باب الحوائج شش ماهه(اشعار شب هفتم ماه محرم)

~~خوشبوترین گلاب در این کربلا منم
شیواترین نوا در این نینوا منم
با خون نوشته زیر گلویم کلیم عشق
باب الحوائج حرم مصطفی منم
با دست کوچکم گره ها باز می شود
مردم علی اصغر مشکل گشا منم
نامم علی اصغر و در کشتی حسین
هم بادبان و لنگر هم نا خدا منم
این دستهای کوچک من دست حیدری است
شش ماهه ای که کشته بی صدا منم
@@@
یه حدیث می خوام بخونم، واسه هردلی که خوابه
گفته پیغمبر به دست،تشنه آب دادن ثوابه
ببینید بچه م هلاکه، چارشم یه چیکه آبه
به خدا گناه نداره، آب بهش بدید ثوابه
دل من رو نسوزونید، دنیاتون آتیش می گیره
نمی بینید روی دستم، شیرخوارم داره می میره
الهی آتیش بگیرن ، نه فقط دل می سوزونن
کوفیا هر جوری باشه، زهرشونو می رسونن
تیری که برای صید، شیر کربلا میارن
کوفیا برای حلق، شیرخواره کنار میذارن
اگه تیر سه شعبه باشه، دیگه حنجر نمی مونه
اگه طفل شیرخواره باشه، بخدا سر نمی مونه
خونای حلق علی رو، سمت آسمون می پاشه
میگه بعد علی اصغر، میخوام این دنیا نباشه
یه قدم به سمت خیمه، یه قدم به سمت لشگر
می شینه پا می شه از جا، به گمونم شده مضطر
داره می ره پشت خیمه، الهی رباب نبینه
که تا خیمه رد خون، پسرش روی زمینه
***محسن عرب خالقی***
این ناله ی شکسته ی یک خسته مادر است
بی شیر بودنم به خدا مرگ آور است
آن مادری که شیر ندارد دهد به طفل
خجلت زده غریب و پریشان و مضطر است
از دخترم سکینه شنیدم چه ها شده
رویت خضاب گشته ز خونِ کبوتر است
مهلت بده دوباره گلم را بغل کنم
من مادرم که سینه ی من مهد اصغر است
یا که ببند چشم علی یا که صبر کن
چشمش هنوز در پی بیچاره مادر است
با من مگو که تیر به حلق علی زدند
بر حنجرش نشانه ی تیزیِ خنجر است
سنگ لحد نچیده به رویش مریز خاک
تازه بخواب رفته گل من که پرپر است
داغش عظیم اگرچه خودش شیر خواره بود
این داغ سخت با همه غمها برابر است
«جواد حیدری»
بس کن رباب نیمه ای از شب گذشته است
دیگر بخواب نیمه ای از شب گذشته است
کم خیره شو به نیزه ، علی را نشان نده
گهواره نیست دست خودت را تکان نده
با دست های بسته مزن چنگ بر رخت
با ناخن شکسته مزن چنگ بر رخت
بس کن رباب حرمله بیدار می شود
سهمت دوباره خنده انظار می شود
ترسم که نیزه دار کمی جابجا شود
از روی نیزه راس عزیزت رها شود
یک شب ندیده ایم که بی غم نیامده
دیدی هنوز زخم گلو هم نیامده
گرچه امید چشم ترت نا امید شد
بس کن رباب یک شبه مویت سپید شد
پیراهنی که تازه خریدی نشان مده
گهواره نیست دست خودت را تکان مده
با خنده خواب رفته تماشا نمی کند
مادر نگفته است و زبان وا نمی کند
بس کن رباب زخم گلو را نشان مده
قنداقه نیست  دست خودت را تکان مده
دیگر زیادت این غم سنگین نمی رود
آب خوش از گلوی تو پائین نمی رود
بس کن ز گریه حال تو بهتر نمی شود
این گریه ها برای تو اصغر نمی شود
***حسن لطفی***
اشعار شب هفتم محرم
 
گر بال و پر زند پرش از دست می رود
گر تیر را کِشد…سرش از دست می رود
مانده به معرکه ، برود خیمه ؟ مانده است
بین دو راهی اصغرش از دست می رود
مأیوس ایستاده و قنداقه روی دست
دارد امید آخرش از دست می رود
قنداقه را اگر ببرد جانب حرم
دارد یقین که مادرش از دست می رود
اصغر بُدند جمله شهیدان رفته اش
حالا علی اکبرش از دست می رود
@@@@
یا بن خیر النساء خداحافظ
در پناه خدا ، خداحافظ
تو هنوزم مرا نبوسیدی
پدر تشنه ها خداحافظ
دست کم می شود مرا ببری
مرد بی انتها خداحافظ
خواهشی قبل بُردنم دارم
التماس دعا خداحافظ
بی قراری ، قرار می خواهی
من نمردم ، که یار می خواهی
پر پرواز و بال پروازی
انتهای زمان آغازی
چه کنم یار کوچکت باشم
چه کنم تا دلت شود راضی
اکبرت رفت با عمو چه شود
یک نگاهی به من بیندازی
هر چه باشم منم علی هستم
از چه با بی کسیت می سازی ؟
تو مرا با خودت ببر بابا
جان عمّه قسم ،نمی بازی
یاد دارم مرا بغل کردی
گفتی ای یار آخرم نازی
سخنانت عجیب غوغا کرد
بند قنداقه ی مرا وا کرد 
روی دستان باب من رفتم
با سرم باشتاب ، من رفتم
خیمه پرسید بر نمی گردی ؟
مگر اینکه به خواب ، من رفتم
مشک سقایی ِ عمویم کو ؟
تا کنم پُر ز آب ، من رفتم
چه کنم واقعا ً پدر تنهاست
عذر خواهم رباب ، من رفتم
پشت سرهای ما چه می ریزی
اشک غم جای آب ، من رفتم
گر چه بی شیر ، زاده ی شیرم
می روم انتقام می گیرم
وقت آن شد خودی نشان بدهم
نا توانم تو را توان بدهم
در میان قنوت دستانت
چون علی اکبرت ، اذان بدهم
دوست دارم کنار پیکر تو
با لبی خشک و تشنه جان بدهم
یا ز سر نیزه چون سرت با سر
به سر عمه سایبان بدهم
یا همین که رباب لا لا گفت
با سرم نیزه را تکان بدهم
تا ز حلقم سپیده پیدا شد
حرمله با سه شعبه اش پا شد
یک سه شعبه مرا زعمه گرفت
خنده را بی حیا ، ز عمه گرفت
در هیاهوی دست و پا زدنم
بی سر و بی صدا زعمه گرفت
تیر پایان به جمله داد و مرا
در هوا بی هوا زعمه گرفت
چه بلایی سر رباب آمد
چه غمی عمه را زعمه گرفت
 تن من دست خاک ، سر را هم
سر این نیزه ها ز عمه گفت
اصغرت بال و پر در آورده
از سر نیزه سر در آورده
نیزه دارم همین که راه افتاد
موی من شانه شد به پنجه ی باد
مادرم مات خنده ام شده بود
از تماشام ، گریه سر می داد
در دروازه را که رد کردیم
دور و اطراف شهر سنگ آباد
سنگشان بی هوا به سر می خورد
سرم از روی نیزه می افتاد
همسفرها به من نمی گویید
سنّ ِ شش ماهگی مبارک باد ؟
سد ّ برخورد سنگ و سر نشدم
بی بدن بودنم ، اجازه نداد
حال که ، تکلیف من مشخص شد
اصغر از محضرت مرخص شد
@@@@@@
حالا برای خنده که دیر است گریه کن
بابا نخواب…موقع شیر است…گریه کن…
در مانده ام میان دوراهی…کجا روم؟
چشمم که رفته است سیاهی…کجا روم؟
جانِ رباب، من به همه رو زدم نشد
دنبال آب، من به همه رو زدم نشد…
عمه تو را ز دور نشان میدهد نخواب
هی شانه ی رباب تکان میدهد نخواب
 
شد وقت بازی ات کمرت را گرفته ام
با احتیاط زیر سرت را گرفته ام
قنداقه ات که بست لبت باز شد علی؟
خندید مادرت… چقدر ناز شد علی
افسوس مادرت شب شادی ات ندید
چشم رباب حجله ی دامادی ات ندید…
در خیمه گرم کرده خودش مجلست علی
جای نفس بلند شده "خس خست " علی
تا پشتِ خیمه کار ِ پدر سر به زیری است
تازه زمان دیدن دندان شیری است
همبازی تو ساقه ی تیر است گریه کن
بابا نخواب موقع شیر است گریه کن…
تا خیمه صوت قهقهه پیچید …وای من
با این لبی که مثل حصیر است گریه کن…
(حسن لطفی)
@@@@@
مثل پرنده بال گشودی رها شدی
کوچک ترین ستاره سر نیزه ها شدی
لعنت به لای لایی این نیزه دار تو
باعث شده است بر سر نی بی صدا شدی
زخم سرت برابر زخم عمو شده
بر روی نیزه ها چقدر جا به جا شدی
بعد از تو گاهواره به دردم نمی خورد
چه زود پر کشیدی و از من جدا شدی
بر روی دست باد عزیز دل رباب
مانند زلف های پریشان رها شدی
در آسمان کرب و بلا ردّ خون توست
تو یک تنه برای خودت کربلا شدی
آنقدر توان در بدن مختصرت نیست
آنقدر که حال زدن بال و پرت نیست
بر شانه بینداز خودت را که نیفتی
حالا که توانایی از این بیشترت نیست
فرمود: حسینم، به خدا مسخره کردند
گفتند:مگر صاحب کوثر پدرت نیست
گفتی که مکِش منت این حرمله ها را
حیف از تو و دریای غرور پسرت نیست
حالا که مرا می بری از شیر بگیری
یک لحظه ببین مادر من پشت سرت نیست؟
تو مثل علی اکبری و جذب خدایی
آنقدر که از دور و برت هم خبری نیست
آنقدر در آن لحظه سرت گرم خدا بود
که هیج خبر دار نگشتی که سرت نیست
این بار نگه دار سرت را که نیفتد
حالا که توانایی از این بیشترت نیست
@@
یک پر نه ،دو پر نه !سهم تو تیر سه پر شده
سهم تو از بقیه کمی بیشتر شده
تیری که از سه جای گلویت دریده است
بیرون کشیدنش چه قدر درد سر شده
لشگر نگفت حرمله پیش پدر نزن
شش ماه بیش نیست که آقا پدر شده
آن قدر بی هوا سر تو ذبح تیر شد
که تازه دست خونی من با خبر شده
یک نیزه دست حرمله هم خواب دیده بود:
تا شام و کوفه با سر تو همسفر شده
دیگر گلوت نیزه نشینی نمی کند
از بسکه رشته رشته و زیر و زبر شده
حالا چگونه خیمه روم با چه کودکی
با کودکی که ذبح عظیم پدر شده؟
«رحمان نوازنی»
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد
پدرش چیز زیادی که نمی خواست ، فرات
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد ؟
با دو انگشت هم این حنجره میشد پاره
چه نیازی به سه شعبه است که تا پر برسد
خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت
حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد ؟
خون حیدر به رگش ، در تب و تاب است ولی
بگذارید به سن علی اکبر برسد
دفن شد تا بدنش نعل نبیند اما
دست یک نیزه برآن حلق مطهر برسد
شعله ور میشود این داغ دوباره وقتی
شیر در سینه بی کودک مادر برسد
زیر خورشید نشسته ، به خودش میگوید
تیر نگذاشت که آن جمله به آخر برسد
«وحید قاسمی»
ای اهل کوفه رحمی این طفل جان ندارد
خواهد که آب گوید اما زبان ندارد
دیشب به گاهواره تا صبح ناله میزد
امروز که تر کند لب دور دهان ندارد
رخ مثل برگ پاییز لب چون دو چوبه خشک
این غنچۀ بهاری غیر از خزان ندارد
ای حرمله مکش تیر یکسو فکن کمان را
یک برگ گل که تاب تیر و کمان ندارد
شمشیر اوست آهش فریاد او تلظُی
جانش به لب رسیده تاب بیان ندارد
منت به من گذارید یک قطره آب آرید
بر کودکی که در تن جز نیمه جان ندارد
با من اگر بجنگید تا کشتنم بحنگید
این شیر خواره بر کف تیغ سنان ندارد
مادر نشسته تنها در خیمه بین زنها
جز اشک خجلت خود آب روان ندارد
تا با خدنگ دشمن روحش زند پر از تن
جز شانۀامامش دیگر مکان ندارد
(میثم)به حشر نبود غیر از فغان و آهش
آنکو از این مصیبت آه و فغان ندارد
حضرت علی اصغر علیه السلام
***
بر مرکبِ پیمبر اعظم سوار شد
عمامه بست، رو به سوی کارزار شد
زیر عبا گرفت علی را شهِ غریب
با شیرخواره جانب آن قوم خوار شد
گفتند آمده ست به قرآن قسم دهد
پس همهمه گرفت و قُشون بیقرار شد
پس دست بُرد و طفلکِ از حال رفته را
بیرون کشید و خاتم شهر آشکار شد
لب باز کرد تا سخن انشا کند حسین
پس رو برو به مکتبِ داد و هوار شد
چندین سخن ز ماهی و آب فرات کرد
پس با علی سخن ز سر التفاط کرد
چشم سیاه تو چقدر آب می خورد؟
اصلاً شب سیاه مگر آب می خورد؟
شمر و سنان و اَخنس و خولی بهانه است
قتل پدر ز داغ پسر آب می خورد
ای پاره ی دلم سر دستم تکان مخور
الآن لبت ز تیر سه پر آب می خورد
گفتند آمده ست زرنگی کند حسین
جای تو گفته اند پدر آب می خورد
عباس خفته است که برپاست حرمله
این فتنه از خسوف قمر آب می خورد
یا رب ببین که من جگرم را فروختم
تنها ستاره ی سحرم را فروختم
ببینید، ببینید، گُلم رنگ ندارد
اگر آمده میدان، سَرِ جنگ ندارد
گُلم سُرخ و سپیدست، ازو قطع امیدست
واویلا، واویلا، واویلا، واویلا
*
جُز این کودک معصوم، دگر یار ندارم
جُز این هِدیه ی کوچک، به دادار ندارم
گُلم سرخ و سپیدست، ازو قطع امیدست
واویلا، واویلا، واویلا، واویلا
*
به روی دست و دوشم، ببینید فتاده
سر و گردن خود را، به دوش من نهاده
گُلم سرخ و سپیدست، ازو قطع امیدست
واویلا، واویلا، واویلا، واویلا
*
اگر تیر دریده، اگر رنگ به رو نیست
به جز تیر سه پهلو، جوابی به گلو نیست
گُلم سرخ و سپیدست، ازو قطع امیدست
واویلا، واویلا، واویلا، واویلا
*
منم تاجر و، جز او، ز سرمایه ندارم
ز سوره ها ی عشقم، جز این آیه ندارم
گُلم سرخ و سپیدست، ازو قطع امیدست
واویلا، واویلا، واویلا، واویلا
علی انسانی
تقدیم دوست کردم، هفتاد ماهپاره
تنها به روی دستم، مانده است، یک ستاره
با دست‌های بسته، خوانَد قنوت ایثار
با چشم نیم بازش، بر من کند نظاره
شیران کارزارم، رفتند از کنارم
باشد همه سپاهم این طفل شیرخواره
نه اشک تا بگرید، نه شیر تا بنوشد
نه نور یک نگاهش، نه تاب یک اشاره
امروز در نهادم، شد تازه داغ محسن
کآورده‌ام به همراه، یک محسن دوباره
دوش از عطش نخفته، با دوست راز گفته
احیا گرفته تا صبح در بین گاهواره
ای حرمله ندیدی، وقتی که زه کشیدی
جوشید خون قلبم، از این گلوی پاره
تنها نه چند روزی تا صبح روز محشر
بر این شهید گریند، ارض و سما هماره
«میثم» ز خون اصغر تکمیل شد شهادت
باید بر او گرفتن هر روز یادواره
غلامرضا سازگار
*این روزها دلم دخیل چادر حضرت "سایه نشین آفتاب" شده است*

لختی بیا به سایه ی نخل ها رباب
سخت است ماندن این همه در زیر آفتاب
می دانم اینکه محرم خورشید بوده ای
حتی به شام، همدم خورشید بوده ای
همدوش آفتاب شدی پا به پای نور
خورشید زاده داشت در آغوش تو حضور
این خاطرات، چنگ غم آهنگ می زند
دارد به سینه ی تو عجب چنگ می زند
لختی بیا به سایه ی این نخل ها رباب
سخت است ماندن این همه در زیر آفتاب
زمزم به چشم، زمزم به سینه تا به کی؟
آه از جدایی دل و آیینه تا به کی؟
سیر عطش به خیمه تان پر شتاب شد
آوای کودکان حرم آب آب شد
هاجر به سعی خیمه به خیمه مکن شتاب
پایان پذیر نیست تماشای این سراب
به به ز هستی که به احساس زنده شد
مشکی که به سقایت عباس زنده شد
تکبیر گفت و ذائقه ی خیمه شد خنک
می شد گلوی حمزه و کوه احد خنک
چشمش به غیر خیمه نمی دید در مسیر
اما امان ز هجمه ی این بوسه های تیر 
دشت از حضور فاطمه لبریز نافه شد
داغ عمو به داغ عطش ها اضافه شد
آری رباب طفل تو سمت زوال رفت
آن قدر گریه کرد که دیگر ز حال رفت
لختی بیا به سایه این نخل ها رباب
سخت است ماندن این همه در زیر آفتاب
این گریه های بی حد کودک برای چیست؟
این گریه ها که گریه ی قحطی آب نیست
این بار گریه، گریه ی عشق است و شوق و شور
رفتن ز سمت معرکه تا قله های نور
گهواره کوچک است به شش ماهه ات رباب
بشکن قفس که بال زند سمت آفتاب
مسپر به نیل آسیه پیدا نمی شود
با این ردیف قافیه پیدا نمی شود
این طفل را فقط سوی آسمان فرست
تا سمت معرکه پی اهدای جان فرست
آنجا کسی به جان تو سودای تن نداشت
هر کس که رفت میل به باز آمدن نداشت
قنداقه را به دست پدر ده، شتاب کن
این تشنه ی شهادت حق را مجاب کن
بشتاب که درنگ در این کارها جفاست
حتی زره به قامت این طفل نارساست
با هر نگاه خویش دو خنجر کشیده است
آری علی است پاشنه را ور کشیده است
با هر نگاه، قدرت گفت و شنفت داشت
آری برایش ماندن در خیمه اُفت داشت
طفل تو در طراوت این سایه شیر داشت
مادر نداشت شیر ولی دایه شیر داشت
این دایه ی شهادت و شیرش ز کوثر است
این دایه است و از او مهربان تر است
حالا نگاه کن که علی تیر خورده است
با بوسه ی سه شعبه عجب تیر خورده است
کم مانده بود عالم از این داغ جان دهد
ای مادر شهید خدا صبرتان دهد
تعجیل در مسابقه کردند کوفیان
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
حنجر شد از سه شعبه مشبّک ضریح شد
بخشید جان به حرمله از بس مسیح شد
مجذوب بود دل به دعاهای ناب زد
این تشنه، بی گدار در این جا به آب زد
پر جوش شد ز لاله، کران تا کران دشت
خاموش شد صدای چکاوک میان دشت
لبخند می زد و ز پدر اشک می گرفت
این روضه خوان ما چقدر اشک می گرفت
لختی بیا به سایه این نخل ها رباب
سخت است ماندن این همه در زیر آفتاب
دیگر ز یادت این غم سنگین نمی رود
آب خوش از گلوی تو پایین نمی رود
می دانم از دل تو شکوفید این امید
آقا سرش سلامت اگر طفل شد شهید
حالا به پشت خیمه پدر ایستاده بود
مشغول دفن پیکر خورشید زاده بود
لبریز ابر می شود و تار، آسمان
در خاک دفن می شود انگار آسمان
بهتر که دفن بود تن طفل تو رباب
بوسه نزد سه روز بر این پیکر آفتاب
بهتر که دفن بود عذابی فرو نریخت
بر کوفه سنگ های عذابی فرو نریخت
بهتر که دفن بود و چو رازی کتوم شد
این نامه محرمانه شد و مُهر و موم شد
بهتر که دفن بود و پی بوریا نرفت
این پاره تن به زیر سم اسب ها نرفت
بهتر که دفن بود اسارت نرفته بود
قنداقه ای داشت به غارت نرفته بود
دفن است طفل میل به غارت نمی کنند
قرآن جیبی است جسارت نمی کنند
در شور رفته اند همه پرده ها رباب
تنبور می زند جگر کربلا رباب
لختی بیا به سایه این نخل ها رباب
سخت است ماندن این همه در زیر آفتاب
***حجت الاسلام والمسلمین جواد محمد زمانی
@@@@@@@@@@@
روضه پایانی
وقتی حسین آمد و دست مرا گرفت
حس میکنم که دور و برم را خدا گرفت
بانی روضه های تو در اصل فاطمه است
در هیأت بهشت عزای تو را گرفت
سینه زنان تو همگی عیسوی دمند
پس میشود زنوکران تو شفا گرفت
عالم بدون کرببلا ارزشی نداشت
عشق حسین آمد و دنیا بها گرفت
فردا اسیر حول قیامت نمیشود
هرکس امروز زیر پرچمتان جاگرفت
بوی بهشت میرسد ازهیأت حسین
ازبس ملک رسیدو سپس ارتقا گرفت
اذن زیارت حرمت دست زینب است
باید فقط زخواهر تو کربلا گرفت
هنگامه قیامت دنیا مُحرم است
موج الحسین آمد و دل را فرا گرفت
هرذره بی حسین زمین گیر میشود
هردانه ای زخاک حسین گفت و پا گرفت
آزاده نیست هرکه غلام حسین نیست
وای از دل کسی که به نام حسین نیست
گفتند: موسی بچه ها وحیوانات آب میخواهند،بچه هامون دارند از تشنگی میمیرند،  سریع موسی با خدا حرف زد، خدایا قوم من دارند از تشنگی میمیرند، فرمود: آیه ۶۰سوره بقره : وَإِذِ اسْتَسْقَى مُوسَى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِب بِّعَصَاکَ الْحَجَرَ فَانفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَهَ عَیْناً قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُنَاسٍ مَّشْرَبَهُمْ کُلُواْ وَاشْرَبُواْ مِن رِّزْقِ اللَّهِ وَلاَ تَعْثَوْاْ فِی الأَرْضِ مُفْسِدِینَ ، فرمود: موسی عصاتو بزن، دوازده چشمه جوشید، همه آب خوردند، جبرئیل نازل شد،گفت:  موسی الان پس از تشنگی ، همه سیراب شدید اما پسر پیغمبر آخر الزمان تشنه خواهد بود، وقتی آدم را خواست جبرئیل توبه دهد، گفت بگو:یا حمید بحق محمد،یا عالی بحق علی،یا فاطر بحق فاطمه،یا محسن بحق حسن،بگو آدم یا قدیم الاحسان بحق حسین، به حق محمدوعلی و فاطمه وحسن و به حق حسین علیهم السلام، تا گفت دلش لزرید  اشکش اومد،ندا آمد توبه ات رو قبول کردیم،گفت جبرئیل به من بگو، تو این  پنج تن، آخری چه نامی دارد؟ دلم شکست، اشکم جاری شد. فرمود: آدم این نام آخری،حسین پسر پیغمبر خاتم است، آب را رویش میبندند،عطش اینقدر بر آنها سنگینی میکند، مرداشون زانوهاشان قوت نداره چشماشون تار میبینه ،بچه ها از بس که تشنگی اذیتشون میکنه، پوست بدنشان خشک  میشود،یعنی ضربه بخوره میترکه،روزه گرفتی دیدی،تازه افطار و سحرم میخوری،روز چهارم پنجم بعضی هارو میبینی،لب هاشون ترک خورده،اومدن در خانه امیرالمونین علیه السلام اهل کوفه، علی جان خیلی وقته باران نیامده، دعا کنید باران بیاد، فرمود بروید درخانه حسینم ،ابی عبدالله دو رکعت  نماز خواند تا دست هاشو بالا آورد دعا کرد،دیدند داره ابر میاد،اینقدر باران بارید،آب برکه ها و نهرها سیراب شدند، بعد اومدند  پیش امیرالمؤمنین علیه السلام،گفتند علی جان انشا الله یه روزی تلافی میکنیم،  امشب شمرلعین با نامه ابن زیاد ملعون اومد به کربلا،اول نوشته عمر سعد اگر نمی تونی فرماندهی لشکررا به شمر بده ،بعد آب را روی حسین وحرمش ببند،از امشب و فردا دیگه محافظ های شریعه زیاد شدند،دیگه آب نمیشه بری راحت برداری،دیگه کار کار عباسه،او باید بره،من نمی دونم روضه ی این بچه رو چه طوری بخونم،کی بچه شیر خوره داشته تا حالا؟دیدی بچه ی شیر خوره یه ذره آب بریزی تو دهنش بسشه،کودک چقدر میخورد از نهر آب،آب؟
از حرم طفل رباب تازه ای برخواسته
شال بسته با نقاب تازه ای برخاسته
وقتی سکینه خانم اومد دید زیر ناخن های علی اصغر پر خون شده،چرا؟از بس ناخن روی سینه ی مادر کشیده.بچه ای که تشنه است خوابش نمیبره،هی به خودش میپیچه،چشاشم راحت باز نمیشه،تلظی رو در عرب این جوری گفتند :وقتی ماهی رو از آب بیرون می اندازند،اول بالا پایین میپره،بعد به جایی میرسه لبهاش رو فقط به هم میزنه،اینم تلظی نیست، ابی عبدالله دید علی اصغر داره تلظی میکنه،ابی عبدالله نگاه کرد دید این زبونش مثل چوب خشک شده،دور دهان میگردونه،یه ذره آب ببینه…حسین…
گرچه افتادند روی خاکها خورشیدها
تازه مغرب آفتاب تازه ای برخاسته
باد دارد از مسیر چشمهایش می وزد
لاجرم بوی شراب تازه ای برخاسته
قربون نگاهت علی جان
بیشتر چون تشنگی ها او خودش آب بود
پشت پایش آب آب تازه ای برخاسته
با همه پیغمبران پیغمبریم فرق کرد
روی دستم یک کتاب تازه ای برخاسته
ابی عبدالله تا صدای شیون  رو شنید،فرمود :مگر نگفتم  آرام گریه کنید،آری دادش، اما تا صدای غربتت  بلند شد، دو جور نقل کردند،بعضی ها گفتند از گهواره افتاد،اما قوی تر اینه که گهواره تکون خورد،فرمود: بچه رو بدهید من ببرم سیراب کنم،ببینم اینها آب میدهند یا نه،زود زنها این دست اون دستش کردن،نه خودمون ساکتش میکنیم،آخه اونها که مرد بودند رفتند دیگه برنگشتند،میدونی تا علی اصغر کشته شد،ابی عبدالله فرمود زود خلخال ها رو باز کنید،لباس هاتون رو عوض کنید،دیگه کسی نمونده.
آن همه لبیک گفتن یک طرف این یک طرف
پرسش ما را جواب تازه ای برخواسته
ریخت برهم لشکری را تا که بردستم رسید
با حضورش بوتراب تازه ای برخاسته
زود یا خوابش کنید یا مراعاتش کنید
تازه این کودک زخواب تازه ای برخاسته
این بلا تکلیفیم از ناتوانی نیست نیست
تیر با یک پیچ وتاب تازه ای برخاسته
گردنی که خشک باشد آخرش این میشود
تیر هم که با شتاب تازه ای برخاسته
روی این دستم تنش برروی این دستم سرش
آه بفرستم کدامش را برای مادرش
حجم تیری که برای جنگهای سخت بود
آنچنان آسیب زد چیزی نمانده از حنجرش
شرم دارم که بگویم تیر دشمن داغ بود
در حرم پیچید عطر و بوی یاس پرپرش
لالایی لالایی اصغرم لالایی جگرم لالایی پسرم لالایی 
@@@@@@
لالایی عموش بیاد،مشک و علم به دوش بیاد
گلم با بوسه ی عمو ،خدا کنه به هوش بیاد
لالایی باباش بیاد، سوار ذوالجناش بیاد
صدای خنده گلم ،برای عمه هاش بیاد
لالایی بارون بیاد، خوشی به خیمه مون بیاد
عمو نره سمت فرات، ابرا تو آسمون بیاد
وقتی بچه خوابه،میدونی چرا خوابه؟ شکمش سیره،گرسنه اش نیست،خدا کنه همه بچه ها خواب باشند امشب،میدونی چرا خوابه؟تشنه اش نیست،میدونی چرا خوابه؟ تازه تو بغل مادرش بوده، بچه ای رو نیم ساعت دست به دست کنی بیدار میشه،یه ساعت هرکی تو خیمه بغلش کرد،آروم نشد.
لالایی بارون بیاد؛ خوشی به خیمه مون بیاد
عمو نره سمت فرات، ابرا تو آسمون بیاد
همش گفتیم بیاد،بیاد،حالا این یکی نیاد،چی نیاد؟
لالایی خزون نیاد، حرمله با کمون نیاد
آتیش به جونمون بسه، آتیش به خیمه مون نیاد
ناله میزنی بگم؟یا بچه رو حسین عمودی گرفته که لشکر ببینه،یا بچه رو دو دست گرفته بغل کنه،خداحافظی کنه،در هر دو صورت:
لالایی خدا کنه ،تو خیمه سرصدا نشه
هرچی میخواد بشه بشه، سر از تنت جدا نشه
وای…حسین..
اینی که مقتل میگه،فذبحوه من اذن الی اذن،یه بچه شش ماهه رو در نظر بیار،ببین از گوش تا گوش چقدره،ببین یه سر اگه از گوش تا گوشش بریده بشه،چی میمونه؟وای حسین…شماها مَردید،این همه سال گذشته،من دارم برات تعریف میکنم،داری گریه میکنی،حالا ببین مادر چه کرده کربلا، فذبحوه من اذن الی اذن،می خوام یه جایی ببرمت،شب هفتم،خیلی از مریض ها التماس دعا گفتند،آورد علی رو پشت خیمه ها،بمونه حسین چه بلایی سرش اومد،بخدا روضه علی اصغر پاره شدن گلو نیست،اینها پاره گلو زیاد داشتند،روضه علی اصغر اینه،کسی که تکلیف عالم رو معلوم میکنه،کارش به جایی رسید،هی یه قدم میرفت،برمیگشت،متحیر،یه نگاه میکرد،میدید زنها جلو در خیمه اند،رفت پشت خیمه،نشست رو خاک،بچه رو آروم آروم گذاشت،دید علی دست انداخته تیرو گرفته،تیر و کشید بیرون،سر داره جدا میشه،سر و آروم آروم کنار بدن گذاشت،حسین…….نماز صبر خوند،استعینو بالصبر و صلوه،تا اومد علی رو بذاره،الله اکبر،اومد آروم سروچسبوند،به بدن،پارگیه گلو پیدا نشه،مادر داره میاد،رباب خودش رو رسوند،یه نگاه به علی کرد،میخوام یه حرفی بزنم باید ناله بزنی،داد بزنی،ان شاءالله که گلوی بریده رو ندید مادرش،حنجر بریده رو ندید،حسین سر رو یه جوری گذاشت،مادر نبینه سه شعبه چه کرده،ای وای،می خوام از رباب بگم،اولشم گفتم،اینجا،حنجر بریده ندید،ندید،میدونی کی حنجر بریده دید،لااله الا الله،راوی نقل میکنه،میگی وقتی داشتن با چوب میزدن رو لبها،دیدن یه زنی از تو اُسرا دوید،رفت،سر حسین رو بغل کرد،دید رگُ بریده،چقدر بریزه تو خودش،دید دیگه الان وقتشه،یه دل سیر ناله بزنه،سر بریده رو بغل کرد،رباب برات بمیره،حسین…….
@@@@@@@@@
                                           
بسم الله ،مدد میگیرم،از این آقازاده ی باب الحوائج ،شب هفتمه،از فردا قصه ی عطش شروع میشه،از فردا داستان عطش به خودش شکل تازه ای میگیره،کدوم عطش،اصلاً این عطش چیه،چیه که از آدم ابوالبشر وقتی که خمسه ی طیبه رو بهش یاد میده،جبرئیل به اسم اباعبدالله علیه السلام که میرسه،برا آدم روضه ی عطش خونده میشه،از آدم تا خاتم،پیغمبر ما هم همینطور،هنوز به دنیا نیومده،این آقا تو رحم مادرش روضه عطش میخونه،این چیه؟عطش عطش،هرکی میرسه میگه عطش،امام سجاد علیه السلام میخواد برا باباش سنگ قبر درست کنه،با انگشت مینویسه:هذا قبر حسین بن علی الذی قتلوه عطشانا،امام رضا علیه السلام به ریان بن شبیب می خواد حدیث بگه،یه جمله می گه: صغیرهم یمیتهم العطش ،همه میگن عطش،آقات ،امام زمان(عج)،وقتی تکیه به دیوار کعبه میزنه،میگه یا اَهلَ العالَم اِنَّ جَدِی الحُسَین قَتَلُوهُ بکربلاعَطشاناً،چرا این عطش اینقدر مهمه،این مقدمه ی روضه منه،چه خبره تو این عطش،چه سرّی تو این عطش نهفته است،اینقدر سخت و جانگدازه این عطش،از فردا آب رو میبندند،اهلبیت پیغمبر در محاصره ی بی آبی قرار میگیرند،من از شما سئوال میکنم،مگه سپاه ابی عبدالله چه سپاهیه؟یه عده زن  و بچه با حسین هستند،از روز اول دستور دادند،حسین رو از آب دور کنند،یه جایی حسین علیه السلام خیمه بزنه،یه جایی که فاصله داشته باشه با شریعه،با این راحتی نزدیک نشه،یکی از اون حرفایی که حربن یزید ریاحی رو منقلب کرد،یه مهاجه ای داره با عمرسعد روز عاشورا،باهاش حرف زد،حر به عمرسعد لعنت الله علیه گفت: عمرسعد این آبی که تو بستی به حسین،حیوانها ازش استفاده میکنند،تو چیکار داری؟ کجای دینه؟این زن و بچه باهاشن،سه روز آب رو بستی،ببین صدای گریه قطع نمیشه. اینها اینقدر پست بودند،آب رو بستند میخواستند از نظر ضعف جسمانی،وقتی آب نباشه،کم کم بدن قواش تحلیل میره،جانبازا ،بچه رزمنده ها،اگه تو جلسه باشند،تو جبهه تشنگی کشیدید دیگه،دیدید تشنگی چیکار میکنه با آدم،اونم رو بچه، بعد آدم زخمی میشه،مجروح میشه،زخمی آب بدنش تحلیل میره،نیاز به آب داره، اینها همه نشون میده عطش چه کرده،الله اکبر،اما همه ی داستان عطش برای اصحاب و یاران و لشکریان اباعبدالله،هر جوری بگی قابل توجیهه،اما برا یه نفر قابل توجیه نیست،بهتر بگم،همه رو میتونی آروم کنی،همه زبون دارن میتونن اظهار عطش کنن،آدم باهاشون حرف بزنه،راضی شون کنه،آرامشون کنه،اما من سئوال دارم،یه بچه ی شیرخواره رو چه جوری باید آروم کرد؟اگه بچه ات تشنه باشه،این بچه بیدار شده،این بچه تشنه است،تا حالا برات پیش اومده؟ راهش ببر،باهاش بازی کن،بغلش کن،رو پات بخوابونش،فایده نداره، بچه ی تشنه آب میخواد،.. یا حسین…………
لالا، لالا لالا،ای گل پونه
قناریِ بی آب و دونه
خدا خودش روزی رسونه
لالا، مادر تو بدون شیره
گریه نکن صدات میگیره
این لبِ یا این که کویره
لالا، لالا لالایی
بچه رو دست نگه داریم خود به خود گردنش ،سرش ،پیدا میشه
لالا نشون نده اینقدر گلوتو
وا کن دو دست کوچولوتو
دعا بکن یه کم عموتو
لالا، لالا لالایی
 
لالا پرستوی سرخ و سفیدم
کی گفته من شیرت نمیدم
شیری نمونده ای امیدم
لالا لالا
گفتم یکی به سقا
 بگه داره میشه دیر
زودتر بیاد و گرنه
بچه ام می اُفته از شیر
لالا لالا عزیزم
گریه نکن،اینها دلشون رحم نمیاد،صدا زد داره بچه گریه میکنه،امیر پدر رو بزنم یا پسر رو،گفت:مگه سفیدی زیر گلو رو نمیبینی،وای،حسین داشت حرف میزد،یه مرتبه دید سر علی اوفتاد،ای حسین…….
ابی عبدالله اومد پشت خیمه ها،چه گذشت به دل حسین علیه السلام،ان شاءالله هیچ  پدری به روز حسین نیوفته،ان شاءالله هیچ بابایی بچه تو بغلش نمیره،روی برگشتن نداشت،یه قدم می گذاشت،لااله الا الله،نمی دونم بگم یا نه، این بچه زیر عبا،بعضی وقت ها از حال میرفت، نمی دونم ،اصلاً جونی تو بدن مونده بود،این که میگن :فذبحوه من اذن الی الاذن،مگه یه بچه چقدر گردن داره،چقدر سر داره، رفت پشت خیمه ها،خودش با دست خودش یه قبر کند،می خوام بگم،تنها شهیدی که حسین،خود ابی عبدالله دفنش کرد،این آقا زاده علی اصغره،دفنش کرد،چرا دفنش کرد؟من چند تا دلیل میگم،خودت دیگه ناله داری بزن،منم میشینم با تو ناله میزنم،شاید حسین این بچه رو دفن کرد،اولین دلیلی که من به ذهنم می رسه،میگم حسین حال روز خیمه هارو میدونست،می دونست زن و بچه چه غوغایی تو دلشونه،میدونست اینها بدن علی اکبر رو دیدند،بدن قاسم رو دیدند،از همه  بالاتر اینها داغ عباس رو دیدند،می دونست دیگه طاقت ندارند، اگه این بدن رو ببینند،اگه این حلقوم رو ببینند،همه دق میکنند، یه دلیل دیگه، ابی عبدالله شاید به علم امامت،می دونه بعد از عاشورا،اینها چیکار میکنند،زود بدن رو دفن کرد،آخه میدونه اینها آماده شدند،چرا؟ میدونه اینها اسب هاشون رو نعل تازه زدن،قراره رو بدنها برن و بیان،وای،یه دلیل دیگه،شاید به این خاطر دفن کرد،گفت:اینها خیلی نامردند،شاید به علم امامت داره میبینه،یکی یکی سرها رو به نیزه کردن،آخه یه سر شیخواره،حسین…….. من و تو یه چیزی رو داریم میشنویم،مادرها خیلی گوش بدن،من و تو داریم میشنویم داریم جون میدیم،فقط امشب بگو وای از دل رباب،میدونستی رباب گریه نکرده؟ جلوی حسین گریه نکرد،ما گریه میکنیم،سبک میشیم،آدم داغ میبینه بهش میگن بذار راحت باشه،بذار گریه کنه،سبک بشه،گریه نکنه همه میترسن،میگن این گریه نکنه دق میکنه، اما بمیرم،رباب چه کرد؟گریه نکرد،میدونی کی گریه کرد،شام غریبان گریه کرد،وقتی آب آزاد شد گریه کرد،زینب گفت:حالا چرا گریه میکنی؟گفت:خانم جان آب رو ببین،یه قطره اش رو به بچه ام ندادن،فرج امام زمان(عج) رو بخواه،بدم المظلوم،دستات رو بیار بالا،الهی العفو
منبع: کتاب گودال سرخ
                                  
از اینجا دیگه حواس ها جمع باشه،در خونه ی شیر خواره ی اباعبدالله،باب الحوائج،گرفتارها،مریض دارها،قرض دارها،شب هفتم،اگه کسی دست خالی برگرده،فقط و فقط تقصیر خودشه،چون از هرطرفی که برای این آقازاده گریه میکنی،یه نفر دعات میکنه،یه طرف مادرش رباب دعا میکنه،یه طرف عمه جانش زینب دعات میکنه،یه طرف رقیه کنار گهواره نشسته،یه طرف بابای مظلومش دعات میکنه،گفت:
رُخت از بوسه ای بی گاه می سوخت
بچه رو دیدی،شیرخواره رو میگن،بوس نکنید،اگه احیاناً کسی بوسش کنه،اینقدر صورت لطیفه،جای لب و دهان این بوسه کننده،رو صورت این بچه می مونه.
رُخت از بوسه ای بی گاه می سوخت
نه تنها بوسه از یک آه می سوخت
علی لای لای،علی لای لای،لالایی لالایی.
چه کرده آفتاب گرم وقتی
رُخت در زیر نور ماه می سوخت
پریده رنگ و چسبیده زبانت
عطش افتاده با تاول به جانت
اکثر شیر خواره ها رو که ببینی گریه می کنند،اما این شیر خواره فرق می کنه،یه نگاه کرد،گفت:
مخند اینگونه شیرینم به بابا
هنوز هیچ اتفاقی نیوفتاده علی اصغر داره میخنده،چرا ابی عبدالله میگه نخند،لب خشکیده شده
مخند اینگونه شیرینم به بابا
که خون می ریزد از چاک لبانت
لالایی لالایی، لالایی لالایی،علی اصغرم
بچه رو روی دست گرفته ابی عبدالله،ان لم ترحمونی،به من رحم  نمی کنید، فارحموا هذا الطفل،به این بچه رحم کنید، إما تَروُنَهُ کیفَ یَتَلَظّی عَطَشاً،باید معنی کنم،معنی کنم بعد دادت دربیاد،گفت:ماهی رو از آب بیرون میندازید،تا اون موقعی که جون داره،خودش رو هی از رو زمین بلند میکنه،بالا و پایین خودش رو میندازه،دیگه جونی براش نمی مونه،این لب هاش رو بهم می زنه،عرب این لحظه رو می گه تلضی،ابی عبدالله نشون داد بچه رو،سر رو شونه می افتاد،فرمود:ببینید داره تلظی میکنه،یعنی اگه آبم بهش برسونید شاید جون بده،بعضی از پیر مردهای سپاه،گفتند:حسین راست میگه،ما که با بچه جنگ نداریم،ابی عبدالله ،علی اصغر رو آورد تو دل میدون،لباس پیغمبر رو پوشید،برا چی آقا اومد،اولاً منت نون کشیدن بده،منت آب کشیدن بد نیست،دوماً ابی عبدالله تا لحظه ی آخر،داره اینها رو هدایت میکنه،منت هدایت داره میکشه،نکنه اینها بیچاره برن تو جهنم،امامه دلش میسوزه،لذا بین لشکر،خیلی ها از پیرمردها بلند شدن گفتند:راست میگه حسین،بچه رو بگیرید سیراب کنید،ابن سعد ملعون،دید وضع سپاه داره بهم می ریزه،یه نگاه به حرمله نانجیب کرد،امتحانش رو پس داده،او چشم اباالفضلم هدف گرفته،گفت:چرا جوابش رو نمی دی،نانجیب گفت:بابارو نشونه بگیرم یا بچه رو،گفت:مگه سفیدی زیر گلوی علی رو نمی بینی،هنوز حرف های حسین تموم نشده،یه وقت دید علی داره بال بال می زنه،حالا دیگه حرف آقا عوض شد،تا حالا داشت با علی حرف می زد،حرف عوض شد،گفت:
برایم مرثیه می خواندی ای تیر
به دستم کودکم خواباندی ای تیر
تمام تارهای صوتی اش را
به هم پیچاندی و سوزاندی ای تیر
گفت:
گلویت سرخ و زیر و بم ندارد
چنان زخمی زده مرهم ندارد
بمیری حرمله با چشم دیدم
که تیر تو زنیزه کم ندارد
***
زداغت تیر هم گریان شده ای وای
نفس در سینه ات سوزان شده ای وای
خدا را شکر دستم زیر سر بود
سرت از پوست آویزان شد ای وای
***
زچشمت رفت کم کم سو بمیرم
چکد خون از سر کیسو بمیرم
خدا رحمی کند مادر نبیند
سرت یک سو،تنت یک سو بمیرم
***
امشب کسی نباشه چشمش گریان نباشه برا علی،گفت:سنگ دل ترین رو آورد بیرون مختار،گفت:جایی شد دل تو هم بسوزه بحال حسین،گفت:یک جا،همه جا هلهله می کردم،کف می زدم،خوشحال بودم،یه جا دل من سوخت،دیدم حسین بچه رو زیر عبا گرفت،بین میدون متحیر بود،نمی دونست کجا بره،یه قدم می رفت سمت خیمه ها باز برمی گشت،گفت:خلاصه چیکار کرد ابی عبدالله رفت سمت خیمه ها،گفت:نه امیر،دیدم اومد پشت خیمه ها نشست روی خاک ها،با غلاف شمشیر یه قبر کوچولویی کند.
پدر با کودکی پرپر نشسته
به روی خاک ها مادر نشسته
رباب این را فقط تکرار می کرد
سه شعبه دارد و تا پر نشسته
یه منظره ای مادر دیده،می گفت:
عطش گرد پر و بال تو می گشت
غریبی پای اقبال تو می گشت
به پشت خیمه ها ای وای دیدم
کسی با نیزه دنبال تو می گشت
لالایی اصغرم،لایی لالایی
امشب خانم ها بیشتر باید گریه کنند،ای کاش بچه ها رو امشب بغل مادرها ندن،بابا ها بیرون نگه دارن،آخه شب ربابه،هی میومد کنار گهواره ی خالی،گفت:
چگونه خاک بریزم به روی زیبایت
که تو بخندی و من کنم تماشایت
مزار کوچک تو پر شده از خونت
به خواب ماهی من در میان دریایت
مرا ببخش عزیزم که جای قطره ی آب
به یک سه شعبه برآورده ام تقاضایت
چگونه جسم تو پنهان کنم که می دانم
به وقت غارتمان می کنند پیدایت
کمی بخواب در این خاک تا کمی وقت است
که بعد از این شود آغوش نیزه ها جایت
بیا رباب که این شاید آخرین باری است
که خواب می رود او با نوای لالایت
اگر نشد که شود سایه سرت امروز
به روی نیزه شود سایه سار فردایت
حسین …………………
منبع: کتاب گودال سرخ
@@@@@@
صدای جانسوزی، زینب کبری (سلام الله علیها) را از خاطرات خویش جدا می سازد، خدایا این صدای ناله ی کیست؟ آری می شوند، صدای دل گرفته ای را که می خواند «اصغرم، کودکم» با عجله راهی خیمه ی نیمه سوخته می گردد و پرده را بالا می زند که ناگهان رباب را می بیند که زانوان خویش را بغل گرفته و گریه می کند.
با  متانت خاص خود می فرماید: همسر برادرم چه شده؟ مگر قرارمان بر سکوت نبود؟
رباب با گریه ی خویش با خواهر شوهرش تکلم می کند «امروز قدری آب خوردم، سینه ام قدری شیر پیدا کرده و یاد علی اصغر و لب تشنه افتادم که در اثر عطش بر سینه ی من چنگ می زد و تقاضای آب داشت، آن موقعی که اصغر داشتم شیر نداشتم، حالا که شیر دارم شیرخواره ندارم.
عقیله ی بنی هاشم، ص ۲۳۷
منبع:کتاب گلواژه های روضه
@@@@@@
آقای سازگار تعریف می کرد، یکی از روضه خونای قدیمی به نام حاج مرزوق به یکی از دوستانش، به نام سیدحسن پیغام می ده، می گه بیا حاج مرزوق کارت داره، سیدحسن می گه رفتم دیدم به هم ریخته، فرمود: من آخر عمرم است سید حسن ! می خوام یه واقعیت را بگم، دیروز مادرت زهرا (سلام الله علیها) را دیدم، تو تب داشتم می سوختم، تو بیداری دیدم نه خواب، گفتم چه جوری؟
گفت: تشنگی بر من غالب شد، سه تا دختر داشتم، راضیه و مرضیه و فاطمه دختر اول را صدا زدم، راضیه یه کم آب بده، دیدم یه بانوی مجلله روبند سبز انداخته پدیدار شد، حیا کردم، آب نخواستم، دختر دومی را صدا زدم: مرضیه ! دوباره دیدم بی بی بلند شد اومد طرف من، دختر سوم را صدا زدم فاطمه ؛ بار سوم که شد خانم فرمود: حاج مرزوق سه بار منو صدا کردی؟ چی می خوای ؟ گفتم بی بی جان ! من حیا کردم حرف بزنم، صدا زد: حاج مرزوق عمری نوکری کردی، حالا وقتشه ما جواب بدیم، سرمو پایین انداختم، فرمود: تشنته، از زیر چادر آبی آورد، خوردم، به گوارایی این آب، تا حالا نخورده بودم، طبق عادت بچگی، گفتم: صلّی الله علیک یا ابا عبدالله … ، دیدم صدای گریه ی بی بی بلند شد، فرمود: حاج مرزوق ! دلم گرفته برام روضه بخون، گفتم خانم، دکترا منعم کردند از روضه خوندن، ولی چون شما می فرمایید چشم، چه روضه ای بخونم، فرمود: روضه ی علی اصغرِ حسین را بخوون … .
@@@@@
غم مخور ای آخرین سرباز
غم مخور ای بهترین سرباز من
غم مخور ای کودک دردی کشم
من خودم تیر از گلویت می کشم
در حرم زاری مکن بهر آب
 که خجالت می کشم من از رباب
می برم تا آن که سیرابت کنم
با خدنگ حرمله خوابت کنم
@@@@@@
نوحه پایانی
 
ای کوفیان این اصغرم حالش فکار است
عطشان و زار است
هم بی گناه و هم صغیر و شیر خوار است
عطشان و زار است
گر من در آئین شما باشم گنه کار
این طفل را نبود گنه ای قوم خونخوار
غش کرده از سوز عطش این طفلک زار
از تشنگی بی طاقت و صبرو قراراست
عطشان و زار است
خشکیده شیر مادرش از سوز گرما
این کودک از لب تشنگی سوزد سراپا
بر حالت زارش حرم گویند یک جا
افسرده چون گل از عطش زار و فکار است
عطشان و زار است
آیا چه مذهب بُد شما را قوم دجّال
بندید از کین آب را بر روی اطفال
یا بنگرید این طفل را ای قوم دجّال
بر روی دست من چنان بی اختیار است
عطشان و زار است
ای قوم این طفل از عطش جان می سپارد
شش ماهه اندر هیچ دین جرمی ندارد
رحمی که هر دم از عطش افغان بر آرد
خائف ز حالش نوحه گر همچون هزار است
عطشان و زار است
خائف
@@@@@@@@
بسوزد دل که طفل من علی اصغر چه۰ بی تاب است
درون خیمه ها امشب گمانم قحطی آب است
حسین جانم حسین جانم ۲
زمین کربلا امشب بسان لاله می سوزد
رقیه نوحه می خواند به سینه ناله می سوزد
حسین جانم حسیم جانم ۲
رباب از سوز دل گوید چرا اصغر تو بی تابی
رسیده جان من بر لب چرا مادرنمی خوابی
حسین جانم حسین جانم ۲
سکینه مشک خالی را فکنده بر سر دوشش
به دنبال عمو گردد که تاگردد هم آغوشش
حسین جانم حسین جانم
@@
ای غنچه پرپر
بخواب ای کودک مادر
بخواب ای شیر خوار اصغر
لالائی اصغرم ، لای لای ۲
عزیزم از چه بی تابی
چرا مادر نمی خوابی
گمانم تشنه ی آبی
لالائی اصغرم ، لای لای ۲
چنین مادر مکن زاری
چه شور است این به سر داری
مگر میل سفر داری  
لالائی اصغرم ، لای لای ۲
مزن آتش به جان من
مبر صبر و توان من
ببین اشک روان من
لالائی اصغرم ، لای لای ۲
علی ای راحت جانم
علی ای روح  ریحانم
مزن ناخن به پستانم
علی جانم، علی جانم
لالائی اصغرم ، لای لای
 گل خوش منظرم لای لای
علی اصغرم لای لای

@@@
نوحه حضرت علی اصغر(ع)
                                              بر روی دستانم سوره ی نور رباب است
ای بی وفا مردم،اصغرم تشنه ی آب است
ای لشگر شیطان   این کودک عطشان   دارد می دهد جان
آه و واویلتا….
                                                  از فرط تشنگی   سوزد خدایا جگرش
گردن نازکش افتاده از پشت سرش
یا رب تو شاهد باش   تمام هستم رفت   طفلم ز دستم رفت
آه و واویلتا…
                                              رفت از کف عالم در این مصیبت صبر وتاب
خیلی شرمنده ام از روی مادرش رباب
به روی دست من   گلش پژمرده است   سه شعبه خورده است

@@@@@
نوحه حضرت علی‌اصغر علیه السلام
من بـرای خدا دسته‌گل می‌برم
باشد این دسته‌گل غنچۀ پرپرم
هدیۀ داورم خنده کن اصغرم
****
چهـرۀ لاله‌گـون می‌پسندد خـدا
حنجر غرقه خون می‌پسندد خدا
هدیۀ داورم خنده کن اصغرم
****
خنده کن تا که از خون خضابت کنم
بــر ســر دوش خــود آفتابت کنم
هدیۀ داورم خنده کن اصغرم
****
هدیه بر خالق داورت می‌کنم
پیش تیـر بلا سپرت می‌کنـم
هدیۀ داورم خنده کن اصغرم
سینه و دست من شده گهواره‌ات
گشته تقـدیم حق گلوی پاره‌ات
هدیۀ داورم خنده کن اصغرم
****
عهد من با خدا از تو کامل شود
قسمتت جای شیر، تیر قاتل شود
هدیۀ داورم خنده کن اصغرم
****
گرچه با سنِّ کم تو علی‌اصغری
بر روی دست من حجتِ اکبری
هدیۀ داورم خنده کن اصغرم
دودریا اشک۱ -غلامرضا سازگار
نوحه حضرت علی اصغر علیه السلام
من به میدان شهادت قرص ماه آورده‌ام
شیرخـواره کودکی از خیمه‌گاه آورده‌ام
آخرین یارم علی مهر طومارم علی
****
طفـل عطشانم ز دریــا دلربـائی می‌کند
دست‌های بسته‌اش مشکل گشائی می‌کند
آخرین یارم علی مهر طومارم علی
****
قلب اصغر گشته مثل آتشِ افروخته
بـر گلوی تشنه او آب دریـا سوخته
آخرین یارم علی مهر طومارم علی
****
اهل کوفه! کودک شش ماهه‌ام رفته ز تاب
از تلظّـی‌های او آیــد صــدای آب آب
آخرین یارم علی مهر طومارم علی
****
بـارالها تیـر قــاتل اصغرم را شیر داد
پاسخ شش ماهه‌ام را حرمله با تیر داد
آخرین یارم علی مهر طومارم علی
****
بعـد هفتاد و دو لاله غنچه‌ام پرپر شده
بر سر دوشم روان خونِ علی‌اصغر شده
آخرین یارم علی مهر طومارم علی
****
اصغرم در موج خون غسل شهادت می‌کند
بـر سـر دوش پـدر حق را عبادت می‌کند
آخرین یارم علی مهر طومارم علی
دودریا اشک۱ -غلامرضا سازگار
نوحه حضرت علی اصغر علیه السلام
 یـار سرافــراز مـنی ای علی‌اصغر
شش ماهه سرباز منی ای علی‌اصغر
مظلوم علی‌اصغرم ای علی جانم (۲)
****
ای آخرین یارم چرا چشم خود بستی
تنها تو را دارم چرا چشم خـود بستی
مظلوم علی‌اصغرم ای علی جانم (۲)
****
قرآن کوچک حسین غرق خون گردید
آیاتش از خـون گلـو لاله‌گون گردید
مظلوم علی‌اصغرم ای علی جانم (۲)
****
ای بسمل بی‌سـر شـده رفتی از دستم
یکبار دیگر خنده کن من حسین استم
مظلوم علی‌اصغرم ای علی جانم (۲)
لبخنـد تـو زد آتشم ای عـلی‌اصغر
تیر از گلویت می‌کشم ای علی‌اصغر
مظلوم علی‌اصغرم ای علی جانم (۲)
****
خون گلوی اصغرم آبرویم شد
عـلی عـلی علی گفتگویم شد
مظلوم علی‌اصغرم ای علی جانم (۲)
****
رفتی و مـن تنهـا شدم بین دشمن‌ها
تو پر زدی من می‌روم در حرم تنها
مظلوم علی‌اصغرم ای علی جانم (۲)
دودریا اشک۱ -غلامرضا سازگار
یاس لاله پوش
یک گل دگر نمانده است، به دست گلفروش
یارب تو مشتری باشی، به یاس لاله پوش
بگیر این غنچه ی نازم که در آغوش من باشد
سرش از خیمه تا میدان به روی دوش من باشد
ای کودکم بخواب « تکرار»

ای گل ناز فاطمه شرمنده ی توأم
بگشا دو لب که کشته ی یک خنده ی توأم
نمی گویم به چه حالی از آن یک خنده ام کردی
به یک لبخند خود کشتی مرا و زنده ام کردی
ای کودکم بخواب « تکرار»

چشمان تو ز تشنگی ندیده رنگ خواب
رفته به خواب ناز اگر ندیده خواب آب
به باغ و گلشن زهرا رسیده فصل بی آبی
ز بی آبی رخ اهل حرم گردیده مهتابی
ای کودکم بخواب « تکرار»
گل بی رنگ
ببینید، ببینید، گُلم رنگ ندارد
اگر آمده میدان، سَرِ جنگ ندارد
گُلم سُرخ و سپیدست، ازو قطع امیدست
واویلا، واویلا، واویلا، واویلا
جُز این کودک معصوم، دگر یار ندارم
جُز این هِدیه ی کوچک، به دادار ندارم
گُلم سرخ و سپیدست، ازو قطع امیدست
واویلا، واویلا، واویلا، واویلا
به روی دست و دوشم، ببینید فتاده
سر و گردن خود را، به دوش من نهاده
گُلم سرخ و سپیدست، ازو قطع امیدست
واویلا، واویلا، واویلا، واویلا
اگر تیر دریده، اگر رنگ به رو نیست
به جز تیر سه پهلو، جوابی به گلو نیست
گُلم سرخ و سپیدست، ازو قطع امیدست
واویلا، واویلا، واویلا، واویلا
منم تاجر و، جز او، ز سرمایه ندارم
ز سوره ها ی عشقم، جز این آیه ندارم
گُلم سرخ و سپیدست، ازو قطع امیدست
واویلا، واویلا، واویلا، واویلا
آغوش زهرا سلام الله علیها
دیشب خواب آغوش فاطمه دیدم
او مرا بوسید و من او را بوسیدم
مادر به رویم خنده کرد از خود مرا شرمنده کرد
گفتا که تو مهمان من باشی به فردا
آه و واویلا، آه و واویلا «تکرار»
بر حنجر نازکم زهرا نگه دوخت
دیدم کند گریه از بسکه دلش سوخت
گفتا به من خوش آمدی همبازی مُحسن شدی
باشد در اینجا شیر و آب تو مُهیا
آه و واویلا، آه و واویلا «تکرار»
دیدارش باعث سرافرازی ام شد
شش ماهه ی مادرت همبازی ام شد
می آمد از او بوی تو گفتا منم عموی تو
جای دو شش ماهه بود آغوش زهرا
آه و واویلا، آه و واویلا «تکرار»
گل فروش
من باغبان عشقم و، گل می فروشم
بگرفته ام این غنچه را، بر روی دوشم
این آخرین یار من است ای اهل کوفه
این مهر طومار من است ای اهل کوفه
آه و واویلا، آه و واویلا «تکرار»
با خنده ی آخر ز خود، شرمنده ام کرد
با یک نگه هم کُشت او، هم زنده ام کرد
این آخرین یار من است، ای اهل کوفه
این مهر طومار من است، ای اهل کوفه
آه و واویلا، آه و واویلا «تکرار»
ای کوفیان آورده ام، شش ماهه مهمان
بر روی دست من بود، یک جزء قرآن
این آخرین یار من است، ای اهل کوفه
این مهر طومار من است، ای اهل کوفه
آه و واویلا، آه و واویلا «تکرار» 
عطش
در عطش باغ و، فصل بی آبی
هر مهی دارد، رنگ مهتابی
چه کنم من و باغ پر از گل
ز غم گل و غنچه و بلبل
عطش عطش عطش، همه به حال غش «تکرار»
اینکه بر چهره، آب و رنگش نیست
طفل شش ماهه ست، تاب جنگش نیست
همه و جان امید من ست این
گل سرخ و سفید من ست این
عطش عطش عطش، همه به حال غش «تکرار»

بر صغیر من، تشنگی تازد
از یَمی یک نَم، کم نمی سازد
شده گلشن فاطمه تشنه
چکنم من و اینهمه تشنه
عطش عطش عطش، همه به حال غش «تکرار»
 آسمان من، این شفق دارد
دفتر عشقم، یک ورق دارد
ز جفای عدوی ستمگر
به جز او نبود کس دیگر
عطش عطش عطش، همه به حال غش «تکرار»
من نیاوردم، بهر دلسوزی
با خود آوردم، فتح پیروزی
سر خود بنهاده به دوشم
چه کنم من اگر نخروشم
عطش عطش عطش، همه به حال غش «تکرار»
خنده
من یاوری جز این پسر ندارم
در باغ خود یک گل دگر ندارم
این یاس گلزار من است
غنچه بی خار من است
ای اهل عالم – ای اهل عالم «تکرار»
دانید تیر حرمله چه ها کرد
آمد به باغ و لب غنچه وا کرد
او بر رخ من خنده کرد
از خود مرا شرمنده کرد
ای اهل عالم – ای اهل عالم «تکرار»
این گل به مشکین موی او شکن هاست
در چشم نیمه باز او سخن هاست
آئینه ی وجودم اوست
هم غیب و هم شهودم اوست
ای اهل عالم – ای اهل عالم «تکرار»
مُهر طومار
گل بی خار حسین، آخرین یار حسین
آمدی تا که شوی، مهر طومار حسین
غنچه ی من مزن از خنده ات آتش به دلم
من که خود از تو و از مادر تو بس خجلم
اصغرم لالایی، اصغرم لالایی
لاله ی صحرایی، غنچه ی زهرایی
کوفیان کف بزنند، یا بود لالایی
به روی دست پدر با گلوی پاره بخواب
شده دست پدر از بهر تو گهواره بخواب
اصغرم لالایی، اصغرم لالایی
ای گل یاس سفید، ای لب تشنه شهید
کس به جز قاتل تو، غنچه از شاخه نچید
عوض شیر پر از خون دهنت را دیدم
بسته پر بودی و پرپر زدنت را دیدم
اصغرم لالایی، اصغرم لالایی
فصل بی آبی
چرا ای قرص ماه من، شده رنگ تو مهتابی
نمی بینی شکوفایی، که باشد فصل بی آبی
واویلا، آه و واویلا «تکرار»
زدی بر روی من خنده، شدم زین خنده شرمنده
به یک لبخند پُرمعنی، شدم همه کُشته هم زنده
واویلا، آه و واویلا «تکرار»
سردست پدر بودی، شدی چون مرغ پر کنده
ز لبخندت بود پیدا، که قبرت را پدر کنده
واویلا، آه و واویلا «تکرار»
فصل بی آبی
باغ من تشنه است و فصل بی آبی ست
روی هر ماه من چون شب مهتابی ست
ای گل ناز من – جان و جانباز من
اصغر من، اصغر من «تکرار»
من ندارم ز صد لشگر دشمن هَراس
اگر آبی طلب کنم مَبین التماس
ای گل ناز من – جان و جانباز من
اصغر من، اصغر من «تکرار»
غنچه ناز من به باغبانت بخند
گرچه پرپر شدی به دشمنانت بخند
ای گل ناز من – جان و جانباز من
اصغر من، اصغر من «تکرار»
پسرم وا کنم بند قماط تو را
تا روی دست بابا بزنی دست و پا
ای گل ناز من – جان و جانباز من
اصغر من، اصغر من «تکرار»
مربع ترجیع
خسته خوابی بخواب، تشنه آبی بخواب
اصغر من لای لای چرا نخوابی بخواب
مرغک پربسته ام، فتاده ای از نفس
آمده بابا مگر، رهانَدَت از قفس
نیست ز تو تشنه تر، درین حَرَم هیچ کس
تشنه ترین غنچه باغ ربابی بخواب
خسته خوابی بخواب
ز ناخن غم مزن، به سینه من خراش
قلب ربابی مگر، کاین همه داری تلاش
پدر پی بردنت، آمده آماده باش
تو مُهر طومار مظلومی بابی، بخواب
خسته خوابی بخواب


مَهد تو با دستِ آه، مَلَک تکان می دهد
تاوَلِ لب های تو عطش نشان می دهد
باغِ گلِ روی تو بویِ خزان می دهد
شیر ندارم مَنال، آب نیابی بخواب
خسته خوابی بخواب
 برو به میدان بده، به ماجرا خاتمه
برو که سقّای تو، فتاده در علقمه
برو، ز دوش پدر، در بغل فاطمه
چو ماهی روی خاک دور ز آبی بخواب
خسته خوابی بخواب

 
پَرَستویم وا نشد، پر که مُهاجِر شدی
دو هفته از ماهِ تو، رفته مسافر شدی
پیِ دفاع از پدر، به مهد حاضر شدی
به پاسُخَت بر لَبَم – نیست جوابی بخواب
خسته خوابی بخواب

 

 

 






دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


3 + = 4