جوانان بنی هاشم بیائید (اشعار شب هشتم ماه محرم)


زمین کربلا پر شور و شین است
سر اکبر به دامان حسین است
بگوئید عمه اش زینب بیاید
تماشای علی اکبر نماید
جوانان بنی هاشم بیائید
علی را بر در خیمه رسانید
خدا داند که من طاقت ندارم
علی را بر در خیمه رسانم
غم مرگ تو زد آتش به جانم
چرا رفتی که من تنها بمانم
بنشینم و از سوز جگر ناله  بر آرم
بر صورت خونین تو صورت بگذارم
بردار خدا را سری از خاک و دعا کن
تا من به سر کشته تو جان بسپارم
رسم ست که بر نعش جوان لاله گذارند
من لاله به غیر از شرر ناله ندارم
از بس به تنت زخم روی زخم رسیده
ممکن نبود زخم تنت را بشمارم
با یاد لب خشک تو ای نور دو دیده
جا دارد اگر بر سر نی اشک ببارم
در خیمه زبان تو مکیدم جگرم سوخت
بگذار ز لب های تو من بوسه بر آرم
فریاد دلم سر زند از سینه میثم
گیرم که ببندم لب و فریاد نیارم
(غلام رضا سازگار )
 
شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام
***
@@
 
خبر مرگ ز چشم نگران بدتر نیست
یک جهان داغ هم از داغ جوان بدتر نیست
پدر پیر پسر مرده به مردن راضیست
بی عصا هر که زمین خورده از آن بدتر نیست
چقدر بر پدر پیر علی خندیدند
زخم شمشیر هم از زخم زبان بدتر نیست
هیچ جان کندنی از پاشنه بر خاک زدن
با لب تشنه دم دادن جان بدتر نیست
تازه بر تن زرهی داشت چنین پاشیدست!
حدسم اینست سه شعبه ز سنان بدتر نیست
دیدن این همه زخم و تنی اربا اربا
از تماشای زنی ضجه زنان بدتر نیست
بی برادر شدن زینب از اینجا شد پس
یک جهان داغ هم از داغ جوان بدتر نیست
حضرت علی اکبر علیه السلام
***
چگونه روضه نخواند دلی که تنها شد
چگونه راه رود آنکه قامتش تا شد
عصای دست منی روی خاک افتادی
ز جای خیز که پیر از غم تو بابا شد
چقدر پای تو ای سَرو، خونِ دل خوردم
که تا بزرگ‌ شدی قامت تو رعنا شد
به خیمه روضه ی غم میکند به پا زینب
که داغ اول این دشت سهم لیلا شد
بلند تا به کنار تو یا علی گفتم
به نام فاطمه درخیمه‌ها چه غوغا شد
برای بوسه ی روی تو غبطه ها خوردم
عجب که فرصت آن اینچنین مهیا شد
نگاه من به لب توست تا سخن گویی
ولی به جای لبت زخم صورتت واشد
کنار پهلوی از نیزه‌ها شکسته ی تو
دوباره تازه در این دشت داغ زهرا شد
دلم تنوره ی داغ است با لب خشکت
بریز آب بر این آتشی که برپا شد
ز تشنگی به حرم بسکه آب گفتی آه
ز شرم آه توخون دیده‌های سقا شد
حضرت علی اکبر علیه السلام
***
فروغ ِ چشم من از چشم نیزه ها افتاد
عصایِ پیری من زیر دست و پا افتاد
عزیز ِ یوسفِ من چنگ گرگها حس کرد
زبس که رونق یعقوب ِ قصه ها افتاد
به زخم نیزه ای از روی اسب از پهلو
مرا به خاک جگر گوشه ریخت تا افتاد
کسی که بین ِ مژه کرده ام بزرگ آیا
چنین ز هم شده پاشیده در عبا افتاد
زدم بهم کف افسوس و زانویم تا خورد
دلم شکسته و در ورطه ی بلا افتاد
نماز ظهر مرا پس اذان نخواهی گفت!؟
گلو بریده لبِ خشک ات از صدا افتاد
ذبیح ِ من! ز برت با خداست برخیزم
به جان ز داغ ِ غمت شعله ی عزا افتاد
نشست چین و چُروکی به رخ که میبینم
ترک به ماه جبین تو از قفا افتاد
نه قطعه قطعه فقط… نقطه نقطه ات کردند
تنت به پهنه ی این دشت تا کجا افتاد
خدا کُنَد که خطای نگاهِ من باشد
که از تمام تنت چند تکه جا افتاد
میان هلهله و خنده ها کم آوردم
به سانِ محتضری که ز تن وَ پا افتاد
بلند شو پسرم که دو چشم نامحرم
به خاکِ چادر ناموس کبریا افتاد
حضرت علی اکبر علیه السلام
***
حضرت علی اکبر علیه السلام
دل ز قرص قمر خویش کشیدن سخت است
نازها از پسر خویش کشیدن سخت است
سر زانو کمکم کرد که پیدات کنم
ور نه کار از کمر خویش کشیدن سخت است
مشکل این است بغل کردن تو مشکل شد
تکه ها را به بر خویش کشیدن سخت است
خواستی این پدر پیر خضابی بکند
خون دل را به سر خویش کشیدن سخت است
نیزه بیرون بکشم از بدنت می میرم
خار را از جگر خویش کشیدن سخت است
گر چه چشمم به لب توست ولی لخته ی خون
از دهان پسر خویش کشیدن سخت است
تکه های جگرم هر طرفی ریخته است
همه را دور و بر خویش کشیدن سخت است
بِه، که از گردن من دفن تو برداشته شد
دست از بال و پر خویش کشیدن سخت است
حضرت علی اکبر علیه السلام
***
قصد کرده است تمام جگرم را ببرد
با خودش دل خوشی دور و برم را ببرد
من همین خوش قد و بالای حرم را دارم
یک نفر نیست از اینجا پسرم را ببرد؟
دسترنج همه ی زحمت من این آهوست
چقدر چشم نشسته، ثمرم را ببرد
این چه رسمی ست پسر جای پدر ذبح شود
حاضرم پای پسرهام، سرم را ببرد
تا به یعقوب نگاهم نرسیده خبرش
می شود باد برایش خبرم را ببرد
نیزه دنبال دلم بود تنش را می گشت
قصد کرده است بیاید جگرم را ببرد
***
جان من، قول بده دست به گیسو نبری
مقنعه ت باز شود، بال و پرم را ببرد
تو برو خیمه خودم پشت سرت می آیم
چه نیازی ست کسی محتضرم را ببرد
دست و پا گیر شدم، زود زمین می افتم
یک نفر زود، تن دردسرم را ببرد
همه سرمایه ام این است که غارت شده است
هر که خواهد ببرد جنس حرم را… ببرد
صد پسر خواسته بودم ز خدا، آخر داد
صد علی داد به من تا که سرم را ببرد
حضرت علی اکبر علیه السلام
***
بر زانو آمده پسرش را صدا کند
شاید جراحت جگرش را دوا کند
گر چه جگر نداشت نگاهش کند ولی
بالین او نشسته پسر را صدا کند
لکنت گرفته پیر جوان مُرده حق بده
سخت است واژۀ پسرم را ادا کند
آمد به پا بلند شود، خورد بر زمین
مجبور شد که خواهر خود را صدا کند
کارش به التماس کشیده ولی چه سود
باید حسین چند عبا دست و پا کند
مثل انارِ دانه شده ریخت بر زمین
وقتی ز خاک خواست تنش را جدا کند
تا خیمه گاه جمع جوانان به خط شدند
شاید که تکه تکه تنش جا به جا کند
تا دید خواهر آمده شد غصه اش دو تا
حالا عزا گرفته چه سازد چه ها کند
کم نیست چشم خیره سر و شوم و بد نظر
ای کاش می شد این همه لشگر حیا کند
می کوشد از میانِ تبرها و دشنه ها
حتی ز رویِ تیغ، علی را سوا کند
درگیر بود ساقۀ نیزه به سینه اش
راهی نبود تا گرۀ بسته وا کند
کتفش ز جایِ ضربِ تبر باز مانده است
هر ضربه آمده که یکی را دو تا کند
بدجور دوخته اند سرش را به رویِ خاک
باید شروع به کَندن سر نیزه ها کند
مانند خاک روی زمین پخش شد تنش
طوری زدند آرزوی بوریا کند
حضرت علی اکبر علیه السلام
***
خبر آمد که یلی می آید
فاتح بی مثلی می آید
خبر آمد قمری می آید
روبهان! شیر نری می آید
تا نگشتید در این بیشه شکار
بهترین راه؛ فرار ست فرار
تا که عطر خوش کوثر آمد
همه گفتند پیمبر آمد
همه گفتند که عیار آمد
از نجف حیدر کرار آمد
همه گفتند که اکبر آمد
اسد الغالب دیگر آمد
ماتِ آن ماه منور گشتند
چند گامی به عقب برگشتند
بسم رب الشهداء…لب وا کرد
رجزش ولوله ای برپا کرد
بانگ زد: باد به غبغب دارید
بی جگرها! دو سه مَرحَب دارید!؟
آمدم فاتحِ میدان باشم
وسطِ معرکه طوفان باشم
غیرتم در ره دین می کوشد
در رگم خون علی می جوشد
نه! حسین بن علی تنها نیست
تشنه لب هست، ولی تنها نیست
از شراب علوی لب تر کرد
کربلا را جملی دیگر کرد
کفر را حمله ی او شاکی کرد
خودمانیم چه کولاکی کرد!
تیغ در دست چه غوغا می کرد!
دشت را محشر کبری می کرد
هنر طایفه را از بَر بود
کربلا آینه ی خیبر بود
کوفیان ماتِ قلندر بودند
عَمرُوَد ها همه بی سر بودند
تیغ می زد به عدو جانانه
مثل عباس چه استادانه !
سبک جنگاوری اش مبنا داشت
به اباالفضل شباهت ها داشت
درس خود، خوب و نکو پس دادش
آفرین گفت به او استادش
ضربه ی تیغ به فتوا می زد
عوض سیلیِ زهرا می زد
شاهد رنج و غم زهرا شد
کوچه ای تنگ برایش وا شد
از چپ و راست به او ضربه زدند
بی کم و کاست به او ضربه زدند
همه جا بوی مدینه پیچید
شمر را شکل مغیره می دید
بی هوا نیزه به پهلوش زدند
دشنه و تیغ به بازوش زدند
هر که با هر چه دمِ دستش بود
زد بر آن آینه ی خون آلود
شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام
***
پا بر زمین نکش، جگرم تیر می کشد
ای نور دیده، پلک ترم تیر می کشد
گفتم عصای پیری من می شوی، نشد
یاری رسان مرا، کمرم تیر می کشد
ای میوه ی دلم چقدر آه می کشی!
این سینه از غمت پسرم، تیر می کشد
با خود نگفتی آخر از این دست وپا زدن
قلب شکسته ی پدرم تیر می کشد!؟
پهلوی تو چه زود مرا تا مدینه برد
زخمی کبود در نظرم تیر می کشد
من خیزران نخورده لبم درد می کند
از بس دهان نوحه گرم تیر می کشد
ای پاره ی تنم چقدر پاره پاره ای
با دیدنت علی جگرم تیر می کشد
هزار قاتل و یک کشته
سیاه گشته جهان پیش دیده ی تن من
کجایی ای مه در بحر خون شناور من
ستاره ی سحرم آفتاب صبح دمم
غروب کرده به هنگام ظهر در بر من
به مصحف بدن پاره پاره ات گریم
که پاره تر شده از لاله های پرپر من
بپوش زخم جبین شکسته ی خود را
که بحر دیدنت آید زخیمه خواهر من
نیاز نیست به تیغ عدو که کشت مرا
دو چشم بسته ی تو در نگاه آخر من
فرات موج می زد و من نظاره می کردم
که کشته شد پسرم تشنه در برابر من
زبان خشک تو در دهان نهادم و سوخت
دهان من نه، دل من نه، که پای تا سر من
مبر فرو ز عطش خون حنجر خود را
که از برای تو آورده آب مادر من
پس از تو در دل دشمن چنان غریب شدم
که گشته عمه ی مظلومه ی تو یاور من
هزار قاتل و یک کشته و هزاران زخم
هزار بار تو را کشته خصم کافر من
به خیمه اشگِ خجالت گرفت چشمم را
ز بانگ وا عطشای علی اکبر من
ز چشم خود همه خون جگر فشان میثم
به لحظه های غروب مه منوّر من
شاعر:حاج غلامرضا سازگار (میثم)
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
چون تو ای لاله در این دشت گلی پرپر نیست
و از این پیر جوانمرده،کمانی تر نیست
دست و پاپی، نفسی، نیمه نگاهی، آهی
‏غیر خونابه مگر ناله در این حنجر نیست
در کنار توام و باز به خود می¬گویم
نه حسین، این تن پوشیده ز خون اکبر نیست
هرکجا دست کشیدم ز تنت گشت جدا
‏از من آغوش پُر و از تو تنی دیگر نیست
دیدنی گشته اگر دست و سر و سینه تو
دیدنی تر ز من و خنده آن لشکر نیست
استخوان¬های تو و پشت پدر، هر دو شکست
‏باز هم شکر کنار من و تو مادر نیست
***حسن لطفی***
زود آمدم کنار تو اما چه دیر شد
بابای داغٍ مرگ جوان دیده پیر شد
کامم هنوز تشنه ی آن کام تشنه بود
اما لب تو چشمه ی خون کویر شد
سنگینی زره به تنت ماند و آهنش
در زیر پای این همه ضربه حریر شد
قسمت شدست میوه ی  من قسمتت کنند
جسمت نصیب نیزه و شمشیر و تیر شد
هر گوشه گوشه ای، همه جا پیکر تو هست
بیخود نبود اینکه دلم گوشه گیر شد
دستت کجاست تا که بلندم کند مرا
افتاده ام به پای تو جانم اسیر شد
فکری به حال معجر عمه بکن که باد
با ناله های زخمی من هم مسیر شد
باید هزار مرتبه بعد از تو کشته شد
باید که دست شست ز دنیا و سیر شد
***محمد امین سبکبار***
این نیزه های در بدنت میکشد مرا
این لخته خون در دهنت میکشد مرا
ای سروناز من چقدر قطعه قطعه ای
این پاره پا ره پا ره تنت میکشد مرا
با دیدن تو ای پسرم جان به لب شدم
این طور دست و پا زدنت میکشد مرا
معلوم می شود که تورا چنگ میزدند
این تکه های پیرهنت میکشد مرا
داری برای خواهر خود غصه میخوری ؟
این درد و غربت و محنت میکشد مرا
باشد عبای من کفن و غسل تو زخون
آن غسل خون و این کفنت میکشد مرا
شبه پیمبرم  پسرم  حاصلم  علی
نیش خند دشمن لجنت میکشد مرا
علی رضا خاکساری
 
اشعار شب هشتم محرم 
از خیمه ها درآمده خواهر ،بلند شو
زینب رسیده است برادر بلند شو
دنبالت آمده همه را زیر و رو کند
پس تا نبرده دست به معجر بلند شو
دشمن به ریش خونی تو خنده میکند
پس پشت کن به خنده ی لشگر بلند شو
گفتم عبا بیاورد عباس از خیام
برخیز اذان بگو سر منبر، بلند شو
اینجا درست نیست مکش زانو اینچنین
از روی پیکر علی اکبر بلند شو
حالا که اشک و ناله ی زینب قبول نیست
اصلا بیا به خاطر مادر بلند شو
تو میخوری زمین جگرم آب میشود
ای وارث دلاور خیبر بلند شو
خواهم که بوسه زنمت اما نمی‌شود
جایی برای بوسه که پیدا نمی‌شود
لب را به هم بزن، نفسی زن که هیچ چیز
شیرین‌تر از شنیدن بابا نمی‌شود
این پیرمرد بی‌تو زمین‌گیر می‌شود
بی‌شانه‌ی تو مانده اگر پا نمی‌شود
هر عضو را که دیده‌ام از هم گشوده است
جز چشم تو، که بر رخ من وا نمی‌شود
خشکم زده کنار تو از خنده‌هایشان
خواهم بلند گردم از اینجا نمی‌شود
ای پاره‌پاره‌تر ز دلِ پاره پاره‌ام
گفتم بغل کنم بدنت را… نمی‌شود
باید کفن به وسعت یک دشت آورم
در یک کفن که پیکر تو جا نمی‌شود
حجله گرفته پای تنت مادرم ببین
اشکم حریف گریه‌ی زهرا نمی‌شود
 
حسن لطفی
خنده و هلهله بر چشمِ تَرم رَحم نکرد
به غریبیِ من و اشکِ حرم رَحم نکرد
هیچ کس حُرمتِ این مویِ سفیدم نگرفت
نفسی بر من و سوزِ جگرم رَحم نکرد
لشکرِ بغضِ علی دقِ دلی خالی کرد
به سرش ریخت و بر یک نفرم رَحم نکرد
دستِ مِقراض بُرش داد حریرِ بدنش
هر قدر پا به زمین زد پسرم، رَحم نکرد
همه ی فاصله را داد زدم نیزه بس است
نزن اینقدر من آخر پدرم رَحم نکرد
سندِ سخت ترین لحظه ی عمرم این است
داغِ او بر دل و چشم و کمرم رَحم نکرد
پسرم از روی زین بَد به زمین افتادی
نیزه بر پهلویت آمد به زمین افتادی
چقدر فرقِ دو تایِ تو به هم ریخته است
زیرِ پا زُلفِ رَهایِ تو به هم ریخته است
زَجر کُش شد به خدا بس‌که زدی پا به زمین
پیرِمردی که به پایِ تو به هم ریخته است
دیگرم نیست توقع که جوابم بدهی
در گلو تیر صدایِ تو به هم ریخته است
اِرباً اِربا شده زین پس چه صدایت بزنم؟
تیغ از بس که هجایِ تو به هم ریخته است
غُصه ات با دلِ لیلا چه کند وقتی که
گیسوی عمّه برایِ تو به هم ریخته است
چه کنم، تا به حرم بینِ عبا می برمت
زخم ها قدِ رَسایِ تو به هم ریخته است
مُردم ز بس که بر بدنت بوسه می زنم
بر کام خشک خنده زنت بوسه می زنم
بر زلف خون پر شکنت شانه می کشم
بر زخمهای دل شکنت بوسه می زنم
بوی تو می دهند دم دشنه ها ببین
بر نیزه های زخم،زنت بوسه می زنم
شاید لبی گشوده و بابا بخوانیم
قامت خمیده بر دهنت بوسه می زنم
هر سو دویده و تن تو جمع می کنم
بر تکه تکه های تنت بوسه می زنم
آرام تا به روی عبا می گذارمت
همراه عمه بر کفنت بوسه می زنم
 
ای خاک بر سرم که تو در خاک خفته ای
مردم ز بس که بر بدنت بوسه می زنم
شاعر: حسن لطفی
@@@@
چقدر رفتنت اکبر برای ما سخت است
شبیه رفتن پیغمبر خدا سخت است
 
برای بندگیم هست، از تو می گذرم
برای بندگیم هست، منتها سخت است
 
اگر چه دشمنم از هق هقم به وجد آید
کنار پیکر تو گریه بی صدا سخت است
 
عصای پیری من بود خرد شد مردم
وَ راه رفتن این پیر بی عصا سخت است
 
ستاره های بنی هاشمی کجا هستید
رساندن مه لیلا به خیمه ها سخت است
 
تمام پیکر او را به یک عبا ببرید
که بردن علی اکبر جدا جدا سخت است
کرامت نعمت زاده
 
 
برو ولی به تو ای گل سفر نمی آید
که این دل از پس داغ تو بر نمی آید
 
به خون نشسته دلم اشک من گواه من است
که غیر خون دل از چشم تر نمی آید
 
تو راه می روی و من به خویش می گویم
به چون تو سرو رشیدی تبر نمی آید
 
رقیه پشت سرت زار می زند برگرد
چنین که می روی از تو خبر نمی آید
 
کسی به پای تو در جنگ تن به تن نرسید
ز ترس توست حریفی اگر نمی آید
 
تمام دشت به تو خیره بود نعره زدی
خودم بیایم اگر یک نفر نمی آید
 
ز ناتوانی شان دوره می کنند تو را
به جنگ با تو کسی بی سپر نمی آید
 
غزال من که تو را گرگ ها نظر زده اند
ز چشم زخم به جز دردسر نمی آید
 
دلم کنار تو اما رمق به زانو نیست
کنار با دل تنگم کمر نمی آید
 
رسید عمه به دادم که هیچ  بابایی
به پای خود سر نعش پسر نمی آید
 
کجای دشت به خون خفته ای بگو اکبر؟
صدای تو که از این دور و بر نمی آید
 
دهان مگو که پر از لخته لخته ی خون است
نفس مگو نفس از سینه در نمی آید
 
به پیکر تو مگر جای سالمی مانده
چطور حوصله ی نیزه سر نمی آید
هادی ملک پور
 
 
قطعه مرثیه
در خیمه بود دست پدر سوی آسمان
ناگه ز رزمگاه صدای پسر شنید
بر پُشت زین نشست و بدان سوی روی کرد
اما نَسیم وار، پی اش عمه می دوید
می خواست بلکه بار دگر زنده بیندش
«یارب مکن امید کسی را تو ناامید»
با زانو آمد و به سر نعش او نشست
او را به بر کشید و زدل آه بر کشید
تا در کنار نعش پسر جا پدر گرفت
در یک اُفُق قِرانِ مه و مِهر شد پدید
می رفت تا پدر برود همره پسر
زینب اگر کنار برادر نمی رسید
@@@@@@@@@
رفتی و لرزه به جان پدرت افتاده
 
از نفس، خواهر من پشت سرت افتاده
 
همه ی دشت پر از عطر پیمبر شده است
 
هر طرف تکه ای از بال و پرت افتاده
 
این فزع کردن من دست خودم نیست علی
 
چشمم آخر به تن مختصرت افتاده
 
یک نفر بیش نبودی که به میدان رفتی
 
این همه نیزه چرا دور و برت افتاده
 
نفسی تازه کن و باز دلم را خوش کن
 
روی جسمت پدر مختصرت افتاده
 
کوچه ای باز نمودند که راحت بزنند
 
بین لشگر علم و هم سپرت افتاده
 
قدری آهسته بگویید به ام لیلا
 
خنجر و تیغ به جان پسرت افتاده
 
شاعر:احسان محسنی فر
ارباب زاده ای که خود ارباب عالم است
 
در چهره اش جمال پیمبر مجسم است
 
نور است نور محض ز جنس پیامبر
 
هر چه بگویم از منش و منطقش کم است
 
نامش علی نهاده به کوری دشمنان
 
ارباب ما حسین که ارباب عالم است
 
اعمال امشب است در مفاتیح عاشقی
 
مستی کنید، جام و می اش هم فراهم است
 
مجنون خویش کرده و لیلای ما شده
 
از شوق اوست دیده اگر پر ز شبنم است
 
حالا خبر دهید گدایان شهر را
 
پایان مستمندی و فرجام ماتم است
 
اصلاً نه جای شک و شبه اَست و سوال
 
پر می کنند کیسه های تهی را – مسلّم است
 
اَین المَفَر لشگریان می رسد به گوش
 
غرش که می کند و چهره درهم است
 
اما چرا در شب میلاد حضرتش
 
حال و هوای این غزلم چون محرم است ؟
 
در بین روضه های غمش آتشم زدند
 
آن روضه ای که در لهوف و مقرم است
 
آن روضه ای که خواند قطعه قطعه اش
 
با دیدنش قامت بابای او خم است
 
می چید قطعه های بدن را کنار هم
 
می گفت علی بعد تو دنیا جهنم است
 
شاعر:یاسر مسافر
 
 
@@@@@@@@@@@@
  على بن الحسین (على اکبر)
کنیه اش ابوالحسن ، مادرش لیلى دختر ابى مره بن مسعود ثقفى ، و مادر لیلى میمونه دختر ابوسفیان بود، و مادر میمونه دختر ابى العاص بن امیه بوده است . على اکبر نخستین کسى بود که از بنى هاشم در معرکه کربلا به شهادت رسید.
محمد بن محمد بن سلیمان به سندش از مغیره براى من حدیث کرد که روزى معاویه به اطرافیان خود گفت : چه کسى در این زمان سزاوارتر به خلافت است ؟ گفتند، تو معاویه گفت : نه سزاوارترین مردم به خلافت على بن الحسین است که جدش رسول خدا صلى الله علیه و آله است و در او گرد آمده شجاعت بنى هاشم ، سخاوت بنى امیه ، زیبائى قبیله ثقیف .
شبیه‏ترین افراد به پیامبر (ص)
على اکبر نخستین نفر از بنى هشام بود که به میدان جنگ رفت، او ۱۹ سال یا ۱۸ سال یا ۲۵ یا ۲۷ سال داشت، نزد پدر آمد و اجازه طلبید، امام حسین علیه السلام به او اجازه داد، سپس نگاه مایوسانه به اکبرش کرد و دو انگشت اشاره را به طرف آسمان کرد و گفت:
«اللهم کن انت الشهید علیهم، فقد برز الیهم غلام اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولک و کنا اذا اشفقنا الى نبیک نظرنا الیه‏». (1)
على اکبر به میدان آمد و با دشمن مى‏جنگید رجز مى‏خواند:
انا على بن الحسین بن على نحن و بیت الله اولى بالنبى تالله لا یحکم فینا ابن الدعى اضرب بالسیف احامى عن ابى
ضرب غلام هاشمى علوى
ضربات خورد کننده‏اى بر دشمن وارد ساخت، و ۱۲۰ نفر از سوران دشمن را کشت، تشنگى بر آنحضرت چیره شد، نزد پدر برگشت و عرض کرد:
«یا ابه! العطش قتلنى و ثقل الحدید اجهدنى‏»
امام حسین علیه السلام گریه کرد و فرمود: «محبوب دلم صبر کن بزودى رسولخدا صلى الله علیه و اله و سلم تو را سیراب خواهد کرد که بعد از آن هرگز تشنه نخواهى شد».
امام زبان جوانش را در دهان مبارک گذاشت و مکید و انگشتر خود را به او داد و فرمود: آن را در دهان خود بگذار به سوى دشمن برگرد.
على اکبر در حالى که دست از جان شسته و دل به خدا بسته به سوى میدان رفت، و از هر سو بر دشمن حمله کرد، و از چپ و راست بر آنها یورش برد و جماعتى را کشت در این هنگام تیرى به گلویش رسید که گلویش را پاره کرد، آنحضرت در خون خود مى‏غلطید، همچنان تحمل مى‏کرد تا اینکه روحش به گلوگاه نزدیک شد صدا بلند کرد:
یا ابتاه علیک منى السلام هذا جدى رسول الله یقرئک
 السلام و یقول عجل القدوم الینا.
: «اى پدر! سلام بر تو باد، هم اکنون این جد من رسول خدا صلى الله علیه و اله و سلم به تو سلام مى‏رساند و مى‏فرماید: به سوى ما شتاب کن‏».
«قد سقانى بکاسه الا وفى شربه لا ظما بعدها ابدا».
:«مرا از جام خود سیراب کرد که هرگز بعد از آن تشنه نخواهم شد». (2)
در روایت دیگر آمد: وقتى که ضربات على اکبر، دشمن را تار و مار کرد، مره بن منقذ عبدى گفت: گناه عرب بر گردن من باشد که اگر این جوان با این وصف بر من بگذرد و من داغ او را بر دل پدرش ننهم، مره بن منقذ با نیزه خود در کمین آنحضرت قرار گرفت و او که گرماگرم جنگ بود، مره چنان نیزه بر او زد که آن بزرگوار به زمین افتاد، دشمنان گرد آنحضرت را گرفتند، فقطعوه باسیافهم: «با شمشیرهاى خود، بدن او را پاره پاره کردند».
در روایت دیگر آمده: هنگامى که مره بن منقذ بر سر مقدس آنحضرت ضربه زد، آنحضرت نتوانست بر مرکب بنشیند، خم شد و سرش را روى یال اسب نهاد، اسب او وحشت زده به سوى لشگر دشمن روانه شد.
«فقطعوه بسیوفهم اربا اربا».
«دشمنان با شمشیرهاى خود بدن نازنینش را پاره پاره کردند»
آنگاه وقتى که روحش به گلوگاه رسید صدا زد:
 
«یا ابتاه هذا جدى رسول الله قد سقانى بکاسه الاوفى …».
و سپس صدائى از گلویش برخاست و جان سپرد. (۳)
امام حسین علیه السلام با شتاب به بالین جوانش آمد و ایستاد و فرمود:
«قتل الله قوما قتلوک، یا بنى ما اجراهم على الرحمان و انتهاک حرمه الرسول‏».
: «خداوند آن قوم را بکشد که تو را کشتند، اى پسرم چه بسیار این مردم بر خدا و دریدن حرمت رسول خدا، گستاخ و بى‏باک گشته‏اند؟».
اشک از دیدگان امام سرازیر شد، سپس فرمود:
در این حال زینب علیها السلام از خیمه بیرون دویده، فریاد مى‏زد: اى برادرم، و اى فرزند برادرم، با شتاب آمد و خود را به روى پیکر به خون طپیده آن جوان افکند.
حسین علیه السلام سر خواهر را بلند کرد و او را به خیمه بازگردانید. (۴)
و در نقل دیگر آمده: امام خون پاک اکبر را مى‏گرفت و به طرف آسمان مى‏ریخت و از آن هیچ قطره‏اى به زمین نمى‏ریخت و فرمود:
 
یعز على جدک و ابیک ان تدعوهم فلا یجیبونک و تستغیث بهم فلا یغیثونک‏».
: «بر جد و پدر تو سخت است که آنها را صدا بزنى و به تو پاسخ ندهند و از آنها دادرسى کنى، ولى به داد تو نرسند».
امام صورت اشک آلود خود را روى چهره خون آلود على اکبرش گذاشت، و بقدرى بلند گریه کرد که تا آن روز کسى این گونه صداى گریه بلند را از او نشینده بود.  (5)
سپس امام، پیکر خون آلود اکبرش را در آغوش گرفت و فرمود:
 
یا بنى لقد استرحت من هم الدنیا و غمها و بقى ابوک فریدا وحیدا».
 
:«پسرم، از غم و اندوه دنیا راحت‏شدى ولى پدرت غریب و تنها باقى ماند». (6)
آنگاه امام حسین علیه السلام جوانان بنى هاشم را صدا زد و فرمود:
«تعالوا احملوا اخاکم‏».
: «جوانان بنى هاشم! بیائید و برادرتان را به سوى خیمه‏ها ببرید».
جوانان آمدند و جنازه على اکبر را برداشته تا جلو خیمه که پیش روى آن جنگ مى‏کردند بر زمین نهادند.
حمید بن مسلم نقل مى‏کند زنى از خیمه‏هاى حسین علیه السلام بیرون آمد صدا مى‏زد: واى بچه‏ام، واى کشته‏ام، واى از کمى یاور، واى از غریبى …
امام حسین علیه السلام به سرعت نزد او رفت و او را به خیمه‏اش بازگردانید، پرسیدم: این زن چه کسى بود؟ گفتند: این زن زینب علیها السلام دختر امیر مؤمنان على علیه السلام بود، امام حسین علیه السلام از گریه او به گریه افتاد و فرمود:
«انا لله و انا الیه راجعون‏» (7)
بیتابى پدر
پدر از دیده جارى اشک غم بهر پسر مى‏کرد ولى زینب در آنجا گریه بر حال پدر مى‏کرد پدر فریاد مى‏کرد و پسر خاموش بود اما سکوت او به قلب باب کار کار نیشتر میکرد پدر عمرى دلش مى‏خواست رخسار پسر بوسد ولى چون شرم مانع بود از آن صرف نظر مى‏کرد از آن رو تا که لب را بر لبش بگذاشت دیدن داشت یکى ایکاش بود آنجا و زینب را خبر میکرد پدر را از پسر زینب جدا کرد ار مکن منعش که از بهر برادر زینب احساس خطر میکرد
کرده بیتاب مرا آه دل با اثرت ز اشتیاق رخت از خیمه دویدم به برت اى ذبیح من و اى شبه رسول مدنى ز چه آلوده به خون صورت قرص قمرت نوجوان دیده گشا دیده گریانم بین اى پسر یک نظرى کن تو بحال پدرت من که خود خضر رهم پیر شدم از غم تو واى بر حال دل مادر خونین جگرت
پى‏نوشتها:
۱- و در بعضى از عبارات در آغاز این فراز آمده: «اللهم اشهد على هؤلاء …».
۲- اعیان الشیعه ج ۱ / ص ۶۰۷، مقتل الحسین مقرم: ص ۳۱۲، منتهى الآمال ج ۱ / ص ۲۷۲، مثیر الاحزان ابن نما: ص ۶۹٫  
۳- کبریت الاحمر ط اسلامیه: ص ۱۸۵٫
۴- ترجمه ارشاد مفید ج ۲ ص ۱۱۰، مثیر الاحزان ابن نما: ص ۶۹٫
 
۵- نفس المهموم: ص ۶۲،محدث قمى مى‏گوید:اما اینکه مادر على اکبر در کربلا بود یا نبود، چیزى در این باره نیافتم (همان مدرک: ص ۱۶۵).  
۶- ترجمه مقتل ابى مخنف: ص ۱۲۹٫
۷- تاریخ طبرى ج ۶ / ص ۲۵۶، ترجمه مقتل ابى مخنف: ص ۱۲۹٫
راهنماى تبلیغ ۶ ویژه امر به معروف و نهى از منکر صفحه ۱۳۸
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
متن روضه
به میدان رفتن حضرت على‏اکبر(ع)
نوشته‏اند تا اصحاب زنده بودند،تا یک نفرشان هم زنده بود،خود آنها اجازه ندادند یک نفر از اهل بیت پیغمبر،از خاندان امام حسین،از فرزندان،برادر زادگان، برادران،عموزادگان به میدان برود.مى‏گفتند آقا اجازه بدهید ما وظیفه‏مان را انجام بدهیم،وقتى ما کشته شدیم خودتان مى‏دانید.اهل بیت پیغمبر منتظر بودند که نوبت آنها برسد.
آخرین فرد از اصحاب ابا عبد الله که شهید شد،یکمرتبه ولوله‏اى در میان جوانان خاندان پیغمبر افتاد.همه از جا حرکت کردند.نوشته‏اند:«فجعل یودع بعضهم بعضا»شروع کردند با یکدیگر وداع کردن و خدا حافظى کردن،دست‏به گردن یکدیگر انداختن،صورت یکدیگر را بوسیدن.
از جوانان اهل بیت پیغمبر اول کسى که موفق شد از ابا عبد الله کسب اجازه کند، فرزند جوان و رشیدش على اکبر بود که خود ابا عبد الله در باره‏اش شهادت داده است که از نظر اندام و شمایل،اخلاق،منطق و سخن گفتن،شبیه‏ترین فرد به پیغمبر بوده است.سخن که مى‏گفت گویى پیغمبر است که سخن مى‏گوید.آنقدر شبیه بود که خود ابا عبد الله فرمود:خدایا خودت مى‏دانى که وقتى ما مشتاق دیدار پیغمبر مى‏شدیم،به این جوان نگاه مى‏کردیم.
آیینه تمام نماى پیغمبر بود.این جوان آمد خدمت پدر،گفت:پدر جان!به من اجازه جهاد بده.در باره بسیارى از اصحاب،مخصوصا جوانان،روایت‏شده که وقتى براى اجازه گرفتن نزد حضرت مى‏آمدند،حضرت به نحوى تعلل مى‏کرد(مثل داستان قاسم که مکرر شنیده‏اید)ولى وقتى که على اکبر مى‏آید و اجازه میدان مى‏خواهد، حضرت فقط سرشان را پایین مى‏اندازند.جوان روانه میدان شد.
نوشته‏اند ابا عبد الله چشمهایش حالت نیم خفته به خود گرفته بود:«ثم نظر الیه نظر ائس‏» (1) به او نظر کرد مانند نظر شخص ناامیدى که به جوان خودش نگاه مى‏کند. ناامیدانه نگاهى به جوانش کرد،چند قدمى هم پشت‏سر او رفت.اینجا بود که گفت:خدایا! خودت گواه باش که جوانى به جنگ اینها مى‏رود که از همه مردم به پیغمبر تو شبیه‏تر است.جمله‏اى هم به عمر سعد گفت،فریاد زد به طورى که عمر سعد فهمید:«یابن سعد قطع الله رحمک‏» (2) خدا نسل تو را قطع کند که نسل مرا از این فرزند قطع کردى.بعد از همین دعاى ابا عبد الله،دو سه سال بیشتر طول نکشید که مختار عمر سعد را کشت.
پسر عمر سعد براى شفاعت پدرش در مجلس مختار شرکت کرده بود.سر عمر سعد را آوردند در مجلس مختار در حالى که روى آن پارچه‏اى انداخته بودند،و گذاشتند جلوى مختار.حالا پسر او آمده براى شفاعت پدرش.یک وقت‏به پسر گفتند:آیا سرى را که اینجاست مى‏شناسى؟وقتى آن پارچه را برداشت،دید سر پدرش است.بى اختیار از جا حرکت کرد.مختار گفت:او را به پدرش ملحق کنید.
این طور بود که على اکبر به میدان رفت.مورخین اجماع دارند که جناب على اکبر با شهامت و از جان گذشتگى بى نظیرى مبارزه کرد.بعد از آن که مقدار زیادى مبارزه کرد،آمد خدمت پدر بزرگوارش-که این جزء معماى تاریخ است که مقصود چه بوده و براى چه آمده است؟-گفت:پدر جان‏«العطش‏»!تشنگى دارد مرا مى‏کشد،سنگینى این اسلحه مرا خیلى خسته کرده است،اگر جرعه‏اى آب به کام من برسد نیرو مى‏گیرم و باز حمله مى‏کنم.این سخن جان ابا عبد الله را آتش مى‏زند،مى‏گوید:پسر جان!ببین دهان من از دهان تو خشکتر است،ولى من به تو وعده مى‏دهم که از دست جدت پیغمبر آب خواهى نوشید.این جوان مى‏رود به میدان و باز مبارزه مى‏کند.
مردى است ‏به نام حمید بن مسلم که به اصطلاح راوى حدیث است،مثل یک خبرنگار در صحراى کربلا بوده است.البته در جنگ شرکت نداشته ولى اغلب قضایا را او نقل کرده است.مى‏گوید:کنار مردى بودم.
وقتى على اکبر حمله مى‏کرد،همه از جلوى او فرار مى‏کردند.او ناراحت ‏شد،خودش هم مرد شجاعى بود،گفت:قسم مى‏خورم اگر این جوان از نزدیک من عبور کند داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت.من به او گفتم:تو چکار دارى، بگذار بالاخره او را خواهند کشت.گفت:خیر.على اکبر که آمد از نزدیک او بگذرد، این مرد او را غافلگیر کرد و با نیزه محکمى آنچنان به على اکبر زد که دیگر توان از او گرفته شد به طورى که دستهایش را به گردن اسب انداخت،چون خودش نمى‏توانست تعادل خود را حفظ کند.
در اینجا فریاد کشید:«یا ابتاه!هذا جدى رسول الله‏» (3) پدر جان!الآن دارم جد خودم را به چشم دل مى‏بینم و شربت آب مى‏نوشم.اسب، جناب على اکبر را در میان لشکر دشمن برد،اسبى که در واقع دیگر اسب سوار نداشت. رفت در میان مردم.اینجاست که جمله عجیبى نوشته‏اند:«فاحتمله الفرس الى عسکر الاعداء فقطعوه بسیوفهم اربا اربا» (4) .
و لا حول و لا قوه الا بالله
پى‏نوشت‏ها:
۱ و ۲) اللهوف،ص ۴۷٫
۳) بحار الانوار،ج ۴۵/ص ۴۴٫
۴) مقتل الحسین مقرم،ص ۳۲۴٫
کتاب: مجموعه آثار ج ۱۷ ص ۳۴۵
@@@@@@@
شبه پیمبر،علی اکبر(ع)
آن هنگام که جز اهل بیت امام حسین(علیه‌السلام) کسی باقی نمانده بود، اولین سرباز امام از خاندان او و بزرگترین فرزندشان، حضرت علی‌اکبر(علیه‌السلام)؛ برای دفاع از حریم حسینی، اذن مبارزه خواستند.
در زیارت ناحیه مقدّسه که از لسان امام دوازدهم شیعیان حضرت مهدی«عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف» آمده: «السّلام علیک یا اوّل قَتیل مِن نَسلِ خیرَ سلیلٍ مِن سُلالَهِ ابراهیم» ابوالفرج اصفهانی نیز در کتاب مقاتل‌الطالبین، پس از یاران امام حسین(علیه‌السلام) اوّلین شهید را علی اکبر دانسته است.
نام شریفشان علی و کنیه‌ی مبارکشان ابوالحسن است و به نقل «مقتل الحسین مقدم» در حادثه‌ی کربلا حدود بیست‌وهفت سال داشتند.
درباره تاریخ ولادتشان مشهور است که در یازدهم ماه شعبان سی‌وسه هجری ولادت یافتند. برای امام حسین(علیه‌السلام) به جز ایشان دو پسر دیگر که نام آن دو نیز علی بوده، نقل شده است. علی‌اصغر شش ماهه و علی‌بن‌الحسین حضرت زین‌العابدین(علیهما‌السلام) که به ایشان علی‌اَوسَط هم می‌گفتند.
پس از ظهر عاشورا بود که با شهادت یاران امام، علی‌اکبر با همگان وداع کرد.
در این هنگام اهل حرم و همه‌ی بستگان دورتادور ایشان را گرفتند و می‌گفتند: «اِرحَم غُربَتَنا لا طاقَهَ لَنا علی فراقِک» به غربت ما رحم کن علی جان که ما را بر فراق تو طاقت نیست.
تویی که شبیه‌ترین مردمان به رسول خدا هستی «خَلقاً و خُلقاً» و چون دلمان برای دیدار او پر می‌زد به قد و بالای تو نگاه می‌کردیم.
ولی علی‌اکبر(علیه‌السلام) که تشنه‌ی وصال محبوب است و بی تاب دیدار اجداد طیّبش و امام زمان خود را تحت فشار می‌بیند، سوار بر اسب امام حسین(ع) که «لاحق» و به نقلی «ذوالجناح» نام دارد؛ عازم میدان می‌شود.
در روز عاشورا بعد از این که مردی فریاد برآورد که «ای علی، تو با یزید نسبت خویشاوندی داری، بیا و از حسن جدا شو که در امانی»، فرمود :
«اِنَّ قرابهَ رسول‌الله احقُّ اَن مُرعی»
و چنین شعار آغاز کرد :
« أنا عَلیُ بن الحسین بن عَلی نحن بیت الله اَولی یا لنَّبی»
«تَاللهِ لا یَحکُمُ فینا ابنُ الدّعی اضرب بالسیف احامی عن ابی»
« ضَربَ غلامٍ هاشمی قُریشی »
«من علی فرزند حسین فرزند علی هستم، به خدا (کعبه) سوگند ما به پیامبر سزاوارتریم. سوگند به خدا این زنازاده نمی‌تواند بر ما حکم کند. با شمشیر شما را می‌کُشم واز پدرم حمایت می‌کنم.»
بعد از حمله‌ی اوّل که نزد پدر برای تجدید قوا آمدند تشنگی امان از ایشان برده که حسین(علیه‌السلام) زبان علی‌اکبر(علیه‌السلام) را در دهان گرفت مکید و و سپس نگین انگشترش را به او داد و فرمود این نگین را بگیر و در دهانت بگذار، امیدوارم به زودی جدّت را ملاقات کنی و از دستان او سیراب شوی.
در مقاتل که این حرکت را از امام(علیه‌السلام) می‌خوانیم چه خوب است که درباره‌ی درس نهفته در آن کمی بیندیشیم. چرا که با در نظر گرفتن همه‌ی مصائب وارده بر امام و خانواده‌شان به هر حال در حادثه‌ عاشورا یک نبرد رزمی و جنگی رخ داده؛ و امام اگر بر بالین تک‌تک شهدا آمدند و یا این که زبان در کام علی‌اکبرشان گذاشتند حتماً به منظوری بوده است.
آنچه تحلیل‌گران این رفتار امام با علی‌اکبر، نوشته‌اند حاکی از این است که هر سه رفتار
۱٫ زبان در دهان نهادن امام در کام علی‌اکبر(علیه‌السلام)
۲٫ وعده‌ی سیراب شدن از دست جدّشان
۳٫ دادن انگشتری خود به منظور گذاشتن در دهان علی‌اکبر(علیه‌السلام)
در آن موقعیّت در استحکام بخشیدن و مقاومت فرزندشان، اثر روانی داشته است. چرا که وعده‌ی دیدار جدّش بهترین برخورد در تثبیت موقعیّت ایمانی آن جوان فداکار بود و علاوه بر آن گویای این است که نائل آمدن مقام انسان تا جایی که از دست رسول خدا جام بنوشد؛ بدون رسیدن به فوز شهادت میسّر نیست.
و اگر امام زبان در کام علی‌اکبر می‌نهاد برای این است که از شیره جان مقام ولایت به او بنوشاند تا از آن علم الهی ولی خدا بهرمند شود.
همانطور که در گذشته پیامبر خدا زبان در دهان علی نهاد و به فرموده‌ی امیرالمؤمنین علی(علیه‌السلام):
« هزار باب علم بر او گشوده شد که از هر بابی هزار باب دیگر»
بالاخره لحظه‌ی وصال علی‌اکبر(علیه‌السلام) نیز، مانند شهدای دیگر فرا رسید و او که دست پرورده مکتب انسان ساز ولایت بود، از جام وعده شده‍ ی پیامبر نوشید و به شهدای کربلا ملحق شد.
بانگ برآورد که«یا اَبَتاه عَلَیْکَ مِنّیِ السًّلامُ، هذا جَدّی رَسُولُ الله یَقْرَئُکَ السَّلام وَ یَقُولُ: عَجّلِ الْقُدُومَ اِلَیْناو شَعِقَ شَهقَهَ فارِق الدنیا»
یا ابتا، این جدّمان رسول خداست.بر تو سلام می‌رساند و می‌فرماید: به سوی ما شتاب کن.
این جا همه‌ی انبیاء و اولیای سلف منتظر قدوم مبارک شمایند.
سیراب شدم آن چنان که وعده داده بودی و سلامت را به تمام منتظرانت خواهم رسانید.
@@@@@@@
متن روضه شب هشتم محرم، علی اکبر علیه السلام-علی اصغر آرزومند
ای که از روز ازل مارا جدا کردی حسین
فقط من و شما نیستیم میگیم حسین،هر وقت میگی حسین اگه اسم بچه خودت هم باشه،حضرت زهرا سلام الله علیها از عرش صدا میزنه:اگه بچه خودت رو صدا میزنی،خدا برات حفظش کنه، اما  اگه حسین مرا میگویی ،بدونید با لب تشنه سر از بدنش جدا کردند.
ای که از روز ازل مارا جدا کردی حسین
یک نگه کردی و مارا مبتلا کردی حسین
حاجت دنیایی و عقبایی مارا که هیچ
حاجت پیغمبران را هم روا کردی حسین
خون تو خون خدا خون نبی خون همه
تو تمام دهر را صاحب عزا کردی حسین
حسین…. میگه شام عاشورا بود،از بنی اسد میگه من اومدم دیدم دور و بر گودال صدای هم همه ای میاد،اومدم جلو دید این وحوش و حیوانها همه که متضاد هم هستند،این پوزه هاشون رو زمین گذاشتند،دور بدن حسین دارند ناله میزنند،های حسین…
گرنبودی باب توبه تا قیامت بسته بود
باب رحمت را بروی ما تو واکردی حسین
نان شبهه حب دنیا باعث قتل تو شد
تا بماند اصل دین خود را فدا کردی حسین
یاد دادی وقت فتنه جان نثاری واجب است
این چنین حق را زباطلها جدا کردی حسین
دشمنت هم دست خالی از کنارت برنگشت
تو کرم اندازه ی لطف خدا کردی حسین
با لب خشکیده ات زیر فشار چکمه ها
مادرت شاهد بُوَد مارا دعا کردی حسین
حسین جان،شب علی اکبره،این جوونها اومدند برای علی اکبرت گریه کنند،یه سری با مادرت به ما بزن،دلت میاد مارو محل نذاری آقا،دلت میاد مارو تنها بذاری،بیا با ما برا علی اکبرت ناله بزن،آی شهدا شما هم بیایید اربابمون رو هم بیارید،گفت:خواب دیدم یکی از شهدارو،از اون ور چه خبر ،گفت:بذار برات یه خاطره بگم،یه روز با همه ی شهدا با ابی عبدالله اومدیم شلمچه،ابی عبدالله نشست شهدا دونه دونه ماجرای شهادتشون رو میگفتند،ابی عبدالله اینقده گریه کرد،اشک از محاسن مبارک جاری شد،میریخت رو خاک شلمچه . "بی خود نیست هرکی میره شلمچه عوض میشه"میگه کار بجایی رسید یکی از بچه ها گفت: بسه آقارو اذیت نکنیم،فرمود:نه بذار بگن،میگه :یکی صدا زد حسین جان دوستان ما که توی دنیا موندند در عذابند و نارحتند،ابی عبدالله فرمود:اینها باقی مانده شهدای ما هستند،به علی اکبرم گفتم بدون اینها به بهشت نیا.
اومد توی مدینه،رفت توی مسجدالنبی بعد رحلت پیغمبر،صدا زد من میخواهم پیغمبری که به او ایمان آوردم ببینم،سلمان توی مسجد بود،گفت:ای مرد ،پیغمبر از دنیا رفته،خیلی وقته، گفت:من باید ببینمش،گریه کرد،سلمان دید چیکار کنه آوردش خونه ی ابی عبدالله،فرمود:بشین، چی شده؟ گفت:من میخواهم پیغمبر رو ببینم،یه وقت ابی عبدالله فرمود:علی اکبرم،هنوز سن و سالی نداره،اومد،آقا فرمود:ای مرد این بچه رو که میبینی خُلقاً و خَلقاً ، منطقاً همه چیزش شبیهه جدم پیغمبره،مرد خوشحال شد گریه کرد،چقدر زیبا بوده پیغمبر،ابی عبدالله از فرصت استفاده کرد،فرمود ای مرد،این بچه رو که میبینی اگر بدونی قرار است یه خاری به پاش بره چه میکنی؟گفت: خدا اون خار و توی چشم من بزنه،به این بچه آسیب نزنه،فرمود ای مرد نیستی ببینی یه روزی میآد بدنش رو تیر باران میکنند.حسین…مراجع میفرمایند:خواندن مقتل هیچ عیبی ندارد،فقط باید مکان و مُستمع آماده باشند،یعنی روضه حروم نشه.
ای تجلی صفات همه ی برترها
چقدر سخت بود رفتن پیغمبرها
قد من خم شده تا خوش قدوبالا شده ای
آی، پدرهای شهدا چی کشیدند؟
قد من خم شده تا خوش قدوبالا شده ای
پدری دردسرش نیست کم از مادرها
پسرم میروی اما پدری هم داری
نظری گاه بینداز به پشت سرها
میگه یه سید جلیل القدری توی نجف بود،از خدا خواست داغ علی اکبر رو بفهمه،خدا بهش یه پسر داد اسمش رو هم علی اکبر گذاشت،هجده ساله که شد جوونش تب کرد،سه روز میگه بابا بالا سرش نشست،(پدر خیلی دوست داره پسر رو ببوسه،اما نمیتونه،مگه اینکه مریض بشه،یا بی هوش بشه،یا خواب باشه میاد بوسه میکنه میره،پدر نفرین نمیکنه اما اگر نفرین کنه،نفرینش کاریه،باباتون رو پاش رو تو رو خدا ببوسید،هر کی هست بابات)میگه سه روز بابا بالا سر جوونش نشست،اما آخرش جوونش مرد،میگه:هر وقت سید رو می دیدیم خمیده راه میرفت… میگه تو مجلس یزید ،یزید اهانت که میکرد بماند،یزید گفت:حسین چقدر پیر شدی،یکی صدا زد من حسین رو دیده بودم اینقده سر و روش سفید نبود، یکی از لشکری ها گفت: آری درست میگی ،اما وقتی اومد کنار بدن علی اکبرش،وقتی بلند شد دیدیم هم زانوهاش خمیده شده،هم موهاش سفید شده،حضرت رقیه هم موهاش تو سه سالگی سفید شد،دکترها میدونند کسی که یه وحشت آنی بهش برسه تمومه،اثر میذاره، حالا بهتر شعر رو میفهمی:
قد من خم شده تا خوش قدوبالا شده ای
پدری دردسرش نیست کم از مادرها
پسرم میروی اما پدری هم داری
نظری گاه بینداز به پشت سرها
سرراهت یک تُک پا خیمه برو
شاید آرام بگیرد کمی خواهرها
اومد توی خیمه شروع کردند موهاش رو شونه زدن،زنها یه حرفی بهش زدن جیگر میسوزونه،هنوز عباس زنده است،به علی اکبر میگفتند ستون خیمه ها، گفتند:علی اِرحَم غُربَتنا،به غریبی ما زنها رحم کن،فرمود:رهایم کنید مگه صدای غربت بابامو نمیشنوید.
مادرت نیست اگرمادر سقا هم نیست
عمه ات هست به جای همه مادرها
حال که آب ندارم برای لب تو
 بهتر این است که غارت شود انگشترها
آن چنان کهنه نگشته است سم مرکبها
آن چنان کُند نگشته لب خنجرها
اومد کنار بدن صدا زد:
چه کنم باتو و این ریخت وپاشی که شده
چه کنم با تو و با بردن این پیکرها
آیه ات پخش شده آینه ات پخش شده
علی اکبرمن شده علی اکبرها
گیرم از یک طرفی نیز بلندت کردم
برزمین باز بماند طرف دیگرها
حسین…..
اومد جلوی لشکر به زبان حال فرمود: من نبودم تو کوچه های مدینه مادرم زهرا رو زدند،امروز دماری از روزگارتون در میآورم،خیلی هارو به درک فرستاد،مرد میخواد جلوی علی اکبر بایسته،ابی عبدالله بالای یه بلندی ایستاد،اینقدر علی اکبر خوب میجنگید پشت سرش کسی نمیتوانست قرار بگیره،هر کی می اومد سر راهش می افتاد،نعره ی حیدری می زد،عباس هم داره نگاه میکنه،آخه استاد رزم علی اکبره،برگشت بابا: یا اَبَتِ اَلْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنی وَ ثِقْلُ الْحَدیدِ قَدْ اَجْهَدَنی. ای پدر تشنگی مرا حتما خواهد کشت و سنگینی آهن مرا بسیار در سختی و رنج قرار داده،عین روایت و مقتل اینه، اما یه وجه دیگه اش اینه،چون زره ،زره پیغمبره،اون سنگینی بار رسالت رو حس میکنه،آمد پیش آقا ابی عبدالله، چون می دونید ،حضرت زهرا سلام الله علیها شش ماه تب کرد،به حسین یه قطره شیر نتونست بده،شیخ شوشتری ،شیخ قمی هم نوشتند:پیغمبر می اومد  با دو انگشت میگذاشت در کام حسین، روایت داره به رود شیری در عرش وصل بوده،پیغمبر حسین رو شیر میداد،شیر بهشتی،لذا این ذائقه ی حسین پیغمبری است،اینکه ابی عبدالله به علی اکبر فرمود:زبانت رو نزدیک بیاور در دهان من بگذار. میخواست ذائقه ی پیغمبر رو یه بار دیگه بچشه،تا زبان در دهان بابا گذاشت خجالت کشید،دید باباش از خودش تشنه تره،حسین……..دیگه حرف نزد رفت، اما میدونه باباش عاشقشه،اینقده راه رفت تا از دید حسین دور شد،بعد سوار مرکب شد،دیگه علی رفت که بره،زد تو دل لشکر،گفتند حریف این یل کسی نمی شود، محاصره اش کنیم،ره  باز کنید،مُرّهِ بن مُنْقَذْ لعنه الله علیه گفت:گناه عرب به گردن من الان داغ این جوون رو به دل باباش میذارم،اومد از پشت یه نیزه زد تو پهلوی علی اکبر،تا نیزه رو زد،آقا افتاد رو اسب،کلاه خود از سرش افتاد،یه نامردی شمشیر به فرق مبارک زد، یکی تیر به گلوش زد،خون سر علی ریخت رو صورت اسب،لشکر فهمید دیگه علی کاری نمیتونه بکنه،ابی عبدالله فهمید لشکر داره آرایشش عوض میشه،دارن راه باز میکنن،نیزه ها بود بالا میرفت،هرچی شمشیر میزنن از رو اسب نمی افته،پا به رکابه،مرد جنگیه،چند تا نیزه دار اومدند جلو،صداش بلند شد،اَبَتا..حسین….،ابی عبدالله اومد کنار بدن،دید فرق شکسته،بدن ارباً اربا شده،صورت رو صورتش گذاشت، یه وقت دید صدای علی میآد، کدوم علی؟صدای علی از حلقوم زینب میآد، اَخا،برادرم،به جان مادرم پاشو،کاری شد تا ابی عبدالله فهمید زینب اومده، اباشو رو زینب انداخت، یعنی لشکر نبینه، های حسین…………
@@@@@@
متن روضه ی شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام- خلج
نفس نفس زد،تیرهارو پس زد
دست روی دست زد،علی مو کشتن
این شد مصیبت،صورت رو صورت
میگه با حسرت،خدا علی مو کشتن
تو بیا و یه بار دیگه،قدم بزن مقابل من
باید بابا بشی خدا بهت پسر بده،پسرت خوش قد و قواره بشه،جلو چشمت راه بره،از راه رفتنش لذت ببری،شاید بفهمی امام حسین علیه السلام چی میگه
تو بیا و یه بار دیگه،قدم بزن مقابل من
دیگه چه آرزویی داری؟
واسه من یه اذونی بگو،علی دل بابات و نشکن
بعضی ها خوب دارن عرض ادب میکنن،نشستن کنار بدن علی اکبر،می خوای کمک بابا کنی یانه؟
پسرم پسرم پسرم،بابای پیرت رو نگاه کن
چه بلایی اومد به سرم،رحمی به حال خیمه ها کن
میمیرم از غمت،میمیرم از غمت،میمیرم از غمت
خیال کردی امروز به این سادگی ها  رهات میکنم،نه والله باید خیلی گریه کنی،باید بلند بلند گریه کنی،یکی میگفت:اگه تو خیابون یه جایی رد شدی دیدی پلاکارد مشکی زدن،یه نفر از دنیا رفته،از جلوش رد شدی دیدی خیلی صدای ضجه و ناله هست،بدون اونی که از دنیا رفته جَوون بوده،یه جوری امروز باید جیغ بزنی برا علی اکبر،یه مرهمی رو دل حسین بذاری
دیگه شکستم،میلرزه دستم
چشماتو بستم،گریه ام بلنده
میبینی اکبر،این دم آخر
داره یه لشکر،به من میخنده
خوشبحال جوونها دارن برا علی اکبر گریه میکنند،پیرمردها هم برا حسین گریه کنند،خانم ها هم برن زیر بغل زینب رو بگیرن،یکی به داد لیلا برسه.
چی به روز تو اومده که،از تن تو چیزی نمونده
تا کجاها باید بگردم پیدات کنم؟
چی به روز تو اومده که،از تن تو چیزی نمونده
گریه های بلند بابات،عمه رو تا اینجا کشونده
پاره پاره ی پیکر تو ،چه جور کنار هم بچینم
نه به خاطر اینکه اعضاء مقطع است نه،یه طرف دیگرش رو ببین
پاره پاره ی پیکر تو ،چه جور کنار هم بچینم
چشم من هی سیاهی میره،چندتا علی اکبر ببینم
میمیرم از غمت،میمیرم از غمت،میمیرم از غمت
وای پسرم
شکسته اَبروت، شبیه بازوت
من مات و مبهوت،خیره به جسمت
آخرش از من تو رو گرفتند
دعوای دشمن بود سر اسمت
کاشکی نمیگفتی اسم من علی ِ
آخرش از من تو رو گرفتند
دعوای دشمن بود سر اسمت
نیزه خورده به پهلوی تو،آیینه ی نبی شکسته
علی چشمات و وا کن ببین،زهرا کنار من نشسته
علی اکبرم این وضع پهلوی تو  و مادرم رو که دیدم یاد خاطره ای افتادم،تو نبودی هنوز
تو نبودی مدینه علی، دستای بابامون و بستن
پشت در ،چهل نفر،بی خبر،پهلوی زهرا رو شکستن
میمیرم از غمت،میمیرم از غمت،میمیرم از غمت
خدایا چه کند حسین،صدا زد زینب جان چه کنیم،خانم زینب فرمود:ابی عبدالله،حسین جان،هر جوری شده با خودمون میبریمش ،ابی عبدالله فرمود زینب من زیر شانه هاش رو میگیرم،تو هم پاهاش و بگیر،یه یا زهرا بگیم بلند کنیم،اما همین که اومدن بدن رو بلند کنند،به عزت و شرف لا اله الا الله،دیدن کار ما نیست
جوانان بنی هاشم بیایید
علی را بر در خیمه رسانید
صلی الله علیک یا مظلوم،یا اباعبدالله
متن روضه شب هشتم محرم_علی اکبر علیه السلام -حاج مهدی سلحشور
ما هم نمی فهمیم،کسی باید جَوون از دست داده باشه،تا بفهمه،یعنی چی حضرت زینب سلام الله علیها میگه،وقتی دیدم صدای علی از وسط میدان اومد داداشم هی میشینه،هی بلند میشه،رنگ صورت حسین برگشته،گفتم داداش چیه؟گفت:علیم رو کشتند،وقتی رسید کنار بدن علی اکبر،خودش رو از بالای مرکب انداخت رو زمین،کجا دنبال بدن بگرده؟این ور میشد میگفت:علی،این ور،علی،علی،جلو اومد بالا سرش نشست،سر رو گذاشت رو زانوش،دلش آروم نشد،این صورت رو گذاشت رو صورت علی ،ولدی علی،با دستان خودش،دست بُرد داخل دهن،این لخته های خون رو از تو دهن میکشید بیرون،میگفت:نمی خوای جواب من رو بدی؟دارم میمیرم،امشب اگه کربلا بودیم یه کلمه از علی اکبر نمی تونستیم بگیم،ملا عباس مازندرانی تو اون رؤیای صادقه،وقتی بردنش کربلا،خدمت حضرت مشرف شد،حضرت فرمود:خوب روضه خوندی اما،شب های جمعه دیگه تو حرم ما اومدی،حرف از علی اکبر نزن،مادرم فاطمه تو حرمه،تو روضه میخونی نمی دونی مادرم چه میکنه،عرضم این یه جمله است،اما زین العابدین میگه دیدم تو خیمه ولوله شده،رفت و آمد زیاد شده،اما از هر کی میپرسیدم چی شده؟هیچکی هیچی نمیگفت،به مریض میگن خبر بد ندید،هر کی یه جور طرفه میرفت،اما یه لحظه پرده خیمه رو بالا زدن،نگاه کردم دیدم چند تا جوون،یه عبا برداشتن،یه چیزی تو این عبا ریختن،دارن میارن دارالحرب،بازم نفهمیدم چی شده،اما پشت سرش دیم،زینب زیر بغل حسین رو گرفته،عباس داره به سر میزنه.
بخوان به گوش سحرها اذان علی اکبر
بخوان دوباره برایم بخوان علی اکبر
لب ترک ترکت را به هم نزن بابا
نه،بذار جور دیگه اش رو بگم:
لب ترک ترکت را به هم بزن بابا
اما
 تکان نخور  که نپاشد جهان علی اکبر
دوباره داغ پیمبر تحملش سخت است
نرو جوانی ِ حیدر بمان علی اکبر
تا اومد گفت:بابا می خوام برم به میدان،بی معطلی ابی عبدالله گفت:برو،بر خلاف قاسم،که وقتی اومد ابی عبدالله،این پا اون پا کرد،علی اکبر که اومد ابی عبدالله گفت:برو به میدان،چقدر قشنگ شاعر آورده،عمان سامانی:
برو که در یک دل نمی گنجد دو دوست
برو ،اما،قبل رفتن برو تو خیمه،بچه ها دورت بگردن،زن و بچه ببیننت،طوری دور علی حلقه زده بودند دور علی این زن و بچه،که ابی عبدالله فریاد زد،رها کنید علی ِ من رو،علی من محو خداست،بذارید بره،
به دست غصه نده دست دخترانم را
تمام دلخوشی ِ کاروان علی اکبر
ببین که تیر فراقت نشسته بر جگرم
ببین قدم زغمت شد کمان علی اکبر
یه جوری التماس رو آدم از حرفاش میبینه،درسته امامه،اما رابطه پدر و پسری رو هم در نظرت بیار
عصای پیری بابا مقابلم نشکن
توان بده به من ِ ناتوان علی اکبر
نمی دونم میگیری یا نه؟اگه گرفتی امشب با ناله ات عرض ادب کن
کنار جسم تو رسم جهان عوض شده است
نشسته پیر کنار جوان علی اکبر
حسین……..
@@@@@
بسم الله،بیا بریم پایین پای حسین،آی حسین،من می ترسم  همین طور اسم کربلا رو ببرم،ولی ایمان داشته باش،امشب از این آقازاده کربلاتو بگیری، از زبان اباعبدالله گوش بده:
ای تجلی صفات همه ی برترها
چقدر سخت بُود رفتن پیغمبرها
قد من خم شده تا خوش قد و بالا شده ای
بخدا عشق پدر نیست کم از مادرها
به امام صادق علیه السلام وقتی عرضه داشت،بهترین لذت برای یک پدر؟گفت:وقتی ببینه بچه اش خوش قد و بالا شده،جلوش راه می ره،
پسرم! می روی اما پدری هم داری
نظری گاه بیندار به پشت سرها
عبارت مقتل عجیبه،می گه وقتی،علی اکبر اومد اجازه ی میدان بگیره،اِستأذن،بلافاصله آورده: اباعبدالله فأذن،تا گفت:بابا برم،گفت:برو،اما قبلش :
سر راهت دم آن خیمه کمی راه برو
چرا؟
تا که آرام بگیرند کمی خواهرها
پسرم،پسرم
مادرت نیست اگر ،مادر سقا هم نیست
عمه ات هست به جای همه ی مادرها
بین علی اکبر و قمر منیر بنی هاشم،بین این آقا زاده و آقایی که قراره فردا شب براش سینه بزنی،چند تا شباهت پیدا کردم،دونه دونه میشمارم،هرکدومش یه شب حرف داره،یه شب روضه داره من رد میشم،شباهت اول بین علی اکبر و قمر بنی هاشم،شباهت اول:برای هردو شون،برای هردوی این دو بزرگوار،برا هردوشون امان نامه رسید از دشمن،میگذرم،اصلاً نمی دونی این امان نامه،چی تو دل این آقا زادها بوجود آورد،شباهت دوم،هردو لقب ساقی داشتند،به مقام سقایت رسیدند،شباهت سوم،هردو شجاع بودند،دلیر بودند،سردار بودند،یک تنه حریف بودند،راحتت کنم،هر دو تو وفاداری و ابراز وفاداری به امام بی نظیر بودن،هردو به حد عصمت،نه به مقام امامت،ولی به اون حد نزدیک بودند،شیخ جعفر شوشتری تو خصائص میگه: هردوی این دو بزرگوار رو امام تو کربلا،به یه نوعی دستاشون رو بست،می دونست اینها یک نفری حریفند،علی اکبر رو چه جوری دستش رو بست،زره پیغمبر رو تنش کرد،سنگینی این بار،به عباسم فرمود داداش می ری برای آب برو،این دو تا آقازاده یه نفری حریف بودند،شباهت بعد،گفتم برا هردو امان نامه اومد ،هردو شجاع و دلیر بودند،هردوساقی بودند،هردو مادراشون کربلا نیومدند،هردو کربلا بی مادر بودند،بیا بریم جلوتر،هرکی دلش رو داره از الان روضه رو بشنوه،بگم یا نه،یا صاحب الزمان،هر دو فرق شکاف خورده،هردو بدن قطعه قطعه شده،چه کردن این دو نفر تو کربلا،یه جمله دیگه،یه شباهت دیگه،هر دو لحظه ی آخر یه رجز مشترک دارن،هر دو اون لحظه ی آخر یه جور حسین رو صدا زدن،یه مرتبه ابی عبدالله،می خوام از روی مقتل برات بخونم،نمی خوام از خودم بگم،حتی زبانحال،خیلی عجیبه،مرحوم حُرّعاملی نوشته،مرحوم شیخ مفید نوشته،میگه:سکینه خانم سلام الله علیها،میگه پدرم تو خیمه مضطرب و نگران بود،علی وسط میدان،هی میرفت جلو در خیمه نگاه میکرد،هی برمیگشت عقب،یه مرتبه دیدم،الله اکبر،می خوام عبارت رو بخونم معنا کنم،حضرت سکینه می گه: فَرَأیتُهُ قَد أشرَفَ عَلَی الموت،دیدم مرگ داره بر بابام غلبه میکنه، وَ عَیناهُ تَدورانِ کَالمُحتًضَر،سکینه داره میگه،هنوز حسین از خیمه بیرون نرفته،هنوز وسط معرکه نرسیده،فقط علی رفته،سکینه میگه نگاه کردم،دیدم، مثل آدم محتضر،بابام هی میره و میاد،یه مرتبه دیدم،صدای برادرم بلند شد،میگه ابَتا عَلَیکَ مِنّى‏ السَّلامَ،تا صدای علی بلند شد،بابام از وسط خیمه داد زد،ولدی علی، باباصبر کن اومدم،اوج عظمت مصیبت علی اکبر اینه که،حسین بن علی،قربونش برم،رحمهالله الواسعه،تو کربلا یه جا نفرین کرد،الله اکبر،تا اومد بالا سر علی یه نگاه به لشکر کرد،گفت:عمر سعد ، قَطِعَ الله رَحِمَک،چیکار کردی با بچه ام،با میوه ی دلم چیکار کردی،حسین نفرین کرد، قَتَلَ الله قَومً قَتَلوک،وای وای،امان امان،نمی دونم،چه جوری ابی عبدالله اومد،خیلی حرف ها رو نزدم،رسید بالا سر علی اکبرش،امشب می ری خونه باید جوری امشب گریه کرده باشه،همه بفهمند صدات گرفته،چون نفس المهموم شیخ عباس میگه:مقرم می گه،می گه تا علی اکبر به شهادت نرسیده بود،کسی ندیده بود ابی عبدالله صداش رو بلند کنه،بلند گریه کنه،اما از علی اکبر،یه مرتبه دیدن صدای حسین،بلند شد، رَفِعَ صُوتَهُ بِالبُکاء،یه آقایی هی میگه ولدی،ای وای ای وای،رسید تو معرکه،سیدبن طاووس میگه،راوی کربلا میگه،میگه دیدم حسین لااله الاالله،دلش رو داری بشنوی،دلش رو داری،میگه دیدم حسین،این تیکه آخر نزدیک بدن،دیگه زانوهاش رمق نداشت،دیدن حسین داره با زانو راه میره،هی بلند میشه می خوره زمین،هی میگه پسرم،حسین………….
خواهم که بوسه ات زنم،اما نمی شود
تحویل میگیری یانه؟
خواهم که بوسه ات زنم،اما نمی شود
چرا؟آخه
جایی برای بوسه که پیدا نمی‌شود
خدا رحمت کنه مرحوم فلسفی رو این روضه رو ایشون می خوند:که می گفت ابی عبدالله اومد بالا سرش،دید لحظات آخره،بچه اش داره دست و پا میزنه،گفت:یه بابا بگو،دید بچه نمی تونه،نگاه کرد دید یه لخته ی خون،راه گلوی علی رو بسته،ابی عبدالله دست کرد تو دهن علی،خون رو بیرون آورد،گفت:عزیزم:
لب را به هم بزن، نفسی زن که هیچ چیز
شیرین‌تر از شنیدن بابا نمی‌شود
بدون گریه نری،وای وای
ای پاره‌پاره‌تر ز دلِ پاره پاره‌ام
گفتم بغل کنم بدنت را نمی‌شود
چیکار کردن،آی حسین………یا صاحب الزمان(عج)،کنایه فهم ها:
باید کفن به وسعت یک دشت آورم
در یک کفن که پیکر تو جا نمی‌شود
هرکاری کرد دید فایده نداره،چیکار کرد،بدن رو جمع کرد،خودش رو انداخت رو بدن علی،تنها روضه ای که کربلا نمیشه خوند همین روضه است،نمی شه خوند چون مادرش طاقت نداره،تو داری یه چیزی میشنوی،من میگم این روضه به سه دلیل اینقدر عجیبه،اینقدر جگر سوزه،یه دلیلش اینه که برا حسین سخت بود،حسین باباست،حسین این بچه رو بزرگ کرده،علی اکبر برا پدر هم پیغمبره،هم امیرالمؤمنینه،هم مادرش زهراست،این یه دلیل،دلیل دوم،خیلی سخته گفتنش، من فکر میکنم دلیل دیگه اش اینه،تا قبل مصیبت علی اکبر کسی جرأت نکرده بود این کار رو بکنه،بگم چه کاری،شب هشتمه،تا قبل روضه ی علی اکبر کسی جرأت نکرده بود این کار رو بکنه،اما وقتی علی اکبر افتاد رو زمین،حسین رسید،لشکر شروع کرد،هلهله کردن،همه می خندیدن،این خیلی سخته بخدا،حسین گریه می کرد،گفت:بابا پاشو،ببین دارن میخندن اینها،یه دلیل دیگه،دلیل سوم،تا قبل از روضه ی علی اکبر،این اتفاق نیوفتاده بود،اما مصیبت علی اکبر برا اولین بار این اتفاق افتاد،بگم چه اتفاقی،سادات داد بزنن،ضجه بزنن،وقتی علی اکبر،افتاد،حسین اومد،رو بدن افتاد،دیگه بلند نشد،دیدن زینب داره می دوه،وسط نامحرم ها،هی تو سرش میزنه،ای حسین……..بگو نفست بگیره،ای حسین…………بگو شاید نفس آخرت باشه،حسین………..
خیز  و از جا آبرویم را بخر
عمه را از بین نامحرم ببر
زینبی که هیچکی قد و بالاش رو ندید،بگو یا حسین………..
منبع: کتاب گودال سرخ
متن روضه علی اکبر علیه السلام-حاج محمدرضا طاهری                  
تا گفت:بابا برم میدان،گفت:برو عزیز دلم
من نگویم مرو ای ماه برو
اما شرط داره
لیک قدر ی بر من راه برو
بذار یه بار دیگه قد و بالات رو ببینم بابا
برو میدان ولی آهسته برو
دیدن عمه ی دل خسته برو
تا شنیدن اهل و عیال،خیمه نشینان،مخدرات همه از خیمه بیرون دویدن،خواهراش اومدن،دور علی اکبر و گرفتن،یکی صدا می زنه،داداش به غریبی بابام رحم کن،کجا داری میری علی جانم،ابی عبدالله دید علی اکبر این طوری که زن و بچه حلقه زدن دورش نمی تونه بره،فرمود:رهاش کنید،او غرق در ذات خداست،علی دیگه موندنی نیست،حسین خودش راهیش کرد،اما همین که داره میره،دیدن این پیرمرد داره دنبالش می دوه،محاسنش رو روی دست گرفته،خدایا شاهد باش،اشبه الناس خَلقاً و خُلقاً به رسول الله رو دارم به میدان می فرستم،همه ایستادن دارن دلاوری علی رو نگاه میکنن،اون کسی که بیشتر از همه صدای الله اکبرش بلنده،عمو عباس ِ،تا هر یک از دشمن رو رو زمین میندازه،صدای عباس بلند میشه،الله اکبر،روایت نوشته، صد و بیست نفر رو این آقا زاده ی ابی عبدالله،یک تنه به درک واصل کرد،تا موقعی که نانجیبی،پشت یک درخت خرما،ایستاد،منتظر،به نامردی،کمین گذاشت،خیلی از بچه های ما تو کمین های دشمن،وارد می شدن،تو تله های کمین گیر می کردند،مثل علی اکبر میشدند،یکی از شهدا تو خاطراتش آوردند،گفت:اون لحظه ی آخر هر کدمشون یه چیزی به دلشون عنایت می شد،گفته بود:من معنی ارباً اربا رو می خوام بفهمم،یا برگردم تهران سئوال کنم،ارباً اربا یعنی چی؟یا همین جا اربابم به من نشون بده،مثل علی اکبر ارباً اربا شد،خمپاره درست کنار پاش خورد،تیکه تیکه شد،نانجیب کمین گذاشت،گفت:گناه عرب به گردنم باشه اگر،داغش رو به دل مادرش نگذارم،همچین که اومد با نیزه ای به علی اکبر زد،دیگری شمشیر به فرق نازنینش،اختیار از کف داد،دست به گردن اسب انداخت،خون سر روی چشای اسب ریخت،اسب اشتباه به جای اینکه برگرده،به سمت خیمه ها رفت تو دل دشمن،هرکسی که بغض از علی داشت دورش رو محاصره کردن،یکی با نیزه میزنه،یکی با شمشیر می زنه،عباس داره این منظره رو می بینه،رنگ صورتش پرید،ابی عبدالله شنید آخرین صدای علی اکبر رو،آخرین نفس هاشه، ابَتا عَلَیکَ مِنّى‏ السَّلامَ ،یعنی بابا خداحافظ ،حسین……………
فروغ چشم من از چشم نیزه ها افتاد
عصای پیری من زیر دست و پا افتاد
عزیز یوسف من چنگ گرگ ها حس کرد
یه روایت ساختگی درست کردن، یه پیراهنی رو خون آلود کردن ،اومدن به یعقوب گفتن بچه ی تو رو،گرگ ها دریدن،اینم پیراهنش،با همین پیراهن اینقدر یعقوب گریه کرد،چشماش نابینا شد؛بعضی ها می گن چرا ابی عبدالله ؟یه بعدی نگاه می کنن به روضه ها،حسین خودش روانه میدان کرد،بله،مرحوم واعظ قزوینی به نقل از شیخ حُر آورده،از مقتل شیخ حُر،می گه ابی عبدالله وقتی اومد دیدن پسرش،از دور که نگاش به بدن علی اکبر افتاد،چی دید من نمی دونم،ابی عبدالله پیاده شد،چرا با اسب نرفت این خودش یه بحثی است،می خواست با پاهای خودش حسین بره،همچین که یه قدم برداشت،دیدن پاهای حسین لرزید،خورد زمین،دو زانو،دو زانو خودش رو آورد،تا کنار بدن،آه علی علی
عزیز یوسف من چنگ گرگ ها حس کرد
زبس که رونق یعقوب قصه ها افتاد
به زخم نیزه ای از روی اسب از پهلو
مرا به خاک جگر گوشه ریخت یا افتاد
آی جوون ها امشب که رفتید خونه یادتون باشه،اگه بیدار بود از روضه برگشتید برو دست و پای پدرت رو ببوس،اگه نه فردا،نمی دونید چقدر خونه دل می خوره یه پدر،تا جوونش رعنا میشه،خوش قد و بالا میشه،دیگه یه موقع هایی  حیا میکنه این بچه رو در آغوش بگیره،آرزوش ِ بغلش کنه،ببوستش،دنبال فرصت میگرده«یکی از فرصت ها وقتی از امام صادق علیه السلام سئوال کردن،کی برای یک پدر ،برای یک مادر شیرین ترین لحظه است؟فرمود:شب دامادی جوون جلو چشم این بابا راه بره،هی قد و بالاش رو نگاه کنه،بگه بابا قربون قد و بالات برم،کی آقا سخت ترین لحظه است؟فرمود:اون لحظه ای که بابایی بیاد کنار بدن بچه اش بشینه» صاح الإمام سبع مرات ، آه ولداه! آه واعلیّا،هفت مرتبه ابی عبدالله از پرده ی جگر هی صدا می زد ای پسرم،هرچی ابی عبدالله صدا ناله اش بیشتر می شد،این نانجیب ها دست می زدن،کف می زدن،هلهله کردن،این بیت رو باباها می فهمن:
کسی که بین مژه کرده ام بزرگ
آیا چنین زهم شده پاشیده در عبا افتاد
این علی اکبر منه
زدم به هم افسوس و زانویم تا خورد
دلم شکسته و در ورطه ی بلا افتاد
گفت:علی جان
ذبیح من
ابراهیم برا همچین روزی،وقتی گوسفندی فرستاده شد،قوچی آسمانی برا ابراهیم فرستاده شد،گفتند:بکُش،نذرت رو ما قبول کردیم،ابراهیم(ع) اصرار داشت خدایا،من می خوام داغ این پسر ،رو دلم بمونه،بفهمم،جبرئیل نازل شد،براش روضه خوند روضه علی اکبر رو،ابراهیم شروع کرد گریه کردن،اینقدر گریه کرد بی تاب رو زمین افتاد،خطاب رسید:ابراهیم این گریه ای که کردی ما در عوض قربانی کردن پسرت قبول کردیم،بلکه فضیلتش بالاتر از اونه برا ما، اما ذبح عظیم کربلا اتفاق می افته.
ذبیح من زبرت با خداست برخیزم
به جان زداغ غمت شعله ی عزا افتاد
نشست چین و شروع کرد به رخ که می بینم
ترک به ماه جبین تو از قفا افتاد
اذان ظهر که شد علی اکبر اذان گفت،بابا لذت می بره،همه جا تو راه،مؤذن ابی عبدالله علی اکبر بود،حالا نشسته به التماس میگه:
نماز عصر مرا پس اذان نخواهی گفت
گلو بریده لب خشکت از صدا افتاد
نه قطعه قطعه فقط، نقطه نقطه ات کردند
تنت به پهنه ی این دشت تا کجا افتاد
خدا کند که خطای نگاه من باشد
که از تمام قدت چند نقطه جا افتاد
میان هلهله و خنده ها کم آوردم
به سان محتضری که زتن و تا افتاد
آی جوون های باغیرت،چی کشیده ابی عبدالله،این منظره رو دیده و داره برا علی اکبرش میگه،می خوام حقش رو ادا کنی.
بلند شو پسرم چشم خیل نامحرم
نمی گه به قد و بالاش،این قدر نزدیک بوده زینب میون دشمن، که این رو میگه
بلند شو پسرم چشم خیل نامحرم
به خاک چادر ناموس کبریا افتاد
یعنی تو این راه اینقدر عمه ات زمین افتاده.
و وضع خده علی خده،صورتش رو به صورت علی گذاشت،صدا زد قتل الله قوماً قتلوک، علی الدنیا بعدک العفا، علی علی علی…………..
منبع: کتاب گودال سرخ
جان دادن ابی عبدالله
مرحوم شیخ جعفر شوشتری می گوید: سه جا وقتی امام حسین (علیه السّلام)، علی اکبر (علیه السّلام) رو فرستادند، داشت  جون می داد:
دفعه ی اول وقتی علی اذن میدان گرفت، خواست بره میدان، رنگ بر صورت حسین (علیه السّلام)  نبود، چند قدم پشت سر علی راه می رود، دست به محاسن می کشه، می گوید: «لا حَول و لا قوه الّا بالله … » پسرم ! کمی آهسته تر برو، کمی بیشتر نگاهت کنم.
بار دوم، وقتی که برگشت از میدان صدا زد: «یا ابتا العطش قد قتلنی » عطش منو داره می کشه، ابی عبدالله زبان در دهان علی گذاشت، وقتی علی اکبر دید زبان بابا از او خشک تره خجالت کشید، آنجا هم حسین (علیه السّلام) می خواست جان بدهد.
به امام صادق (علیه السّلام) عرض کردند، بهترین نعمات الهی برای یک پدر چیه؟ حضرت فرمودند: بهترین نعمت برای بابا اینه که جوانش بزرگ بشه، پیش او راه بره.
باز از حضرت سؤال کردند، سخت ترین لحظه چیه؟ فرمودند: آن لحظه ای که آن جوان به پیش پدر می خواهد جان بدهد.
بار سوم مرحوم شوشتری می گه آن لحظه ای بود که ابی عبدالله دم در خیمه قدم می زد، (خدایا چه بر سر پسرم می آید) یه دفعه دید صدای علی داره میاد، ناسخ التواریخ می گه، تا صدای علی را شنید سوار اسب شد، به بالای سر علی آمد. وقطّعوهُ سیوفهُ ارباً اربا.
هفت مرتبه صدا زد: ولدی ولدی …
آنجا لشگر یه لحظه فکر کردند حسین جان می ده، گفتند: هم پسر را کشتیم و هم پدر رو، لذا لشگر کف زدند … .
منبع:کتاب گلواژه های روضه
مرحوم آیت الله فلسفی می فرمود:
امام حسین (علیه السّلام) (روز عاشورا) دو تا بدن را نیاورده است، هر دو را هم عذر شرعی داشته است، یکی بدن اباالفضل العباس (علیه السّلام) و یکی هم بدن حضرت علی اکبر (علیه السّلام) است، چرا؟ چون اسائه ی ادب به بدن می شد، جنازه ی مسلمان هم، محترم است نباید اسائه ی ادب بشود.
مقتل فلسفی، ص ۵۷
ای علی اکبر نازنیم
داغ روی ترا من نبینم
غرقه در خون شناور تن توست
ای گل پرپر که جبینم
چون نظر می کنم روی ماهت
صورت پاک احمد ببینم
چشم خود را تو بگشا علی جان
تا که از روی تو گل بچینم
زارم و خسته و بس حزینم
رفته ای و پدر گشته تنها
چون کنم که غمت بس فزون است
چون نعش پاکت بنشینم
کس نداند مقامم الهی است
شاه ملک و سما و زمینم
مخلص از دل سر ناله سر کن
از غم و ماتم شاه دینم
            میرزای بروجنی
گمان مدار که گفتم برو ، دل از تو بریدم
نفس شمرده زدم همرهت پیاده دویدم
محاسنم به کف دست بود و اشک به چشم
گهی به خاک فتادم گهی ز جای پریدم
دلم به پیش تو ، جان در قفات ، دیه به قامت
خدای داند و دل شاهد است من چه کشیدم
دو چشم خود بگشا و سؤال کن که بگویم
ز خیمه تا سر نعش تو من چگونه رسیدم
ز اشک دیده لبم تر شد آن زمان که به خیمه
زبان خشک تو در دهان خویش مکیدم
نه تیغ شمر مرا می کشد نه نیزه خولی
زمانه که کشت مرا لحظه ای که داغ تو دیدم
هنوز العطشت می زد آتشم که ز میدان
صدای  یا ابتای تو را دوباره شنیدم
سزد به غربت من هر جوان و پیر بگرید
که شد به خون جوانم خضاب موی سفیدم
کنار کشته تو با خدا معامله کردم
نجات خلق جهان را به خونبهات خریدم
بگو به نظم جهان میثم این سخن از من
که دست از همه شستم رضای دوست خریدم
می زند نیش سکوتت به دل من ، پسرم
لب گشا کشت مرا خنده دشمن  ، پسرم
چشم خود واکن و بار دگر حرف بزن
از لب تشنه و سنگینی آهن ، پسرم
بی تو از دیده ی من قوّه بینائی رفت
در عوض دیده دشمن شده روشن ، پسرم
داغ مرگ پسرش را به دلش بگذارند
آنکه بگذاشته داغت به دل من ، پسرم
پاره های تنت افتاده به هر سو گوئی
برگ گل ریخته در دامن گلشن ، پسرم
کس ندیده است که از تیغ هزاران جلّاد
این همه زخم رسد بر تن یک تن ، پسرم
تو ذبیح منی و من تن صد چاک تو را
هدیه دادم به ره خالق ذالمن ، پسرم
نتوان گفت که از داغ تو برمن چه گذشت
هیچ کس را نبود تاب شنیدن ، پسرم
بوده حرف دل من بر لب میثم ز انرو
سیل خون ریخته از دیده به دامن ، پسرم
سازگار
هجران»
داغ هجران علی یا رب چه پر تأثیر بود
پیش از آن لیلا جوان بود و پس از آن پیر بود
قرص عالم گیر شد از آه جانسوز حسین
وقت هجران پسر بود و پدر دلگیر بود
بانوان گیسو پریشان حلقه بر پایش زدند
طایر اوج شهادت را به پا زنجیر بود
خیمه پر غوغا شد از طوفان هجران علی
سیل اشک از هر طرف جوشان و دامن گیر بود
دیده ها هرگز نمی شد سیر از دیدار او
کز جمال احمدی خود بهترین تصویر بود
اشکها بی حد که شد سدّ صبوری را شکست
سنگ خارا را به دل زان ناله ها تأثیر بود
این زمان آمد حسین و دست اکبر را گرفت
سوی میدان برد چون وقت شهادت دیر بود
چون به میدان شد روان یکتا شبیه مصطفی
از تعجب دشمنانش را به لب تکبیر بود
از پی اکبر نگه می کرد با حسرت حسین
پی وجود او دگر از زندگانی سیر بود
چو نوبت کارزار به نوجوانان رسید
نخست این کارزار به جان  جانان رسید
قرعه جان باختن به نوجوانی فتاد
که ناله عقل پیر با وج کیوان رسید
آینه عقل کل مثال ختم رسل
جلوه حسن ازل در او به پایان رسید
به جان نثاری شاه به عزم رزم سپاه
از افق خیمه گاه  چه ماه تابان رسید
ذبیح کوی وفا ، خلیل صدق و صفا
بریز تیغ جفا ، دست و سر افشان رسید
تیغ شرر بار او صاعقه عمر خصم
ولی ز سوز عطش بر لب او جان رسید
به حلقه اهرمن شد اسم اعظم نگین
خدا گواه است ، پسر چه بر سلیمان رسید
یوسف حسن ازل شد طعمه گرگ اجل
ناله جانسوز او به پیر کنعان  رسید
رسید پیر خرد بر سر آن نوجوان
بناله چون بلبل و گل ارغوان رسید
(کمپانی)
سوی میدان ای خدا آرام جانم می رود
سیل اشک از چشم و نور از دیدگانم می رود
خلقاً خلقاً به مواج شهادت از برم
اشبه الناس رسول انس و جانم می رود
چون نمی گنجد به دل یا رب مرا مهر دو دوست
تا تو باشی در دلم جان جهانم می رود
خلعت دامادیش را دوخت خیاط اجل
می رود دنبال او تاب و توانم می رود
کس ندیده جان چه سان از جسم می گردد جدا
من به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود
در جنان چشم انتظارش مادر من فاطمه است
نزد زهرای جوان تازه جوانم می رود
تا بنوشد آب از دست علی بت شکن
تشنه ی آب روان روح وروانم می رود
فرق تا ابرو شکسته پاره پاره پیکرش
از علی دارد نشان زیبا نشانم می رود
آرزو دارم کنی از دشمنش قطع رحم
کز غمش آتش ز مغز استخوانم می رود
تا بپرسد حالی از پهلو شکسته مادرم
زود تر از من چو تیری از کمانم می رود
شاعر ژولیده را یا رب بکن یاری که گفت
از غم داغ علی از کف امانم می رود
(ژولیده نیشابوری )
تازه جوان اکبر ، روح و روان اکبر
ای نو خط لیلای زار نوجوان اکبر
تازه جوان اکبر ، روح و روان اکبر
رفتی و بردی از دلم تاب و توانم اکبر
نوباوه زهرا ، نور دل لیلا
ای شبه روی مصطفی سبط شه بطهاء
تازه جوان اکبر ، روح و روان اکبر
بعد حسین شاهنشه لب تشنگان اکبر
با پیکر صد چاک ، با دیده غمناک
مادر چرا افتاده ای این سان به روی خاک
بر جانب میدان ، بر رزم این عدوان
مادر نشد چندی  که رفتی از برم چون جان
تازه جوان اکبر ، روح و روان اکبر
پس از چه داری بر تن این زخم گران اکبر
افکنده چون اعدا ، از کین در این صحرا
ای وای کز تیغ جفا سرو قدت از پا
تازه جوان اکبر ، روح و روان اکبر
هستم اسیر دست ظلم دشمنان اکبر
هستم کنون تنها ، با ناله و غوغا
در کربلا گر آمدم من با تو از بطحا
تازه جوان اکبر ، روح و روان اکبر
بر جانب شامم روان با کوفیان اکبر
سراج
 
نبی را اشبه الناس و یگانه روح و ریحانم
الهی می روی میدان عزیز بهتر از جانم
علی جانم ، علی جانم ۲
نبی صورت علی فطرت جوانی را فرستادم
به مسلخ بهر جانبازی پی تشریع ارشادم
علی جانم ، علی جانم ۲
که میدان رفتنش باشد در این صحرا تماشایی
چنانه از شوق دیدارت بود سر مست شیدایی
علی جانم ، علی جانم ۲
جوانیش باید آرد مرا پهلوی بشکسته
به میدان می روی اکبر لبش تشنه تنش خسته
علی جانم ، علی جانم ۲
ژولیده نیشابوری
@@@@
نوحه حضرت  علی اکبر
نوحه حضرت علی‌اکبر علیه السلام
ای خــدا اکبـرم را فدا کردم
با لب تشنه از خود جدا کردم
لالۀ پرپر ای علی‌اکبر شبه پیغمبر ای علی‌اکبر
****
نالــه پیـوسته در قتلگـه کـردم
تو زدی دست و پا و من نگه کردم
لالۀ پرپر ای علی‌اکبر شبه پیغمبر ای علی‌اکبر
****
ای خــدا اکبـرم اِرباً اِربا شد
قطعه قطعه پیش چشم بابا شد
لالۀ پرپر ای علی‌اکبر شبه پیغمبر ای علی‌اکبر
****
اکبرم کشته در پیش چشمم شد
مثـل تسبیح پـاشیده از هم شد
لالۀ پرپر ای علی‌اکبر شبه پیغمبر ای علی‌اکبر
****
تو شدی کشته در بین دشمن‌ها
من شـدم بعد تو، بی‌کس و تنها
لالۀ پرپر ای علی‌اکبر شبه پیغمبر ای علی‌اکبر
****
عمّـه‌ات آمــده از حــرم بیـرون
تا بشوید به اشک از عُذارت خون
لالۀ پرپر ای علی‌اکبر شبه پیغمبر ای علی‌اکبر
دودریا اشک۱ -غلامرضا سازگار
 
نوحه حضرت علی‌اکبر علیه السلام
اجـر رسـالت شد شمشیر جفا
صورت اکبر را خون داده صفا
علی علَی الــدنیا بعـدک العَفا
****
داغ جوان سخت است از بهر پدر
بـا دیــده گریــان می‌کنم نظــر
فــرق عــلی‌اکبر گـردیده دو تا
علی علَی الدنیا بعـدک العَفا
****
شد جگرم پاره ای اهل حرم
پاشیده شد از هم جسم اکبرم
عجب ادا گردید حق مصطفی
علی علَی الدنیا بعدک العفا
****
رفتی به دیدار جدّ و مادرت
غریب و تنها شد دیگر پدرت
صد پاره از شمشیر گشته پیکرت
علی علَی الدنیا بعدک العفا
****
تا دَهَمت آب از اشک دخترم
بار دیگر برخیز رو کن به حرم
تـا مـن به‌ دنبـالت آیـم از قفـا
علی علَی الدنیا بعدک العفا
****
قـرآن پیغمبر پاره پاره شـد
آیات خونینش بی‌شماره شد
چگونه بردارم پیکرش ز جا
علی علَی الدنیا بعدک العفا
نوحه حضرت علی‌اکبر علیه السلام
اهل کوفه اهل کوفه
این جوان پیغمبر است الله اکبر
یـا علـی‌اکبر است الله اکبر
واویلا واویلا از دل لیلا
****
قد و قامت قد و قامت
در زمیـن کربـلا کـرده قیامت
یوسف زهرا سرت بادا سلامت
واویلا واویلا از دل لیلا
****
ام لیـلا ام لیـلا
می‌شود جسم جوانت پاره پاره
کن دعا برگردد از میدان دوباره
واویلا واویلا از دل لیلا
****
وامصیبت وامصیبت
بـا شهیـد کربـلا کـن نـاله‌ ای دل
کس ندیده یک شهید این همه قاتل
واویلا واویلا از دل لیلا
****
یابن الزهرا یابن الزهرا
خواهرت زینب زند بر سینه و سر
عمـه‌ات آیـد بـه استقبـال مـادر
واویلا واویلا از دل لیلا
****
ای جـوانان ای جـوانان
جای اشک از دیده با هم خون فشانید
بـر علـی‌اکبر همـه قـرآن بخــوانید
واویلا واویلا از دل لیلا
****
ای سکینه ای سکینه
بر علی‌اکبر بزن بر سر و سینه
بی برادر می‌روی سوی مدینه
واویلا واویلا از دل لیلا
دودریا اشک۱ -غلامرضا سازگار
 
 
 
آرام دل
آهسته برو میدان، ای میوه قلب من
تا چیده شوی از شاخ، آماده شده دشمن
خواهم که تماشای تو کنم
سیر قد و بالای تو کنم
آرام دل لیلا در آهم و در غوغا «تکرار»
 خویت به علی مانَد، رویت به شه بطحا
کوتاهی عمر تو، ارث تو شد از زهرا
خواهم که تماشای تو کنم
سیر قد و بالای تو کنم
آرام دل لیلا در آهم و در غوغا «تکرار»
 میوه قلب پدر
در خیمه های حسین گردیده محشر
عازم به میدان شده علی اکبر
آئینه خَیرُالوَراست آیینه و قرآن کجاست
در خیمه ها در حال غش افتاده لیلا
آه و واویلا، آه و واویلا «تکرار»
 
فرزند زهرا شده آتش به خرمن
علی اکبر روَد کفن به گردن
او در شجاعت حیدرست سر تا به پا پیغمبرست
عازم سوی معراج مثل ماه بطحا
آه و واویلا، آه و واویلا «تکرار»
ای یوسف از گرگان صحرا حذر کن
برگرد و بر حال من یکدم نظر کن
ای میوه ی قلب پدر آهسته تر آهسته تر
باب غریبت می شود تنهای تنها
آه و واویلا، آه و واویلا «تکرار»
 بازار عشق
بازار عشق و عاشقی رونق گرفته
اکبر به کف جان بهر دین حق گرفته
خون سر او تاج او
میدان شده معراج او
محشر به پا شد «تکرار»
 در نوبهار عمر و در فصل جوانی
شد عازم میدان به شوق جانفشانی
صد چشم تر دنبال او
صد نیزه استقبال او
محشر به پا شد «تکرار»
اهل حرم از خیمه ها بیرون دویدند
با دیده از باغ رخ او گل بچیدند
هم جان به میدان می بَرد
هم از حرم جان می بَرد
محشر به پا شد «تکرار»
 ماهی به سوی هاله ی عقرب روان شد
بر آخرین دیدار او زینب روان شد
مجمر به کف از سینه اش
عودش دل آئینه اش
محشر به پا شد «تکرار»
 از نزد من در محضر خَیرُالبَشر رو
ای مه برو، اما کمی آهسته تر رو
ای بر علی نور دو عین
ای میوه ی قلب حسین
محشر به پا شد «تکرار»
قیامت
یوسف من سوی یعقوبت نظر کن
از هزاران گرگ این صحرا حذر کن
من غریبم، من غریبم، من غریبم «تکرار»
کرده ای محشر به پا زین قد و قامت
قامت تو می زند کوس قیامت
من غریبم، من غریبم، من غریبم «تکرار»
گر ببینم جسم چاکت من چه سازم
در غمت، با خنده ی دشمن چه سازم
من غریبم، من غریبم، من غریبم «تکرار»
کِی پسر اشک پدر را می پسندد؟
گر تو لبخندی زنی دشمن نخندد
من غریبم، من غریبم، من غریبم «تکرار»
خورشید
آه، پاره ی جگرم می روی از برم
اما ای پسرم آهسته آهسته
 
آه، رفتی ای مه، برو پیش من ره برو
سوی الله برو آهسته آهسته
آه، ای همه امیدم بین موی سفیدم
روی تو خورشیدم آهسته آهسته
 آه، ای همه حاصلم ای شمع محفلم
می شوی قاتلم آهسته آهسته
 خال لب
روَد ای هاشمیان، اکبر من میدان
همه گیرید به کف، آینه با قرآن
این جگر پاره ی من هست و به نَخلم ثمَرست
حَجَرالأسوَدِ من خالِ لبِ این پسرست
پسرم آهسته
 ای همه حاصل من، روشنای دل من
گر بمانم داغت می شود قاتل من
حاصل عمر منی و همه ی دلخوشی ام
ای مسیحا نفسم از چه ز غم می کشی ام
پسرم آهسته
 روی تو چون ماهست، چون رسول الله ست
همچنان مادر من، عمر تو کوتاه ست
ماهِ رُخسار تو گر یوسف کنعان بیند
تا اَبد سُفره ی زیبایی خود برچیند
پسرم آهسته
 برو ای ماه، برو، گر کِشم آه، برو
تا ببینم قد تو، پیش من راه برو
بسته ی موی تو ای سلسله گیسو آیم
گر روی بر سر تو با سر زانو آیم
پسرم آهسته
ای روشنای دیده ام، ز چشم من، مرو
ای سرو قد کشیده ام، از این چمن، مرو
الا ای یوسف زهرا حذر از این بیابان کن
نگاهی هم ز دنبالت به یعقوب پریشان کن
آهسته تر برو، آهسته تر برو، آهسته تر برو «تکرار»
پدر پی پسر روان، زن ها پی پدر
زینب بیا که دل کَنَد، این پدر از پسر
ببینید احمد ثانی به معراجش شده عازم
بیایید از پی دیدن جوانان بنی هاشم
آهسته تر برو، آهسته تر برو، آهسته تر برو «تکرار»
ای نخل سربلندم که بالا گرفته ای
از آب دیده گان من، تو پا گرفته ای
همه صحرا پُر از گرگ است و این یوسف بود تنها
یقین لیلا ز داغ تو شود مجنون این صحرا
آهسته تر برو، آهسته تر برو، آهسته تر برو «تکرار»
تپش های دل
امید دل من کجا می روی
صدای تَپِش های دل نشنوی
علی جان علی علی جان علی
اُمید منی، اُمید منی
 ندانی چه ها می کنی با دلم
به آتش چرا می کشی حاصلم
علی جان علی علی جان علی
اُمید منی، اُمید منی
سبک تر گذر کن که عمر منی
شکسته دلم، بیش ازین نشکنی
علی جان علی علی جان علی
اُمید منی، اُمید منی
مگر عقده از کار دل وا کنم
برو راه، تا من تماشا کنم
علی جان علی علی جان علی
اُمید منی، اُمید منی
حضرت علی اکبر
ای بنـی هاشمیان میرود گل میدان
همه گیرید به کف آینـه بـا قـرآن
این جگر پاره‌ی من هست و به نخلم ثمرست
حَجَـر الأسـود مـن خـال لـب این پسرست
پسرم آهسته
ای همه حاصل من روشنـای دل من
رفتـی امّـا غـم تو می‌شود قاتل من
حاصـل عمـر منی و همه‌ی دلخوشی‌ام
ای مسیحا نفسم از چه سبب می‌کُشی‌ام
پسرم آهسته
روی تو چون ماهست چون رسول الله‌ست
همچنـان مــادر مـن عمـر تـو کوتاه‌ست
ماه رخسار تو گر یوسف کنعان بیند
تـا اَبَـد سفـره‌ی زیبائیِ خود برچیند
پسرم آهسته
برو ای ماه، برو گـر کشم آه، برو
تـا ببینـم قد تو پیش من راه برو
بسته‌ی موی تو ای سلسله گیسو آیم
گـر روی بـر سـر تو با سر زانو آیم
پسرم آهسته
فانوسهای اشک – علی انسانی






دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


6 + 8 =