شهرت گریزی امام ره
اجازه نمىدادند پشتسرشان راه برویم
در سالهاى ۱۳۲۷ و ۱۳۲۸ وقتى که امام در مسجد «سلماسى» قم تدریس مىکردند، مسیر حرکت ایشان از خانه به طرف محل درسشان با بنده یکى بود.چون منزل ما هم در نزدیکى منزل امام بود.لذا بیشتر روزها میان راه، با هم برخورد مىکردیم.امام وقتى صداى پاى ما را مىشنیدند با ما احوالپرسى مىکردند و به ما تکلیف مىکردند که پیشاپیش ایشان حرکت کنیم و اجازه نمىدادند پشتسرشان حرکت کنیمو همیشه هم به تنهایى از منزل به طرف مسجد سلماسى حرکت مىکردند. (۱)
حتى بعضى از مغازهدارها امام را نمىشناختند
امام از حالتهایى که براى ایشان تعین درست مى کرد بى اندازه متنفر بودند و جلوى آنها را هم مىگرفتند.اگر کسى به دنبال یا همراه ایشان راه مى رفت بر مى گشتند و او را از این کار منع مىکردند…امام اینقدر در این جهت جدیت کرده بودند که برخى از صاحبان مغازههاى اطراف منزلشان سیماى ایشان را به درستى نمىشناختند. (۲)
به مردم فشار نیاورید
در نجف یک وقتخبر رسید که گروهى از ایران به دستور شاه آمدهاند تا امام را ترور کنند – اواخر سال ۴۶ و اوایل سال ۴۷- ما احساس وظیفه شرعى کردیم که باید امام محافظتبشوند و بر این اساس حدود هفت – هشت نفر از برادران تصمیم گرفتیم هر شب همراه امام به حرم برویم، همین طور موقعى که مىروند درس حاضر باشیم.شب اول امام که آمدند به طرف حرم، ما هم به دنبال ایشان حرکت کردیم، چند قدمى که راه رفتیم، سر کوچه رسیدیم.امام برگشتند و فرمودند که برگردید.البته آن شب ما یک مقدار خودمان را عقب کشیدیم، و امام رفتند؛ اما بعد پیغام دادیم به امام که ما احساس وظیفه شرعى مىکنیم، شما چه مایل باشید چه مایل نباشید ما چون واجب مىدانیم بر خودمان، دنبال شما خواهیم آمد و این مساله را ادامه دادیم.در شبهایى که حرم بسیار شلوغ مىشد، ایرانیهایى که مىآمدند براى زیارت هجوم مىآوردند دستامام را ببوسند و احیانا امام در فشار جمعیت قرار مىگرفتند، در آنجا ما مىآمدیم که یک مقدارى راه را باز کنیم.بارها شد که امام در همان میان جمعیت مىفرمودند: «فشار نیاورید به مردم، و ما را کنار مىزدند که مردم آزاد باشند، و به مردم بى احترامى نشود». (۳)
خدمت به همسفران
یک سال آقا با گروهی از دوستان به زیارت امام رضا علیه السلام رفته بود، وقتی که با همراهان به زیارت می رفت زودتر به خانهای که کرایه کرده بودند برمی گشت و مشغول جارو کردن و آماده کردن چای میشد تا دوستانش از حرم برگردند. از امام پرسیدند: چرا شما زیارت را مختصر کردید و زود برگشتید؟ فرمودند: ثواب این کارها کمتر از ثواب زیارت نیست. (۴)
هیچ کس حق ندارد با من از مدرسه بیرون بیاید
در سال ۱۳۴۸ که به ده هزار زوار ایرانى پس از زیارت حج، ویزاى عراق داده بودند، جمعیت انبوهى از زوار در نماز جماعت امام در مدرسه بروجردى نجف شرکت کردند و پس از پایان نماز مىخواستند در خیابانها با سلام و صلوات امام را همراهى و بدرقه نمایند؛ اما امام هر شب بعد از نماز وقتى مىخواستند از مدرسه بیرون بروند دستور مىدادند که به مردم اعلام کنید هیچ کس حق ندارد با من از مدرسه بیرون بیاید.لذا زوار در مدرسه مکث مىکردند تا وقتى امام دور مىشدند به تدریجخارج مىشدند.ایشان در شرایطى زوار ایرانى را از حرکت پشتسر خود بر حذر مىداشتند که در عراق سخت تنها و بىیاور بودند. (۵)
دوست ندارم شخصیتشما کوچک شود
یادم مىآید هنگام رفتن به حرم، در اواسط راه و در کوچه به امام برخورد کردیم و چون دوست داشتیم که همراه ایشان باشیم، لذا پشتسر آقا به طرف حرم مطهر حرکت کردیم.امام وقتى متوجه حضور ما شدند، ایستادند و فرمودند: «آقایان فرمایشى دارند؟» گفتیم: «نه! عرضى نداریم، فقط دوست داریم که همراه شما باشیم و از این کار لذت مىبریم.»
ایشان فرمودند: «شکر الله سعیکم. من از این کار شما تشکر مىکنم، شما آقا هستید، طلبه هستید، محترم هستید، من دوست ندارم که شخصیتشما با حرکت کردن به دنبال من کوچک شود.» (۶)
در مقابل رسول الله چه جوابى داریم؟
در نجف بعضیها خیال داشتند روشى اتخاذ کنند به عنوان ملاحظه سلسله مراتب مراجع عالیقدر شیعه، تا به این بهانه موقعیت و حیثیت اجتماعى امام را نادیده بگیرند.این امر به دوستان خیلى گران آمد.بنده با دو نفر مامور شدیم از طرف کلیه دوستان خدمت امام برسیم و عرض کنیم که چنین مطلبى است.من چون در صحبت کردن صریحتر بودم به امام عرض کردم که هر محیطى آداب و رسومى دارد و ظاهرا مراعات رسوم، اشکال شرعى نداشته باشد.و موقعیتحضرتعالى طورى است که شما براى عامه مسلمین هستید و این موقعیتباید براى اسلام حفظ شود و آقایان با آن برنامهاى که دارند مىخواهند این موقعیتشما را نادیده بگیرند.یا خداى نخواسته به خیال خودشان هتک حرمتشما کنند؛ لذا ما از شما خواهش مىکنیم بر اساس آداب و رسوم حاکم در این محیط، عمل کنید! ایشان برنامه آقایان را نپذیرفتند.سخنان ما که تمام شد ایشان یک قصهاى نقل کردند که ما در مقابل عظمت روحى ایشان احساس حقارت و شرمسارى کردیم.امام فرمودند: «در گذشته که برق نبود و کوچهها تاریک بود یکى از آقایان به جایى مىرفت و طبق مرسوم شخصى هم جلوى ایشان فانوس به دست گرفته بود.او اتفاقا عازم مجلسى بود که یک آقاى دیگرى هم عازم آن مجلس بود.در راه که برخورد کردند، این آقا یک مقدار از آن دیگرى فاصله گرفت تا معلوم شود که ایشان یک تشکیلات جدا و یک فانوس کش مخصوصى دارد و مىخواست که موقعیتش شناخته شود.» امام پس از نقل این داستان فرمودند: «اگر روز قیامت ما را در محضر رسول الله صلی الله علیه و آله به صف وا دارند و از این چیزها از ما سؤال کنند، آیا آقایان براى این سؤال، جوابى در نظر گرفتهاند که مثلا این جلوتر باشد آن عقب تر باشد، این زودتر باشد آن دیرتر باشد؟ این اعتباراتى که آقایان در نظر مىگیرند، اگر در آن صف، حضرت رسول صلی الله علیه و آله از ما سؤال کردند آیا جوابى داریم بگوییم؟» سپس فرمودند: «به آن برنامهاى که آنها تهیه کردهاند عمل کنید.» (۷)
تشک را کنار زدند
امام در ایام تابستان بعضى از سالها که حوزه علمیه قم تعطیل بود به محلات تشریف مىبردند و در مسجد جامع شهر قبل از غروب و در ماه مبارک رمضان درس اخلاق مىگفتند.روزى امام براى درس گفتن وارد مسجد شده و متوجه شدند که آن روز تشکى براى ایشان انداختهاند.فورا آن را کنار زدند و مثل سایر مردم روى زیلوى مسجد نشستند. (۸)
ایشان همینجورى تشریف آورد؟
بعد از انقلاب خانم خبرنگارى از لندن به قم آمده بود و چون مرا از آن موقع که در لندن بودم مىشناخت، به منزل ما آمد و به من متوسل شد تا مصاحبهاى با امام براى او ترتیب دهم.من با مرحوم آقاى اشراقى تلفنى صحبت کردم که این خانم سؤالات زیادى دارد و دلش مىخواهد مسایلى را از امام بپرسد.ایشان موافقت نفرمودند.شبى امام به منزل من تشریف آوردند و تصادفا آن خبرنگار هم آنجا بود.وقتى امام تشریف آوردند تمام مسایل او حل شد و گفت: عجب ایشان همین جورى تشریف آوردند اینجا؟ ! گفتم بله ایشان به خانه طلبه هم تشریف مىبرند.گفت: همان شخصى که این همه سر و صدا کرده است، بدون تشریفات برخاست و به اینجا آمد؟ او که قبلا تشریفات سلطنتى را دیده بود، ارادت فراوانى به امام پیدا کرد. (۹)
راضى نیستم براى من صلوات بفرستید
امام در بعضى از سالها، تابستان به محلات تشریف مىآوردند.تابستان سال ۱۳۲۵ که به محلات آمدند، علماى شهر که به امام اخلاص داشتند از ایشان درخواست کردند که مسجدى در اختیارشان بگذارند تا مردم از وجودشان بهره ببرند.فرمودند مرا به حال خود بگذاریدو به کار خودتان مشغول باشید و نپذیرفتند.پس از چند روزى که از ماه رمضان گذشت، عدهاى گفتند حالا که شما جماعت را نپذیرفتید حداقل یک جلسهاى باشد که بعضیها از محضرتان استفاده بکنند.بالاخره بعد از صحبتها امام آن جلسه را پذیرفتند و این جلسه در روزهاى ماه رمضان ساعت پنجبعد از ظهر در مسجدى که در مرکز شهر بود بر پا مىشد و امام پاى یک ستونى روى زمین مىنشستند و جمعیت دور ایشان مىنشست.در این جلسه دو نکته قابل توجه دیدهام که از خاطرم محو نمىشود.یکى اینکه روز اول علما و روحانیون آمدند شرکت کردند و امام بعد از جلسه به آنها فرمودند که اگر چنانچه شما بخواهید شرکتبکنید من این جلسه را تعطیل مىکنم، شما باید مقامتان در اجتماع محفوظ باشد.نکته دوم این بود که، مرسوم بود اگر کسى از روحانیون داخل مىشد به احترامش کسى مىگفت صلوات بفرستید.و در اینجا هم شخصى بود که وقتى امام وارد مسجد مىشدند جمعیت را به ذکر صلوات دعوت مىکرد.روز اول که این صلوات را فرستادند، پس از اتمام جلسه امام آن شخص را خواستند و فرمودند: «شما این صلواتى را که مىفرستید منظورتان ورود من است یا آنکه این صلوات براى رسول بزرگوار اسلام است؟ اگر براى رسول اکرم صلی الله علیه و آله صلوات مىفرستید، این صلوات را یک وقت دیگرى بفرستید و اگر چنانچه براى من است که وارد مسجد مى شوم من راضى نیستم!»(۱۰)
تواضع و بزرگوارى
فرزند چهارمین شهید محراب، حضرت آیت الله اشرفى اصفهانى نقل مى کند که در حدود چهل سال پیش که چهارده، پانزده ساله بودم روزى براى استحمام به گرمابه اى در قم رفته بودم. در بدو ورود مشاهده کردم یکى از آقایان که سر خود را صابون زده و روى چشمانش نیز از کف صابون پوشیده استبا دستبه دنبال ظرف آب مى گردد، بلافاصله ظرفى را که نزدیکم بود برداشته و از خزینه پر آب ساختم و دو بار روى سر وى ریختم.
آن مرد نورانى نگاه تشکرآمیزى به من انداخت و پرسید آیا شما هم سر خود را شسته اید؟ عرض کردم خیر تازه به حمام آمدهام.
بالاخره به گوشهاى رفته و سر و صورت خود را صابون زدم، قبل از اینکه آب سر خود بریزم ناگاه دو ظرف آب روى سرم ریخته شد!
چشم خود را باز کردم دیدم آن مرد بزرگ به تلافى خدمت من، با کمال بزرگوارى محبت کرده است. در خانه موضوع را به مرحوم پدرم گفتم؛ لکن چون او را نمى شناختم، نتوانستم معرفى کنم.
بعد از مدتى یکى از روزهاى عید مذهبى که با پدرم به منزل علما مىرفتیم، ناگاه چشمم به ایشان افتاد و او را به پدرم نشان دادم.
پدرم فرمود: عجب! ایشان حاج آقا روح الله خمینى است! (۱۱)
خودشان اتاقشان را تمیز می کردند
امام از وقتى که وارد پاریس شدند خودشان عهدهدار تمیز کردن اتاق محل مسکونى خود شده بودند و هر چه به ایشان اصرار مىشد اجازه بدهند دیگران این کار را بکنند، چنین اجازهاى نمىدادند.ایشان در روزهاى اقامتشان در نوفل لوشاتو مثل همیشه زندگى ساده و بى پیرایهاى داشتند و على رغم این که خبرنگاران پر تیراژترین نشریات جهان براى گفتگو با ایشان رقابتسختى با یکدیگر داشتند و تصاویر امام را در صفحات اول نشریاتشان چاپ مىکردند؛ اما ایشان در روش زندگى خودشان هیچ تغییرى ندادند و همچنان به دور از تشریفات بودند. (۱۲)
مگر می خواهند کوروش را وارد ایران کنند؟
روزى از کمیته استقبال از تهران به پاریس زنگ زدند.من مسئول دفتر و تلفن امام بودم.تلفن کننده شهید مظلوم دکتر بهشتى بود که مىگفتبراى ورود امام برنامههایى تنظیم شده، به عرض امام برسانید که فرودگاه را فرش مىکنیم، چراغانى مىکنیم، فاصله فرودگاه تا بهشت زهرا را با هلى کوپتر مىرویم و…. وقتى خدمت امام مطالب را عرض کردم پس از استماع دقیق که عادت همیشگى ایشان بود که سخن طرف مقابل را به دقت گوش کنند و آنگاه جواب گویند، با همان قاطعیت و صراحتخاص خود فرمودند: «برو به آقایان بگو مگر مىخواهند کوروش را وارد ایران کنند! ابدا این کارها لازم نیست. یک طلبه از ایران خارج شده و همان طلبه به ایران باز مىگردد.من مىخواهم در میان امتم باشم و همراه آنان بروم ولو پایمال بشوم.» (۱۳)
اینها چه می کنند؟
از طرف ارتش به جماران آمدند تا جایى را براى فرود هلى کوپتر فراهم آورند که اگر یک وقتى مسئلهاى و یا حادثهاى رخ داد امام را بدون درنگ بتوانند از این مکان به جاى دیگرى انتقال دهند.
تا امام متوجه صداى ماشینهایى که سطح زمینى را در نزدیکى منزل ایشان تسطیح مىکردند شدند، بلافاصله پرسیدند: «اینها چه مىکنند؟» جواب داده شد، زمینى را صاف مىکنند تا هلىکوپتر به راحتى بتواند در آنجا بنشیند.فرمودند: «این کار براىچیست و چه کسى گفته است؟» به نظر اطرافیان آمده بود که شاید من این کار را کردهام.گفتم که این کار به من ارتباطى ندارد و مربوط به برادران ارتش است – آن روز هم یادم هست که نماینده امام در ارتش آقاى خامنهاى بودند – امام ایشان را خواستند و فرمودند: «من راضى نیستم یک چنین کارى صورت گیرد و بدانید هر شرایطى در اینجا پیش بیاید به هیچ جا نخواهم رفت و اگر بناى این کار بر این است که من راضى باشم به هیچ وجه راضى نیستم.”
این تذکر امام باعثشد که بلافاصله آن زمین را به همان حال گذاشتند. (۱۴)
پی نوشت:
۱) حجه الاسلام والمسلمین غیورى، اطلاعات هفتگى، ش ۲۴۴۲٫
۲) حجه الاسلام والمسلمین سید محمد موسوى خوئینىها، حوزه، ش ۳۷ و ۳۸٫
۳) سرگذشتهاى ویژه از زندگى امام خمینى، ج۱، بخش خاطرات حجه الاسلام والمسلمین محتشمى.
۴) بنیاد فرهنگی روایت، مؤسسه رسانه، سایت جامع فرهنگی شهید آوینی.
۵) سرگذشتهاى ویژه از زندگى امام خمینى رحمه الله ، ج۱، بخش خاطرات حجه الاسلام والمسلمین سید حمید روحانى.
۶) سرگذشتهاى ویژه از زندگى امام خمینى رحمه الله ، ج۶، بخش خاطرات حجه الاسلام والمسلمین سید حمید روحانى.
۷) حجه الاسلام والمسلمین کریمى، پاسدار اسلام، ش ۸٫
۸) حجه الاسلام والمسلمین توسلى، مأخذ پیشین، ج ۲٫
۹) حجه الاسلام والمسلمین احمد صابرى همدانى، پا به پاى آفتاب، ج ۳، ص ۲۷۶٫
۱۰) حجه الاسلام و المسلمین سروش محلاتى، روزنامه جمهورى اسلامى، ویژه اربعین امام، ۷/۶/۶۸٫
۱۱) بنیاد فرهنگی روایت، مؤسسه رسانه، سایت جامع فرهنگی شهید آوینی.
۱۲) خبرنگار اعزامى روزنامه اطلاعات به نوفل لوشاتو در سال ۵۷، روزنامه اطلاعات، ۱۴/۱۱/۱۳۷۱٫
۱۳) حجه الاسلام والمسلمین فردوسى پور، روزنامه کیهان، ۱۴/۴/۶۸٫
۱۴) حجه الاسلام والمسلمین امام جمارانى، روزنامه جمهورى اسلامى، ویژه اربعین ۶۸٫
اخبار مرتبط
سخنرانی منتشر نشده از امام موسی صدر درباره حضرت زهرا(س)
«فاطمه و نماز» عنوان سخنرانی امام موسی صدر است که به مناسبت ایام ماه جمادیبیشتر بخوانید
رهبر انقلاب اسلامی در دیدار صدها تن از زنان فرهیخته و فعال کشور:
زنان در اتفاقات اخیر در دهان دشمنان زدند/ غرب متجدد نسبت به مسئله زن جنایتبیشتر بخوانید