تو عباسی ( اشعار شب نهم محرم شام تاسوعا )

تو عباسی

تـو وجــــه‌الله را وجـهـی تــو ثـــــارالله را جــانـی

تـو در عیـن عطـش دریـای سـر تـا پـا خروشانی

تـو بــا زخــم تنـت ســر تـــا قـــدم آیـــات قـرآنی

تو هم سردار بی‌دستی و هم سقای عطشانی

                       تـو بـاب حـاجتی بـاب‌المرادی اشجع الناسی

                       تو عباسی تو عباسی تو عباسی تو عباسی

 

تــو مــــانـنـد علـــی کــــرار امــــا غیــــر فـراری

تـو بـا بی‌دستـــی‌ات دســت ولــی الله داداری

تو هم فرمانده هم سقای طفلان هم علمداری

علــم بــر شـــانـه‌ات بیـن علـم‌ها شد علم آری

                         شهـــادت آبــــرومندت ادب، ایثــار، فرزندت

                         رشادت سایۀ قامت شهامت طفل دلبندت

 

تـو آن مـاهی که در هر دل هزاران انجمن داری

تو آن شمعی که تا محشر هوای سوختن داری

تـو از سـر تـا قـدم قــدر و جــلال پنـج تــن داری

تــو آن شیـری که روح شیر حق را در بدن داری

                        تـو خورشیـد سپهـر دامـن ام‌البنیـن استی

                        تو دست حق تو بازوی امیرالمؤمنین استی

 

به چون تو عبد صالح ذات رب‌العالمین نازد

بــه آییـن علمـــداریت ختـم‌المـرسلین نازد

علی روز قیامت هم به فرزندی چنین نازد

بـه دسـت از بـدن افتــاده‌ات ام‌البنین نازد

                          سلام‌الله بر جسمت سلام‌الله بـر روحت

                           زیارت نـامه زهـــرا شده اندام مجروحت

 

تو در اوج عطـش هـم نـاز بـر آب روان کردی

تو در دریای خون سیر هزاران آسمان کردی

تو صدهـا کــوه آتـش در دل دریا نهان کردی

تو هنگـام جهــاد نفس خود را امتحان کردی

                    به دریا هم ادب هم استقامت را نشان دادی

                     سـراپـا سـوختی امــا چـه زیبـا امتحان دادی

 

تعـالی‌الله چنـان سیلـی زدی بـر صـورت دریا

کز آن سیلی به جوش آمد سراپا غیرت دریا

نشد وصـل لـب خشـک تـو آخر قسمت دریا

در اینجا کاسۀ خون گشت چشم حیرت دریا

                         تو تا شام ابد از چشم دریا خواب را بردی

                         تو تــا صبــح قیـــامت آبــــروی آب را بردی

 

تو آن سقای بی‌دستی که شد دریا گرفتارت

بــه دور قبــر تــــا روز جــــزا آب اســت زوارت

بــه دریــــا آب دادی از یــــم چشــم گهربارت

بــه روی آب مـــانده تـــا قیـامت نقـش ایثارت

                  نگــاهت تـا بـه آب افتـاد دیــدم تشنه‌تر گشتی

                  عطش را نوش‌جان کردی ز دریا تشنه برگشتی

 

ز نیـش تیـرها نــوش وجــودت زخم کاری شد

تنـت سـر تا قدم چون باغ گل‌های بهاری شد

علم افتاد و دست افتاد جان در بی‌قراری شد

بـرای غـربتت بـر خاک اشک مشک جاری شد

             تمــام هســت و بــــود خـــویـش تقــدیــم خـدا کردی

             که در یک لحظه جان و چشم ودست و سرفدا کردی

 

تـو در دریـا نهـادی پــا و دل بـر تشنگی بستی

تو سقایی و از جام عطش تا حشر سرمستی

تو بـا بی‌دستی‌ات دست خـدا را تا ابد دستی

تو تـا روز قیـامت همچنـان بــاب‌الحسین استی

                          نـه تنهـا روز عــاشورا امیــر جیـش داداری

                          تو روز حشر هم پشت سر حیدر علمداری

 

تو عباسی که جبریل امین بوسیده دستت را

بـه یـاد کـــربلا ام‌البنیـن بـــوسیده دستـت را

چـه می‌گویم امیرالمؤمنین بوسیده دستت را

بــه وقـت دفن زین‌العابدین بوسیده دستت را

                      ببــوســم پــــــای زوار حـــریـم بــاصفـــایت را

                      کرم کن تا که«میثم»سجده آرد خاک پایت را

ًًًًًًًً

بوسۀ تیر

مـــاه انجمــن نــدیــده اسـت بـه زیبـــایی تو

دل بَــــــرد از قـلــــــم صـنــــع دل‌آرایـــــی تو

صلــواتـی کـــه خـداوند فــرستد بــه رســول

بــه لــب خشـــک تـــــو و دیـــدۀ دریــایی تو

تیــر جــای پـــدرت بــوسه بــه چشمـانت زد

مشک هم اشک‌فشان گشت به سقایی تو

جــان گـرفتی بـه کـف و دور امــامت گشتی

ای بــه قـــربـان تــــو و طینـــت زهـــرایــی تو

آب تــا حشـــر بــــه دور حــــرمـت می‌گـردد

بـحـــر حیــــــرت‌زدۀ صبــــر و شکیبــــایـی تو

پـــا بــــه دریــــــا زدن و تشنــه بـرون آمدنت

تــا صـــف حشـــر بــــود شـــاهد آقـــایی تو

رو بــه ســـوی کــف العبــاس نهــــادم دیدم

دست‌هــــای تـو کنـد گـــریـه بـه تنهــایی تو

جلــوه در علقمــه مـی‌کـــرد بـه چشـم زهرا

از پـــس پــــردۀ خـــــون روی تمــاشــایی تو

ادب و عـــاطفـه و عشــــق و وفـــــا و ایثــار

جــــان گــــرفتند ز انـفـــــاس مسیحــایی تو

«میثـــم» از قـــول همـه هـاشمیان می‌گوید

نیـست بــر بــــام فلـــک مـــاه بــه یکتایی تو

 

@@@@

 

قاسم نعمتی

 

تا خیمه ها عباس دارد غم ندارم

پشتم به تو گرم است ای کوه وقارم

 

من رحمت الله و تو پرچم دار فضلی

بوسیدن دستان تو  شد افتخارم

 

سلطانی ام در کربلا از توست عباس

در سایه ی قد تو ، صاحب اقتدارم

 

تنها تویی که سه حرم داری در عالم

دست جدایت را به چشمانم گذارم

 

تا که صدا کردی برادر یاری ام کن

بند دلم را پاره کردی ای نگارم

 

هر جا نظر کردم تو را دیدم به صحرا

گرد تن پاشیده ی تو بی قرارم

 

بوی مدینه می دهد خون لبانت

حس می کنم مادر نشسته در کنارم

 

شمشیر تیز است و عمود آهنین پهن

آشفته در هم گیسوانت ای بهارم

 

بر خیمه ها چشم طمع دارد دشمن

جان خودت صاحب علم دلشوره دارم

 

ترسم شود زینب اسیر بی حیایی

در فکر آن طفلان در حال فرارم

@

قاسم نعمتی

برسر نعش  گل ام بنین (س) غوغا  شد

همه گفتند:حسین بن علی(ع)  تنها شد

 

تاکه حیرت زده دردشت دو دستت دیدم

گفتم ازیوسف  من  یک  اثری  پیدا شد

 

صوت ادرکنی تو گم شده در هلهله  ها

این چه شوریست که درلشگریان برپاشد

 

تا که دیدم بدنت را  کمرم  درد  گرفت

خیزازجا و ببین پشت  حسینت  تا  شد

 

از بلندای قدت جای دو لب باقی نیست

این همه  تیر  کجای  بدن  تو  جا  شد

 

با چه بغضی زده این ضربه خدا می داند

که   ز  فرق   سر تو   تا  به  ابرو  واشد

 

صورت  تو  اثر  از   چادر   خاکی  دارد

گوئیا سجده تو بر  قدم  زهرا (س)  شد

 

گوئیا لشگری از پیکر  تو  رد  شده  اند

زیر   پا   خطبه   ترویه   تو   امضا  شد

 

بین یک دشت تنت ریخته صاحب علمم

صحنه   قتلگهت   علقمه  نه  دریا  شد

@@

نادر حسینی

 

اگر چه آب فقط لشگر عدو دارد

هوای دخترکی را ولی عمو دارد

 

دلش نیامد از این خیمه ها سفر بکند

که با سه ساله ی این خیمه سخت خو دارد

 

عمود خیمه ی من بعد رفتنم بکشید

وداع آخر سقا چقدر بو دارد

 

به شط رسید من از دور دست می بینم

نشسته است و با آب گفتگو دارد

 

که آب ساقی عطشان خیمه ها هستم

به غیر آب مگر ساقی آرزو دارد

 

همینکه مشک پر از آب شد خدا را شکر

از این به بعد خدا هم هوای او دارد

 

خلاصه اینکه به سمت حرم به راه افتاد

اگر چه نیم نگاهی به چار سو دارد

 

من از عبارت نخل و درخت می ترسم

ز پشت آن کسی انگار قصد او دارد

 

و دختری که به یک خیمه تکیه دارد هم

تمام حادثه را تلخ مو به مو دارد

 

زمین برای دو دستش به سجده افتاده

فرات نیز ز دستان او وضو دارد

 

لب سه شعبه به لبهای مشک آب رسید

هنوز جرعه ای از آب در سبو دارد

 

دهان که دست شود کار سخت خواهد شد

چرا که حرمله را نیز پیش رو دارد

 

رسید آخر و آبی به خیمه ها نرسید

به جای آب سر نیزه در گلو دارد

@@@@

افتادی از بلندی و آقا سرت شکست

ته مانده های زخمی بال وپرت شکست

 

وقتی عمود آمد وشقّ القمر که شد

تیر کمان میان دو چشم ترت شکست

 

با نیزه های لشگریان زیر و رو شدی

در زیر نیزه ها به خدا پیکرت شکست

 

در لحظه ای که تا شدی و دست وپا زدی

سقا کنار خیمه قد خواهرت شکست

 

بر روی پای فاطمه گفتی بیا اخا

بنگر به نیزه ای کمر لشگرت شکست

 

یک یا حسین گفتی و زینب دلش گرفت

آن لحظه عاقبت نفس آخرت شکست

@@@

حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

***

من آب را وقتی فراهم کرده بودم

دل را تهی از ماتم و غم کرده بودم

قبل از زمانی که بریزد آبرویم

نذرش همه دار و ندارم کرده بودم

آقا اگر در دستهایم بود شمشیر

من شرّشان را از سرت کم کرده بودم

دست مرا بستی تو با حرفت وگرنه…

حیوان صفتها را من آدم کرده بودم

فرصت اگر من داشتم با رخصت از تو

دنیای آنها را جهنم کرده بودم

چیز عجیبی نیست چشمم را دریدند

این صحنه را قبلاً مجسم کرده بودم

با ضربۀ گرزی سرم پاشید از هم

وقتی برای مشک سر خم کرده بودم

تیری سه شعبه زحمت من را هدر داد

با اینکه مشکی پُر فراهم کرده بودم

@@@

حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

***

گر نخیزی تو زجا ، کار حسین سخت تر است

 

نگران حرمم ، آبرویم در خطر است

 

قامت خم شده را هر که ببیند گوید

 

بی علمدار شده ، دست حسین بر کمر است

 

داغ اکبر رمق از زانوی من برد ولی

 

بی برادر شدن از داغ پسر سخت تر است

 

دست از جنگ کشیدند و به من می خندند

 

تو که باشی به برم باز دلم گرم تر است

 

نیزه زار آمده ام یا تو پُر از نیزه شدی

 

چو ملائک بدنت پُر شده از بال و پر است

 

پیش من با سر منشق شده تعظیم نکن

 

که خدا هم ز وفاداری تو با خبر است

 

علقمه پر شده از عطر گل یاس ، بگو

 

مادرم بوده کنارت که حسین بی خبر است

 

به تو از فاصله ی یک قدمی تیر زدند

 

قد و بالای رَسا هم باعث دردسر است

 

اصغر از هلهله کردن بدنش می لرزد

 

گر بداند که تو هستی کمی آرام تر است

 

تیر باران که شدی یاد حسن افتادم

 

دستت افتاده ز تن ، فرق تو شق القمر است

 

وعده ی ما به نوک نیزه به هر شهر و دیار

 

که دنبال سرت خواهرمان رهسپر است

@@@@@

حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

***

افتاده ای برای چه از پا ؟ بلند شو

خوردم زمین کنار تو ، از جا بلند شو

لشکر به قامت خم من خنده می کند

شد علقمه محل تماشا ، بلند شو

لب تشنه اصغرم دگر از حال رفته است

گوید رباب : حضرت دریا بلند شو

مادر فتاد روی زمین گفت : یا علی

تو هم به اسم اعظم بابا بلند شو

یک جور می دهیم جواب سکینه را

باشد ، بیا به خیمه تو حالا ، بلند شو

من قول می دهم که به رویت نیاورد

که خالی است مشک تو سقا ، بلند شو

اکنون که خوانده ای تو برادر حسین را

خواهر بگو به زینب کبری ، بلند شو

ام البنین نیامده زهرا که آمده

بی دست من به خاطر زهرا بلند شو

@@@

حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

***

سردار سرشکسته ی درخون شناورم

بعد از تو وای بردل من… وای بر حرم

حالا، پس از گذشتن چندین و چند سال

باور نداشتم که بخوانی برادرم

با این نگاه زخم مکن التماس من

باشد برای خیمه تنت را نمی برم

تا جابجا نگشته، سرت را تکان مده

باید که تیر را ز نگاهت درآورم

تاکه صدای تو به در خیمه ها رسید

آنجا شکست پشت من و پشت خواهرم

دیگر رباب طفل خودش را تکان نداد

خشکید ابر گریه چشمان اصغرم

طفلی دوید بین خیام و به گریه گفت

وای از عدو… وای عمو… وای معجرم

حالا که راحت است خیالاتشان ببین

دشمن رسیده تا بغل گوش دخترم

@@@@

حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

***

می رود جان ز تنم با نفس آخر تو

کمرم تا شده با دیدن این پیکر تو

خیز و بنگر که عدو از غم من می خندد

شمر گوید که حسین هست کجا حیدر تو؟

دیدن تو سر پا معجزه ای می خواهد

وایِ من آب گذشته است دگر از سر تو

باورم نیست! ببینم تو همان عباسی؟

ای صنوبر! قد من آب شده پیکر تو

تویی و شرم رباب و علیِ اصغر من

منم و خجلت از روی تو و مادر تو

شده دعوا به سر ذبح تو ای شیر علی

بی حساب است و عدد جایزه های سر تو

راستی زائر زهرا شدنت باد قبول

باورت گشت بود مادر من مادر تو *

یا مرو یا که مگو بر سر دروازۀ شام

با رقیه که عمو هست کجا معجر تو؟!!

@

حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

***

 غم به دلت داری، غمخوار ابالفضل است

دل را نده بر هر کس، دلدار ابالفضل است

مجموعه ی تقوا و، ایثار ابالفضل است

در لشکر ثاراله، سردار ابالفضل است

آری ادبش را او از، ام بنین دارد

صد خادم درباری، چون روح الامین دارد

از قامت او پیدا، روی پدرش باشد

هر خصم فراری از، تیغ و سپرش باشد

نذر پسر زهرا، دستان و سرش باشد

خورشید حسین است و، این هم قمرش باشد

شد ماه بنی هاشم، تنها لقب عباس

مهتاب خورَد غبطه، بر خال لب عباس

تیغ و علمِ حق است، تیغ و علم عباس

لرزه به جهان افتد، با هر قدم عباس

در پای نهال دین، چون ریخت دم عباس

محشر به کف زهراست، دست قلم عباس

تا دست جدای او در، حشر عیان گردد

هر عبد گنهکاری، بخشیده به آن گردد

ای کاش بیایم من، تا به حَرَمت ساقی

بر مادر تو زهرا، دادم قسَمت ساقی

یک روز بمیرم من، زیر قدمت ساقی

بنما نظری گردم، سیراب یمت ساقی

از باده ی تو امشب، مستم من و آشوبم

سر بر در میخانه، از عشق تو می کو

@@@@

شهادت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

***

برخیز ای ستون حرم وقت خواب نیست

با من بیا به خیمه نیازی به آب نیست

این مشک را بگیر و ببر خیمه و بگو

یک قطره هم نبود وَ دیگر رباب نیست

وقت غروب بعد تو و قاسم و علی

دیگر برای ناقۀ زینب رکاب نیست

آن لحظه لااقل تو ز جا خیز و خود بگو

بی رحم! جانشین النگو طناب نیست

حرفی بزن عزیز دلم دق نده مرا

این مشک پاره پاره برایم جواب نیست

@@@@@@

   

      این آبها که ریخت ، فدای سرت که ریخت

      اصلا فدای امّ بنین مادرت، که ریخت

     

      گفته خدا دو بال برایت بیاورند

      در آسمان علقمه، بال و پرت که ریخت

     

      اثبات شد به من که تو سقای عالمی

      بر خاک قطره قطره ی چشم ترت که ریخت

     

      طفلان از اینکه مشک به دست تو داده اند

      شرمنده اند ، بازوی آب آورت که ریخت

     

      گفتم خدا به خیر کند قامت تو را

      این قوم غیض کرده به روی سرت که ریخت

     

      وقت نزول این بدن نا مرتّبت

      مانند آب ریخت دلم؛ پیکرت که ریخت

     

      معلوم شد عمود شتابش زیاد بود

      بر روی شانه های بلندت سرت که ریخت

     

      اما هنوز دست تو را بوسه می زنم

      این آب ها که ریخت فدای سرت که ریخت

     

      علی اکبر لطیفیان

     

      *****************

     

     

      همه حیثیت عالم و آدم با توست

      در فرات نفسم گام بزن دم با توست

     

      من از این جزر و مد سینه زنانت خواندم

      ماه من شورش شبهای محرم با توست

     

      دشمن از ترس تو مژه بر هم نزند

      غضب آلوده ای و خشم خدا هم با توست

     

      با حضورت حرم آل علی آرام است

      تا زمانی که در این معرکه پرچم با توست

     

      علقمه زیر شتاب نفست میسوزد

      وعده ای داده ای و چشمه زمزم با توست

     

      خرد شد ریخت به پایت همه هست حسین

      قد بر افراشتن این کمر خم با توست

     

      علیرضا لک

     

      *****************

     

     

      وعده ای داده ای و راهی دریا شده ای

      خوش به حال لب اصغر که تو سقا شده‏اى

     

      آب از هیبت عباسى تو مى‏لرزد

      بى عصا آمده‏اى حضرت موسى شده‏اى

     

      به سجود آمده‏اى یا که عمودت زده‏اند

      یا خجالت زده‏اى وه که چه زیبا شده‏اى

     

      یا اخا گفتى و ناگه کمرم درد گرفت

      کمر خم شده را غرق تماشا شده‏اى

     

      منم و داغ تو و این کمر بشکسته

      توئى و ضربه‏اى و فرق ز هم وا شده‏اى

     

      سعى بسیار مکن تا که ز جا برخیزى

      کمى هم فکر خودت باش ببین تا شده‏اى

     

      مانده‏ام با تن پاشیده‏ات آخر چه کنم؟

      اى علمدار حرم مثل معما شده‏اى

     

      مادرت آمده یا مادر من آمده است

      با چنین حال به پاى چه کسى پا شده‏اى

     

      تو و آن قد رشیدى که پر از طوبى بود

      در شگفتم که در این قبر چرا جا شده‏اى

     

      علی اکبر لطیفیان

     

      *******************

     

     

      تیغ بین دو ابروش به هم برگشته

      آنکه ابروش چنان تیغ دو دم بر گشته

     

      بس که موزون و تراز است به چشمم انگار

      پیش بالاش بلندای علم برگشته

     

      رد پایش طرف آب چرا این گونه ست؟

      یک قدم رفته به پیش و دو قدم برگشته

     

      خوب دقت کن از طرز قدم ها پیداست

      که به کرات سرش سمت حرم برگشته

     

      چقدر تیر که تا سینه ی او آمده و

      دختری خورده به عباس قسم برگشته

     

      ار سر یوسف تا آخر قرآن تنش

      آیه ی کوتاه دست قلم برگشته

     

      تیغ وا کرده دو ابرو وسط پیشانیش

      آنکه ابروش چنان تیغ دودم برگشته

     

      مهدی رحیمی

     

      ******************

     

     

      بیا به علقمه دریاب تکسوارت را

      به خاک بنگر علمدار کارزارت را

     

      تو ایستاده و من پیش پات نقش زمین

      مگیر از من بی دست این جسارت را

     

      مرا ببخش چو خواندم برادرت آقا

      به امر مادرتان گفتم آن عبارت را

     

      بگیر لاله چشمم که خوب بنگرمت

      بده دوباره به من فرصت زیارت را

     

      خجل ز روی ربابم، مرا مبر خیمه

      چگونه بنگرم اطفال بیقرارت را

     

      سه شعبه ای که زده حرمله به دیده من

      به آن دوباره نشان کرده شیرخوارت را

     

      صدای هلهله ها تا رسید فهمیدم

      یقین به خنده کشیدند انکسارت را

     

      سریع تر برو که این نگاه های حریص

      شروع کرده به سمت خیام غارت را

     

      محمد بیابانی

     

      *******************

@@@@@@

نوحه پایانی

حضرت عباس علیه السلام (۱)

سقـای بنی فاطمـه سـردار سپاهم                                 بودی به صف کرب‌وبلا پشت و پناهم

عباس اباالفضل

 

ای اهل حرم دست علمدار جدا شد                               سقای حرم با دو لـب تشنه فدا شد

عباس اباالفضل

 

گلخــانـه تــوحید گــل یـــاس نتدارد                               دیگــر پسـر فــاطمه عبـاس ندارد

عباس اباالفضل

 

در علقمه افتاده تن حضرت عباس                                زهــراست کنـار بـدن حضرت عباس

عباس اباالفضل

 

ای اهـل حـرم سـر به بیابان بگذارید                             دیگر به حـرم حضرت عباس ندارید

عباس اباالفضل

 

افسوس که پیشانی عباس شکسته                                 در چشم نگهبان حرم تیر نشسته

عباس اباالفضل

 

این دست رشید پسر ام‌بنین است                                 بـا پیکر بی‌سر بدنش روی زمین است

عباس اباالفضل

 

@@@

روز تاسوعای ماه خون رسیده             سـرزده خورشید بـا رنـگ پریده

واحسینا واحسینا واحسینا(۲)

 

حق و باطل هردو باهم صف کشیدند        اهــل فتنــه پیــرو راه یزیــدند

واحسینا واحسینا واحسینا(۲)

 

عاشقان را جمله روز انتخاب است   ظهر فردا رویشان ازخون خضاب است

واحسینا واحسینا واحسینا(۲)

 

روز تاسوعا حسین است و عبادت      روز عاشورا شهید است و شهادت

واحسینا واحسینا واحسینا(۲)

 

روز تاسوعا همه شورآفرین‌اند                روز عاشورا همه نقش‌ زمین‌اند

واحسینا واحسینا واحسینا(۲)

 

روز تاسوعا حسین است و علمدار            روز عاشـورا بــوَد زهـرا عـزادار

واحسینا واحسینا واحسینا(۲)

 

روز تاسوعا به خیمه قحط آب است      روز عاشـورا رخ اصغـر خضاب است

واحسینا واحسینا واحسینا(۲)

 

اهل عالم! حق و باطل را ببینید             تـا قیــامت راه خـود را بـرگزینید

واحسینا واحسینا واحسینا(۲)

 

آه ما فریاد جانسوز حسین است         تا ابد هر روز ما روز حسین است

واحسینا واحسینا واحسینا(۲)

 

یک ماه خون گرفته ۶ – غلامرضا سازگار

@@@@@@@@@@

عبــــاس! بــــرادر رشیــدم!

رفتی و من از غمت خمیدم

تو یک کمر خمیده دیدی            مـن پیکــر پـاره‌پاره دیدم

مظلوم اباالفضل

 

دست تو ز پیکرت جدا شد

     تقدیم بـه محضـر خـدا شد   

افسوس! که با عمود آهن      پیشانی و فرق تو دوتا شد

مظلوم اباالفضل

 

پیش نگهم دودیده بستی

رفتـی کمـر مـرا شکستی

سقای سپاه آل هاشم!      لب‌تشنه چرابه خون نشستی؟

مظلوم اباالفضل

 

ای مـــاه دو دیـده بستــۀ من!

خورشید به خون نشستۀ من!

فرق تو شد از عمود آهن          مـــانند دل شکستـۀ من

مظلوم اباالفضل

 

بــرخیز کــه در حــرم سکینـه

می‌گریـد و می‌زنـد بـه سینه

با تو ز مدینه هم‌سفر بود         بی‌تـو نــرود سـوی مدینه

مظلوم اباالفضل

 

یک ماه خون گرفته ۶ – غلامرضا سازگار

@@@@@@@@

یـــاور خـــــون خـدایی یا اباالفضل                               پــاسدار خیمــه‌هایی یـا اباالفضل

یا اباالفضل، یا اباالفضل

 

شیـرمــــرد کـربلایـی یــا اباالفضل                              دست و سر از تن جدایی یااباالفضل

یا اباالفضل، یا اباالفضل

 

ای تـــو را مــادر بـه هنگـام ولادت                              پـرورش داده بـه دامن شهادت

یا اباالفضل، یا اباالفضل

 

چشم خود بگشا به سوی گاهواره                                پاک کن از دیده اشکِ شیرخواره

یا اباالفضل، یا اباالفضل

 

این صـدای «آب‌آبِ» کودکان است                              اشکشان ازدیده بردامن روان است

یا اباالفضل، یا اباالفضل

 

سـاقـی بـی‌آب گـل‌هـای مدینه!                         بی‌تـو سقایی کندچشم سکینه

یا اباالفضل، یا اباالفضل

 

یابن حیدر رو به سوی خیمگه کن                               بر تلظی‌های شش‌ماهه نگه کن

یا اباالفضل، یا اباالفضل

 

تو همان سرداربی‌دست حسینی                                  درمیان دشمنان هست حسینی

یا اباالفضل، یا اباالفضل

 

دست وچشم توفدای راه دین شد                                  اجـر و پـاداشت عمـود آهنیـن شد

یا اباالفضل، یا اباالفضل

 

شد ازآن ضربت یکی فرق وجبینت                             تیــر کیـن آمــد بـه فــرق نــازنینـت

یا اباالفضل، یا اباالفضل

 

حضــرت زهــرا بــوَد صــاحب‌عـزایت                          در کنـــار علقمــه گـریــد بـرایت

یا اباالفضل، یا اباالفضل

 

ای ســـلام دائـــم آل رســـولـت                                    فـاطمه کرده به فرزندی قبولت

یا اباالفضل، یا اباالفضل

 

تـو بـه دشت کـربلا یار حسینی                                   روز محشر هم علمدار حسینی

یا اباالفضل، یا اباالفضل

 

ساقی بی‌آب گل‌هــای مدینـه!                         جام خالی مانده دردست سکینه

یا اباالفضل، یا اباالفضل

 

تـــو بـه ثاراللهیـان یــار و امیـری                                خـواهـرت زینب رود بهــر اسیری

یا اباالفضل، یا اباالفضل

 

زادۀ ام‌البنیــن! دریــای غیـــــرت!                                کـن حمـایت ازحریم آل عصمت

یا اباالفضل، یا اباالفضل

 

یک ماه خون گرفته ۶ – غلامرضا سازگار

@@@

گردیـده از پیکـر جـدا شاخـۀ یاسم

افتاده بر روی زمیـن دست عباسم

یـا اخـا العباس                   یــا ابوفاضـــل

 

عباس من!عباس من!چشم خود واکن

بـــار دگـــر حمـــایت از آل طـاهـــا کـن

یـا اخـا العباس                   یــا ابوفاضـــل

 

سقای آل فاطمه! از چه بی‌تابی؟

کنـــار نهـــر علقمــه تشنـــۀ آبــی

یـا اخـا العباس                   یــا ابوفاضـــل

 

با جام خالی کودکان دیده در راه‌اند

تنهـا تـو را تنهـا تو را از تو می‌خواهند

یـا اخـا العباس                   یــا ابوفاضـــل

 

من بین دشمن مانده‌ام بی‌کس  تنها

تو غـرق خـون افتاده‌ای بین دشمن‌ها

یـا اخـا العباس                   یــا ابوفاضـــل

 

   وقتی که دست از پیکرت بر زمین افتاد

   ذریــۀ زهــرا شدنـد جملـه دشمـن‌شاد

یـا اخـا العباس                   یــا ابوفاضـــل

 

سقای بی‌دست و سرم! آه و واویلا

برخیـز و رو کــن در حــرم آه و واویلا

یـا اخـا العباس                   یــا ابوفاضـــل

 

یک ماه خون گرفته ۶ – غلامرضا سازگار

@@@

طلایــه‌داری و سـرلشکــری و سقـــایی

تو راست ای همه سر تا به پــات آقـایی

گذشتـی از سـر و دادی طـلاق، دنیـا را

اگرچـه داشت ز سـر تـا قـدم خود‌آرایـی

چهارده صده رفت و هنوز هم شب و روز

به یاد تشنگی‌ات چشم ماست دریـایی

شجاعت و ادب و عشق و غیرت و ایثـار

تمــام در تــو تجلــی کنـــد بـــه تنهـایـی

فقط دو دست تو را روی دست می‌گیـرد

کنــد چــو فاطمــه در حشـر، راه‌پیمـایی

امــام عصـــر کــه بـــا لشکـــر خـدا آیــد

حضــور اوست علمــداری‌ات تمـاشــایی

سـلام بــاد بــه ام‌البنیـن کـه عبــاسش

ز خـوردسالی خـود بوده است زهــرایی

قمر به روی تو خندید و گفت رفته به کار

در آفتـــــاب جمــــالت تمـــــام زیبــــایی

مگــو کـه آب نــداری بیــا بـه خیمـه ببین

که چشم اهـل حــرم مـی‌کنند سقایی

                           به فیض بردن نام تـو ای مسیح حسین

                          عجب نه،گر دم «میثم»شـود مسیحایی

 

یک ماه خون گرفته ۶ – غلامرضا سازگار

@@@@@@

آب از خجــالت لـب خشک تـو  آب شد

                                       دریا ز اشک سرخ تو رویش خضاب شد

وقتــی کــه آب را بـــه روی آب ریختـی

                                       در آتـش دلـت دل دریــــا کبـــاب شـــد

آب فـــرات آبــــرو از دســت داده بــــود

                                        وقتی چکیـد اشک تو در آن گلاب شد

هر موج، پیش چشم تو چون کوه آتشی

                                         هر جرعه یک تلظـی طفـل ربـاب شد

در پیش تیرها چو کمان قامتت خمید

                                         از بس‌که پیکرت سپـر مشک آب شد

وقتـی برای غربت تو مشک گریه کرد

                                         مـاننــد دود در نظـــرت آفتـــاب شـــد

آخـر نـه منـع آب ز مهمـان بــود گنـاه

                                   چون شد که این گناه به کوفی ثواب شد؟

«میثم!» بریز خون دل از دیده بی‌حساب

زیرا بـه اهـل‌بیت، ستـم بی‌حسـاب شد

 

یک ماه خون گرفته ۶ – غلامرضا سازگار

@@@

شبی از خویشتن سفـر کردم                          سیـــر کـــردم جهـــان بـالا را

بیـن قصـری ز باغ‌هـای بهشت                                   دیـــدم امّ‌البنیـــن و زهــــرا را

آن یکی بــود رکــن شیر خدا

دگـــری بـــود مـــادر شهـــدا

 

عجبـــا! نـام هـر دو فاطمه بود                                   ذکرشان شمـع محفل همه بود

نگــــه آن دو مهربـــــان مـــادر                                  گه به گودال و گه به علقمه بود

هردو را اشک و خون روان زدوعین

بهــر عبـــاس بــود و بهـــر حسین

 

گفت ام‌البنین بــه دخــت رسـول                                  کی سلام خدا به جان و تنت!

ای هـــــزاران‌  هـــــزار عبـــاسم                                بـه فـــدای حسیـن بــی‌کفنت

داده‌ام در رهش چهار شهید

کــاش بـودی مرا هزار شهید

 

گفت زهـرا کــه ای بلنــد اقبـال                                   گلبــــن چــــار لالـــۀ پــــرپـــر!

چـار فرزنـــد تــــو عزیــــز من‌انـد                              بلکـه هـــر چــار را منــم مـادر

پســران تــو، نـور عیـن من‌اند

مثل عباس تـو حسین من‌اند

 

بـاغبـــان چهـــــار لالـــــۀ یـــاس!                                پسـرانـت تمــام اشجـع نـاس

دوست دارم من ای ستوده‌خصال                                 تــو برایـــم بگویـــی از عبـاس

از علمــــداری و وفــــاداریش

ادب و غیـــرت و فـــداکاریش

 

گفـت: بـی‌بـی از آن سـرافـرازم                                  که شدعباس من فدای حسین

اینکه اشکم زدیدگان جاری‌ست                                   می‌کنم گریــه از بـــرای حسین

گرچه عبــاس رفتـه از دستم

من شریـک غم شما هستم

 

فاطمـــه گفــت: مــادر عبــاس!                                   مـن تـــو را نیـــز یـار و همدردم

تو نبــودی، ولــی به جای تو من                                بهـر عبــاس، مــــادری کـــردم

پــــدرم  آب  بهـــــــر  او  آورد

او به عشق حسین آب نخورد

 

اشـک ام‌البنیــن بــه رخ جــاری                                  گفـــت ای مـــــادر فــــــداکـاری

از حسینت بگــــو بـــه امّ‌بنیـــن                                  آنچـــه خــود دیــدی و خبر داری

بــا مــن از حنجــرِ بریــده بگــو

قصـــه‌ای از ســر بریــده بگـــو

 

گفـت بــــر پیکــــر مطهـــــر او                                 زخم‌هــــای دوبــــاره را دیـــــدم

لب خشکیده چشم ازخون تر                          حنجـــر پـــاره‌ پــــاره را دیـــــدم

گاه، ذکــرش علــی و فاطمــه بود

گاه چشمش به سوی علقمه بود

 

تـــو نبـــودی ببینـــی عبــاست                                   تیر بر دیده‌اش چگونه نشست

وقتـی عبـاس اوفتــاد بـه خاک                        کمـر زینـب و حسین شکست

کمری که شکسته شد ز ملال

باز از سـم اسـب شــد پـامــال

 

روز محشر که می‌شود، عباس                                   بــا چنیــن غیـــرت و فـــداکاری

بـــاز هـــم مثـــل روز عــــاشورا                                بـــر حسینـــم کنـــد علمــداری

او کـه بــر آل فاطمـــه یار است

در صف حشر هم علمدار است

 

یک ماه خون گرفته ۶ – غلامرضا سازگار

@@@@@@@@@

مـن ابـــوفـــاضلم                                                   غیـرت کاملم

هدیه بهر حسین                                                    جـان ناقـابلم

یا حبیبی حسین                    نور عینی حسین

 

تـا کنـم جـان فدا                                                     با دو دست جدا

ساقـی تشنگـان                                                      شـــده‌ام از وفـا

یا حبیبی حسین                   نور عینی حسین

 

ای بــــرادر بیـــا                                                   زود در علقمـــه

آمــده در بــــرم                                                     مــادرم فــاطمه

یا حبیبی حسین                  نور عینی حسین

 

تـا کـه بـار دگـر                                                    بینمـت یـک نظـــر

یا اخــا پاک کن                                                     خون ز چشمان تر

یا حبیبی حسین                  نور عینی حسین

 

فانوسهای اشک ۳ – حاج اکبر ناظم

@@@@@@@@

هدیه شد بـر خدا هست ابوالفضل

چشم و پیشانی و دست ابوالفضل

یا ابالفضل       یا ابالفضل

 

پســــر ارشـــد امّ‌البنینــی                نور چشـم امـیر‌المـؤمنیـنی

یا ابالفضل     یا ابالفضل

 

خـون تـو بـر شهادت، آبـرو داد       عشق و ایثار و ایمان را وضو داد

یا ابالفضل     یا ابالفضل

 

ای جوانمردی افتاده به خاکت         فــاطمـه زائـــــر پیکـــر پـــاکت

یا ابالفضل     یا ابالفضل

 

لب خشکیده و چشم‌ تر ازتوست       آب دریا به تو تشنه‌تر ازتوست

یا ابالفضل     یا ابالفضل

 

تــو علمـدار دشــت کـربلائی            تشنه لب ساقـی بـزم بلائی

یا ابالفضل     یا ابالفضل

 

تو علمدار دسته گل‌های مدینه        جام خالی ببین دست سکینه

یا ابالفضل     یا ابالفضل

 

فانوسهای اشک ۳ – غلامرضا سازگار

@@@@@@

جدا شد ز شاخه، گل یاس من                          فتاد از بدن، دست عبـاس من

تو رفتی ز دستم                            من از پا نشستم

علمدار من     علمدار من

 

برادر! ز داغ تو پشتم شکست                         دگر رفتـه تاب و توانم ز دست

به اشک غم من                             کند خنده دشمن

علمدار من     علمدار من

 

نثـــار تـــو در دامـــن علقـمــه                         شده اشک چشم من و فاطمه

غمت شد نصیبم                            غـریبم، غـریبم

علمدار من     علمدار من

 

تـو سقـا و اصغـر تلظّـی کنـد                          لـب خشـک او آتشـم می‌زند

حرم، قحط آب است                        جگرخون، رباب است

علمدار من     علمدار من

 

فرات از تو و تو، ز اصغر، خجل                                هم از تو هم از او، برادر خجل

که با کام عطشان                           کنارم دهی جان

علمدار من       علمدار من

 

فانوسهای اشک ۳ – غلامرضا سازگار

@@@@@

ای ماه پشت ابرِ خون نشستۀ من

ببیـن قــد خمیــده و شکستــۀ من

                                   خـزان شـدی ای بهـار آرزویـم

                                   چگونه بـا زینب از داغت بگویم

برادرم ای امیر لشکر من

 

ز داغت ای دسته‌گلِ باغِ امیـدم

ز خیمه بانگ «وامحمدا» شنیدم

                              کو دست تو تا که دستم را بگیری

                              زینــب مـن شــد مهـیّای اسـیـری

برادرم ای امیر لشکر من

 

«بنَفَسی اَنت یا اخا» ای مـاه زینـب

بـرخیز و کن رو سوی خیمه‌گاه زینب

                            اهل حـرم در حرم، چشـم انتـظارند

                           بــرای تــو، گلِ اشـک از دیـده بارنـد

برادرم ای امیر لشکر من

 

امــان ز بـی بـرادری، بـرادر من

دشمن کند هلـهله در برابر من

                              زخم زبان می‌زند به اشک و آهم

                              رفتـی و مـن بی‌عـلمدار سپـاهم

برادرم ای امیر لشکر من

 

ببین که در علقمه بالینِ سرِ تو

مـادر من آمـد به جــای مادر تو

                                  ز داغ تـو دست بر پهلو بگـیرد

                                   سـر تـو را بـر سر زانـو بگـیرد

برادرم ای امیر لشکر من

 

فانوسهای اشک ۳ – محمد نعیمی

@@@@@@

شد گفتگوی طفلان عمو کجایی

چـرا بـه سـوی خیـمه دگر نیـایی

عمـو اگـر بـازآیی                  عقده ز دل بگشایی

ای با وفا ابوالفضل (۲)

 

جدایی‌ات از بابا عمو عجیب است

ببین عـزیز زهـرا بی‌تو غریب است

اگر تو باشی، غم نیست         جوع و عطش، ماتم نیست

ای با وفا ابوالفضل (۲)

 

اگر بیایی آب از تو ما نخواهیم

که زندگانیّ بی تو را نخواهیم

اگر حسین دریابی                   چه غم بوَد بی‌آبی

ای با وفا ابوالفضل (۲)

 

رو کن به سوی خیمه ‌ای بی قرینه

ببیـن طـفـلان جمعنـد دور سکـینـه

اگر چه تشنه‌کامند                فقط عمو می‌خواهند

ای با وفا ابوالفضل (۲)

 

با تشنه‌کامی اصغر غمخوار باباست

گــویا شنیده مـولا غـریب و تنهاست

با بانگ «هل من ناصر»          شد بر شهادت حاضر

ای با وفا ابوالفض

@@@@@@

دست عبّاس من از پیکر جدا شد

بـر زمیـن افتـاد و تقـدیم خدا شـد

من غریبم، من غریبم          داغ تو گـشته نصیبم

 

غربت آل علـی گـردیده احساس

بر نمی‌گردد دگر در خیمه، عباس

من غریبم، من غریبم          داغ تو گـشته نصیبم

 

خیــز و سقایی کن ای ماه مدیـنه

جامِ خالی مانده در دست سکینه

من غریبم، من غریبم          داغ تو گـشته نصیبم

 

سـردی آبت بـه دل می‌زد شراره

تشنه بیرون گشتی از دریا دوباره

من غریبم، من غریبم          داغ تو گـشته نصیبم

 

تیـر دشمـن شد بـه تـن بــال و پر تو

هدیه شد بر فاطمه، دست و سر تو

من غریبم، من غریبم          داغ تو گـشته نصیبم

 

ای به سینه، مهر اولاد رسولت

مــادرم کـرده به فرزندی قبـولت

من غریبم، من غریبم          داغ تو گـشته نصیبم

 

ای که در خون گشته‌ای یار امامت

تــا ابـد بــاب‌الحـوائج گـشـته نامـت

من غریبم، من غریبم          داغ تو گـشته نصیبم

 

@@@@

جسمم به روی خاک است دلم هوای تو

به حــاجـتم رسیـــدم، شــدم فـدایی تـو

آرامــش جـــان مـنی             تـو عشـق و ایمــان منی

به بالینم بیـا حسـین             مولا حسین، مولا حسین

 

مبر به سوی خیمه، شکسته پیکرم را

تـــا دشمنــان نبینند، غـربـت دلـبرم را

تکـبیر مـن، قنوت من             نــوای مــن، سکـوت مـن

به بالینم بیـا حسـین             مولا حسین، مولا حسین

 

در خاطر و خیالم، یاد گل‌های پرپر

در گـریـۀ زلالــم، نقــش علـی‌اصغر

امـانت گــل‌های تــو              خـــونِ دلِ سقــــای تـــو

به بالینم بیـا حسـین             مولا حسین، مولا حسین

 

دلتـنگی ابــوالفضل، غـم‌های غربت تو

شرمنده می‌شوم، از لطف و عنایت تو

به ساقی خود سر زدی         امــام مـن خــوش آمدی

بـه بــالینم بیـــا حسـین         مولا حسین مولا حسین

 

فانوسهای اشک ۳ – جعفر رسول زاده

@@@@@@@

ای سکینه به حرم، سخن از آب مگو (۲)

از شـــرار عـطــش و دل بـی‌تـــاب مـگــو

داغ سقای حـرم                   کرده خون بر جـگرم

یا اخا ابوالفضل یا اخا ابوالفضل (۲)

 

ثمـر بـــاغ عـلـی، پســر ام بنـیـن (۲)

با لب تشنه شده، بدنش نقش زمین

بر لبش زمزمه داشت            ذکر یا فاطمه داشت

یا اخا ابوالفضل یا اخا ابوالفضل (۲)

 

ساقی تشنه‌لبان تشنه‌تر از همه بود (۲)

خجــل از «العطــش» دختـر فــاطمه بــود

از عطش تاب نداشت             قطره‌ای آب نداشت

یا اخا ابوالفضل یا اخا ابوالفضل (۲)

 

ای فروزان قمـرم بین چه آمد بسرم (۲)

چشم خود را بگـشا که شکسته کمـرم

منم و سوز غمت              دست و مشک و علمت

یا اخا ابوالفضل یا اخا ابوالفضل (۲)

 

عاقبت چید عـدو، شاخۀ یـاس مرا (۲)

تشنه لب بر لب آب، کشت عبـاس مرا

مـن زمین گیر شـدم                از غمـش پیر شدم

یا اخا ابوالفضل یا اخا ابوالفضل (۲)

 

فانوسهای اشک ۳ – غلامرضا سازگار

@@@@@@

برادر چه آخر تو را بر سر آمد (۲)

کـه ســروِ بلنــد تــو، از پا در آمـد

علمدار لشگر                  نازنین برادر (۲)

 

چه شد نخل طوبی مثال قدت را (۲)

کـه یکبـاره بی‌شـاخ و بـرگ و بــر آمد

علمدار لشگر                  نازنین برادر (۲)

 

چه از تیشۀ این ستم‌پیشه مردم (۲)

بــه شــاخ گـــل و نـــونهــالِ‌تـــر آمــد

علمدار لشگر                  نازنین برادر (۲)

 

دریغـا کـه آیینـۀ حق‌نمـا را (۲)

بسی رنگ خون بر رخِ انور آمد

علمدار لشگر                  نازنین برادر (۲)

 

چو خورشید خاور به خون شد شناور (۲)

مهــی کـــز فــــــروغِ رخـــش خـــاور آمـد

علمدار لشگر                  نازنین برادر (۲)

 

ندانم که ماه بنی هاشمی را (۲)

چـه بـر سـر از این قوم بداختر آمد

علمدار لشگر                 نازنین برادر (۲)

 

ز سردار رحمت سری دید و زحمت (۲)

کــه تــاج ســر هــر بـلنــد افســـر آمـد

علمدار لشگر                 نازنین برادر (۲)

 

دریغا که عنقای قاف قدم را (۲)

خدنگ حــوادث به بـال و پـر آمد

علمدار لشگر                 نازنین برادر (۲)

 

دریغا که دریا دلی ز آب دریا (۲)

بـرون بــا درونی پــر از اخـگر آمد

علمدار لشگر                 نازنین برادر (۲)

 

عجب دُرّ یکدانۀ خشک و لعلی (۲)

ز دریـــا بـرون بــا دو چـشم تـر آمـد

علمدار لشگر                  نازنین برادر (۲)

 

ز سوز عطش بود و دریای آتش (۲)

دهـانی کــه سـرچشـمۀ کـوثر آمـد

علمدار لشگر                  نازنین برادر (۲)

 

فانوسهای اشک ۳ – غلامرضا سازگار

@@@

سقّا، سقّا بی‌دست و سرگشته(۲)

بــابـا، بــابـا، بـــه خیمـــه بـــرگشتـه

دریا پر از خون شد          علقمه گلگون شد (۲)

 

بابا، بابا، قدش دو تا گشته(۲)

عمـو عمو، دستش جدا گشته

دریا پر از خون شد          علقمه گلگون شد (۲)

 

طفلان رو در صحرای خون آرید(۲)

تیــر از چشــمِ سقــا بــرون آریــد

دریا پر از خون شد          علقمه گلگون شد (۲)

 

غوغا، غوغا، در علقمه بر پاست(۲)

آنجـا آنجـا، صــاحب عــزا زهـراست

دریا پر از خون شد          علقمه گلگون شد (۲)

 

عمّه، عمّه، با گریه و زاری(۲)

جــای عمــو، کنــد عـلمـداری

دریا پر از خون شد          علقمه گلگون شد (۲)

 

فانوسهای اشک ۳ – غلامرضا سازگار

@@@@

ای کشتـه راه داور مـن(۲)                                       ای پشت و پنـاه لشگر من

ای نــور دو دیــدۀ تـــر من

عباس جوان برادر من (۲)

 

برخیز که من غریـب و زارم(۲)                                            بـی‌مونس و یار و غمگسارم

غیــر از تـو بــرادری نــدارم

عباس جوان برادر من (۲)

 

برخیز و گذر به خیمه‌ها کن(۲)                                             غمـخـواریِ آل مصـطفـی کن

بر وعدۀ خویشتن، وفا کن

عباس جوان برادر من (۲)

 

دادی بــه سکینه وعــدۀ آب(۲)                                              از سـوز عطش فتاده بی‌تاب

او را ز وفــا تــو بــاز دریاب

عباس جوان برادر من (۲)

 

بــرخیــــز کــه کــرده نـاتوانم(۲)                                            داغ علــــی‌اکبــــر، جـــوانـم

آتـش زده داغ تو بـه جانم

عباس جوان برادر من (۲)

 

گفتم که در این جهان فانی(۲)                                    شـــاید که تو بعد من بمانی

زینب به سوی وطن رسانی

عبـاس جـوان بـرادر من (۲)

 

فانوسهای اشک ۳ – عباس حسنی جوهری

@@@@@@@

نوحه حضرت عباس علیه السلام (۲)

الله اکبـر شـد جـدا دسـت علمدارم          تنهاترین یارم

ماه بنی‌هاشم چراغ چشم خونبارم          تنهاترین یارم

 

ای دست بی‌دست حسین در بین دشمن‌ها

بـــــودی تـمــــام لشکــر مــن بـــا تــن تنـهـــا

خــون دل و اشــک غمـت شـد وقـف دامن‌ها

بـی‌تــو چگـــونــه یـــا اخـــــا رو در حــــرم آرم

                                                     تنهاترین یارم

 

نقـش زمیـن مُقطـع الاعضا شدی عباس

با زخم تن در موج خون زیبا شدی عباس

مثـل زیــــارت نـــامـه زهــرا شدی عباس

بــایـد ز زخــــم پیکــــرت گلبــوسـه بردارم

                                                     تنهاترین یارم

 

قــــرآن آیــه آیـــه ام روی زمیـــن افتاد

در زیــر دسـت و پــا گـل ام‌البنین افتاد

مــاه مـن از ضــرب عمــود آهنیـن افتاد

چون در میان دشمنان جسم تو بگذارم

                                                     تنهاترین یارم

 

عبـــاس مــن تنهــا تــو یـار و یاورم بودی

ســـردار لشکـر ســـاقـی آب آورم بـودی

تنهـا بــرادر نـه کـه جـان در پیکـــرم بودی

بودی در این صحرای خونین یار و غمخوارم

                                                     تنهاترین یارم

 

ای بسته چشم از خون سر چشمی به من واکن

عــرض سـلامـی از لـــب خـــونیـن بـــه زهـــرا کن

قـــــد خمیــــــدۀ امــــــــامـــت را تـمـــاشـــــا کن

رفــتـــــی ز دسـتــــــم ای صفـــــابـخــش دل زارم

                                                    تنهاترین یارم

 @@@@@

روضه پایانی

عرب دیر به یه نفر می گه بطل، بطل کسی است که تا وارد میدان می شه همه چشم ها باز می مونه، کسی نمی تونه به این راحتی از مرکب پائینش بیاره … .

روز عاشورا روز جان دادن عباس (علیه السّلام) بود، (زبانحال) آمد پیش برادرها (پسرای ام البنین) فرمود: امروز حواستون باشه، باید زودتر از همه برید، مادر ما رو روسفید کنید، من می خوام داغ شما را ببینم، پیش زهرا (سلام الله علیها) روسپید بشم، برادرها دست گردن هم انداختند، داغ سه برادر دیده۱، داغ بنی عقیل جا خودش، داغ علی اکبر (علیه السّلام) سخت بود، عباس (علیه السّلام) زنده باشه، علی اکبر (علیه السّلام) و قاسم (علیه السّلام) بچه های زینب (سلام الله علیها) پرپر بزنند … .

نزدیک غروب عاشورا شد، روش نمی شد حاجتش را بگه، صدا زد ذاق صبری، برادر جان ! دلم گرفته، دارم دق می کنم، عباس جان ! می خوای بری؟ سر پایین، بغلش کرد، برادرم ! سر عباس (علیه السّلام) را به سینه گرفت (زینب (سلام الله علیها) داره می بینه) بنفسی انت، حال که می خوای بری با هم می ریم، هر دو سوار شدند، (زبانحال) یه خانم پشت سر این دو برادر داره دعا می خوونه … .

ای ساربان آهسته ران آرام جانم می رود …

مشک پر آب کرد، آب خورد؟ نه وا … صدا زد، انا بن علی المرتضی، باطنا یعنی حسین (علیه السّلام) به آب رسیدم … .

صدای عباس (علیه السّلام) تا آمد، ابی عبدالله نیرو گرفت، مهار اسب را گرفت به طرف عباس (علیه السّلام)، انا ابن محمد المصطفی، حریف عباس (علیه السّلام) نمی شند، تیرانداز ایستاده، دست عباس (علیه السّلام) گرفتار مشکه، مواظب مشک است، هر چی تیر میاد، روی مشک خیمه زده مثل پرنده ها شده، یه نفر گفت: اینجوری نمی شه، دست راست را قطع کردند، انا ابن علی المرتضی، یعنی هنوز زنده ام، حسین (علیه السّلام) باید اسم کسی را ببره، عباس (علیه السّلام) درد استخوان یادش بره، صدا زد: انا بن فاطمه الزهرا، من پسر دست شکسته مدینه، ای دست بریده طاقت بیار۲

غم از بهر مبارک بادم آمد                 زهر بیدادگر بیدادم آمد

به دستم ضربت شمشیر تا خورد                      غلاف تیغ قنفذ یادم آمد

دریغا حرمت ما را شکستید                دل یاسین و طاها را شکستید

شما دست مرا از من گرفتید               چرا بازوی زهرا را شکستید

تا دید دست نداره، نامرد پاش را گذاشت روی رکاب اسب، نامرد قهقه زد، اگه تو دست نداری من دارم، چنان با عمود آهن …. .

 

 

                   1. منتهی الامال: ۱/۳۸۱

              1. مقتل الحسین ذهنی

منبع:کتاب گلواژه های روضه

@@@@@@@

شب عباس،اگه چشمی خدای نکرده،اهل بُکاء هم نیست،یه طوری باید به شکل بکائین در بیاد،اسمش رو تماشاچی نذارن،دست باید کار کنه،ناله باید کار کنه،امشب خود خانم حضرت زهرا سلام الله علیها،شخصاً یک به یک،اسم می نویسه،شب تاسوعا اگه کسی جا بمونه از قلم حضرت زهرا سلام الله علیها وای به حالش.

بسته از خون دلم راه تماشا شده است

تشنگی لب تو حیرت دریا شده است

مادرت ام البنین نیست اگر بر سر تو

همه ی دشت پر از گریه ی زهرا شده است

داغ دست قلم و مشک و علم پیرم کرد

بی تو ناچار ترین ام کمرم تا شده است

توی روضه ی عباس هرچه قدر هم بلند بلند گریه کنی،نمی تونه کسی منعت کنه،چرا؟آخه میگی اربابم ابی عبدالله اینطوری ناله زده،و فبکاء،بکاءً شدیدا،هرچه قدر صدای ناله اش بیشتر میشد،صدای هلهله ها بیشتر،لما قتل العباس،تا با خبر شد ابی عبدالله،هیچ کجا این عبارت رو نیاورده،حتی کنار سفره ی روضه ی علی اکبر، لما قتل العباس، بان الانکسار فى وجه الحسین،یه مرتبه دیدن حسین پیر شد،شکسته شد،همه لشکر دارن گوش میدن،کنار این بدن چی می خواد بگه،این همه دشمن داره شماتت میکنه، تا دیدن حسین گفت: الان انکسر ظهری،خیال همه راحت شد دیگه کمر حسین شکست،شروع کردن دست زدن،..

بی تو ناچار ترین ام کمرم تا شده است

بین این لشکر سرمست غرور از بدنت

پاسخ گریه من خنده و هورا شده است

هرچی میری جلوتر روضه سخت تر میشه،باید هم این طور باشه،ان شاءالله همچین شب هایی کنار حرم اباالفضل،گفت:

قسمتی از سر تو بیخته بر شانه ی من

وای من،چقدر زخم سرت وا شده است

عباسم،داداش،داداش،من امشب از کسی معذرت نمی خوام،آخه در محضر امام زمان(عج)دارم اینطور روضه میخونم،آقا داره برای عموش گریه میکنه

این تمام بدنت نیست علمدار رشید

چقدر فاصله در قد تو پیدا شده است

این یه دونه رو بشنو،نمی گم حداقل یک سال براش گریه کن،حداقل فردا که اومدی،قبل از اینکه روضه برات بخونن،یاد این بیت بیوفت،اشک بریز،

گرچه بد از روی زین نقش زمینت کرده اند

اما تکه های بدنت بر سر نی تا شده است

کاسه ی چشم کجا،حجم سر تیر کجا

قربون اون چشات برم،با چشماش  دشمن رو شکار میکرد،از چشماش می ترسیدند،خدا برات نیاره،هر عضوی از بدن اگر به درد بیاد،چشم درد اگه کسی داشته باشه،امیر المؤمنین علیه السلام با اون عظمت در یکی از غزوات رسول خدا،نوشتن نود زخم ظاهراً برداشته بود،صبر میکرد،اما یه وقت رسول خدا اومد دید،علی داره با اون عظمت گریه میکنه،داد میزنه،گفت:چی شده؟ علی جان،پسر عمو چی شده،تو رو این طور بی تاب ندیده بودم؟عرضه داشت یارسوالله،چشمم درد گرفته،دردش امونم رو بریده،پیغمبر میدونه چه خبره،فرمود:بشین عزیز دلم،از آب دهان مبارک روی چشم پسر عمو کشید،آروم گرفت،اما این چشم رو حسین کاری نمی تونه بکنه،می خوای بفهمی چی شده،کل بیت رو گوش بده

کاسه ی چشم کجا،حجم سر تیر کجا

در چشم تو شمشیر سه پر جا شده است

این اولین تیر سه شعبه بود،خدا لعنتش کنه،دومیش رو به حلق علی اصغر،سومیش رو به قلب نازنین ابی عبدالله زد،آخرین تیر سه شعبه رو هم به گلوی عبدالله زد،همه ی تیرها مسموم بود،کاری بود،کاری بدتر از شمشیر کرد،عباس خیلی کار برای من سخته،اما می خوام این کار رو بکنم،دلیل داره

می کشم تیر من از چشم تو برخیز ببین

چقدر چشم حرامی به حرم وا شده است

روایت میگه،ابی عبدالله هنوز کنار بدن هست،هنوز ابی عبدالله نرفته،این نانجیب ها تا عباس رو زمین افتاد،یه نفر از دور داد زد،آی سید هاشمی کو علمدارت،یعنی به عباست می نازیدی،دیدی ستون خیمه هات افتاد،یه نفر برای اینکه جگر حسین رو بیشتر آتیش بزنه،داد می زد،هرکی می خواد بره سمت خیمه ها دیگه می تونه بره،به اندازه ی غیرتت امشب باید ناله بزنی،حسین…….

خیمه ی دختر من بی تو در امنیت نیست

می دونی چرا عباس؟

سایه ی کعبه نی حرمله پیدا شده است

نقل میکنند هر شب تو حرم اباالفضل روضه به پا بود،الان هم همینطوره،اگر کسی از راه می اومد،مهون می شد، سید قزوینی ادب می کرد،می فرمود شما روضه بخونید،شما منبر برید،شیخ خراسانی از مشهد اومد،رفت بالای منبر ،منبر خوبی هم رفت،روضه ی خوبی هم خوند،مردم خیلی گریه کردند،بعضی ها خودشون رو زدند،برا همین روضه،روضه ی تیر زدن به چشم نازنین قمر بنی هاشم،سید میگه وقتی شیخ از منبر اومد پایین،اومدم گفتم:آقا چرا همچین روضه هایی که سند محکمی هم نداره میخونید،با دل مردم بازی میکنید،شیخ گفت: آقا جان من خیلی سند براش دارم،اما اینجا حرم عمو جان شماست، محل ادب کردنه،سوغاتی روضه شب تاسوعای اباالفضل برا ما باید ادب باشه،به بزرگتر ها،به پدر و مادر، آقا جان محل ادبه، من بحثی ندارم،هرچی شما بگید،سید میگه من اومدم خوابیدم،شب در عالم رؤیا،عمو جانم قمر بنی هاشم رو دیدم،سلام کردم،آقا با بی اعتنایی جواب سلامم رو دادند،گفتم:آقاجان قربونت برم،یه عمری من خادم حرم شما هستم،یه عمری من نوکری شمارو می کنم،چرا این طوری جواب سلامم رو می دید؟مگه من بی ادبی کردم؟دیدم آقا با غیظ بیشتر فرمود:سید مگه تو بودی ببینی کربلا با ما چه کردند،روضه ای که شیخ خونده،من خودم برات کامل میکنم،وقتی تیر به چشمم زدن،سوار بر اسب بودم،دست در بدن نداشتم بخوام تیر رو از چشمم بیرون بکشم،روی اسب پاهام رو بالا بردم،سرم رو پایین آوردم،می خواستم تیر رو مابین پاهام قرار بدم،سرم رو بالا بکشم،تیر از چشمم بیرون بیاد،در همین اثناء کلاه خود،از سرم افتاد،راه باز شد،یه وقت دیدم یه نانجیبی با عمود آهن…….» یه جای دیگه به شیخ کاظم سبتی فرموده،فرموده:« شیخ کاظم بگو، هر سواری بخواد از اسب رو زمین بیوفته،اول دستاش رو جلو میآره،صورت آسیب نبینه،اما من دست در بدن نداشتم،با صورت رو زمین افتادم»،حسین…اشکات رو کف دستت بگیر ،شب ،شب دعاکردن برا فرج آقاست، اللهم عجل لولیک الفرج…

 منبع: کتاب گودال سرخ

@@@@@@@@

یاکاشف الکرب عن وجه الحسین اکشف کربنا بحق اخیک الحسین علیه السلام

بر لب آبم و از داغ لبت می میرم

هردم از غصه جانسوز تو آتش گیرم

مادرم داد به من درس وفاداری را

عشق شیرین تو آمیخته شد با شیرم

یادم نمیره ، همون روز اول قنداقه ام رو هی دور سر تو می چرخوند آقام،هی میگفت بچه ام فدای حسین،اصلاً من برا همین به دنیا اومدم که فدای تو بشم.

اکبرت کشته شد و نوبتم آخر نرسید

سینه ام تنگ شد از بس که بود تأخیرم

کربلا کعبه عشق است و من اندر احرام

شد در این قبله عشاق دوتا تقصیرم

دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد

چشم من داد از آن آب روان تصویرم

امشب باید یه جور دیگه بگی،دستت رو بیار بالا،عین پرچم تکونش بده،شب علمداره

سقای دشت کربلا اباالفضل،اباالفضل

بچه ها همه دست هم رو گرفتند، دور عمو می گشتند.این جوری دل عمو رو بردند

سقای دشت کربلا اباالفضل،اباالفضل

آبی رسان بر خیمه ها اباالفضل،اباالفضل

دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد

باید هر شب یادی از شهدا بشه،به یاد بچه هایی که وقتی رمز عملیاتشون رو فهمیدن یاقمربنی هاشمه،همه قمقمه ها رو خالی کردن،می دونی چرا قمقمه هاشون رو خالی می کردن،اصلاً آب نمی خوردن، امامی دونستند اگه دستشون به آب بخوره، عطش اونها کم میشه،عباس دستش به آب خورد،همچین که دست به آب رسید،دستاش رو آورد بالا،گفت:عباس دستای تو به آب رسید،اما دست حسین نرسید،این دست رو دیگه نمی خوام،این چشم رو دیگه نمی خوام،ای فدات بشم حسین با این عباست،بی خود نبود، بهش گفتی:بنفسی انت،دلیل داره.

دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد

چشم من داد از آن آب روان تصویرم

باید این دیده و این دست دهم قربانی

تا که تکمیل شود حجّ من و تقدیرم

وصل شد حال قیامم ز عمودی به سجود

 

بی رکوع است نماز من و این تکبیرم

یه بیت،عاطفی ها،اونهایی که دل عاطفی دارن

بدنم را به سوی خیمه اصغر نبرید

که خجالت زده زان تشنه لب بی شیرم

حسین……….

اومد محضر اباعبدالله،السلام علیک یا سیدی،یا مولای،یه حرفی بزنم،شاید تو اون لحظه ابی عبدالله گفت: حالا هم نمیگی داداش،کار داره تموم میشه،نمی خوای بگی، صدا زد داداش سینه ام سنگینه،صبرم سر اومده، دیگه بزار برم،ابی عبدالله یه نگاهی کرد،آی عزیز دلم،ابی عبدالله بهش گفت:تو برادر منی،تو علمدار منی،تو صاحب لوای منی،یه حرفی ابی عبدالله زده،من عین جمله ی حضرت رو بگم،بخدا برا من همین روضه است،حضرت یه نگاهی بهش کرد،فرمود:عباسم، وَ إذا مَضَیتَ تفرّقَ عسکری،چی گفته حسین؟صدا زد عباس کجا می خوای بری،اگه تو بری لشکرم از هم می پاشه،اگه تو باشی همه هستن،اگه تو نباشی هیچ کی نیست داداش،عباس اصرار کرد،ابی عبدالله اجازه داد،همه می دونید به چه دلیلی اجازه داد،رفت میدان،چه اتفاقی افتاد،حالا ابی عبدالله نگرانه،بین این دو برادر،این رجز ها رد و بدل شد،انابن الحیدر کرار،انا بن محمد المصطفی،انا بن علی المرتضی،تا ابی عبدالله گفت:انابن فاطمه،فهمید خبرهایی است،فهمید دیگه صدا نمی آد،مسیر رو عوض کرد،ای وای،می خوام برات روضه بخونم،اما از این منظر،ابی عبدالله علم امامت داره،تا دید رجز سوم نیومد،راه رو به سمت علقمه عوض کرد،راوی میگه دیدم حسین،اونهایی که کربلا رفتن،روضه هارو مجسم ببینن،کف العباس یادته،یادته ایستادی گفتی اینجا کجاست،بهت توضیح دادن،اینجا همون جاست،دیدن حسین از اسب پایین اومد،یه چیزی رو از رو زمین بر میداره،این دست عباسمه،چرا رو زمین افتاده،دوباره رفت،دوباره فهمید،آمد به سرم آز انچه می ترسیدم، دوباره از اسب اومد پایین،الهی بمیرم، حیف این دستا نبود از بدن جدا شد،فهمید دیگه عباسش دست نداره،لااله الا الله، الهی بمیرم، یه مرتبه دیدن حسین،از دور داره نگاه میکنه،دید وسط میدون غوغاست،یه مرتبه شنید یه صدا داره می آد،یا اَخا، حسین فهمید عباس اون رو برادر صدا زده،دیگه عباسم رفتنی است،رسید کنار علقمه،میگن یه نگاه کرد دید،همه دور داداشش حلقه زدن،هی شمشیرها بالا میره،تا ابی عبدالله رو دیدن همه فرار کردن، این تفرون و قد قتلتم اخی؟ ،کجا فرار می کنید،دادشم رو کشتید،اومد،چه جوری اومد،تا نگاش به عباس افتاد،آه،برادر از دست دادی؟برادرای شهید کجان ناله بزنن،اگه شب تاسوعا نبود نمی گفتم،عین مقتله،چهار تا جمله نوشتن عموم مقاتل،دونه دونه رو معنی کنم،میکشتت،تا رسید،نگاه کرد،ابی عبدالله اول گفت: الان انکسر ظهری،ابی عبدالله داغ برادر زیاد دیده،هم تو کربلا زیاد دیده،هم مدینه امامش رو از دست داده بود،تو بقیع نگفت:انکسر ظهری،گفت:انکسر ظهری،یعنی کمرم شکست،برم جلوتر، و قلت حیلتی،یعنی راه چاره برمن بسته شد،می دونی صمیمی این حرف چی میشه؟آقا امام زمان ببخشید،می دونید و قلت حیلتی یعنی چی؟یعنی بیچاره شدم،سومین جمله ،وانقطع رجائی،یعنی دیگه ناامید شدم داداش،آخریش آدم رو میکشه،صدا زد داداش، و شمت بی عدوی،معنی کنم یا نه؟اجازه می دی؟یعنی داداش پاشو ببین دشمن داره ناسزا میگه،ببین روی دشمن باز شده،زخم زبون میزنه به من،حسین…………… نشت، أخذ الحسین رأسه و وضعه فی حجره ،نشت سر عباس رو بغل گرفت،چه سری،چه فرقی،سر رو بغل کرد،یه نگاه به عباس کرد،جا خورد،یه چیزی بگم،کنایه فهم ها،قربون ابروهای به هم پیوستت،کی دلش اومده …..،ابی عبدالله یه نگاه کرد،دید عباسش داره گریه میکنه،صدا زد مایبکیک یا اخی؟چرا تو داری گریه میکنی؟من باید گریه کنم،عباس صدا زد: کیف لا ابکی؟ الآن جئتنی و اخذت براسی عن التراب،داداش چرا گریه نکنم،می دونی گریه ام واسه چیه؟نگفت دستام،نگفت چشمم،نگفت سرم،نگفت تشنه هستم،دارم واسه این گریه میکنم،داداش الان تو اومدی سر من رو از رو خاک برداشتی، فبعد ساعه من یرفع رأسک عن التراب ؟ کی می خواد سر تو رو بلند کنه؟حسین…….. کی می خواد سر تو رو بلند کنه؟می خوام یه جمله از زبون شما به عباس بگم،عباس جان نگران سر حسین نباش،خیلی طول نمیکشه،هنوز داره نفس میکشه،حسین هنوز زنده است،سرش رو جدا میکنن، حسین……

 منبع: کتاب گودال سرخ

@@@@@@@@@

چه خبره امروز حرم عباس،آه نکشی،بخدا قسم همین که دلت هوای اونجا میکنه،اشکت جاری میشه،محاله اسمت رو جزو زائرها ننویسند،محاله،این پیرهن ها این شالها نشونه ی اینه که ما در خونتیم.گفت:تو تبریز دو تا لااُبالی بودن،اومدن تو مجلس ،شب تاسوعاست،سینه زنها سینه میزدن،این دو تا هم اومده بودن،تو حسینیه،فقط مسخره میکردن و میخندیدن،سینه زن سینه میزد مسخره میکرد،بلند گریه میکرد،مسخرش میکرد،میون دار رو مسخره میکرد،مداح رو مسخره میکرد،اومدن برن،دم در پاشون خورد به استکان نعلبکی های روضه امام حسین،برداشت از زمین،برد تا دم چایخونه گذاشت و رفت،شب یکی از این دو نفر دید،درخونشون رو دارن محکم میزنن،اومد در رو باز کرد،دید رفیقشه،دار زار زار گریه میکنه و ناله میزنه،گفت:چی شده؟گفت:من یه خوابی دیدم،اون یکی هم گفت:اتفاقاً منم دیشب یه خوابی دیدم،تعریف کردن دیدن هر دو یه خوابی دیدن،گفت:خواب دیدم آقا ابی عبدالله ایستاده ،کنارش قمر بنی هاشم،مؤدب سر به زیر انداخته،حسین سئوال کرد عباسم،امروز اسم همه ی عزادارامون رو نوشتی؟بله آقا جان،لیست رو گرفت،ابی عبدالله نگاه کرد،همه رو دید،گفت:داداش اسم دو نفر رو  یادت رفته بنویسی،میگه آقا قمر بنی هاشم سرش رو پایین انداخت،گفت:آقاجان،سیدی و مولای،اینها اومدن سینه زن ها رو مسخره میکردن،فرمود:آره عزیز دلم،اما گردن من حسین حق دارن،دو سه تا از استکان نعلبکی های رو جابجا کردن،حسین همین هم ندیده نمیگیره عباسم.(اگه ناله ات جا بمونه،ضرر کردی،اگه اشکت جاری نشه خجالت زده میشی،روز عباسه)این بچه ها فردا شب اومدن،تو حسینیه لباس عزا پوشیدن،وارد شدن،پیرغلامی است رئیس اون حسینیه،تا دید اینها وارد شدن،یه عده اومدن جلوشون رو بگیرن،گفت:نه اینجا عزاخونه ی امام حسینه،به کسی ربطی نداره،اینها اومدن دم در ،هر دو گریان،گفتن نه ما امروز اومدیم نوکری کنیم به ما بگید ما کجا باید خدمت کنیم،دیگه می خوایم حلقه گوش بشیم در این خونه،حالا آماده ای بسم الله:

رفتی و با رفتنت چه بر سر من رفت

داغ ،داغ سنگینیه،کنار بدن علی اکبر،ناله ها زد ابی عبدالله،زانوش خم شد،اما این عبارات فقط برا،روضه ی عباس اومده، بان الانکسار فى وجه الحسین،سریع شکسته شد ابی عبدالله،فبکاء،بکاءً شدیدا،بلند بلند کنار بدن عباس داره ناله میزن و گریه میکنه،دشمنم خوب همراهی کرد،همچین که صدا ناله اش بلند شد،گفتند ببینید چی میگه،فنادا وا اخا وا عباسا،الان انکسر ظهری،همه شروع کردن هلهله کردن،امروز باید صدات غالب بشه،صدا هلهله ها رو حسین نشنوه،

رفتی و با رفتنت چه بر سر من رفت

هرچه توان داشتم ز پیکر من رفت

پشت و پناه یکی دو روزه ی من نه

یک جبل الرحمه از برابر من رفت

اونهایی که رفتن عرفات میدونن،جبل الرحمه یک کوه بزرگی است میرن روی این کوه می ایستند،کوهی بود پشت حسین،لذا هنوز ابی عبدالله زنده است،اما تا عباس رو زمین افتاد،حسین کنارش نشست،یکی داد میزد،هرکی میخواد بره سمت خیمه ها، علمدار رو زمین افتاد،پناه خیمه ها رو زمین افتاد،

نسیت کمر درد من به خاطر اکبر

دردم از این است که برادر من رفت

گفتم اباالفضل هست غصه ندارم

عیب ندارد اگر که اکبر من رفت

زود زمین خوردن من علتش این است

تیغ به بال تو خورد بر پر من رفت

بس که بلند است هلهله به گمانم

کوفه خبردار شد که لشکر من رفت

طفل رضیع من را رباب کفن کرد

فکر کنم دیده آب آور من رفت

غیرتی ها کجا نشستن

خواهر من یک به یک به اهل حرم گفت

وای اباالفضل رفت،معجر من رفت

گفت مرا هم ببر به علقمه زینب

گفتم پیش همین خیمه باش مادر من رفت

دل نگران نباش،مادرم سرش رو دامن گرفت،با این بیت چیکار میکنی من نمی دونم.

عباس رفتی و با رفتن تو دست حرامی

تا بغل گوش های دختر من رفت

تن زهرا هم از افتادن تو میلرزد

چه رسد دخترکی که تو پناهش بودی

نشست کنار بدن،گفت داداش تا حالا بچه های من راحت میخوابیدن،خواب به چشم دشمن ها نمیومد،میگفتن عباس هست،رشادتش زبانزد بود،یه حرفی میشنوی،چهار هزار تیرانداز،کنار شریعه،محاصره بکنن،اونهایی که تو هشت سال دفاع مقدس بودن،میفهمن یعنی چی،تو محاصره ی دشمن،یک نفر به تنهایی بره،به دل دشمن بزنه،ترسی از کسی نداره،یه تنه به دل دشمن زد،چهار هزار تیر انداز شما حساب بکنید،اینها همه زُبده بودن آورده بودن کنار شریعه ی فرات،اگه از این چهار هزار تیرها،فقط ده درصد بخوره،بعد میفهمی که روایت،تشبیه کردن به کالقنفذ،یعنی مثل جوجه تیغی،تمام بدن پر از تیر،مرحوم آیت الله شوشتری آورده:این همه تیر به بدن باشه،دست هم در بدن نداشته باشی،عمود آهن به فرقت بزنن،وقتی رو زمین بیوفتی،همه ی این تیرها به بدن میرن،ای وای،ای وای،ابی عبدالله میدونه سر نازنین خودش رو زودتر میبرن،گفت:

جان حسین باش روی نیزه مراقب

دیدی اگر سمت کوفه خواهر من رفت

هرکاری کردن این سر دیگه رو نیزه وانایستاد،اما اگه سر عباس رو نیزه نباشه،اینها شکست خورده ان،میگن،عباس کو؟سر رو ،روی نیزه بستن،خیلی از روایات نوشتن،گفت:داداش آخرین لحظات دو تا خواهش ازت دارم،اول اینکه من رو نبر سمت خیمه ها،من از بچه هات خجالت میکشم،یه خواهش دیگه حسین جان،حسین جان هنوز یه چشمم میبینه،اما خون رو چشمم رو گرفته،دست ندارم خونها رو پاک کنم،تو خونها رو پاک کن،یه بار دیگه روی قشنگت رو ببینم،ابی عبدالله خونها رو از چشم عباس گرفت،عباس پشیمون شد از این خواسته اش،دید داداش نشسته داره زار زار گریه میکنه،به پهنه ی صورت داره اشک میریزه،گفت:چرا داری گریه میکنی،گریه نکنم عباس،داداش خوبی مثل تو رو دارم از دست میدم،همه ی لشکرم داره از دستم میره،ابی عبدالله نگاه کرد دید از گوشه ی چشم عباس،داره اشک میآد،داداش تو چرا داری گریه میکنی،تو الان مهمون مادرمی،الان مهمون بابام میشی،یه حرفی زده آخر وفاداری عباسه،گفت:راست میگی داداش،من دارم مهمون مادرت میشم،اما میبینم این لحظه ی اخر،اومدی بالا سرم،سرم رو  دامن گرفتی،حسین،ساعات دیگه کی می خواد سر تو رو  از رو خاک برداره.می خوام بگیم عباس رفتی،نبودی ببینی،بیچاره زینب،از بالای تل داره نگاه میکنه،نه، کسی نبود سر رو روی دامن بگیره،وشمر جالسٌ علی صدرالحسین، حسین……….

 منبع: کتاب گودال سرخ

@@@@@@@@@@

زیبا و با صفا شده ای احتیاط کن

از خیمه ها جدا شده ای احتیاط کن

اوجی گرفته ای و به طوبی رسیده ای

هم قدِّ مرتضی شده ای احتیاط کن

مهتاب روی شانه ی تو آب زیر پات

یک دست تا خدا شده ای احتیاط کن

یک "ان یکاد" نذر خودت کن برادرم

خیلی گرانبها شده ای احتیاط کن

یک لشکر آمده که بگیرد تو را ز من

از بس که دلربا شده ای! احتیاط کن

دستت که قطع شد همگی جنگ جو شدند

حالا جداجدا  شده ای احتیاط کن

دیگه شب آروم نشستن نیست

ای وای حرمله سر زانو نشسته است

مقصود تیرها شده ای احتیاط کن

ماه من تو کجا و خاک کجا

آسمان را سپرده ای به زمین

خوب شد زینبم نبود و ندید

با چه وضعی تو خورده ای به زمین

          ****

با زمین خوردنت من افتادم

خواهرم بین خیمه ها افتاد

یکی از دست های تو اینجاست

بگو آن دیگری کجا افتاد

این همه سال منتظر بودم

بشنوم یک برادر از آن لب

گفتی اما چگونه، شکر

ولی حسرتش ماند بر لب زینب

با چه رویی به خیمه برگردم

چه بگویم جواب طفلان را

تا برایت دعا کند دیدم

جمع کرده رباب طفلان را

با چه رویی حرم روم وقتی

پیکرت را نمی برم عباس

بعد تو وای بر دل زینب

بعد تو وای بر حرم

ترسم از غارت تو  و خیمه ات

این جماعت زحرص لبریزند

نروم میروند سمت خیام

بروم بر سر تو میریزند

غارتش را شروع کرده عدو

آن که این مشک  پاره را ببرد

با چه وضعی غروب از خیمه

معجر و گوشواره را ببرد

دعا کنیم همین امشب،یه نشونی از اباالفضل،یه نشونی از علی اکبر،یه نشونی از مادر سادات،تو بدنتون باشه و جون بدید،ان شاءالله بی سر بیام ارباب،یکی از شهداست،بنام شهید اباالفضل شفیعی،میگن همیشه میگفت:دوست دارم مثل اباالفضل به شهادت برسم،وقتی افتاده رو زمین،دو تا دستاش از بدن جدا شده،وصیت نامه اش رو از جیبش در اوردند،دیدن نوشته خدایا،اسمم اباالفضله،آرزوم هم اینه مثل عباس دو تا دستام جدا بشه،حتی تو جون دادن هم عاشقا این طور اقتدا میکنن،امشب یاد کنیم از همشون،از همه شهدا،تو خط میگن  نقل مجلس اونها این بوده،یکی میگفته من اباالفضلیم،ان شاء الله مثل عباس دست نداشته باشم،یکی میگفته:من علی اکبریم،ان شاءالله ارباًاربا بشم،چیزی از من برنگرده،یکی میگفته:هر کجا قرار باشه ترکش بخوره ،خدا کنه اول یه ترکش به پهلوم بخوره،قیامت بتونم پیش مادرم سرم رو بالا بگیرم،یکی از شهدا میگن دیدیم داره میخنده،گفته من همه رو سپرده ام به خود ارباب،هر چی خودش بخواد،هر جوری خودش میپسنده،من همین جور راضی ام،این جوری شهدا عشق بازی میکردند با مولا و آقای خودشون،تو جون دادنشون هم میخواستن اقتدا کنند به اهلبیت،زندگیمون هم ان شاءالله این جور بشه،لبیک به امام بتونیم بگیم،بخدا صدای هل من ناصر ینصرنی حسین،در همه ی زمانها جاریست،کل یوم عاشورا،کل ارض کرببلا،لذا مرحوم آقای نجفی میگه :تو کربلا پرده ها که کنار رفت،گوش دلم شنوا شد،دیدم صدای زنگ سیدالشهدا بلند شد،با صدای زنگ داره این صدا تو همه ی فضا می پیچه:هل من ناصر ینصرنی،چند ثانیه نکشید،دیدم صدای زنگ حرم عباس بلند شد،صدا داره بلند میشه:لبیک،لبیک،لبیک..این ولایت پذیری رو باید از عباس یاد گرفت،غیرت اباالفضلی در دفاع از دین و حریم ولایت باید داشت،امام حسن در خونه نشسته بود،جلوی در آقا لحظاتی نشسته بود،یه نامرد ملعونی نابینا بود،عصا زنان اومد سمت صدای امام حسن مجتبی،سر این عصا تیز بود،یه میخ بلندی سر این عصا بود،تا رسید کنار اما حسن،این نوک عصا زمین رو لمس کرد،رسید به پای امام حسن،این عصا رو برد بالا محکم کوبید رو پای امام حسن،روایت میگه،از اون طرف پای آقا بیرون زد،آقا رو زمین افتاد،آقا رو برداشتن خونه بردند،آقا قمر بنی هاشم از راه رسید،گفت:حسن جان چیه؟هرکاری کرد امام حسن نگفت،آقا پرسون پرسون فهمید کی بوده،بیرون شهر گیر آورد یارو رو ادب کرد،بماند حرفا مفصله،این قدر تعصب به حریم ولایت داشت،عرضم اینه عباس جان وقتی افتادی رو زمین،اقات حسین وسط میدان اومد این خون رو پیشانی رو پاک کنه،دامن عربی رو بالا زد،یه سنگی به پیشونی آقا اصابت کرده،یه تیری به قلب آقا خورد،به سینه ی آقا خورد،هر کار کرد ابی عبدالله،از جلو این تیر رو بیرون بکشه نشد،از پشت سر این تیر رو ابی عبدالله در اورد،مثل ناودانی خون از آقا جاری بود،دست زیر خون میبرد،به آسمان میپاشید،به سر و رو میپاشید،ناله میزد،گفت:خدا تو شاهد باش منو اون دو نفر کشتند،اقا دو تا تیر دل شیعه رو تا قیام قیامت سوزونده،هرچی گریه کنند تمومی نداره،یکی همون تیری که ابی عبدالله هر کاری کرد از جلو بکشه نتونست،از پشت سر کشید،یکی هم تیری که به چشم عباس خورد،تصور کنی بیچاره ات میکنه،تیر میخورد به بدن اصحاب،این تیرو با دستشون در می آوردند؛اما اینقدر تیر خورده بود به قمر بنی هاشم، حتی صار کالقنفذ، مثل خار پشت،اینقدر تیر تو بدن آقا بود،اما اینی که خورده بود تو چشمش،خم شد،تیر رو گذاشت بین دو تا زانوهاش،تا اومد بکشه بیرون،با عمود آهن….

@@@@@

یا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف

ناگاه زمین شد پر از زلزله  و حرمله با تیر دو تا چشم به هم دوخت، عمو سوخت ."دوتا دستا قطع شده" که ناگاه عمود آمد و بشکافت سرش را ، دو تا چشم ترش را ،چو تیر آمد و بر مشک عمو خورد، همه آرزویش مرد ، طرف خیمه صدا زد، که ارباب دریاب برادر ،که دگر تاب ندارد، حرم آب ندارد، علی خواب ندارد.

اباالفضل،….جانم…همه ناله بزنن،….دوست دارم شما بگین…چقدر منتظر امشب بودی…

وقتی بیش از ۹۰ زخم امیر المؤمنین تو جنگ اُحد برداشت،خم به ابرو نیآورد،یه روز چشم درد گرفت امیرالمؤمنین ،پیغمبر اومد دید امیرالمؤمنین از چشم درد در تب و تابه،دو نفر یکی امیرالمؤمنین کاشف الکرب عن وجه الرسول الله است،یکی عباس کاشف الکرب عن وجه الحسین ِ،تا پیغمبر دید علی چشم درد داره،این چشم ها داره اذیت میشه،پیغمبر اکرم دست رو چشم امیرالمؤمنین کشید،این درد چشم آروم شد،یا رسول الله چشم درد کاشف الکرب خودت رو نمی تونستی ببینی،حسین چی کشید،نه یه چشم درد،اومد دید تیر تو چشم عباس خورده،یا صاحب الزمان،عباس این تیر و چه طور از چشم در بیاره،آقا خم شد،این تیرو گذاشت بین دو تا زانو،تیرو از چشم بیرون بکشه،نانجیب با عمود آهن به فرق عباس زد،حسین…

چند تا خانوم خیلی از هم شرمنده بودند،اونم از رو ادبشون،یکی ام البنین،این بچه هارو میدید میگفت:عباس ِ  من رو حلال کنید،اگه آب به خیمه رسونده بود علی اصغر زنده بود،یکی سکینه،هر وقت ام البنین رو میدید سرش رو مینداخت پایین،میگفت:ام البنین من رو حلالم کن،من مشک و دادم دست عباس،اما زینب شروع میکرد برا ام البنین از کربلا گفتن:ام البنین تا عباست بود ما در آرامش بودیم همه راحت بودند،ام البنین تا علم خوابید حسین سراسیمه اومد تو خیمه،لااله الا الله،آخه میگه قبلش هر کی به شهادت میرسید ابی عبدالله می اومد تو خیمه زن و بچه رو ،همه رو آروم میکرد،اما عباس که افتاد میگه دیدم حسین گوشه ی خیمه،خودش زانوهاش رو بغل گرفته،چی شده داداش؟گفت:زینب جان برو رخت اسارت به تن بچه ها کن،دیگه کار تموم شد.

رفت از کفم آب آورم ای داد و بیداد

دیدی چه آمد بر سرم ای داد و بیداد

سقای طفلان منی

آب آور و جان منی

مظلوم اباالفضل

جسممون اینجاست،دلمون کربلاست،ای کاش الان تو بین الحرمین بودیم،حسین جان،به گنبد نگاه کن،از زبان حسین بگو:

پشتم شکسته از غمت برادر من

بنگر به بالینت نشسته مادر من

سقای طفلان منی

آب آور و جان منی

مظلوم اباالفضل






دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


+ 8 = 11