روش شناسی تفسیری پیامبر اعظم (ص)

 آنچه در ذیل می خوانید، سخنرانی استاد فرزانه حضرت آیت الله محمدهادی معرفت(ره) می باشد که در نشست علمی «روش شناسی تفسیری پیامبر اعظم (ص)» در مدرسه عالی امام خمینی(ره) در آذرماه۸۵ ایراد گردیده است. این سخنرانی را به بهانه اربعین آن سفر کرده فرهیخته تقدیم خوانندگان می نماییم.

قرآن کتابی است که برای هدایت بشر آمده و «تبیاناً لکل شی» است. مقصود این است که قرآن در راستای هدایت و سعادت بشریت به تمام مشکلاتی که ممکن است دامنگیر او شود و او را در تاریکی قرار دهد پاسخگوست.

در هر دوره و عصر و زمان و مکانی، اگر بشریت در بن بست قرار گرفت و نقطه کوری در زندگی اش پیدا شد، قرآن برای حل آن جواب کافی دارد و پاسخگوی تمام نیازهای بشریت است. لذا قرآن باید در جوامع بشری، و نه فقط جوامع اسلامی، مورد مطالعه و بررسی قرار گیرد؛ یعنی حتی غیرمسلمان هم می تواند از قرآن رهنمود بگیرد که چگونه مشکلاتش را حل کند. این کار فرهیختگان است که مردم را به آن راه حلهایی که قرآن ارائه کرده است، هدایت کنند در این همان تفسیر است.

پیامبر اکرم (ص) اولین شخصی است که مأمور است این قرآن را برای مردم تبیین کند و این کار را هم کرده است؛ یعنی تمام راه حلهایی که در قرآن برای بشریت ارائه شده است، پیامبر (ص) آنها را بدرستی تبیین کرده و راه تبیین آنها را هم به صحابه و رأس آنها امام علی بن ابیطالب(ع) یاد داده است: «علمنی رسول الله الف باب من العلم یفتح لمی من کل باب الف باب.»

معنای حدیث این است که پیامبر تمام مبانی را برای رهگشایی در اختیار مولا قرا داده است تا او هم برای جهانیان بازگو کند. این امر مسلّمی است و باور ما مسمانان نیز چنین است. پس اینکه بگوییم قرآن برای یک دوره و زمان خاصی است، درست نیست. قرآن برای غیرمسلمان هم راهنماست. در اینجا بخشی وجود دارد که آیا قرآن که خود «تبیاناً لکل شیء، تصائر للناس» و نور است، چه نیازی به تفسیر دارد.

ببینید یک وقت سئوال این است که امروز ما چه نیازی به مفسران و تفسیر داریم؛ یعنی نقش مفسر در این زمان چیست: «ما هی الحاجه الی التفسیر؟» یک وقت سئوال این است که همان روز اول که خداوند فرموده است: «و انزلنا الیک الذکر لتبیین الناس من نزل الیهم»، همان روز چه نیازی به تفسیر وجود داشت.

این مسئله به شیوه و اسلوب قرآن برمی گردد که آیا قرآن در خطابات و بیاناتش چه شیوه ای را اتخاذ کرده است. قرآن کتابی است که به شیوه گفتاری نوشته شده یا به شیوه نوشتاری؟: «هل اسلوب القرآن اسلوب خطاب ام اسلوب کتاب؟»

ما دو نوع سخن داریم: گفتاری و نوشتاری. گفتار مانند خطب امام علی(ع) در نهج البلاغه است که آن حضرت با مردم زمان خود سخن گفته است و شیوه گفتاری است. فرق بین گفتار و نوشتار این است که در گفتار، متکلم بر ذهنیت مخاطب خاص خودش تکیه می کند. شیوه گفتاری مخاطب خاص دارد؛ یعنی وقتی سخن گفته می شود، گوینده فقط افرادی را که در مجلس او حاضرند مورد نظر می گیرد. حتی کسانی که خارج از آن محوطه هستند، در آن گفتار مدنظر نیستند؛ دیگر چه رسد به زمانها و نسلهای بعد. در این حال، گوینده تنها به ذهنیاتی که مخاطب خاص دارد تکیه می کند و بر قرائتی که مشهود همانهاست اعتماد می کند و سخن می گویند و لذا سخن برای آنها مبین است. اما کسانی که خارج از آن مجلس هستند و آن قرائتی که مشهور مخاطبین بوده در دسترس آنها نیست، اگر ذهنیت حاضران را نداشته باشند این کلام را برای آنها مبهم می شود. این شیوه گفتاری است. اما در شیوه نوشتاری یا کتابت مخاطب نوشتار و کتابت، «کل من تعمل اوسیع هذالکلام» است و به مخاطب خاص کار ندارد. مثلاً شما ببینید ابن سینا وقتی کتاب قانون را نوشت، چه کسی مخاطب او بود. مخاطبش فقط کسانی نبودند که در بلخ و بخارا زندگی می کردند، بلکه همه دنیا و همه جهانیان برای همیشه مخاطب او هستند. آخوند خراسانی که کفایه را نوشت: مخاطبش چه کسانی هستند؟ هر کس که می خواهد علم اصول را فرا گیرد، مخاطب کفایه است؛ در همه جا و همه وقت. لذا کسی که اسلوبش نوشتاری است باید اولاً به ذهنیات خاص تکیه نکند و به قرائنی که تنها مشهود افراد حاضر در مجلس است تکیه نکند، چون مخاطبش تنها اینها نیستند. اگر او می خواهد در کلامش قرائنی بیاورد، باید آن قرائنی را در نوشتار خود بیاورد، زیرا در آینده مردم هستند و همین نوشته؛ نه آن ذهنیتی را که حاضران داشتند دارند و نه آن قرائن را که مشهود آنها بوده می شناسند.

قرآن همین گونه است. اسلوب قرآن نوشتاری نیست، بلکه گفتاری است. چون ما می دانیم اکثر آیات قرآن به سبب مناسبتی که پیش آمده، حادثه ای که رخ داده و پیشامدی شده، مشکلی که پیش آمده و جامعه آن روز دامنگیر شده، نازل گشته است. پس آیه ای که برای حل آن مشکل آمده به همان حادثه مقید می شود. وقتی که این آیه برای آن مشکل آمد، مردم آن زمان و معاصر این آیه، چون مشکل در مرئی و منظرشان بوده است، این آیه برای آنها قابل فهم و درک است و مشکل آنها را هم حل می کند. اما امروزه که شما آن مشکل را ندارید یا توجه به آن مشکل ندارید، این آیه برایتان مبهم می شود، لذا مفسر باید سعی کند که ما را به آنجا ببرد و آن قرائن مشهودی را که برای آنها بوده است برای ما هم ایجاد کند و ذهنیتی که آنها داشتند برایمان ایجاد کند تا ما نیز این آیه را بفهمیم. امروزه برای همین است که ما نیاز به مفسر داریم تا مردمان عصر را بالا ببرد و همان قرائن را به آنها ارائه دهد و همان ذهنیت را برای آنها ایجاد کند. آن وقت معنای آیه را برای آنان واضح سازد.

به عنوان مثال ببینید: «ان الصفاء المروه من شعائر الله فمن حج البیت اواعتمر فلا جناح علیه ان یطوف بهما». این آیه می گوید کوه صفا و مروه جزو شعائر الهی هستند. پس اگر کسی حج یا عمره به جا آورد، باید بین این دو کوه سعی کند. اما تعبیر قرآن این است: «فلا جناح علیه ان یطوف بهما». این «فلاجناح» یعنی چه؟

اگر امروز ما باشیم و این آیه، برای ما کمال ابهام را دارد، زیرا آن چیزی که اکنون فقها و جامعه اسلامی بر آن اند، وجوب سعی است. جناح معرب گناه است و «لا جناح علیه»، یعنی «لا اثم علیه». خوب «لا اثم علیه» یا «یحب علیه» امروز برای ما مبهم است. چون ما مردمان آن زمان نیستیم و آن ذهنیت را نداریم.

حالا مفسر چه کار می کند؟ مثلاً امام صادق(ع) در این زمینه چه می کند؟ می فرماید: ببینید. موقعی که در سال هفتم هجری، بعد از صلح حدیبه، پیغمبر از مشرکان اجازه گرفت که عمره به جا بیاورد، با اصحاب عازم مکه شد. بعد با مشرکان شرط کرد که سه روز مکه را تخلیه کنند و تمام بتهای خود را از اطراف کعبه و از کوه صفا و مروه بردارند. دو بت روی دو کوه بود: «اصاف و نائله»؛ اصاف بر روی کوه صفا و نائله بر روی کوه مروه. در ایام جاهلیت، موقعی که اعراب سعی می کردند، توجهشان به این دو بت بود. به هر حال مشرکان آن دو بت را برداشتند، سه روز تمام شد و شرط پایان یافت و مشرکان تمام بتها را برگرداندند و از جمله این دو بت را بر کوه صفا و مروه جای دادند. اما بعضی از مسلمانها به دلیلی نتوانسته بودند تا آن روز سعی انجام بدهند. وقتی خواستند سعی انجام دهند، دیدند که بر این دو کوه دو بت قرار دارد: «فتحرجوا»، یعنی احساس گناه کردند. فکر کردند اگر الان سعی کنند، این مانند کار مشرکین می شود که بین دو بت سعی می کردند. در این حال آیه آمد که : «ان الصفا و المروه من شعائر الله»، خود صفا و مروه، شعائر الهی هستند، این بت چه بیاید و چه نیاید تأثیری در شعار بودن کوه صفا و مروه ندارد. لذا «فمن حج البیت اواعتمر فلا جناح»، یعنی احساس گناه نکنید، چون «فمن تطوع خیر فهو خیر له»، زیرا مقصد شما چیز دیگری است. پس این آیه در واقع، طبق اصطلاح علم اصول، «دفع لتوهم الحظر» است. این آیه نیامد مسئله سعی را تشریع کند و بگوید سعی واجب است نه جائز، بلکه آمده است تا دفع توهم حظر کند. حالا مفسر عالی قدری مثل امام صادق(ع) این مشکل را از این آیه برای ما رفع کرد و لذا ذهنیت آن روز و همان مشهوداتی که آن روز بود، برای ما مجسم شد و وقتی سراغ آیه رفتیم، معنای آن برایمان روشن شد. پس اساساً علت اینکه ما امروزه نیاز به تفسیر داریم و از خود قرآن به تنهایی احیاناً نمی توانیم رفع ابهام کنیم همین است.

حالا اینجا مسئله ای یادم آمد که باید تذکر دهم. اینکه نزول قرآن و آیات آن مناسبات و رویدادهایی بود که احیاناً رخ می داد، قرآن را به آن حوادث وابسته می کند و اسلوب قرآن را که اسلوب قرآنی می سازد. در اینجا پیغمبر اکرم مسلمانان را به یک نکته ای توجه داد و فرمود: فی ملاء من الناس: «ان القرآن ظهرا و بطناً»؛ یعنی اینکه قرآن به همین جهت که وابسته به این حوادث است، اگر شما سطحی نگر باشید و قرآن را به همین حوادث وابسته بگیرید، قرآن قید التاریخ می شود و امروزه باید مرده بود. امام باقر(ع) می فرماید: اگر آیه در شأن قومی و به مناسبت خاصی نازل شد، بعد آن قول مُردند، پس قرآن مرده است. ولی قرآن مرده نیست. زیرا پیغمبر۶ تأکید کند که این وابستگی را شما باید در قرآن حل کنید. قرآن را از این وابستگی بیرون بیاورید. آن حضرت می فرماید: «ان اللقرآن ظهرا و بطناً». یعنی اگر کسی به قرآن سطحی نگاه کند، قرآن مجموعه گزارشهایی است وابسته به برخی حوادث «فاسبق» و غیر از این چیز دیگری نیست. پس قرآن کتاب تاریخ می شود. ولی پیامبر (ص) می گوید هر آیه در پس پرده ظاهر بطنی دارد. بطن چیست؟ پیامبر (ص) می گوید شما باید عمیق نگر باشید نه سطح نگر. شما به ظاهر آیه نگاه نکنید، بلکه دقت کنید که در دل آیه چه هست. آنچه خلود قرآن را الی الابد ضمانت کرده است بطن آن است نه ظهر آن. ظهرش وابسته است. پس بطن است که جنبه خلودی دارد. اکنون یک مثال می آوریم. حضرت موسی(ع) بعد از آن که از دربار فرعون فرار کرد و سی سال داشت، ده سال هم در مدین تحت نظر شخصی بود که پدر همسرش بود و بی جهت معروف شده شعیب بوده است؛ در حالی که شعیب نبود و یضرون بود. به هر حال، در آن وقت که قصه نبوت مطرح شد، حضرت موسی از لحاظ قدرت جسمانی قوی بود. در آن درگیری نقل شده در قرآن نیز «فوکظه موسی فقضی علیه»؛ یعنی تلنگری به حریف خود زد و او مُرد. انگشتهای حضرت موسی(ع) آهن بود. پولاد بود، قوی بود؛ تا به او زد، افتاد و مرد.

پس موسی(ع) از لحاط جسمانی قوی بود. از لحاظ قدرت علمی هم «آتیناه حکما و علما و نبوتا» بود و قوی بود. زمانی حضرت موسی(ع) به خود نگریست و دید که در مجموعه بزرگ ترین نعمتهای الهی قرار گرفته است و خداوند تمام نیروهای جسمانی و معنوی را به او اعطا کرده است. حضرت موسی(ع) عبد شاکر است و باید برای شکرانه این نعمت شکر کند. حضرت موسی(ع) تعهدی به خدا داد گفت: خدایا، در مقال این همه نعمتها من به شکرانه آنها تعهدی به تو می دهم: «رب بما انعمت علی فلم اکون ظهیراً للمجرمین»؛ من به تو تعهد می دهم که تمام این نیروهایی را که به من ارزانی داشته ای، هیچ گاه در اختیار تبهکاران قرار ندهم. اگر سطحی نگر باشیم می گوییم خداوند از موسی(ع) یک گزارشی آورده است که عبد صالح شاکری است: «شاکرا لا نعمه اجتبه». اهمیت موسی را این آیه تجلی داده است. اگر فقط همین باشد، پس این آیه امروزه برای ما پیامی ندارد. اما پیغمبر۶ می گوید عمق نگر باش و پیامش را در درون آیه ببین. بطن همان پیامهای نهفته در درون آیات است. هر آیه در درونش پیامی جهانی دارد. پیامش چیست؟ پیامش این است که این قدرتمندان، این نیرومندان، تمام این قدرتها و نیروها و بزرگ ترین آنها علم و دانش است و دانشمندان بزرگ ترین نیرومندان جهان اند، ای دانشمندان جهان، این دانش بزرگ ترین نیرویی است که به عنوان نعمت الهی به شما ارزانی شده است. مواظب باشید آن را در اختیار مستکبران جهان قرار ندهید تا از این علم و دانش شما برای ساختن سلاحهای نابودکننده استفاده کنند. این نیروی هسته ای بزرگترین نیرویی است که دانشمندان به دست آوردند. چرا آنرا در اختیار تبهکاران قرار بدهید تا بمبی بسازند که نابودکننده جهانیان باشد! پس آیه پیام دارد و برای تک تک قدرتهای سیاسی، علمی، اقتصادی و… صادق است.

پس هر کسی صاحب قدرتی شد، باید مواظب باشد که قدرت او در اختیار تبهکاران قرار نگیرد. این که پیغمبر اکرم (ص) اصرار دارد که به بطن قرآن توجه شود، برای این است که شما سطحی نگر نباشید و دائماً در درون آیات تعمق کنید و پیامها را به دست آورید. این راه استفاده از قرآن در این زمان است.

اما اینکه پیغمبر۶ در زمان خود به تفسیر پرداخت و آیا نیازی به تفسیر بود، مطلب دیگری است. قرآن برای معاصران نزول چون مخاطب آیه بودند و قرائنی هم که به آن تکیه می شود موجود بود، پس نباید برایشان ابهام می داشت. اما اینکه خداوند می فرماید: «لتبین الناس ما نزل الیهم» به علت این است که قرآن بسیاری از مطالب را سربسته گفته است. چون قرآن کتاب تشریع تأسیسی است، یعنی آن اصول و پایه ها را بیان می کند و مبانی را مطرح می سازد. اما اینکه از این اصول چه فروعی استنباط می شود و از این مبانی چه مطالبی به دست می آید، در متن قرآن نیست. لذا پیغمبر اکرم (ص) می فرماید: «استنطقوا القرآن بسنتی»؛ یعنی اگر شما در قرآن به جایی برخورد کردید که ابهام و اجمال داشت و گویا نبود، به سراغ سنت من بروید، آن دقت آن آیه گویا می شود.

بحثی وجود دارد که آیا قرآن نیاز به سنت دارد یا سنت به قرآن. محققین همه می گویند: «القرآن احوج الی السنه من السنه الی القرآن»؛ آنکه نیازمند است، قرآن است که به سنت نیاز دارد. یعنی اگر سنت در کنار قرآن نباشد، قرآن مبهم است. شخصی از امام صادق(ع) سؤال می کند که چرا خداوند که در قرآن می فرماید: «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و الی الامر منکم»، کلی گفته است. خوب بود افراد خاصی را نام می برد. حضرت می فرماید: قرآن کتاب تشریع است: «ان الله انزل علی رسوله الصلوه و لم یسم له ثلاثه و لا اربعاً حتی کان رسول الله هو الذی فصل ذلک لهم، و انزل الحج و لم ینزل علیم طوفوا اسبوعاً حتی فصل ذلک لهم رسول الله، و هکذا الزکاه نزلت و لم یسم لهم من کل اربعین درهماً حتی کان رسول الله هو الذی فصل لهم ذلک.

پس قرآن اصول کلی را مطرح کرده و کمتر وارد جزئیات شده است. این جزئیات را نیز پیامبر (ص) باید تبیین کند و توضیح دهد. در اینجا نمونه هایی از تفسیر پیغمبر را می آوریم.

در سوره بقره، آیه ۲۲۸ آمده است: «والمطلقات تیربصن بانفسهن ثلاثه قروء». این آیه اطلاق دارد. اما آیا همه مطلقات مراد است؟ نه! در اینجا سنت می آید و توضیح می دهد و می گوید: «المقصود الرجعیات». یک آیه دوتا توضیح مبهم می خواهد و الا مهم می شود.

در آیه ای آمده است: «و من یقتل مؤمنا متعمداً فجراوه جهنم خالداً فیها». خوب، اگر دو نفر مسلمان سر مسائل جزئی و اقتصادی درگیر شوند و یکی دیگری را کشت، عمداً هم کشت، آیا «جزاوه جهنم خالداً فیها»؟ چنین چیزی نیست. قتل مسلماً گناهی بزرگ است، ولی در علم کلام بحث شده است که هیچ معصیتی مستوجب خلود در آتش جهنم نیست. چرا؟ به جهت اینکه شخص اگر مؤمن باشد و ایمان خود را حفظ کرده باشد، هر قدر هم معصیت کند، خود ایمان «عمل عظیم یستوجب المثوته الکبری».

حالا این انسان عاصی مرتکب کبائر شده، اما ایمانش را از دست نداده، ولی کارهای بد هم زیاد کرده است. خداوند آنجا چه کار می کند؟ پس این خود هم باید ثواب ببیند و هم عقاب شود، چون «و من یعمل مثقال خیراه و من یعمل مثقال شرا یره». متکلمین می گویند اگر نباشد اول خدا ثواب بدهد، بعد او را به جهنم ببرد، آن ثواب اول هم زهر مارش می شود و گوارا نیست. لذا قاعده لطف اقتضا می کند که اول او را عقوبت کند، بعد او را پاک کند و جزایش بدهد. لذا امکان ندارد هیچ معصیت کاری که با ایمان از دنیا نرفته است. مخلد در آتش شود. پس این آیه در اینجا چه می گوید؟ این از پیغمبر سؤال شد حضرت می فرماید: «من قتل مؤمنا لایمانه»؛ یعنی کسی که مؤمنی را به این جهت که مؤمن است بکشد و هیچ عداوت و حسابی با او نداشته باشد. خوب چه کسی مؤمنی را به دلیل ایمانش می کشد؟ کسی که خود ایمان ندارد؛ کافر عنود. پس معنای آیه «و من یقتل مؤمنا متعمدا فجزاوه جهنم خالداً فیها» روشن است.

یک مثال دیگر هم زنیم. وقتی آیه ۸۲ سوره نازل شد، همه مسلمانها وحشت کردند: «الذین آمنو و لم یلبسوا ایمانهم بظلم»؛ یعنی مؤمنانی که ایمان خود را آلوده به ظلم نکنند. خوب، هر عصیانی ظلم به نفس است. مسلمانان گفتند: یا رسول الله، دیگر هیچ کس نمی ماند، زیر کدام یک از ماست در دوران عمرش هیچ گناهی نکرده باشد! حضرت فرمودند: نه، اشتباه نکنید! در اینجا مقصود از ظلم شرک است. یعنی مسلمان باید مواظب باشد در زندگی مشرک نشود.






دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


+ 5 = 10