان نخواهند داشت آنگاه نه اسلامی باقی خواهد ماند ونه ایمان ؛ونیر فرموده است : ضربت زدن علی ( عمرو را ، سرکرده مشرکین ) در روز خندق از عبادت جن وانس افضل وبالاتر است ، در این صورت صحیح تست که بگوییم اسلام توسط پیامبر تاسیس وپی ریزی شد وبوسیله حضرت علی (ع) پا برجا ماند واین از برکت خدا و وجود مولا علی (ع) بود که اسلام باقی و استوار مانده است.

 

مناظره :  ایمان ابوطالب (ع(

 

علوی گفت : اگر سنی ها با حضرت علی (ع) دشمنی نداشتند چرا با کسانیکه حق اورا غصب کردند آنهمه مدیحه سرایی وتعریف وتمجید نمودند و به دور دشمنانش گرد آمدند و فضایل ومناقب اورا انکار نمودند  وکینه وعداوت آنها نسبت به حضرتش به حدی رسید که گفتند : ابوطالب ( پدر حضرت علی (ع)  کافر بود و کافر از دنیا رفت وحال آنکه ابوطالب  مردی بزرگوار مومن ومسلمان بود وهمو بود که اسلام را درسخت ترین شرایط و احوال یاری کرد و از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و رسالتش دفاع واجانبداری نمود.

 

شاه : ابوطالب مگر مسلمان شده بود ؟

 

علوی : ابوطالب از آغاز کافر نبود که مسلمان شده باشد او فرد موحد مومنی بود که ایمان خود را پنهان میداشت و زمانی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به رسالت مبعوث گردید ابوطالب بدست حضرتش اسلام خود را علنی نمود و در واقع او سومین کسی بود که از سابقین در اسلام بشمار میرفت .

 

نخستین آنان حضرت علی (ع) و دومی خدیجه کبری (س) همسر پیامبر(صلی الله علیه و آله)  وسومی ابوطالب (ع) بود .

 

شاه خطاب به وزیرش :  این مطالب علوی راجع به ابوطالب صحت دارد ؟

 

وزیر : آری قربان ! بعضی از تاریخ نویسان آنرا نوشته اند .

 

شاه گفت : پس چرا در میان اهل سنت مشهور است که ابوطالب کافر از دنیا رفته است ؟

 

علوی گفت : علت این است که چون ابوطالب پدر حضرت علی (ع) بود بغض وکینه اهل سنت نسبت به حضرت امیر مستلزم این بود که به او تهمت وافترا بزنند و بگویند که پدرش کافر از دنیا رفته است و دو فرزندش امام حسن وامام حسین (ع) دو سرور جوانان اهل بهشت را به شهادت برسانند چنانکه در کربلا که برای کشتن امام حسین (ع) جمع شده بودند آشکارا و با کمال بی شرمی به حضرت گفتند : > ما به جهت آن عداوت وکینه ای که نسبت به پدرت در دل داریم و از آنچه که در جنگهای بد و حنین بر سر بزرگان ما آورده با تو می جنگیم !

 

شاه  خطاب به وزیر : آیا قاتلین امام حسین (ع) چنین مطالبی را گفته اند ؟

 

وزیر : بلی قربان ! بعضی از مورخین آنرا نقل کرده اند

 

شاه رو به عباسی  کرد و گفت : راجه به داستان خالدبن ولید آیا جوابی دارید ؟

 

عباسی پاسخ داد: ابوبکر مصلحت را در آن دید که چنین عمل کند !

 

علوی باتعجب گفت : سبحان الله ! عجبا ! این چه مصلحتی بود که اقتضا میکرد خالد افراد مسلمان بی گناه را بکشد و سپس با ناموس آنها زنا کند و به جای آنکه بر او حد خدا جاری شود  و به سزای عمل ننگینش برسد ، به پاس این کردار شرم آورش به فرماندهی سپاه منصوب میگردد و ابوبکر به او لقب شمشیر خدا را میدهد !

 

شگفتا ! آیا شمشیر خدا کفار را باید بکشد یا مومنین را ؟

 

آیا شمشیر خدا باید ناموس مسلمانان را از تعرض مصون و محفوظ نگه بدارد یا خود به آنها تجاوز کند و عمل شنیع فحشا را مرتکب گردد ؟!

 

عباسی : حالا فرض کن – آقای علوی – که ابوبکر اشتباه کرده اما در عوض عمر اشتباه اورا جبران نمود.

 

علوی : جبران خطای ابوبکر این بود که عمر می بایست ابتدا خالد را به جهت زنا شلاق بزند بعد به خاطر کشتن مردم بی گناه وی را به قتل برساند  وحال آنکه عمر این کار را هم نکرد پس در حقیقت عمر هم در اینجا ستمگر و شریک جرم ابوبکر بود.

 

آزارها و جسارتها نسبت به مقام شامخ حضرت فاطمه زهرا (س(

 

شاه  خطاب به علوی :  آقای علوی شما در آغاز سخنان اشاره کردید)) درمناظره برخی تجاوزات ابوبکرآمده است (( که ابوبکر نسبت به فاطمه زهرا (س)  خصومتها و اذیتهایی داشته بفرمایید آن اذیتها چه بود ؟ علوی : زمانی که ابوبکر با زور و تهدید ونیروی شمشیر از مردم برای خود بیعت گرفت عمر را با تنفیذ و خالدبن الولید و ابو عبیده جراح و عده دیگری از منافقین و اوباش جهت گرفتن بیعت برای خود به سوی خانه علی و فاطمه (ع)  روانه کرد در آنجا عمر مقداری هیزم در برابر خانه فاطمه انباشته نمود و با ارعاب وتهدید در را به آتش کشید و این همان دری است که رسول خدا هروقت می خواست از آن داخل شود می فرمود :

 

 

)) السلام علیکم یا اهل بیت النبوه ))  یعنی سلام بر شما باد خاندان نبوت .

 

و تااذن دخول نمی گرفت وارد خانه ایشان نمی گردید . وقتی حضرت فاطمه (س) پشت در آمد تا از ورود عمر و دارو دسته اش ممانعت کند عمر آنچنان حضرت را بین در و دیوار فشار سختی داد که جنین خود را سقط نمود ومیخ در به سینه اش فرو رفت .

 

با این جنایت عظما که ناله حضرت بلند شد و فریا بر آورد:

 

بابا  یا رسول الله بنگر که بعد از تو از دست پسر خطاب (عمر)  وپسر ابی قحافه (ابوبکر ) چه ها بر سر  ما میآید

 

در این هنگام عمر به دار و دسته اش دستور داد فاطمه (س) را بزنند ! که با فرمان او ناگهان تازیانه ها بر آن  پاره تن رسول خدا از هرسو باریدن گرفت  وآنقدر حبیبه ی خدا را زدند که بدن نازنینش را مجروح وخون آلود ساختند.

 

فشار در و دیوار آن روز و ضرباتی که بر حضرتش وارد آمد آنچنان شدید و جانگداز بود که اثرات شوم آن در بدنه آن مظلومه عمیقا کار گر افتاد .و از آن پس حضرت همیشه بیمار و علیل وغمگین بود تا بالاخره پس از روزهایی  چند که از رحلت پدر بزرگوارش میگذشت با همان حال به شهادت رسید و بدین ترتیب فاطمه زهرا(س)  شهید خاندان نبوت شد وعمر خطاب باعث قتل آن حضرت گردید .

 

شاه به وزیر : آیا این حرفها صحت دارد ؟

 

وزیر : آری قربان ! در کتابهای تاریخ دیده ام که صحت گفته های علوی را گواهی میدهد.

علوی :  وبدین علت است که شیعه ابوبکر و عمر را هرگز قبول نداشته واز آنها تبری وبیزاری می جویند.

 

علوی آنگاه به دنبال سخنان خود اظهار داشت : تاریخ نویسان آورده اند که حضرت فاطمه (س) درحالی که بر آن دو غضبناک  و از آنها ناراضی بود از دنیا رحلت فرمود و این خود دلیل آشکاری بر جنایت ابوبکر وعمر بشمار می آید و پیامبر(صلی الله علیه و آله) در چندین حدیث فرموده است : خدا با رضای فاطمه راضی است وبا غضب او غضبناک می باشد و البته اعلی حضرت ، مستحضر هستند کسی که مغضوب خدا باشد چه خواهد بود ؟

 

شاه خطاب به وزیر : آیا این حدیث صحیح است و فاطمه زهرا هنگامی که از دنیا رفت بر ابوبکر وعمر غضبناک و از آنها ناراضی بود ؟

 

وزیر : بلی قربان !  راویان حدیث و تاریخ این مطلب را درکتابهای خود یاد آور شده اند.

 

علوی گفت : دلیل بر صحت گفتارم – اعلی حضرت – این است که حضرت فاطمه به علی (ع) وصیت کرد که ابوبکر وعمر و تمام کسانیکه نسبت به او ظلم وستم روا داشته اند در تشییع جنازه اش شرکت ننمایند و بر او نماز نخوانند و شبانه اورا دفن نماید  وقبر او را علی (ع) چنان مخفی نگه بدارد تا بر سرتربتش حاضر نگردند و حضرت امیر نیز وصیت ایشان را عملی فرمود.

 

شاه : واقعا چیز غریبی است  آیا این معنا از فاطمه وعلی بیان شده است ؟

 

وزیر : بلی قربان ! این را مورخین نوشته اند .

 

علوی گفت : ابوبکر وعمر اذیت دیگری نیز به حضرت فاطمه (س) رسانیده اند .

عباسی : دیگر چه اذیتی ؟؟

علوی : ملک  فدک  او را غصب و تصاحب عداونی نمودند.

عباسی دلیل شما برغصب فدک چیست ؟

علوی : در کتابهای تاریخ آمده است که حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) فذک را به فاطمه بخشیده اند وتازمانی که آن حضرت زنده بود در تصرف آن بانو بود.

هنگامی که پیامبر رحلت فرمود ابوبکر وعمر عده ای را به آنجا فرستادند وکسانی که درآنجا از طرف حضرت فاطمه (س) کار میکردند به زور شمشیر بیرو راندند وحضرت پس از آن با ابوبکر وعمر احتجاج نمود وحق خود را مطالبه نمود اما آنها نه فقط به داد خواست او اعتنا نکردند بلکه حضرتش را با جسارت واسائه ادب از خود دور نمودند و از باز پس گرفتن حقش ممانعت کردند  وبه این جهت بود که حضرت از آن به بعد دیگر با آنها سخن نگفت  وزمانی که از دنیا رحلت فرمود بر آن دونفر غضبناک و از آنها ناراضی بود .

عباسی : ولی عمر بن عبدالعزیز ، فدک را در زمان خلافتش به اولاد فاطمه برگردانید.

علوی : اما چه سود ؟ شما اگر کسی بیاید و خانه و زندگیت را از شما بگیرد و شما را آواره نماید آنگاه پس از آنکه مردید شخص دیگری بیاید و خانه و کاشانه شما را به فرزندنت برگرداند آیا این عمل دومی گناه اولی را می شوید و او را از تصرف عدوانیش پاک می نماید؟

شاه : از گفته های شما آقای عباسی و آقای علوی چنین بر می آید که همگی بر این معنا اتفاق دارند که ابوبکر و عمر فدک را غصب کرده اند؟

عباسی گفت : آری تاریخ اینطور به ما میگوید .

شاه پرسید:  اینها چرا این کار کردند؟

علوی پاسخ داد: آنها چون می خواستند که خلافت را به ناحق تصرف کنند و فهمیدند که چنانچه فدک بدست فاطمه (س) باقی بماند حضرت درآمد بزرگ آنرا که به قول بعضی تاریخ نویسان در حدود یکصد و بیست هزار دینار طلا برآورد میشود میان مردم توزیع میکرد و با اینکار مردم گرد علی (ع)  جمع میشدند  واین همان چیزی است که ابوبکر وعمر از آن هراس داشتند وهرگز نمی خواستند که واقع شود .

شاه : اگر این حرفها درست باشد کار این افراد عجیب است وخلافت این سه نفر چنانچه به ناحق باشد دراینصورت چه کسی باید خلیفه رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) باشد ؟

خلفای پیامبر (ص) به تعداد ۱۲ نفر نقبای بنی اسرائیل

علوی : حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) برطبق روایتی که درکتابهای حدیث آمده بدستور خداوند شخصا خلفای بعد از خود را معین فرمودند چنانکه می فرماید: خلفا وجانشینان من به تعداد نقبای بنی اسرائیل ۱۲ نفرند و تماما از قریش می باشند.

شاه خطاب به وزیر : آیا پیامبر چنین مطلبی را گفته اند ؟  وزیر بلی قربان

شاه : آن ۱۲ نفر کدامند ؟

عباسی : ۴ نفر از آنها مشخص هستند و عبارتند از ابوبکر وعمر وعثمان وعلی

شاه پرسید : بقیه کیانند؟

عباسی :  دربقیه میان علما اختلاف نظر وجود دارد .

شاه : آنها را نام ببرید.

عباسی : خاموش  ماند ونتوانست پاسخی بگوید .

علوی اظهار داشت : اعلی حضرتا !  بر طبق نوشته اهل سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله (ایشان را معرفی فرموده ومن یک یک آنها را برای شما نام می برم .

ایشان عبارتند از :

علی – حسن – حسین – علی – محمد – جعفر- موسی – علی – محمد – علی – حسن و مهدی (عجل الله فی ظهوره)

 

وجود مقدس ا






نظرات بسته هستند