عوامل انفعال مردم کوفه در جریان کربلا
چون مردم کوفه از ابتداء جزء مدیران و دوستداران اهل بیت (u) بوده اند امیرالمومنین مقر حکومت خود را به این شهر منتقل کرد و تا آخرین لحظه هم در آنجا ماند و در همان یرزمین هم دفن گردید امام مجتبی (u) هم در دوران ۱۸ ماهه حکومت ظاهری خود در همین شهر بود همین مردم بودند که به حمایت امیرالمومنین ۴ سال و نیم جانفشانی کردند و بعد از شهادت حضرت علی با امام حسن با عنوان خلافت بیعت کردند و بعد از شهادت امام حسن بارها با نامهها و فرستادههایی به سوی امام حسین اعلام حمایت و وفاداری کردند یعنی ۱۰ سال قبل از قیام حضرت اعلام آمادگی برای حمایت میکردند و همین مردم بودند که با ۱۸ هزار نامه امام حسین را به کوفه دعوت کردند که مورد پذیرش امام هم واقع شد و با استقبال بینظیر خود از مسلمبن عقیل جوان ۲۸ ساله هاشمی با عنوان نماینده امام حسین بیعت نمودند بجوری استقبال پرشور نمودند که مسلم نامهای در تمجید از ایشان و تأئید ایشان برای حضرت نوشت و این نامه حجت را بر امام تمام کرد که بسوی کوفه راه افتادند.
حال این مردم کوفه با این سوز و گداز چگونه شد که سرانجام مرتکب بدترین جنایت تاریخ شدند و ننگی را بر پیشانی چسباندند که تا قیام قیامت پاک نمیشود.
یکی از عوامل ترس است:
قبلاً لازم است در پیرامون واژه خوف و ترس بحث کنیم بعد به اثر این عامل منفی بر جریان کربلا اشاره کنیم:
اما خوف: که از غرائز نفسانی و خدادای است و خداوند روی حکمت در وجود انسان قرار داده نسبت به خدا بسیار شایسته و نیکو است و مورد مدح است و برای خائف خدا وعده بهشت رسیده ( و امّا من خاف مقام ربه و نهی النفس عن الهوی فانّ الجنّه هی المأوی) این خوف علل بازدارنده است در انسان برای فرورفتن در شهوات و بستر تقوی می شود.
همین خوف اگر از غیر خدا باشد از اشیاء و حیوانات گرفته تا انسانها و زورمداران چون منافات با روح حریت و آزادگی انسان دارد لذا ترس در این مرحله امری بسیار ناپسند و زشت قلمداد شده ترس از غیرخدا با روح ایمان و توکل هم منافات دارد و هر جا فردی یا جامعهای ترس از زمامداران و زورمداران برایشان غالب بوده قافیه را باخته از این گروهها: مردم کوفه بودند با اینکه در ابتداء قدرت با ایشان بود و میتوانستند غالب باشد ولی بخاطر تزویر و فریبکاری بیش از حد عبیدا… زیاد و بعد غلبه ترس بر ایشان فقط بخاطر خبری که عبیدا… زیاد از خود جعل کرده بود که سپاه شام در راه است و بزودی به کوفه میرسد و دمار از روزگار مخالفین درمیآورد قافیه را باختند مسلمی که تا قبل از ورود مزورانه عبیدا… حاکم بر فلوب مردم کوفه بود بعد از ورود عبیدا… به دارالاماره و به دام انداختن سران قبایل و تهدید و شایعهپراکنی چنان ترسی به دلها انداخت که مردم را از کنار مسلم متفرق کرد معروف است که وقتی مسلم نماز شب را خواند و از مسجد بدرآمد کسی همراه او نماند زنها میآمدند مردان و فرزندان خود را صدا میزدند و به خانه میبردند و شایعه آمدن سپاه شام کار خود را کرد عبید ا.. با چند نفر قلیل کوفه را به تصرف خود درآورد و این ترس باعث شد که تاریخ میر خود را عوض کند کوفهای که میتوانست دوباره جایگاه حکومت اهل بیت بشود تبدیل به فاجعهآمیزترین واقعه تاریخ شد.
نتیجه بحث: اگر حمایت افراد ناباب و فرصتطلب و ترس توده مردم نباشد هیچ زورمندی هم نمیتواند بتنهائی ایجاد رعب و وحشت نماید زورمندی به تنهائی کارساز نیست در سیره عملی ائمه آمده که نه تنها حمایت عملی بلکه تهیه لوازم حتی در حد نخ و سوزن جهت خیاطت هم مصداق معاونت ظالم است و مذمت شده و توصیه امام موسی کاظم به آن فردی(صفوان جمال) که شترهایش را کرایه داده بود به دستگاه حکومت هارونالرشید که میخواست به سفر حج برود که معامله را به هم بزن و شترهایت را بفروش تا تن به این کار نداده باشی چون کرایه نقد و قسط بود فرمودند به همین مقدار آرزوی حیات هارون الرشید را داشته باشی تا برگردد و بدهیاش را بدهد هم جایز نیست چون معاونت ظالم حساب میگردد و یا آن شخص که نزد امام صادق(u) آمد و بخاطر سالها خدمتی که به دستگاه بنیامیه کرده بود اظهار ندامت و پشیمانی عذر و تقاضای توبه کرد حضرت ابتداء او را با این عنوان توبیخ کردند که اگر امثال شماها دور این قوم را نمیگرفتند اینها به تنهائی نمیتوانستند ظلم کنند و حقوق را پامال کنند و با جان و مال مردم بازی کنند بعد هم فرمودند اگر میخواهی توبه کنی باید اوّل هرچه از راه خدمت به ایشان بدست آوردی به صاحبانش برگردانی چون در زمان معاونت به ظالم بدست آوردهای.
خلاصه: ظالم را مردم میپرورانند عدهای با حمایت خود و توده مردم هم با ترسی که از خود نشان میدهند. تمام انقلاباتی که انجام میگیرد مال زمانی است که مردم بر ترس خود غلبه میکنند بنیاسرائیل وقتی از شر فرعون نجات یافتند که به خودباوری رسیدند و همراه موسی شدند و مصر را ترک گفتند پیروزی مسلمین در جنگ بدر بخاطر همین مطلب بوده در عصر ما هم مردم ایران وقتی رهبری آزاده و از سرگذشته و عامل به وظیفه اقدام کرد از او حمایت کردند طعم شیرین غلبه بر طاغوت را چشیدند انقلاباتی طولانی میشود مثل مقاومت ملت فلسطین بخاطر کارشکنیهاست پیروزی خوب بر اسرائیل قدرتمند بخاطر حمایت مردمی است و اگر اختلافات داخلی عراق نبود باید خیلی زودتر مردم عراق آزادی خود را بدست میآوردند و کشورهای اسلامی تا زمانی که برای امریکا و اسرائیل عظمتی قائل باشند و غولی از ایشان سازند همین آش و همین کاسه است تأخیر زمان ظهور انان زمان هم به جهت عدم همصدائی واحد است باید آرزو تبدیل به خواستن عمل شود وقتی همگی خواستند با دعا و عمل دعوت کردند میآید برگردیم به بحث خودمان بزرگترین عامل انفعال مردم کوفه غلبه ترس برایشان بود ترس از چیزی که به حکم قرآن و دستور اسلام مردم نباید میترسیدند
عامل دوم: دنیاپرستی و مردم کوفه:
که در دو زمینه خود را نشان داد:
اول: مال پرستی
قبلاً لازم است مقداری در پیرامون دنیا بحث کنیم دنیا در بیان روایات دو گونه برخورد شده دنیای ممدوح و دنیای مذموم و جمع بین این دو است که اگر انسان دنیا را پل قرار دهد برای رسیدن به آخرت این دنیا ممدوح است ولی اگر دل به دنیا بست و محبت دنیا در دل او جای گرفت این دنیا مذموم است لذا امام سجاد (u) در دعای ابوحمزه ثمالی میفرماید: « سیدی أخرِج حب الدنیا من قلبی» یا پیامبر عالیقدر اسلام میفرماید: « حب الدنیا رأس کل خطیئه» شما در هیچ روایتی نمیبینی که نفس دنیا مذمت شده باشد بلکه آنچه پرهیز داده شدهایم تعلق است اهمیت تعلق و دلبستگی تا مرز دینگریزی را برای بعضی فراهم نموده اجازه بدهید دو سه نمونه از تاریخ را بعنوان تأئید عرایضم نقل کنم قارون آن ثروتمند عصر حضرت موسی نبی(u) که علاوه بر خویشاوندی با موسی(پسرعمو یا پسرخاله) جزء مریدان سرسخت موسی بود مجلسی نبود که در آن حضرت موسی به ارشاد مشغول باشد و قارون پای سخن نباشد همین قارون وقتی دنیا برویش لبخند زد کاری کرد که از پیامبر خود جدا شد و وابستگی شدید او باعث شد که بر علیه موسی طرح نقشه نماید وقتی آیه زکات نازل شد بر موسی که از ثروتمندان قوم خود زکات برای فقراء جمع کن موسی از قارون مطالبه زکات نمود قارون شروع به مخالفت کرد وکار بجائی رساند که زن فاحشهای را تطمیع کرد تا در جمع مردم نسبت زنای خود را را به موسی بدهد و چنین کرد و رسوی شد وقتی معلوم شد نقشه از قارون بوده با اعترافی که زن کرد قارون به خشم موسی گرفتار شد و با مالش به زمین فرو رفت دنیاپرستی قارون مرید موسی را تبدیل به دشمن موسی کرد یا در عصر پیامبر تعلبه نامی بود که جزء فقرا و زهاد و مشتریان پرو پا قرص پیامبر بود و نماز پنج وعدهاش پشت سر پیامبر و جماعت ایشان ترک نمیشد وقتی با اصرار زیاد پیامبر برای او دعا کرد و دنیا به او روی آورد ابتداءً از نماز جماعت با پیامبر محروم شد بعد از مجالس با پیامبر بخاطر گرفتاری مال و منال و گلهداری تا اینکه آیه زکات نازل شد و توسط مأمور پیامبر آیه برایش فرستاده شد اوّل امتناع و بعد انکار که پیامبر چشم به مال ما دوخته زکات نداد آیه بر ردّ او نازل شد پشیمان شد پیامبر زکات او را نپذیرفت حتی بعدها خلیفه اول و دوم هم نپذیرفتند تا عثمان که بخاطر حرص زیادش پذیرفت و او و همین تعلبه که از پرداخت زکات خودداری کرد و امر خدا را زیرپا گذاشت بخاطر مخالفت با پیامبر با منافقان همدست شد و پول هنگفتی را برای مسجدی که بعدها به مسجد ضرار معروف شد پرداخت نمود به حکم قران و طرد پیامبر کافر از دنیا رفت بعد از پیامبر بزرگترین عامل انحراف است گرایش بزرگانی از صحابه که باید پاسدار امانات پیامبر میبودند تفسیر و تأویلهای پیامبر که در آیات قرآنی مینمود و ایشان شاهد و مستمع آن بودند و حمایت از عترت پیامبر که مورد سفارش اکید پیامبر بود بخاطر ثروتهایی که سرازی جیبهایشان شد و سبیل مبارکشان چرب شد با سکوت خود و حتی جعل احادیث و شهادتهای دروغ خود برخلاف سفارشات پیامبر عمل کردند و امت واحده را متلاشی کردند و همین عامل هم در تغییر روش مردم کوفه نقش اساسی خود را بازی کرد امام حسین (u) خود در یکی از خطبههایشان فرمود: « میدانید چرا حرفهای من در شما تأثیری ندارد چون شکمهای شما از حرام پر شده است»
نتیجه دنیاپرستی گرایش به کسب حرام میشود روح قناعت را میبرد و حرص باعث میشود که انسان از حلال خدا تجاوز نموده و مبتلی به حرام شود بزرگترین بزرگترین اثر دنیاپرستی تجاوز به حرام میشود پیامبر مکرر دعا میکرد « اللهم اغثنی بحلالک عن حرامک » والا اگر انسان طالب دنیاپرستی باشد و دنبال ثروتی باشد که در امور عام المنفعه و خیر مصرف کند این عین آخرت است نه دنیاطلبی که ان شخص وقتی به پیامبر عرض کرد گمان میکنم طالب دنیا نشدهام دعا کنید خدا مرا کمک کند چون می ترسم منافق شده باشم و مقداری از آرزوهای خود را بیان کرد که روی ثروتی داشته باشم تا به سفر حج بروم و دیگران به حج ببرم در هنگام جهاد لوازم جهاد را مهیا نمایم و خانواده مجاهد را سرپرستی کنم مسجد بسازم در امر ازدواج و معیشت نیازمندان سهیم باشم … فرمود این دنیا نیست بلکه آخرتست و من نیز دعا میکنم خدا به تو چنین ثروتی را بدهد درس بزرگی را که امروز میگیریم این است اجازه ندهیم علاقه به دنیا در دل ما رسوخ نماید و الاّ عمر انسان را به تباهی میکشد و اگر عمر ما به پیری برسد بخود خواهم آمد وقتی ببینیم چیزی جز کولهباری از مسئولیت و سؤال جمع نکردهایم .
شیخ بهائی در یکی از کتبش روایتی را نقی میکند که حضرت عیسی بالای کوهی رفت دید پیرمردی را که در گرمای خورشید مشغول عبادت است عیسی فرمود: « ألاتینی بیتاً تسکن فیه من الحرّ و البرد» عرض کرد یا نبیا… شنیدم از پیامبری که زیاده از ۷۰۰ سال عمر نمیکنم و از عقل نیست برای این مدت اندک مشغول تعمییر دنیا شوم. حضرت فرمود: ترا خبر دهم به امر عجیبی و آنکه در آخرالزمان قومی خواهند آمد که عمر اکثر ایشان از صد سال تجاوز نمیکند و مع ذلک قصور و منازل و بساتین بسازند و آرزوهای هزار ساله داشته باشند شیخ عرض کرد: « اُفٍ علیهم ما اکثر غفتلهم» بخدا قسم اگر من آن زمان را دریابم عمر خود را به یک سجده بگذرانم. پس گفت به عیسی داخل این نماز شو تا عجیب ببینی حضرت داخل شدند دیدند تختی از سنگ و میتی بالای آن خوابیده تاجی از سنگ بر سر او و بر آن نوشته انا بن فلان بن فلان (پادشاه) هزار سال عمر کردم هزار شهر بنا کردم و هزار قصر داشتم و هزار زن اختیار نمودم و در هزار جنگ پیروز شدم عاقبتم این است «فاعتبروا یا اولی الابصار» یا اسکندر وصیت کرد دستهای مرا از تابوت بیرون گذارید تا مردم ببینند عاقبت کسی که نیمی از دنیا فتح کرد به کجا انجامید.
شیخ بهایی در ادامه روایتی از پیامبر نقل میکند:
« لو کانت الدنیا تزِنُ عندا … جناح بعوضه ما سقی الکافر منها شربته ماءٍ، یعنی اگر به اندازه یک بال مگسی در نزد خدا ارزش داشت یک قطره آن را نصیب کافر نمیکرد»
در بی ارزشی دنیا همین بس که متاع آن مومن و کافر میخوردند ولی بهشت فقط از آن مومنین است.
چنانکه قبلاً گذشت مردم کوفه امام حسین را دوست داشتند و میخواستند در کنار او با حکومت یزید و حکومت ستمگر بنیامیه بجنگند ولی عبیدا… از جمله کارهایی که انجام داد تا این مردم را از این هدف جدا کند و بلکه آنها را به مقابله با حسین برانگیزاند این بود که راه پول و رشوه افکار عمومی را عوض کند. لذا مردم را جمع کرد و به آنها گفت خلیفه شما مصمم شده بعد از این حقوق شما را دو برابر کند و به من دستور داده سهم شما را افزایش دهم مشروط به اینکه شما به جنگ دشمن او حسینبن علی بروید به حرف من گوش دهید که به صلاح شما میباشد بعد از آنکه از منبر پایین آمد دستور داد فی المصلی پولهای زیادی را بین مردم تقسیم کنند و با عطای زیاد و رشوه کوفیان گرسنه و محرومیت کشیده را به جنگ سالار شهیدان مهیا ساخت.
زبان حال مردم کوفه را مجمع بن عبید… که از کوفه به همراه سه تن دیگر به امام حسین ملحق شده بود وقتی حضرت از حال مردم کوفه سؤال کرد چنین توصیف نمود:
« عبید… اشراف کوفه را با رشوههای کلان خریده و شرفهایشان را پر از درهم و دینار ساخته و الان همه اشراف برای جنگ با شما آماده شدهاند و امّا در بقیه مردم اگرچه دلهایشان برای شما میلرزد ولی شمشیرهایشان بر علیه شما فراهم گردیده. از سیاستهای عبید… این بود که در دم سر کیسه را شل میکرد و فیالمجلس درهم و دینار را نشان میداد یک نمونهاش همان مجلس عمومی بود که عرض نمونه دیگرش جذب شریح قاضی است دارد:
شریح کسی بود که از نشر موقعیت اجتماعی در میان مردم کوفه به عنوان مغتی اعظم و قاضی القضات کوفه شناخته شده بود جایگاه او در نزد مردم بگونهای بود از اول نصبش در این مقام در زمان عمر بن خطاب دیگر کسی نتوانست او را از این منصب کنار بزند حتی حضرت امیر وقتی اقدام بر برکناری او گرفت فریاد واعمراه مردم کوفه بلند شد که حضرت مجبور شدند او را با حفظ همین سمت به تبعید بفرستند فتوی او در میان مردم حجت را تمام میکرد و چون عبید… این مطلب را میدانست لذا بسراغ شریح رفت و از او تقاضا کرد بر علیه امام فتوی دهد و فوت او را مباح سازد ابتداء شریح سرسختانه مخالفت کرد امرا وادار به فتوی دادن بر علیه کسی میکنی که خود فرزند پیامبر و سرور جوانان اهل بهشت و با تغییر در حالی دوات بر سر کوبید از مجلس با تغییّر شد عبیه دید باید وعده نسیه را اینجا برای رسیدن به مقصود مبدل به نقد کند همان شب دستور داد یکصد هزار دینار طلای ناب را به خانه او ببرند و جلو چشمان او روی زمین بریزند معادل ۷۵ هزار نثال برق طلاها چشمانش را خیره کرد و تا صبح با پای خودش نزد این زیاد آمد و گفت: پیامبر خدا فرمود هرکس بین امت من اختلاف کند قتلش واجب است آنگاه نوشت بسم ا… لقد ثبت عندی اَنّ الحسین بن علی خرج علی امام المسلمین و امیرالمؤمنین یزید بن معاویه فیجب علی کافّه الناس دفعهُ و قتله. شمر بن ذیالجوشن این حکم را بلافاصله به سرتاسر کوفه برد و به گوش رساند خود شمر وقتی میخواست سر امام را از تن جدا کند حضرت فرمود مرا میشناسی و اقدام به این امر عظیم میکنی گفت آری با اصل و نسبت تو را میشناسم.
حضرت فرمود: پس اقدام به قتل من مینمایی؟ گفت: اگر تو را نکشم به جایزه یزید دست پیدا نمیکنم. فرمود: جایزه یزید را بیشتر دوست داری یا شفاعت جدّم رسول خدا را. گفت: یک دانق(۶/۱ درهم) جایزه یزید نزد من از تو و جدّت رسول خدا با ارزشتر است.
سنان بن انس به عمر سعد گفت: رکاب مرا پر از طلا و نقره کن که من پادشاه بزرگی را کشتهام او حسین بن علی بهترین انسان است و بهترین پدر و مادر و اصل و نسب را داراست.
ده نفر زنازادهای بر بدن حضرت اسب تاختند در نزد عبید… گفتند اینک ما جایزه میخواهیم تا رکاب اسبانمان طلا و نقره بریز که عبید مبلغ ناچیزی به آنها اختصاص داد.
از قضایائی که نقل شد معلوم شد که قتله کربلا برای رسیدن به مال دنیا این همه جنایت را مرتکب شدند.
فرد سوم دنیاپرستی ریاستطلبی است:
آری یکی از مصادیق و مظاهر دنیاپرستی (حب جاه و مقام است) که در میان علماء اخلاق برخی معتقدند بزرگترین مفاسدی که در عالم رخ داده نتیجه قدرت طلبی و تفوقخواهی و مقامپرستی بوده چنگیزها و تیمورها و هیتلرها، صدامها و امروز صهیونیستها و دولتمردان آمریکایی این همه جنایت میکنند که بر دنیا و مردم دنیا آقایی کنند و در طول تاریخ تمام مخالفتهایی که از طرف صاحبان قدرت با انبیاء و صلحاء میشده بخاطر این بوده که پیام انبیاء را مغایر با مقام و قدرتشان میدیدهاند. ابلیس در مقابل آدم، نمرود در مقابل ابراهیم و فرعون در مقابل مو.سی و یهود در مقابل عیسی و سران قریش در مقابل پیامبر در مکه و یهود در مقابل پیامبر در مدینه مخالفت علماء مسیحی بخران در داستان مباهله و قائله سقیفه در مقابل امیرالمؤمنین مخالفت طلحه و زبیر و عایشه در جمل و سرکشی معاویه در صفین و یزید در مقابل امام حسین هارون در مقابل امام کاظم و مأمون در مقابل امام رضا.
بعد از بیان اجمالی از باب نمونه به چند نمونه از جهت عبرت اشاره میکنیم:
ابوجهل از سران قریش بود و کنیه اصلی او اباحکم بود بخاطر لجاجتهای زیاد و تعصبهای جاهلی که از خود نشان داد به ابوجهل معروف شد وی وقتی تأثیر کلام پیامبر را میدید که چگونه دلها را فتح میکند و مرد و زن را به دینش وارد میکند از روی حسادت نتوانست تحمل کند لذا تا پیامبر در مکه بود از آزار پیامبر و مسکین دست برنداشت که حتی روزی پیامبر را هم مورد ضرب و شتم قرار داد که حمزه وقتی باخبر شد ابوجهل را به باد کتک گرفت و همانجا اعلام مسلمانی خود را نمود که با ورود حمزه مسلمین قوت گرفتند تا جائی که نقشه قتل پیامبر را کشیدند و پیامبر لاجرم به مدینه هجرت کرد در مدینه هم با جنگی که راه انداختند دست از پیامبر و مسلمین برنداشتند. در همان جنگ اول ابوجهل شرکت کرد او بود که وقتی خبر آوردند ابوسفیان با مالالتجاره خود از مدینه گذشته دیگر نیاز به جنگ نیست با اصرار خود اجازه نداد سپاه قریش به مکه برگردد و به بدر آمدند و جنگ رخ داد و در همان جنگ ضربت سنگینی به ابوجهل وارد شد و روی زمین آمد وقتی سرباز مسلمان خواست کارش را تمام کند به او گفت اگر خواستی سر از تنم جدا کنی از پایینتر از گردن جدا کن پرسید چرا؟ گفت: چون میخواهم وقتی سرها بر نیزه رفت سر من بلندتر از همه سرها باشد ببینید لجاجت و حسادت کار بشر را به کجا میرساند او هم نامردی نکرد و سر را از فک او جدا کرد. ابوجهل کسی نبود که پیامبر را نشناخته باشد و حقانیت او را نفهمیده باشد بلکه حسادت او مانع شد.
در همان اوائل بعثت وقتی پیامبر تبلیغش را علنی کرد عدهای به ایشان روی آورده بودند گاهی پیامبر اینها را جمع میکرد و آیات الهی را برایشان میخواند سران قریش از جمله ابوجهل غرورشان اجازه نمیداد در جمع افرادی که عمدتاً انسانهای پابرهنه و ضعیف جامعه بودند قرار بگیرند در عین حال آرزوی شنیدن داشتند منتظر فرصتی بودند شبی هرکدام جداگانه بدون هماهنگی با دیگری باخبر شدند پیامبر در جایی یاران را جمع کرده با رویی پوشیده و ناشناس هر کدام از زاویهای در پناه سنگی مخفی شدند و به استماع مشغول شدند آنقدر مجذوب شدهبوند که یادشان رفت ساعتی روی پا ایستادند بدون احساس خستگی. بعد که ترسیدند از اینکه دیده شوند آرام از مخفیگاه بیرون آمده به راه خود رفتند در بین راه به هم رسیدند و فهمیدند بیرون آمدن شبانه هر سه نفر به یک جهت بوده دو تن ایشان ابوجهل و دیگری ابوسفیان و شاید سومی عاصبن واثل بوده در جالی که کلمات پیامبر و تأثیر کلام ایشان را ستایش میکردند از هم جدا شدند و قول دادند که تکرار نشود ولی وارد چند شب متوالی باز این کار تکرار شد. از این داستان معلوم میشود کسانی که با پیامبر در آن روز مخالفت میکردند در دل به حقیقت او و نبوت او باور داشتند آنچه که مانع میشد ایشان را همان غرور متکبرانه و همان دلبستگی به مقامشان بود همین ابوجهل قبلاً جزو کسانی بود که مردم را با داستانهای خود سرگرم میکرد وقتی پیامبر روی کار آمد بازار او از رونق افتاد نمیتوانست پیامبر را تحمل کند به این جهت هماره درصدد آزار پیامبر برمیآمد. قبول اسلام برای امثال ابوجهل و ابوسفیان و ابولهب یعنی نشستن در ردیف سایر مسلمین که برخی از ایشان بردگان ایشان حساب میشدند و این با روح مستکبرانه آنها مغایرت داشت.
شما فکر میکنید سقیفه برای چه بوجود آمد چرا حضرت علی کنارگذاشته و خانهنشین شد؟ آیا پیامبر در معرفی حضرت کم گذاشته بود که از شروع بعثت پیامبر از مجلس انذار (و انذر عشیرتک الاقربین) تا لحظه وفات با تقاضای قلم و دوات برای نوشتن ماندگار. در تمام محافل عمومی و خصوصی و مناصبی که به حضرت در جنگها و مأموریتها و جانشین خود گذاشتتن در مدینه و تصریح در غدیر پیامبر حضرت را به عنوان وصی تعیین فرمودند. پس از طرف پیامبر در تعیین .صایت حضرت کوتاهی نبوده آیا مردم ندیدند و نشنیدند که همه دیدند و شنیدند همین داستان غدیر را.
علامه امینی در الغدیر خود از ۱۱۰ طریق که در کتب اهل سنت آمد جمعآوری نموده که در میان کتب اهل سنت حداقل ۱۱۰ نفر داستان غدیر و نصب حضرت علی توسط پیامبر از طرف خدا در میان جمعیت صد هزار نفری نقل نموده این حدیث از جهت وثاقت در حد تواتر میباشد ولکن آن روزی که حق از حضرت ربوده شد سکوت مرگباری در میان مردم حاکم شده بود. آیا کسانی که حق را غصب کرده بودند خود حضرت علی را نمیشناختند و صلاحیت او را نمیدانستند چرا میدانستند اینکه ابوبکر میگفت(اقیلونی اقیلونی لست باهل و علیّ فیکم) معنایش چیست؟ آیا نمیگفت مرا واگذارید مرا واگذارید من اهلیت این مقام را ندارم در حالی که علیبن ابیطالب در میان شما هست یا اینکه عمر بن خطاب بارها بگوید (اولاً علیّ لهلک عمر) آیا فهمیده نمیشود که حضرت علی را از خود برتر میدانسته آیا عثمان که در شوری با فریب پیروز شد خود نمیدانست حضرت علی بر حق است چرا ۲۵ سال حضرت را خانهنشین کردند یکی به خاطر حسادتش یکی بخاطر ریاستطلبی و دیگری برای حرص و طمع و مالپرستیاش بود اگر بخواهیم کلماتی را که دشمنان حضرت در فضل حضرت گفتهاند بازگو کنیم خود یک کتاب مفصلی میشود برای نمونه کلماتی را که در جمع سه نفری معاویه و عمروعاص و یزید بن معاویه که بهترین توصیف را یزید کرد اشاره شود مناسب و شیرین است.
بیشک حب جاه و مقام از صفاتی است که دین و دنیا انسان از بین بروداگر کسی خود را اصلاح نکند وقتی به ریاست رسید همه هدف او این است که به مردم حکومت کند نه اینکه به فکر خیر و صلاح ملت باشد چنانچه معاویه هنگامی که به کوفه آمد در منبر چنین گفت: من با روزه و نماز شما کاری ندارم منظورم ریاست بر شما بود که به آن هم رسیدم همین معاویه وقتی میخواست جانشین برای خود تعیین کند ابتداء جلسه شوری در جمع بزرگان شام گذاست و پرسید به نظر شما که لایق این پست است همه با اکثریت آراء عبدالرحمنبن خالد بن وحید را معرفی کردند هدف معاویه این بود رقبای یزید را از سر راه بردارد برای شناخت رقباء این ترفند را زد بعد هم در یک فرصتی که عبدالرحمن مریض شده بود طبیب یهودی دربار را به نزد او فرستاد تا دوایی دهد که عبدالرحمن به مرور از بین برود و همین هم شد[۱]. سیاست بنیامیه هماره چنین بوده و خوی ریاستطلبی ایشان چنین اقتضا میکرد چنین عمل کنند اینها مصداق این آیه نیستند که فرمود: « تلک دارالاخره نجعلها للذین لا یریدن علواً فی الارض و لا فساداً» امام صادق فرمود: «من طلب ریاسه هلک»
همین ریاست برای کسانی که اهلیت آن را دارد مناسب است آنکه هدفش رسیدن به قدرت نیست بلکه هدفش خدمت است چون هم علمش را دارد و توان اجرایی آن را دارد و هم سوز خدمت او اگر اقدامی بنماید نه تنها مذمت نشده بلکه ستایش هم میشود. امام رضا میفرماید: « من طلب الریاسه نفسه هلک فان الریاسه لا تصلح الاّ لأهلها»
برای کسی که لیاقت جائی ندارد و با هر دوز و کلکی احراز میکند یعنی جای لایق را میگیرد پیامبر اکرم واژه خائن را درباره او گرفته. فرمود: « من تقدم علی المسلمین و هو یری ان فیهم من هو افضل منه فقد خان الله و رسوله و المسلمین» کسانی که وارد کاندیداتوری در انتخابات میشوند باید به این موضوع خوب دقت کنند آیا اهلیت دارند یا نه اگر ندارند نروند و اگر پیروز شوند عژغاصب و خائن محسوب میشوند. برخی برای رسیدن به مقام چه جنایتها که نکردند نمونه بارزش عمر سعد است در واقعه عاشورا. وقتی برای اولین بار عبید… زیاد پیشنهاد فرماندهی لشکر کوفه را به عمر سعد داد قبول نکرد و گفت من خود را در برابر خدا و پیامبر خدا با جنگ با حسین قرار نمیدهم ولی وقتی عبید… (که قبلاً حاکم حکومت ری و گرگان را برای او نوشته بود) گفت پس حکم را به ما برگردان. یعنی اگر حکومت ری و گرگان را میخواهی باید فرماندهی را قبول کنی پایش سست شد یک شب مهلت خواست تا فکر کند و مشورت. اتفاقاً با هرکس مشورت کرد او را منع کرد گفتند چشم از حکومت ری بکش و دست به خون حسین آغشته مکن یکی از آنها حمزه بن مغیره بن شعبه خواهرزاده عمر سعد است با اینکه پدرش از دشمنان اهل بیت است و عناد وی روشن بوده چنین گفت: دائی جان تو را بخدا چنین مأموریت خلاف و خطرناکی را مپذیر زیرا هم گناه دارد و هم قطع رحم است نه ملک ری بلکه پادشاهی بر دنیا با این شرط درست نیست دست کشیدن از پادشاهی دنیا بهتر از این است که تو را به جرم کشتن حسین محاکمه کنند.[۲]
و شخص دیگر: کامل نامی است از عقلاء و خوبان کوفه است رفیق عمرسعد بود به عمر سعد گفت: یابن سعد چه فکر در سر داری؟ گفت برای جنگ با حسین پست فرماندهی را به من پیشنهاد کردهاند و به نظر من بعد از فکر زیاد به این نتیجه رسیدهام این کار مثل آب خوردنی میماند. این کار را خواهم کرد تا به حکومت ری و گرگان برسم. کامل به او گفت: اف بر تو و دین تو میخواهی فرزند رسول خدا را بکشی؟ یعنی تا این حد از حق رویگردان شدهای اگر چنین کردی جواب پیامبر را چه خواهی کرد. بخدا قسم اگر تمام دنیا را به من دهند و بگویند به جنگ یک نفر از امت پیامبر بروم نمیروم تو چگونه میخواهی حسین را بکشی بعد هم کلمه استرجاع را بر زبان آورد انا لله و انا الیه راجعون. میدانی حسین سرور جوانان بهشت است و او در زمان ما به منزله پیامبر است و طاعت او بر ما واجب؟ بترس از این فکر شیطانی سعی کن درست فکرکنی و بدان قاتل حسین به مرگ زودرسی مبتلی میشود.
عمر سعد گفت: مرا به مرگ میترسانی این پست فرماندهی بر ۷۰ هزار نفر ارزش دارد و اگر حسین را بکشم در حالی است که بر ۷۰ هزار نفر فرماندهی داشتهام. بعد داستانی را برای عمرسعد بیان کرد:
روزی عازم شام شدم در طول راه از غافله عقب ماندم و تشنه و گرسنه به دیر راهبی در بین راه پناه بردم او گفت: تو از امتی هستی که همه همدیگر را برای رسیدن به ریاست دنیا میکشند؟ گفتم من از امت مرحومه هستم گفت: آری من هم همان را اراده کردم. شما بدترین امت هستید زیرا به عترت پیامبرتان رحم نمیکنید زنان و بچههایشان را اسیر مینمائید اموالش را غارت میکنید برای این کار زمین و زمان شما را لعن میکند گویا میبینم شخصی از نزدیکان شما به فرزند پیامبر حمله میکند و او را به شهادت میرساند خدا را شاهد میگیرم اگر آن زمان را درک کنم جانم را فدای او میکنم قاتل او به بد کیفری مبتلی میشود این را بدان نصف عذاب جهنم برای اوست این بگفت و درب دیر را برویم بست.. ای عمرسعد همین کلمات را برای پدرت نیز بیان کرد بترس از اینکه تو قاتل حسین باشی؟ همین کلمات باعث شد که وقتی خبر به عبید… زیاد رسید کامل را احضار کرد و زبانش را قطع کرد و به شهادت رساند.[۳]
امام حسین در اولین ملاقاتی که در کربلا با عمر سعد انجام داد فرمود: یابن سعد ویحک أتقاقلنی؟ میخواهی با من جنگ کنی و حال آنکه من و پدرم را میشناسی آیا از خدا نمیترسی؟ بیا دست از اینها بردار و با من باش این کار به خدا نزدیکتر است و خدا تو را دوست میدارد.
عمر سعد گفت: میترسم خانهام را در کوفه ویران کنند اگر به شما بپیوندم.
فرمود: من به هزینه خود خانهای برای تو میسازم.
عمرسعد: میترسم باغ و بستانم را مصادره کنند.
فرمود: من در حجاز بهتر از این باغها را به تو میدهم.
عمر سعد: زن و فرزندم در کوفه میترسم به ایشان آسیبی برسد.
فرمود: من تضمین میکنم هر بهانهای آورد حضرت جواب دادند وقتی نصایح حضرت تأثیر نکرد نفرین کرد چنین: « ذبّحک اللهُ علی فراشک عاجلاً و لا غفر لک یومَ حَشرِک؛ چرا چنین میکنی خدا تو را هر چه زودتر در رختخوابت بکشد و در قیامت از گناهت نگذرد». «فوالله إنّی لا اَرجو، اَنْ تأکل من بُرّ العراق الاّ یسیراً؛ امیدوارم که گندم عراق نصیبت نگردد و الاّ کم (یعنی عمرت کوتاه شود)» عمر سعد به استهزاء گفت جو عراق برای من بس است.
ملاقات دیگری هم داشت ولی باز هم نتیجه نداد در روز عاشورا هم حضرت بعد از سخنرانی در مقابل سپاه کوفه عمرسعد را فراخواند او با اکراه جلو آمد باز برای آخرین بار اتمام حجت کرد.
« اَیْ عمر اتزعم انک تقتلنی و یُولّیک الدعی. بلادری و جرجان؛ آیا خیال میکنی با کشتن من زنازاده(عبید… زیاد) ولایت ری و گرگان را به تو خواهد داد؟» « والله لا تَتَحضّاً بذلک عهدٌ معهود؛ نه بخدا قسم چنین ریاستی به تو نمیرسد این پیمانی است محکم و پیشبینی شده» «فاصنع ما انت صانع فإنّک لا تفرحُ بعدی بدنیا و لا آخره؛ اینک آنچه از دستت میآید بکن پس از من در دنیا و آخرت روی خوشی را نخواهی دید» « و کانّی برأسک علی قصبهٍ یتراماه الصبیان بالکوفه و یتخذونه غَرَضاً بینهم؛ میبینم که سر تو را بر نی زدهاند در کوفه و کودکان با پرتاب سنگ به سمت سر بریده تو به بازی مشغولند و سنگبارانت میکنند»
عمرسعد بدون جواب برگشت و با قیافه خشمگینی به سمت سپاه خود به راه افتاد وی اوّلین کسی بود که بسمت سپاه امام تیر انداخت و سپاه کوفه را به شهادت گرفت که در نزد امیر عبید… شهادت دهید این خوش خدمتی مرا.. عبید… هم وقتی عمرسعد برگشت حکم حکومت ری از او تقاضا کرد که منجر به جرو بحث شد سرافکنده از دارالاماره بیرون آمد در حالی که با خود میگفت: هیچ مسافری مثل من دیده نشده که با دست خالی و با بدبختی به خانه خود برگردد که هم دنیا را از دست دادم و هم آخرت را. او بعد از این خانهنشین شد هم مورد خشم عبید… زیاد و هم مورد نفرت مردم کوفه که از او کناره می گرفتند وبه سبّ و نفرینش میپرداختند و میگفتند: هذا قاتل الحسین بالاخره بدستور مختار ثقفی به قتل رسید.
جالب است بدانید دیگر بعد از واقعه عاشورا عمر سعد روی خوش را ندید بلکه به نفرین حضرت مبتلی شد نه به مرگ طبیعی بلکه در رختخواب سرش را بریدند و بر نیزه زدند و سنگبارانش کردند.
عوامل پدید آمدن حادثه کربلا
یکی از عوامل پدیدآمدن حادثه کربلا کینهورزی بنیامیه بوده این کینه سالیان سال در میان بنیامیه نسبت یه بنیهاشم بوده حتی قبل از ظهور اسلام و قبل از تقابل ابوسفیان با پیامبر و معاویه با امیرالمومنین و امام حسن و یزید با امام حسین.
اجازه بدهید قبلاً درباره کینه و مذمت آن و عوامل پدیدآمدن کینه در دلها عرایضی را تقدیم نمایم.
چه میشود که بعضی نسبت به بعضی کینه پیدا میکنند؟ اثر این کینه گاهی در نسلها باقی میماند؟ به هر جهتی که کینه ایجاد شود عاملش حسادت است.
توضیح مطلب: گاهی یا به جهت احساس حقارتی است که در فرد بوجود میآید مثلاً شخصی دارای مکنت مالی یا جایگاه اجتماعی و یا شهرت خوبی و دیگری به جهت اینکه از این مزایا برخوردار نیست با او دشمنی میکند هیچ مسئله دیگری نیست مثل (درگیری قبلی، تضییع حقی…) صرفاً چون خود را در مقابل او حقیر میبیند با او دشمنی میکند و کینه او را بدل میگیرد که البته ریشه این احساس حقارت همان حسادت است که در اسلام بسیار مذمت شده پیامبر در مذمت حسود میفرماید: « ایاکم و الحسد، فانّه یاکُلُ الحسنات کما تأکل النار الحطب»[۴] امام علیمیفرماید: «الحسد لا یجلب الاّ مضرّهً و غیظاً، یوهن قلبک تمریض جسمک[۵]»
داستانی مناسب بحث در تاریخ نوشته: همسایهای نسبت به همسایه حسادت میورزید وچون میخواست یک جوری به او لطمه بزند نقشههای زیادی میکشید اما نتیجهای نمیگرفت تا حسادت آنقدر در دلش ریشه کرد و کینه او در دلش قوی شد که چشم و عقلش را کور کرد روزی به غلام خود گفت تو را آزاد میکنم و فلان سرمایه را هم در اختیار تو میگذارم و از آن تو میکنم به شرطی که نیمه شب مرا بالای بام همسایه بکشی پرسید: چرا حالا روی بام همسایه؟ گفت: میخواهم متهم به قتلش کنم. ببینید کینه و حسادت چه میکند خود را به کشتن داد و پنهان شد ولی وقتی همسایه را در معرض محاکمه و مجازات دید پشیمان شد و خود را به محکمه رساند و حقیقت را گفت و همسایه را نجات داد و بر همگان معلوم شد که طرف بخاطر حسادتش کشته شده و ضربالمثل شد.
اصولاً ریشه بیساری از جنایات عالم به همین امر برمیگردد. در روایتی آقا علی(ع) میفرماید: «مسبب الفِتن الحِقد[۶]؛ علت فتنهها و آشوبها کینه توزی است» در جای دیگر میفرماید: «الدنیا أصغر و أحقر و أنذر من أن تُطاع فیها الأحقاد[۷]؛ دنیا کوچکتر و حقیرتر و ناچیزتر از آن است که در آن از کینهها پیروی شود» امام حسین میفرماید: «اِنّ شیعتنا مَنْ سَلِمَت قلوبُهم مِن کلّ غَشٍّ و غَلٍّ و دَغَلْ[۸]؛ بیگمان شیعیان ما از کسانیاند که قلوبشان از هرگونه خیانت و فریبکاری پاک است».
پس معلوم شد علت کینه حسادت است که ریشه بسیاری از جنایات عالم بخاطر کینه است بخاطر حسادت شیطان رانده شد و هنوز بنیآدم از زهر کینه شیطان در امان نیستند نزد خدا قسم خورده «لَأُغوینّهم اجمعین؛ همه را گمراه می کنم یعنی بر فریب همه طمع دارم» «الاّ عبادک منهم المخلصین؛ مگر بندگان خاص و خالص تو»
شیطان قسم خورده کسی را از قلم نیانداخته حتی بر انبیاء طمع داشته برخورد با ابراهیم شاهد بر گفتار ماست این شیطانی است که در مقام ملائکه خدا را عبارت میکرد چه باعث شد بخاطر احساس حقارت منفور شود نبود الاّ کینهای که از آدم بدلش افتاد کینهای که نبود مگر بخاطر احساس حقارتی که در مقابل آدم پیدا کرد دید آدم یک روزه این همه قدرت دارد علم دارد و کارش بجائی رسیده که مسجود و ملائکه شده به امر خدا.
گاهی هم حسادت و کینه بخاطر شکستی است که در یک امتحان از حریف بر او وارد شده. کینه او را بدل میگیرد مثل کینهای که قابیل از هابیل بدل گرفت و نهایت دستش بخون برادر آغشته شد و بعد هم پشیمان شد که دیگر پشیمانی سودی نداشت. حسادتی که برادران یوسف به یوسف پیدا کردند نتوانستند علاقه وافری که پدر به برادر کوچکترشان داشت تحمل کنند برادر را به چاه انداخته و بین پدر و پسر ۴۰ سال جدایی انداختند منجر شد که پدر در اثر گریه در فراق فرزند کور شود.
و کینهای که امیه جدّ اعلی بنیامیه نسبت به عموی خود هاشم جدّ اعلای بنیهاشم پیدا کرد. آیتالله سبحانی در تاریخ اسلام جلد ۱ صفحه ۸۷ چنین میگوید: « هاشم که بعد از پدر خود عبدمناف بخاطر کارهای خالصانهای که میکرد از جمله کرم و جوانمردی که در سالهای قحطی نسبت به مردم مکه از مال و اندوختههای خود میکرد و در ایام حج با مال پاکی که صرف نیاز حجاج و زائرین میکرد و اینکه مکه را با عقد قراردادهایی که با حکومتهای وقت مثل پیمان با امیر غسان و امیر حبشه و امیر یمن و حکومت ایران آن روز بست مکه را تبدیل به بازار تجاری کرد و این باعث شد مردم مکه بسرعت به ثروت و مکنت دست پیداکنند و راهاندازی کاروانهای تجاری در تابستان به شام و زمستان به سمن وضع مردم مکه را زیر و رو کرد و همه اینها از تدبیر و مدیریت قوی هاشم بود اینها باعث شد علاوه بر عظمت ذاتی و خانوادگی هاشم را تبدیل به بک اسطوره در زمان خود کند و محبوبیت زیادی را میان قوم خود پیدا کند و مقام ریاست مکه به او داده شود با اینکه هاشم و سه برادر دیگر بنام عبدالشمس برادر دوقلو وی و مطلب و نوفل هم بود برادرها با برادر کنار آمدند ولی وقتی امیه پسر عبدالشمس روی کار آمد نمیتوانست جایگاه عمو را تحمل کند با این ملاک که اگر ریاست عمو بخاطر نسبت او به عبدمناف است ما هم فرزندان عبدمنافیم باید ما هم در ریاست سهمی داشته باشیم و چون یکی از عوامل محبوبیت عمو را در کارهای عام المنفعه و کرم او میدید تصمیم گرفت بدین وسیله او هم جایگاهی بدست آورد ولی علی رغم تلاش زیاد و هزینههای زیاد وی نتوانست کاری پیش ببرد چون کار هاشم خالصانه بود ولی کار امیه برای کسب ریاست بود این حسادت او را تبدیل به فرد کینهتوزی کرد تا جایی که به عمویش گفت بیا نزد کاهنی برویم هر کدام ما را تأئید کرد او رئیس باشد اگر چه هاشم اعتقادی به این امر نداشت ولی برای اینکه جلوی فتنه را بگیرد راضی شد ولی به دو شرط هرکه شکست خورد اولاّ باید صد شتر جوان در ایام حج قربانی کند و حجاج را پذیرایی کند و علاوه تا ده سال از مکه بیرون رود. امیر هم قبول کرد هر دو به نزد کاهن معروف عرب که در عسفان بود رفتند. اتفاقاً تا چشم کاهن به هاشم افتاد زبان به مدح و ثنای وی گشود. بدینوسیله امیه شکست خورد طبق قرارداد علاوه بر چریمه نقدی مجبور شد جلای وطن کند و او هم به شام رفت.[۹]
آیت الله سبحانی در صفحه ۸۸ میگوید: آثار این حسد موروثی ۱۳۰ سال پس از اسلام هم ادامه داشت و جنایاتی به بار آورد که در تاریخ بشریت بیسابقه است مخالفت ابوسفیان و بنیامیه با پیامیر و معاویه با امیرالمؤمنین و امام حسن و یزید با امام حسین و بنی مروان با ائمه. این داستان علاوه بر اینکه ریشه عداوت بنیامیه و بنیمروان را که از تیرههای بنیامیهاند را با ائمه روشن میکند. علّت نفوذ بنیامیه را در مردم شام هم واضح میسازد معلوم میشود روابط دیرینه بنیامیه با مردم شام باعث شد که وقتی قدرت به دست ایشان در آن منطقه افتاد فرمانداران اسلامی را تبدیل به حکومت اموی کنند.
بعنوان نمونه اجازه بفرمائید مصادیقی از کینه بنیامیه نسبت به پیامبر و عترت پیامبر را بازگو کنیم. ابوسفیان تا زمانی که قدرت داشت با پیامبر جنگ کرد تا در فتح مکه با زیرکی که داشت فهمید اگر می خواهد بماند باید مسلمان شود برای خفظ جان تظاهر به اسلام کرد و از آن به بعد وقتی به مدینه آمد در لباس نفاق کارهای شیطانی خود را ادامه داد حتی با پیشنهاد اعلام قیام به حضرت علی بر علیه ابوبکر که اگر قیام کنی من از تو حمایت میکنم ولی حضرت میدانست که قصد این خبیثت چیست فرمود من اگر بخواهم حقم را بگیرم به حمایت امثال تو احتیاج ندارم. همین ابوسفیان وقتی خلافت به دست عثمان رسید در جمع بنیامیه در حالی که با احتیاط حرف میزد و چون نابینا شده بود میپرسید کسی غریبه در بین ما نباشد گفت حال که بر مسند خلافت دست یافتید از او خوب مراقبت کنید مثل توپی که در دست بازیکنهاست به هم پاس دهید تا به دست بنیهاشم نیافتد. خود پیر شده و نابینا و ناتوان ولی افکار خود را به اطرافیان سفارش میکرد. معاویه کسی است که بعد از چهل سال انتظار وقتی با خدعه به حکومت رسید در اولّین روز ورود در مدینه گفت: هان ای مردم من به نماز و روزه شما کار ندارم من ریاستی را میخواستم که به آن رسیدم بدانید هر کس که مخالفتی نماید او را از سر راه برمیدارم. این تازه زبان خوش او بود. مغیره بن شعبه در زمان حاکمیت معاویه به همراه پسرش سفری به شام رفت مغیره از ارذل در صدر اسلام است پسر وی میگوید چون معاویه باخبر شد پدرم را فراخواند و از او پذیرائی خوبی نمود اقامت ما تا یک ماه طول کشید هر روز که پدرم به نزد معاویه میرفت وقتی برمیگشت وقتی از او میپرسیدم سبب عصبانیت شما چیست؟ گفت از دست این مردک گفتم منظور معاویه است گفت بله گفت تو که از او تعریف میکردی چه شد حالا با او بد شدی گفت: او را نصیحتی کردم جواب بدتری شنیدم فهمیدم خیلی پست است گفتم: چه گذشته بین شما گفت به او گفتم حالا که بر خر مراد سواری و صاحب قدرتی شدی که خودت هم فکر نمیکردی و اباء و اجدادت سالیان دوری آرزوی آن را میکردند بنیهاشم هم که به کنار زده شدهاند یک مقدار از آزار عترت رسول… به احترام پیامبر کم کن ایشان را به حال خود بگذار. فکر نمیکردم تا این قدر بدجنس باشد یک دفعه با عصبانیت به من گفت: تو چه خیال کردی من به این چیزها آرام نمی شوم من هدفم این است که نام پیامبر را حذف کنم و تا به این هدف نرسم دست برنمیدارم یعنی من قصد ریشه اسلام را دارم جشن واقعی من زمانی است که از پیامبر نامی هم نباشد و تا وقتی از مأذنهها نام او بلند است من خیالم مشغول است همینجا بد نیست اشاره کنم دشمنی با پیامبر اسلام مربوط به زمان ما نیست که یک روز مثل اشرف پهلوی دستنشانده انگلیسیها همچون پدر و برادرش در ماههای آخر حکومت پهلوی در مجلسی خطاب به حاضرین بگوید: به همین زودی (طی پنج سال آینده) همه خرافاتی که طی ۱۴ قرن وارد ایران شده از جامعه پاک میشود یعنی برنامه پنج سالهای داریم که اسلام را از ایران ریشهکن کنیم چون در ۱۴ قرن گذشته اسلام وارد اسلام شده و امروز هم در یک برنامه زنجیرهای و تعریفشده و هدفمند با نام پیامبر اینجور بازی شود یک روز آیات شیطانی سلمان رشدی و امروز هم کاریکاتور مجله دانمارکی و … معاویه به چه سرنوشتی مبتلی شد اثری از خودش نماند ولی نام پیامبر عظمت بیشتری پیدا کرد سرنوشت رضا پهلویها و محمدرضا و اشرف به کجا کشید. سلمان رشدی به چه زندگی خفتباری مبتلی شد بقیه هم به همان سرنوشت مبتلی میشوند چون خدا اراده کرده در مقابل اراده دشمنان دین بایستسد و دماغشان را به خاک بمالید « یریدون لیطفؤا نورا… بافواههم وا… متم نوره و لو کره المشرکون» یزید هم کینه خود را با خواندن شعر کفرآمیز در حالی که به سر مطهر امام حسین جسارت میکرد نشان داد.
نیازهای اجتماعی انسان:
- نیاز به امنیت اجتماعی (تهدید نشود، در اجتماع حضور داشته باشد منزوی نشود حضور هم مستمر باشد)
- نیاز به تعلق داشتن( در نزد دیگران محبوب باشد)
- نیاز به توجه دارد: (اگر مریض شد کسی باشد احوالش را بپرسد)
- نیاز به تأثیر: (اگر به درخت * میوه است چقدر خوب است میوهاش خوب میشود تا چه رسد به انسان
- نیاز به موفقیت: دوست دارد شکست ندارد
مروان حکم که در روز شهادت امام حسین والی مدینه بود وقتی خبر پیروزی سپاه کوفه را به او رساندند طبق دستور مراسم جشنی را برپا کرد و خود در مسجد پیامبر ضمن اظهار خرسندی از این اتفاق در حال سخنرانی رو به قبر پیامبر اکرم نمود و خطاب به قبر مطهر گفت: (یا محر یوم بیوم بدر) این پیروزی در مقابل شکست ما در جنگ بدر بدین وسیله کینه خود را نشان داد عبید… زیاد که از همین تیره و ریشه است اگر برای او اصلی قائل باشیم باید از بنیامیه بشماریمش هم وقتی عترت امام را به کوفه آوردند در برخورد با حضرت زینب با حالت استهزاء گفت: دیدی خدا با شما چه کرد اگر بر حق بودید مردانتان کشته نمیشد و زنانتان به اسارت نمیرفت چگونه میبینی؟ که حضرت در جواب فرمود: « ما رأیت الاّ جمیلاً به هر جمله و گفتار اینها نگاه میکنی آثار کینهتوزی را در این طایفه به وضوح میبینی.
در پایان هم در نتیجهگیری از این بحث عرض کنیم:
پس معلوم شد کنیه به هر جهتی که باشد احساس حقارت یا شکست از رغیب ریشهاش در حسادت است، و از قدیم گفتهاند: « الحسود لا یسود» کینه در میان رزائل اخلاقی جزء معدود صفاتی است که در اسلام هیچ استثنائی ندارد یعنی مسلمان حق ندارد کینه هیچ کس را بدل بگیرد حتی نسبت به دشمنان خدا چون کینه او شخصی است اگر ما با دشمنان خدا و پیامبر و ائمه و قرآن دشمن هستیم نه به جهت کینه شخصی و دشمنی خودمان با آنها بلکه به جهت آنکه دین ما چنین دستوری داده لذا اگر پدر و برادر من هم دشمن خدا باشند من به حکم دینم باید با آنها دشمن باشم این بغض بغض الله است و خیلی ارزش دارد بلکه اسلام به ما گفته مسلمانی را که در مقابل مسائل و احکام دین بیمبالاتی میکنند با امر به معروف و نهیاز منکر با او برخورد کنید و ناراحتی خود را ابراز کنید.
به سیره عملی پیامبر و ائمه هم که مراجعه میکنیم همین است پیامبر را که پیامبر رحمت میگویند به همین جهت بود که دلسوزی او برای هدایت بشریت به حدّی بود که حتی برای لجاجتهای افرادی امثال ابوسفیان و ابوجهل و ابولهب … آن قدر غصه میخورد که از پا درآمد که خدا به دلداریش آمد که ما از تو نمیخواهیم اینگونه خود را به اذیت اندازی امثال این افراد که حجت بر آنها تمام شده و حقانیت تو را درک کردهاند ولی باز لجاجت میکنند اینها ضمیمه هدایت ازشان گرفته شده یعنی قلوبشان قابلیت درک نور را ندارد برای بازکردن قلوب قفل زده ایشان خود را از پای درمیاور همواره در آزارهایی که میرسید از طرف ایشان چه آزار روحی و چه آزار جسمی هیچگاه راضی نشد که نفرینشان کند در جنگ وقتی زخمی میشد ظاهراً در جنگ احد بود که قطرات خون را به بدن و لباس میریخت تا به زمین نیافتد تا بتواند جلو خشم خدا را بگیرد و دما دم میفرمود: « اللهم اهد قومی انهم لا یعلمون؛ خدایا اینها نادانند از روی نادانی است که به جنگ پیامبر تو آمدند تو بر ایشان خشم مگیر» بلکه همینها را هم دعا میکرد که خدا هدایتشان کن پیامبر به طائف رفت جز بی مهری و کتک چیزی ندید ازطرف اشراف و مردم و حتی اطفال ولی از این سفر راضی بود چون توانسته بود یک نفر را در آنجا مسلمان کند همه خستگی از تن پیامبر اینگونه بیرون میآمد. وقتی هم این پیامبر از دنیا رفت در لطمه جبرانناپذیری که بر بشریت با وفات ایشان وارد شد حضرت امیر در خطبهای چنین فرمود: « خداوند برای شما تا امروز دو رحمت قرار داده بود یکی پیامبر بود که به خاطر او عذاب و قهرش را از شما گرفت چون او را رحمت بر شما قرار داده بود با اینکه مستحق عذاب بودید او را که از دست دادید دومّی را به دست بگیرید و به دامن آن چنگ بزنید و آن توبه است چگونه توبه باعث محو گناهان میشود و قهر و غضب الهی را دور میکند پیامبر شما چنین بود»
در سراسر زندگی پیامبر و ائمه دیده شنده که کینه کسی را به خاطر خودشان داشته باشند حتی دشمنانشان را، سیره ایشان حاکی از این امر است بلکه با دشمنان وقتی به آنها مسلط میشدند هماره با جوانمردی و بزرگواری برخورد میکردند بخاطر داشتن خلق کریمانهای که داشتند مثل برخوردی که حضرت امیر با سپاه معاویه کرد روز قبل سپاه حضرت علی را از آب محروم کردند ولی وقتی شریعه به دست سپاه حضرت افتاد چون خواستند مقابله به مثل کنند حضرت فرمود: «فرق ما با این قوم در این است که آب را چون نیاز همگانی است محروم نمیکنیمن چنانکه پیامبر در فتح مکه با قریش رفتار کرد « انتم الطلقاء» را برایشان سرود فقط به همین مقدار که با گفتن شهادتین ابراز اسلام کردند.
امام حسین چقدر خطبه خواند برای مردم و معرفی کرد تا این مردم خود را به مهلکه نیاندازند. برخورد امام حسن با مرد شامی چگونه بود امام رضا با جلودی چه کرد امام هادی وقتی مادر متوکل از امام هادی طلب دعا کرد برای شفای متوکل چه کرد امام سجاد در جواب یزید که آیا راهی برای توبه من وجود دارد چه دستورالعملی صادر فرمود که نماز غفیله بخوان… اینها و صدها از این مورد چه را میفهماند که پیامبر ما و ائمه دین ما از هیچکس کینهای به دل نداشتند هیچگاه در صدد انتقام از کسی برنیامدند بلکه وقتی به دشمن خود مسلط میشدند هماره کریمانه با او برخورد میکردند و از مسلمین و شیعیان هم چنین روحیهای را میطلبیدند و از صفات نیکوی مسلمان عفو در مقام انتقام است و حلم در برابر جهالت و نادانی و صبر در برابر مشکلات است آری اسلام دین رحمت و عطوفت و محبت است نه دین کینه.
و برای درمان درد کینه و عداوت هیچ راهی جز تمرین محبت و عطوفت به دیگران حتی با دشمنان نیست.
[۱] الغدیر، ج۲، ص۵۵
[۲] کامل ابن اثیر، ج۴، ص۵۲
[۳] بحار، جلد ۴۴، ص۳۰۶
[۴] جامع الاخبار، ص۴۵۱
[۵] بحار، ج۷۳، ص۲۵۶
[۶] غررالحکم، ج۴، ص۱۲۱
[۷]غررالحکم، ج۲، ص۵۲
[۸] بحارالانوار، ج۶۸، ص۱۵۶
[۹] کامل ابن اثیر، ج۲،ص۱۰
اخبار مرتبط
سخنرانی منتشر نشده از امام موسی صدر درباره حضرت زهرا(س)
«فاطمه و نماز» عنوان سخنرانی امام موسی صدر است که به مناسبت ایام ماه جمادیبیشتر بخوانید
رهبر انقلاب اسلامی در دیدار صدها تن از زنان فرهیخته و فعال کشور:
زنان در اتفاقات اخیر در دهان دشمنان زدند/ غرب متجدد نسبت به مسئله زن جنایتبیشتر بخوانید