امام علی‏(ع)از منظر دیگران-خلفای ثلاث و عایشه

جهان، علی‏ علیه‏ السلام را به دانش، بینش و ایمانش می‏ ستاید و با احترام به او می‏ نگرد. علی‏ علیه‏ السلام انسانی استثنایی است؛ از این رو، شناخت شخصیت عظیم آن امام همام به‏ سادگی برای همگان میسّر نیست…

جهان، علی علیه السلام را به دانش، بینش و ایمانش می ستاید و با احترام به او می نگرد. علی علیه السلام انسانی استثنایی است؛ از اینرو، شناخت شخصیت عظیم آن امام همام به سادگی برای همگان میسّر نیست.
تاکنون دربارۀ آن ابر مرد اسلام سخنها و شعرها گفته شده، کتابهای فراوانی نوشته شده است، نه فقط از شیعه، بلکه از جانب غیر شیعه و حتی از غیر مسلمان و مادیگراها، کتابها، شعرها و … نوشته شده است. شگفت اینجاست که همۀ کتابها و بررسیها به یک نتیجه رسیده اند؛ علی علیه السلام انسانی برگزیده و برجسته است که همۀ افعال و اعمال زندگی آن امام بر اصول شرافت و صداقت استوار گردیده و برگرفته از تعالیم ربّانی است.
دربارۀ علی علیه السلام سخن گفتن و اوصاف او را بیان نمودن، کاری بس مشکل است. بر این اساس، خلیفۀ دوم از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نقل نمود که آن حضرت فرمود: «لَوْ أَنَّ الرِّیَاضَ أَقْلَامٌ وَ الْبَحْرَ مِدَادٌ وَ الْجِنَّ حُسَّابٌ وَ الْإِنْسَ کُتَّابٌ مَا أَحْصَوْا فَضَائِلَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ؛(۱) اگر همۀ [درختان] باغها قلم شوند و تمام دریاها مرکّب و جنها حسابگر و انسانها نویسنده گردند، نمی توانند فضایل علی علیه السلام را شماره کنند.»
از اینرو باید گفت:
کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست                          که تر کنم سر انگشت و صفحه بشمارم
از منابع مهمی که در شناخت وجود ملکوتی آن امام همام موجود است، کلمات و مرویّات خلفای سه گانه می باشد. دانستن این مطالب از چند جهت مورد توجّه و اهمیّت است:
اولاً: مقام رفیع امیرالمؤمنین، علی علیه السلام را از زبان کسانی که به عنوان بعضی از صحابۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله مطرح بودند و سخنان آن حضرت را شنیده اند می شناسیم.
ثانیاً: به طور قطع، میزان شناخت پیروان مذاهب مختلف عامّه با مطالعه این مطالب، نسبت به آن حضرت بیش تر و کامل تر خواهد شد و تحوّلی نو در آنان پدید خواهد آمد.
در این نوشتار مختصر برآنیم تا با مطالعه در منابع اصیل اسلامی، دلایل و شواهد تاریخی و سخنان و اعترافات دیگران (غیر شیعه اثنی عشریه) در قالب سخنان، مرویّات خلفای سه گانه و عایشه، اندیشمندان بزرگ اهل سنت، اندیشمندان بزرگ غیر مسلمان و حتّی سخنان و اعترافات دشمنان قسم خوردۀ امام علی علیه السلام را که دربارۀ عظمت آن معمای خلقت بیان شده، مورد بررسی قرار دهیم.

امام علی علیه السلام از دیدگاه خلفای سه گانه
خلیفۀ اوّل (ابوبکر بن ابی قحافه)
شعبی می گوید: خلیفۀ اول (ابوبکر) در محلّی نشسته بود که ناگاه (وجود مبارک) امام علی علیه السلام از دور نمایان شد، وقتی ابوبکر او را دید گفت: «مِنْ سَرَّهُ أَنْ یَنْظُرَ اِلَی اَعْظَمِ النَّاسِ مَنْزِلَۀً وَ أَقْرَبِهِمْ قَرَابَۀً وَ اَفْضَلِهِمْ دَالَّۀً وَ أًعْظَمِهِمْ غَنَاءً عَنْ رَسُولِ الله صلی الله علیه و آله فَلْیَنْظُرْ اِلَی هَذَا الطَّالِعِ؛(۲) هر کس دوست دارد به بزرگ ترینِ مردم در مقام و منزلت، نزدیک ترین مردم به پیامبر صلی الله علیه و آله، برترین مردم در نام و نشان، بزرگ ترین مردم در بی نیازی [از مردم]، که از جانب رسول الله به دست آورده بنگرد، به این شخصی که از دور نمایان است (امام علی علیه السلام) نگاه کند.»
از زید بن علی بن الحسین علیه السلام روایت شده که گفت: از پدرم علی بن الحسین علیه السلام، شنیدم که می فرمود: «سَمِعْتُ أُبِی الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِی علیه السلام یَقُولُ: قُلتُ لِأَبِی بَکرٍ، یَا اَبَابَکرٍ، مَنْ خَیرُ النَّاسِ بَعدَ رَسُولِ الله صلی الله علیه و آله؟ فَقَالَ لِی: أَبُوکَ…؛ (۳) از پدرم حسین بن علی علیه السلام شنیدم که می فرمود: به ابوبکر گفتم، ای ابوبکر، بهترین مردم بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله چه کسی است؟ به من گفت: پدر تو … .»
ابن مغازلی در مناقب می گوید: «… فَقَالَ اَبُوبَکرٍ: صَدَقَ اللهُ وَ رَسُولُهُ، قَالَ لِی رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله لَیْلَهَ الْهِجْرَۀِ وَ نَحْنُ خَارِجُونَ مِنَ الْغَارِ نُرِیدُ الْمَدِینَهَ: کَفِّی وَ کَفُّ عَلِیٍّ فِی العَدْلِ سَوَاءٌ…؛ (۴) ابوبکر گفت: خدا و رسولش راست گفتند، رسول خدا صلی الله علیه و آله در شب هجرت در حالی که بیرون از غار بودیم و اراده [رفتن] به مدینه را داشتیم به من فرمود: دست من و دست علی در عدل و داد برابر است.»
عایشه می گوید: ابوبکر (پدرم) را دیدم که بسیار به چهرۀ علی بن ابی طالب علیه السلام نگاه می کند؛ پس گفتم: ای پدر! همانا تو زیاد به چهرۀ علی نگاه می کنی. [علت چیست؟] «فَقَالَ لِی: یَا بُنَیَّهُ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَقُولُ النَّظَرُ إِلَى وَجْهِ عَلِیٍّ عِبَادَهٌ؛(۵) پدرم گفت: دخترم! از رسول خدا شنیدم که می فرمود: نظر کردن بر چهرۀ علی عبادت است.»
از حارث ابن اعور روایت شده که روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در میان جمعی از یاران خود حاضر بود، پس فرمود: به شما نشان می دهم آدم علیه السلام را از جهت علمش و نوح را از جهت فهمش و ابراهیم را از جهت حکمتش؛ پس چیزی نگذشت که علی علیه السلام آمد. ابوبکر عرضه داشت: «یَا رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله! أَ قِسْتَ رَجُلًا بِثَلَاثَهٍ مِنَ الرُّسُلِ بَخٍّ بَخٍّ لِهَذَا الرَّجُلِ مَنْ هُوَ یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله أَ لَا تَعْرِفُهُ یَا أَبَا بَکْرٍ؟! قَالَ: اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ. قَالَ: هُوَ أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام؛ فَقََالَ: أَبُو بَکْرٍ بَخٍّ بَخٍّ لَکَ یَا أَبَا الْحَسَنِ وَ أَیْنَ مِثْلُکَ یَا أَبَا الْحَسَنِ؛(۶) یا رسول الله صلی الله علیه و آله! مردی را با سه نفر از پیامبران برابر کردی، آفرین به این مرد، ای رسول خدا او کیست؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: آیا او را نمی شناسی ای ابابکر؟ ابوبکر عرض کرد: خدا و رسولش داناترند. حضرت فرمود: او ابوالحسن علی بن ابی طالب علیه السلام است. پس ابوبکر گفت: آفرین آفرین به تو ای ابوالحسن، مثل تو کجا خواهد بود ای ابوالحسن.»
از قیس بن حازم روایت شده که: ابوبکر با علی علیه السلام ملاقات کرد، پس ابوبکر به چهرۀ آن حضرت نگاه کرده و تبسم نمود، علی علیه السلام به او فرمود: چرا تبسم می کنی؟ گفت: شنیدم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمود: هیچ کس بر صراط نمی گذرد، مگر کسی که علی برایش گذرنامه صادر کرده باشد. (۷)
در روایتی از «انس بن مالک» آمده است که دانشمندی یهودی پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله وارد مدینه شد و چون از «وصیّ» پیامبر صلی الله علیه و آله سؤال کرد، او را به حضور «ابوبکر» آوردند.
یهودی گفت: من سؤالاتی دارم که جز پیامبر و یا وصیّ او کسی دیگر نمی تواند آنها را پاسخ دهد: «ابوبکر» گفت: هر چه می خواهی سؤال کن.
یهودی گفت: مرا خبر ده از چیزی که برای خدا نیست و از آنچه در نزد او نیست و آنچه را که خدا آن را نمی داند؟!!
ابوبکر چون پاسخ وی را نمی دانست، گفت: اینها سؤالات افراد بی دین است و آن گاه قصد کرد که آن یهودی را تنبیه نماید!!
«ابن عباس» خطاب به ابوبکر گفت: با مرد یهودی انصاف نکردید، یا جوابش را بگویید و یا به حضور امیر المؤمنین علی علیه السلام روید؛ زیرا من از پیامبر خدا شنیدم که او را دعا کرد… .
ابوبکر، یهودی و همراهان به خانۀ علی علیه السلام آمده و سؤال یهودی را مطرح ساختند. حضرت در جواب او فرمود: امّا آنچه را که خدا نمی داند: عقیدۀ شما یهودیها است که می گویید: «عُزَیر فرزند خداست» در حالی که او برای خویش فرزندی قائل نیست.
در مورد سؤال دوّمتان: این «ظلم و ستم» است که نزد خداوند وجود ندارد.
اما اینکه در سؤال پرسیده اید آن چیست که برای خدا نیست؟ آن شریک و همتا است که پروردگار عالم از آن مبرّا است.
هنگامی که یهودی این جوابهای درست را شنید، زبان به اظهار «شهادت» گشود و گفت: «اشهد أن لا اله الاّ الله و اشهد أنّ محمداً رسول الله و اشهد أنّک وصیُّ رسولِ الله». هنگامی که ابوبکر و مسلمانان حاضر، این صحنه را تماشا کردند، با شادی و خوشحالی زبان به تحسین امام علی علیه السلام گشوده و به اتفاق گفتند: «یا مفرِّجَ الکُرَبِ؛(۸) ای گشاینده [و برطرف کننده] غمها و غصّه ها..»
ابوبکر در موارد متعدد، بالای منبر و در حضور بسیاری از مسلمانان گفت: «اَقِیلُونِی، اَقِیلُونیِ وَ لَسْتُ بِخَیْرٍ مِنْکُمْ وَ عَلِیٌّ فِیکُمْ؛(۹) مرا رها کنید، مرا رها کنید، که من بهترین شما نیستم در حالی که علیّ در میان شماست.»

خلیفۀ دوّم (عمر بن خطّاب)
از ابن عباس روایت شده که (گفت): من و عمر بن خطّاب در یکی از کوچه های مدینه می رفتیم، پس عمر گفت: «… یَا ابنَ عَبَّاسِ … وَ اللهِ لَسَمِعتُ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه و آله یَقُولُ لِعَلِیِّ بْنِ اَبِی طَالِبٍ: مَنْ أَحَبَّکَ أَحَبَّنِی وَ مَنْ أَحَبَّنِی أَحَبَّ اللَّهَ، وَ مَنْ أَحَبَّ اللهَ اَدْخَلَهُ الْجَنَّهَ مُدِلّاً؛(۱۰) ای فرزند عباس … به خدا سوگند همانا از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که به علی بن ابی طالب می فرمود: کسی که تو را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسی که مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته و کسی که خدا را دوست بدارد خداوند او را وارد بهشت می کند.»
همچنین وی می گوید: از عمر بن خطاب شنیدم که می گفت: «کُفُّوا عَنْ ذِکْرِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام فَلَقَدْ رَأَیْتُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِیهِ خِصَالاً تَکُونَ لِی وَاحِدَهٌ مِنْهُنَّ فِی آلِ الْخَطَّابِ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْسُ؛(۱۱) از بدگویی علی بن ابی طالب علیه السلام خودداری کنید که من از رسول اکرم صلی الله علیه و آله دربارۀ فضیلت او خصلتهایی دیدم که اگر یکی از آن خصلتها در خاندان خطّاب می بود در نزد من از هر جا و هر چه که خورشید بر آن می تابد محبوب تر می بود.»
در جایی دیگر عمر بن خطاب می گوید: «لَقَدْ أَعْطَی عَلِیٌّ ثَلَاثَ خِصَالٍ لَأَنْ تَکُونَ لِی خِصْلَهٌ مِنْهَا اَحَبَّ اِلَیَّ مِنْ أَنْ أُعْطَی حُمْرَ النَّعَمَ، فَسُئِلَ وَ مَا هِیَ؟ قَالَ: تَزْوِیجُ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله ابْنَتَهُ وَ سُکْنَاهُ الْمَسْجِدَ لا یَحِلُّ لِأَحَدٍ فِیهِ مَا یَحِلُّ لِعَلِیٍّ وَ الرَّایَهُ یَوْمَ خَیْبَرٍ؛(۱۲) به علی سه خصلت کرامت شده که اگر یک خصلت از آن به من داده می شد برای من محبوب تر از داشتن شتران سرخ مو [که دارای قیمت بسیار هستند] بود. پرسیده شد آن خصائل کدام است؟ گفت: به ازدواج درآوردن پیامبر دخترش را برای علی علیه السلام و جای گرفتن او در مسجد که حلال نمی باشد بر هیچ کس در مسجد آنچه که برای علی حلال است و [گرفتن] پرچم در جنگ خیبر.»
عمّار دهنی، از سالم بن ابی جعد روایت کرده که گفت: «به عمر [بن خطّاب] گفته شد که همانا تو به گونه ای با علی رفتار [نیکو و شایسته] داری که با کسی از اصحاب پیامبر چنین رفتاری را نداری؟ عمر گفت: به درستی که علی مولای من است.» (۱۳)
همچنین عمّار دهنی در روایتی دیگر از «ابی فاخته» نقل کرده که گفت: علی علیه السلام آمد در حالی که عمر در جایگاه خود نشسته بود؛ وقتی عمر آن حضرت را دید لرزید، تواضع کرد و برای نشستن علی علیه السلام جایی را باز کرد، هنگامی که علی علیه السلام برخاست، شخصی به عمر گفت: ای امیر، تو با علی علیه السلام روشی به کار بردی که با هیچ یک از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله آن رفتار را انجام نداده ای! عمر گفت: «مَا یَمْنَعْنِی وَ اللهِ اِنَّهُ مَوْلَایَ وَ مَوْلَی کُلِّ مُؤْمِنٍ؛(۱۴) چه چیزی مرا از این رفتار باز می دارد؟ قسم به خدا که او مولای من و مولای همه مؤمنان است.»
از عمر بن خطاب روایت شده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله، علی را مهتر و بزرگ [مسلمانان] قرار داد، پس فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ اَللَّهُمَّ اَنْتَ شَهیدی عَلَیْهِمْ؛ هر کس من مولای او هستم، پس علی مولای اوست، پروردگارا! دوست بدار دوست او را و دشمن بدار دشمن او را و ذلیل نما کسی را که او را ذلیل می کند و یاری فرما کسی را که یاور اوست. خدایا! تو گواه من بر آنان می باشی.»
از عمر نقل شده که گفت: در کنار من جوان خوش سیما و خوش بویی بود، پس به من گفت: «یَا عُمَرُ، لَقَد عَقَدَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله عَقداً لاَ یَحِلُّهُ اِلَّا مُنَافِقٌ فَاحْذَرْ أَن تَحِلَّهُ؛ ای عمر به درستی که رسول خدا پیمان و بیعتی انجام داد که جز منافق آن را نقض نمی کند، پس بر حذر باش که مبادا آن را نقض کنی.»
عمر گفت [همان زمان] عرض کردم یا رسول الله! وقتی که شما در مورد علی علیه السلام سخن می گفتی، در کنار من جوان خوش سیما و خوش بویی بود که به من چنین و چنان می گفت.
حضرت فرمود: «نَعَمْ یَا عُمَرُ! اِنَّهُ لَیسَ مِنْ وَلَدِ آدَمَ، لکِنَّهُ جِبرَئِیلٌ اَرَادَ اَنْ یُؤکِّدَ عَلَیکُمْ مَا قُلتُهُ فِی عَلِیٍّ؛(۱۵) بله ای عمر، او از فرزندان آدم نبود، بلکه جبرئیل بود و خواست تا بر شما در مورد آنچه که من در مورد علی گفتم تأکید کند.»
ابوهریره از عمر بن خطّاب نقل نموده که گفت: «رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ؛(۱۶) کسی که من مولای او هستم، علی مولای اوست.»
در تاریخ آمده است که خلیفه دوم در روز غدیر خم، بعد از آن که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله علی را به ولایت منصوب فرمود، خطاب به علی علیه السلام گفت: « هَنِیئاً لَکَ یَا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ أَصْبَحْتَ مَوْلَى کُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ؛(۱۷) گوارا باد بر تو ای پسر ابی طالب که مولا [و صاحب اختیار] همۀ مردان و زنان مؤمن شدی.»
همچنین عمر بن خطاب می گوید: «أَشْهَدُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَسَمِعْتُهُ وَ هُوَ یَقُولُ لَوْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وُضِعَتْ فِی کَفَّهٍ وَ وُضِعَ إِیمَانُ عَلِیٍّ فِی کَفَّهٍ لَرَجَحَ إِیمَانُ عَلِیٍّ؛(۱۸) شهادت می دهم از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: اگر هفت آسمان را در یک کفّه [ترازو] بگذارند و ایمان علی را در کفّه دیگر، ایمان علی رجحان و برتری خواهد داشت.»
از خلیفه دوم روایت شده که گفت: من، ابوبکر، ابوعبیده و عدّه ای دیگر بودیم وقتی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر کتف علی زد و فرمود: «یَا عَلِیُّ اَنْتَ اَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ اِیمَاناً وَ أَوَّلُهُمْ اِسْلَاماً وَ أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی علیه السلام؛(۱۹) ای علی تو اوّل مؤمنین و اول آنها از جهت اسلام آوردن می باشی. تو نسبت به من، به منزله هارون نسبت به موسی علیه السلام هستی.»
از سوید بن غفله نقل شده که گفت: عمر، مردی را دید که نسبت به علی علیه السلام دشمنی می ورزد. به او گفت: گمان می برم که از منافقین باشی. از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: «عَلِیٌّ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إلَّا أنَّهُ لاَ نَبِیَّ بَعْدِی؛(۲۰) علی نسبت به من، به منزله هارون نسبت به موسی است؛ جز اینکه پیامبری بعد از من نیست.»
در زمان خلیفه دوم، مردی نزد وی آمد و از علی علیه السلام شکایت کرد، خلیفه دوم ضمن ناراحتی با اشاره به قبر پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: «تَذْکُرْ عَلِیّاً إِلَّا بِخَیْرٍ فَإِنَّکَ إِنْ آذَیْتَهُ آذَیْتَ هَذَا فِی قَبْرِهِ؛(۲۱) از علی جز خوبی سخن دیگری مگو؛ زیرا اگر او را اذّیت کنی، رسول خدا را در قبرش ناراحت می سازی!»
حافظ بخاری، محدّث بزرگ اهل سنّت در «صحیح بخاری» از خلیفه دوم نقل می کند که گفت: «رسول خدا صلی الله علیه و آله از دنیا رفت در حالی که از علی علیه السلام راضی و خشنود بود.» (۲۲)
عبدالله بن عباس و دیگران با ذکر سند نقل کرده اند: مردی از علی علیه السلام به عمر شکایت کرد و چون حضرت در آن مجلس حاضر بود، عمر گفت: یا اباالحسن! برخیز و کنار شاکی بنشین. علی علیه السلام برخاست و در کنار آن مرد نشست، پس از گفتگو و بیان قضیّه، عمر متوجه شد که چهرۀ علی علیه السلام متغیر و دگرگون است. از اینرو گفت: یا ابالحسن از چه جهت چهره ات را متغیر می بینم، مگر از آنچه گذشت ناخشنودی؟ امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: آری؛ عمر گفت: چرا؟ حضرت فرمود: به خاطر آنکه مرا در برابر مدّعی به «کُنیه» صدا زدی؛ چرا نگفتی یا علی برخیز و در کنار مدّعی بنشین؟ خلیفه دوم، امام علی علیه السلام را در آغوش گرفت، چشمان مبارکش را بوسید و گفت: «پدر و مادرم فدای شما باد. به وسیلۀ شما خداوند ما را از تیرگی و تاریکی (کفر و شرک) به نور اسلام مشرّف ساخت.» (۲۳)
در تاریخ آمده است که «خلیفه ثانی» هنگام مرگش در مورد علی علیه السلام گفت: «قَدْ کُنْتُ أَجْمَعْتُ بَعْدَ مَقَالَتِی لَکُمْ أَنْ أُوَلِّی أَمْرَکُمْ رَجُلًا هُوَ أَحْرَاکُم أَنْ یَحْمِلَکُمْ عَلَى الْحَقِّ وَ أَشَارَ بِیَدِهِ إِلَى عَلِیٍّ علیه السلام؛(۲۴) من می خواستم بعد از سخنانم برای شما، (در جریان شورا) آزادمردی را برایتان خلیفه نمایم که جوانمردترین شماست؛ و بر حق شما را سوق می دهد. و با دستش به طرف علی علیه السلام اشاره کرد … .»
همچنین در سخنی دیگر از او آمده است که گفت: اگر علی را خلیفه کنند، او مردم را به راه راست هدایت می کند(۲۵) و بالاخره در فرازی دیگر از سخنانش آمده است: «اَجْرؤُهُمْ وَاللهِ اِنْ وَلِیَهَا اَنْ یَحْمِلَهُمْ عَلَی کِتَابِ اللهِ وَ سُنَّهِ نَبِیِّهِمْ لَصَاحِبُکَ، اَمَا اِنْ وُلِّیَ اَمْرَهُمْ حَمَلَهُمْ عَلَی الْمُحَجَّهِ الْبَیْضَاءِ وَ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِیمِ؛(۲۶) ای [ابن عباس]! با جرأت ترین این افراد (اهل شورا) که بتواند مردم را مطابق کتاب خدا و سنّت پیامبر رهبری کند، صاحب تو، علی علیه السلام است، چنانچه او متصدّی امور مردم گردد و به خلافت برسد، جامعه را به راه صحیح و مستقیم رهنمون می سازد.»

خلیفه سوّم (عثمان بن عفان)
در تاریخ آمده است: «… عثمان به سوی علی علیه السلام بازگشت و از آن حضرت درخواست کرد که به سوی او برگردد. حضرت به طرف او آمد. پس [در این وقت] عثمان شروع کرد به نگاه کردن [و تماشای] آن حضرت. علی علیه السلام فرمود: تو را چه شده است ای عثمان؟ چه شده تو را که این گونه به من خیره شده و نگاهم می کنی؟ عثمان گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: نگاه کردن به علی عبادت است.» (۲۷)
دربارۀ خلیفه سوم آمده است که وی سه مرتبه از علی علیه السلام دعوت کرد که با وی همکاری نماید، مرتبه اول در سال ۲۲ هجرت، یعنی در همان سالی که بر مسند خلافت نشست، آن دعوت به عمل آمد و مرتبه دیگر در سال ۲۷ هجری و سومین مرتبه در سال ۳۲ بعد از هجرت بود؛ اما علی علیه السلام هیچ یک از آن دعوتها را برای همکاری سیاسی نپذیرفت. ولی هر بار که خلیفه سوم (عثمان) از علی بن ابی طالب علیه السلام دعوت به همکاری می کرد، حضرت می فرمود: یکی از کارهای واجب که باید صورت بگیرد جمع آوری آیات قرآن و تدوین آن به شکل یک کتاب است و من حاضرم که برای این کار واجب با تو همکاری کنم… .» (۲۸)
به هر حال عثمان نیز در زمان خلافتش در مواردی که برای حلّ مشکلات علمی و قضایی احتیاج پیدا می کرد دست به دامن امام علی علیه السلام زده و از آن حضرت استمداد می کرد و به طور کلّی علی علیه السلام در تمام مشکلات علمی و سیاسی و معضلات فقهی و قضایی، راهنمای خلفای ثلاثه بود.

نکتۀ شایان توجه
همکاری آن امام همام با خلفای سه گانه نباید به معنای تأیید اصل خلافت و روی کار آمدن آنها تلقی شود؛ بلکه امام علی علیه السلام برای مصلحت اسلام و مسلمانان آنها را هدایت می کرد و به منظور حفظ تشکیلات ظاهری اسلام با کمال صبر و بردباری سکوت کرده و نمی خواست میان امت تفرقه و پراکندگی حاصل شود و از اعمال خلاف آنها، به ویژه از روش عثمان جلوگیری می کرد و آنها را از عواقب وخیم آن برحذر می داشت.
بارها عثمان را نصیحت و دلالت نمود؛ ولی او توجهی به نصایح آن امام همام ننمود و عاقبت به دست مسلمانان ناراضی، گرفتار شد و به قتل رسید.
خلیفه سوم در ایامی که به کشته شدن نزدیک می شد، این بیت را به تمثیل برای علی علیه السلام نوشت:
فَإِنْ کُنْتُ مَأْکُولاً فَکُنْ اَنتَ آکِلٌ
وَ إِلّا فأَدرِکنِی وَ لَمَا اَمَزَّقٌ
ترجمه: اگر مرا همی باید کشت، پس تو بکش ای علی بن ابی طالب و اگر نمی باید کشت، مرا دریاب [و مگذار که طلحه مرا بکشد و پاره پاره کند]. (۲۹)
ناگفته نماند که این شعر را زمانی عثمان بیان کرد که طلحۀ بن عبیدالله با جماعتی از بنی تمیم از بام سرای عثمان به قصد کشتن او بالا می رفتند.
عثمان در فرازی از سخنانش خطاب به علی علیه السلام، چنین می گوید: «… به خدا اگر بمیری، دوست ندارم بعد از تو زنده بمانم؛ زیرا جانشینی پس از تو نمی بینم. اگر باقی بمانی هیچ سرکشی را نمی بینم که تو را به عنوان نردبان و وسیلۀ یاوری انتخاب کرده باشد و تو را پناهگاه و ملجأ شمرده باشد. نسبت من به تو مانند فرزندی است که از طرف پدرش عاق شده… .» (۳۰)


فضایل علی علیه السلام از زبان عایشه
عایشه دختر خلیفه اول، یکی از همسران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است. بر اساس تواریخ معتبر، وی با علی علیه السلام و فاطمه زهرا علیهاالسلام و فرزندان ارجمند آنان میانه خوبی نداشت. این کینه و خصومت او با برپایی جنگ جمل کاملاً ظاهر شد. او همه سفارشهایی را که پیامبر صلی الله علیه و آله در مورد لزوم پیروی و اطاعت از علی علیه السلام بیان فرموده بود، نادیده گرفت و آشکارا در مقابل آن حضرت به مبارزه برخاست.
اما مطلب شایان توجه این است که حقیقتاً فضیلت و کمال بی منتهای امام علی علیه السلام و خاندان مطهر آن حضرت به اندازه ای درخشندگی و نور افشانی دارد، که بسان خورشید تابان، هیچ کس و هیچ چیز قادر به جلوگیری از پرتو افکنی آن نیست. بطوری که حتی عایشه با چنین تفکری، هرگز نتوانست فضایل و کمالات آنان را کتمان کند. به عنوان نمونه، به ذکر برخی از سخنان و مرویّات او بسنده می کنیم:
۱٫ شخصی به نام «عطا پسر ابی رباح» می گوید: از عایشه درباره علی علیه السلام سؤال کردم، او گفت: «ذاکَ خَیرُ البَشَرِ لا یَشُکُّ فِیهِ إِلاّ کافِرٌ؛(۳۱) او بهترین انسان است و در این مطلب شک و تردید نمی کند، مگر کافر.»
همچنین وی از عایشه روایت کرده که گفت: «عَلیُّ بنُ ابی طالِبٍ اَعلَمُکُم بِالسُّنَّۀِ؛(۳۲) داناترین شما به سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله علی بن ابی طالب است.»
از عطا نقل شده که عایشه گفته است: «عَلِیٌّ اَعلَمُ اَصحابِ مُحَمَّدٍ؛(۳۳) داناترین اصحاب محمد صلی الله علیه و آله، علی علیه السلام است.»

۲٫ از عایشه روایت شده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله به هنگام رحلت و احتضار در خانه او بود و حضرت فرمود: «اُدْعُوا لِی حَبِیبِی (قالَت) فَدَعَوْتُ لَهُ أَبَا بَکْرٍ فَنَظَرَ إِلَیْهِ ثُمَّ وَضَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ: ادْعُوا لِی حَبِیبِی فَدَعَوْتُ لَهُ عُمَرَ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِ وَضَعَ رَأسَهُ، ثُمَّ قَالَ: اُدْعُوا لِی حَبِیبِی فَقُلْتُ: وَیْلَکُمْ اُدْعُوا لَهُ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ فَوَ اللَّهِ مَا یُرِیدُ غَیْرَهُ [فَدَعَوا عَلِیّاً فَأَتاهُ] فَلَمَّا أتاهُ أَفْرَجَ الثَّوْبَ الَّذِی کَانَ عَلَیْهِ ثُمَّ أَدْخَلَهُ فِیهِ فَلَمْ یَزَلْ یَحْتَضِنُهُ حَتَّى قُبِضَ وَ یَدُهُ عَلَیْهِ؛(۳۴) حبیب مرا نزد من فراخوانید؛ پس ابوبکر را فراخواندم، حضرت نگاهی به او کرد و سپس سر خود را برگرداند و فرمود: حبیب مرا نزد من فراخوانید؛ پس عمر را فراخواندم، وقتی حضرت به او نگاه کرد سر خود را برگرداند و فرمود: حبیب مرا نزد من فراخوانید، پس من گفتم: وای بر شما، علی بن ابی طالب را برای او فراخوانید، به خدا سوگند غیر از علی را اراده نفرموده است، پس علی را فراخواندند، وقتی آن حضرت آمد، رسول خدا صلی الله علیه و آله پارچه ای را که روی خود داشت، باز کرد پس علی علیه السلام را داخل آن پارچه نمود و او را از خود جدا نکرد تا رحلت نمود، در حالی که دست پیامبر بر بدن علی علیه السلام بود.»

۳٫ جمیع بن عمیر می گوید از عایشه پرسیدم: «مَنْ کَانَ أَحَبُّ النَّاسِ اِلَی رَسُولِ الله صلی الله علیه و آله، قَالَتْ: أَمّا مِنَ الرِّجَالِ فعَلِیٌّ وَ أمّا مِنَ النِّسَاءِ فَفاطِمَهُ؛(۳۵) محبوب ترین مردم نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چه کسی بود؟ عایشه گفت: از مردان، علی و از زنان فاطمه علیهاالسلام [نزد پیامبر محبوبتر از همه بودند].»

۴٫ هشام بن عروۀ از پدرش، از عایشه روایت می کند که گفت: «قال رسول الله صلی الله علیه و آله: ذِکرُ عَلیٍّ عِبَادَۀٌ؛(۳۶) رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: یاد کردن علی عبادت است.»

۵٫ از عایشه روایت شده که: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله خَرَجَ وَ عَلَیْهِ مِرْطٌ مُرَحَّلٌ مِنْ شَعْرٍ أَسْوَدَ فَجَاءَ الْحَسَنُ علیه السلام فَأَدْخَلَهُ ثُمَّ جَاءَ الْحُسَیْنُ علیه السلام فَأَدْخَلَهُ ثُمَّ فَاطِمَهُ علیهاالسلام ثُمَّ عَلِیٌّ علیه السلام ثُمَّ قَال :«إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ»؛(۳۷)رسول خدا صلی الله علیه و آله بیرون آمد در حالی که عبای منقوش را که از موی سیاه بود، بر تن خود داشت. پس حسن علیه السلام آمد، پیامبر صلی الله علیه و آله او را داخل آن کساء کرد. سپس حسین علیه السلام آمد، آن حضرت حسین علیه السلام را نیز داخل کساء نمود، آن گاه فاطمه علیهاالسلام و بعد علی علیه السلام آمدند [و داخل کساء شدند]. سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله [این جملات قرآن کریم را] بیان فرمود: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ»؛ «به تحقیق که خداوند می خواهد رجس و ناپاکی را از شما اهل بیت بردارد.»

۶٫ از عایشه روایت شده که گفت: «رَحِمَ اللهُ عَلِیّاً لَقَد کانَ عَلَی الحَقِّ…؛ (۳۸) عایشه گفت: خدا علی را رحمت کند که حقیقتاً بر حق بود… .»

۷٫ شریح بن هانی از پدرش روایت می کند که عایشه گفت: «مَا خَلَقَ اللهُ خَلقاً کانَ اَحَبَّ اِلی رَسوُلِ اللهِ صلی الله علیه و آله مِن عَلیٍّ؛(۳۹) خداوند آفریده ای را خلق نکرد که نزد رسول اکرم صلی الله علیه و آله، از علی علیه السلام محبوب تر باشد.»

۸٫ عایشه می گوید: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را دیدم که ملتزم و همراه علی، او را بوسید و می فرمود: «بِأَبِی الْوَحِیدِ الشَّهِیدِ بِأَبِی الْوَحِیدِ الشَّهِیدِ؛(۴۰) پدرم فدای شهید تنها، پدرم فدای شهید تنها.»

پی نوشت :

(۱)ینابیع المودۀ، شیخ سلیمان قندوزی حنفی، دارالاسوۀ، چاپ اول، ۱۳۱۶ ق، ص ۲۴۹ – ۲۵۰٫
(۲) چرا شیعه شدم؟، محمد رازی، نشر فراهانی، تهران، ص ۳۳۲٫
(۳) کنزل العمال، متقی هندی، مؤسسۀ الرسالۀ، بیروت، چاپ پنجم، ج ۱۲، ص ۴۸۹٫
(۴) مناقب، ابن مغازلی، تحقیق: محمد باقر بهبودی، مکتبۀ اسلامیۀ، تهران، ۱۳۹۴ ق، ص۱۲۹، ح ۱۷۰؛ ترجمۀ الامام علی بن ابی طالب علیه السلام من تاریخ دمشق، ابی القاسم علی بن الحسن بن هبۀ الله الشافعی المعروف به ابن عساکر، اواخر ح ۹۵، تحقیق: شیخ محمد باقر محمودی، چاپ دوم، مؤسسۀ المحمودی للطباعۀ و النشر، بیروت، ۱۳۹۸ ق، ج ۲، ص۴۳۸؛ کنز العمال، ج ۱۲، ص ۴۸۹٫
(۵) البدایۀ والنهایۀ، اسماعیل بن کثیر الدمشقی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ اول، ۱۴۰۸ ق، ج ۷، ص ۳۵۸؛ تاریخ الخلفاء، جلال الدین سیوطی، دارالفکر، بیروت، ص ۱۷۲؛ مناقب، ابن مغازلی، چاپ اول، ص ۲۱۰، ح۲۵۲٫
(۶)المناقب، الموفق بن احمد بن محمد المکی الخوارزمی، مؤسسۀ النشر الاسلامی، قم، ۱۴۱۱ ق، فصل ۷، ص ۴۵٫
(۷) صواعق المحرقۀ، ابن حجر عسقلانی، هیأت شباب التبلیغ بکربلا و المطبعۀ العامرۀ الشرقیه، ص ۱۲۶؛ مناقب علی علیه السلام، ابن مغازلی شافعی، ص ۱۱۹٫
(۸) الغدیر، شیخ عبدالحسین علاّمه امینی، دارالکتب العربی، بیروت، ۱۳۷۹ ق، ج ۷، ص۱۷۸؛ مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام، علی بن شهر آشوب، چاپ حیدریۀ، نجف اشرف، ۱۳۷۶ق، ج ۲، ص ۲۵۷٫
(۹) تاریخ طبری، ابن جریر طبری، مؤسسۀ الاعلمی للمطبوعات، بیروت، ۱۴۰۳ ق، ج ۲، ص ۴۰۵ و ۴۰۶؛ کنزل العمال، ج ۵، ص ۶۳۱، ش ۱۴۱۱۲ و ص ۶۰۷، ش ۱۴۰۷۳؛ شرح نهج البلاغۀ، ابن ابی الحدید، ج ۱۷، ص ۱۵۵ و ۱۵۶ و ج ۶، ص ۲۰؛ چرا شیعه شدم، محمد رازی، ص ۳۳۲ به نقل از: فخر رازی در نهایۀ العقول؛ حق الیقین، ج ۱، ص ۱۸۰٫
(۱۰) پاورقی کتاب ترجمۀ الامام علی بن ابی طالب علیه السلام، از تاریخ دمشق، ج ۲، ص ۳۸۸ (شرح محمودی).
(۱۱) کنز العمال، ج ۶، ص ۳۹۳٫
(۱۲) ینابیع المودۀ، شیخ سلیمان قندوزی حنفی، فصل سوم، ص ۳۴۳؛ مجمع الزوائد، علی بن ابی بکر الهیثمی، دارالکتب العلمیۀ، بیروت، ۱۴۰۸ ق، ج ۹، ص ۱۲۰؛ ترجمۀ الامام علی بن ابی طالب علیه السلام، ابن عساکر، از تاریخ دمشق، ج ۱، ص ۲۱۹، حدیث ۲۸۲ (شرح محمودی).
(۱۳) ترجمۀ الامام علی بن ابی طالب علیه السلام، ابن عساکر، از تاریخ دمشق، ج ۲، ص ۸۲، ح ۵۸۴ (شرح محمودی).
(۱۴) همان، ح ۵۸۵ (شرح محمودی).
(۱۵) ینابیع المودۀ، شیخ سلیمان قندوزی حنفی، (باب مودۀ الخامسۀ)، ص ۲۹۷؛ ترجمۀ الامام علی بن ابی طالب علیه السلام، از تاریخ دمشق، ج ۲، ص ۸۰٫
(۱۶) ترجمۀ الامام علی بن ابی طالب علیه السلام، ابن عساکر، از تاریخ دمشق، ج ۲، ص ۷۹، ح ۵۸۱؛ المناقب، ابن مغازلی، ص ۲۲٫
(۱۷) ترجمۀ الامام علی بن ابی طالب علیه السلام، ابن عساکر، از تاریخ دمشق، ج ۲، ص ۴۸ تا ۵۱ (شرح محمودی)؛ البدایۀ و النهایۀ، ابن کثیر دمشقی، ج ۷، ص ۳۵۰؛ کفایۀ الطالب، (باب اول)، ص ۶۲ (تبریک ابوبکر و عمر به علی علیه السلام).
(۱۸) ترجمۀ الامام علی بن ابی طالب علیه السلام، ابن عساکر، از تاریخ دمشق، ج ۲، ص ۳۶۵، ح۸۷۲ (شرح محمودی)؛ مناقب، ابن مغازلی، ص۲۸۹، شماره ۳۳۰٫
(۱۹) ینابیع المودۀ، شیخ سلیمان قندوزی حنفی، ص ۲۳۹٫
(۲۰) ترجمۀ الامام علی بن ابیطالب علیه السلام، ابن عساکر، از تاریخ دمشق، ج ۱، ص ۳۳۰٫
(۲۱) کنز العمال، ج ۱۳، ص ۱۲۳، ش ۳۶، ۳۹۴؛ بحار الانوار، ج ۴۰، ص ۱۱۷، ح ۱٫
(۲۲) صحیح بخاری، محمد بن اسماعیل بخاری، دارالفکر، بیروت، ج ۱، ص ۱۸۱٫
(۲۳) مناقب، خوارزمی، ص ۹۷ – ۹۸٫
(۲۴) تاریخ طبری، ج ۴، ص ۲۲۷؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۱، ص ۱۹۰٫
(۲۵) کامل، ابن اثیر، ج ۳، ص ۳۹۹ و شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۱۲، ص ۱۰۸٫
(۲۶) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۶، ص۳۲۷ و ج ۱۲، ص ۵۲٫
(۲۷) «… رَجَعَ عُثْمَانُ اِلَی عَلِیٍّ فَسَأَلَهُ الْمَصِیرَ اِلَیْهِ، فَصَارَ اِلَیْهِ فَجَعَلَ یَحِدُّ النَّظَرَ اِلََیهِ، فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ: مَا لَکَ یَا عُثْمَانُ؟ مَا لَکَ تَحِدُّ النَّظَرَ اِلَیَّ؟ قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه وآله یَقُولُ: اَلنَّظَرُ اِلَی عَلِیِّ عِبَادَهٌ؛ (البدایۀ و النهایۀ، ج ۷، ص ۳۵۸، باب فضایل علی علیه السلام) و تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص ۱۷۲٫
(۲۸) بیست و پنج سال سکوت علی علیه السلام، فؤاد فاروقی، به نقل از رودلف ژایگر در کتاب «خداوند علم و شمشیر».
(۲۹) الفتوح، ابو محمد احمد بن علی اعثم کوفی کندی، ترجمه: محمد بن احمد مستوفی هروی، دارالاضواء، بیروت، چاپ اول، ۱۴۱۱ ق، ص۳۲۸٫
(۳۰) امام علی بن ابی طالب علیه السلام (روزگار عثمان)، عبدالفتاح عبد المقصود، ص ۲۰۳٫
(۳۱) ترجمۀ الامام علی بن ابی طالب علیه السلام، ابن عساکر، از تاریخ دمشق، ج ۲، ص ۴۴۸، ح۹۷۲٫
(۳۲) تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص ۱۷۱؛ ینابیع المودۀ، فصل سوم، ص ۳۴۳؛ استیعاب، ابن عبد البر، اواسط شرح حال علی علیه السلام، ج ۳، ص۱۱۰۴، روایت ۱۸۵۵؛ ترجمۀ الامام علی بن ابیطالب علیه السلام، از تاریخ دمشق، ج ۳، ح ۱۰۷۹، ص ۴۸؛ انساب الاشراف، بلاذری، بیروت، چاپ اول، ج ۲، ص ۱۲۴، ح ۸۶٫
(۳۳) شواهد التنزیل، حسکانی، ج ۱، ص ۴۷٫
(۳۴) البدایۀ و النهایه، ابن کثیر، ج ۷، ص ۳۶۰؛ ترجمۀ الامام علی بن ابیطالب علیه السلام، ابن عساکر، از تاریخ دمشق، ج ۳، ص ۱۴، ح ۱۰۲۷؛ میزان الاعتدال فی نقد الرجال، محمد بن احمد بن عثمان ذهبی، ج ۲، ص ۴۸۲، شماره ۴۵۳۰؛ مناقب خوارزمی، ج ۱، ص ۳۸، فصل ۴٫
(۳۵) المستدرک، ج ۳، ص ۱۵۴ و ۱۵۷؛ ینابیع المودۀ، باب ۵۵، ص ۲۰۲ و ۲۴۱٫
(۳۶) مناقب، ابن مغازلی، ص ۲۰۶، ح ۲۴۳؛ ترجمۀ الامام علی بن ابیطالب علیه السلام، ابن عساکر، از تاریخ دمشق، ج ۲، ص ۴۰۸، ح ۹۱۴ (شرح محمودی)؛ البدایۀ و النهایۀ، ابن کثیر دمشقی، ج۷، ص ۳۵۸؛ کنز العمال،ج ۱۱، ص ۶۰۱؛ تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص ۱۷۲؛ ینابیع المودۀ، باب مناقب السبعون، ص ۲۸۱، ح ۴۶ و ص۳۱۲٫
(۳۷) تفسیر کشاف، زمخشری، ج ۱، ص ۳۶۹، ذیل آیه ۶۱ از سوره آل عمران، فمن حاجک… .
(۳۸) البدایۀ و النهایۀ، ابن کثیر، ج ۷، ص ۳۰۵، ح۱۴٫
(۳۹) ترجمۀ الامام علی بن ابی طالب علیه السلام، ابن عساکر، از تاریخ دمشق، ج ۲، ص ۱۶۲، ح ۶۴۸ (شرح محمودی).
(۴۰) مجمع الزوائد، هیثمی، ج ۹، ص ۱۳۸؛ ترجمۀ الامام علی بن ابیطالب علیه السلام، ابن عساکر، از تاریخ دمشق، ج ۳، ص ۲۸۵، ح ۱۳۷۶؛ ینابیع المودۀ، باب ۵۹، ص ۳۳۹؛ کنز العمال، ج ۱۱، ص ۶۱۷٫






دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


+ 4 = 6