مناظره کنیز عالم و علمای مذاهب

این  مناظره بسیار پر محتوا از سری مناظرات برخی شیعیان با علمای اهل سنت در زمان خلفاست که هرچند طولانی می باشد ولی بسیار مهم و مفید است

در ایام دولت و خلافت هارون الرشید (لعنه الله علیه) مردی بود بازرگان و از مشاهیر بغداد که به محبت و دوستی اهل بیت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شهرت داشت.

و پیوسته در ملازمت حضرت امام جعفر صادق ؛ شرایط بندگی و خدمتکاری را بجا می آورد و از هر خدمتی بحضرت دریغ نمی نمود.

پس از شهادت امام صادق علیه السلام بواسطه ظلم دشمنان دین ، همه اموال و اسباب وی از دستش رفت ( و فقر و درویشی به او روی آورد).

جز یک کنیز که او در سن پنج سالگی خریده ، و به مکتب داده بود و پس از آن بمدت ده سال در حرم محترم امام صادق علیه السلام  رفت و آمد داشت و نزدیک به بیست سال هم به مطالعه علوم و معارف حقه اسلامی پرداخت. این کنیز که از نظر هوشی کم نظیر بود «حسنیه» نام داشت.

چون رنج و سختی فقر به خواجه فشار آورد؛ روزی زبان به درد دل گشود و با کنیز خود اظهار شکایت کرد که :

ای حسنیه تو همانند فرزند من هستی و من غیر از تو کسی را ندارم .  من برای تو زحمت بسیار کشیده ام تا  به این رتبه علمی رسیده ای و به انواع کمالات آراسته  شده ای.

شایسته است که از روی فراست و زیرکی ، چاره کار من کنی تا از این فقر نجات یابم .

حسنیه گفت : « ای خواجه ! صلاح در این است که مرا نزد هارون الرشید ببری و بگوئی . من کنیزی دارم و می فروشم ، اگر از تو در باره قیمت سئوال کرد بگو صدهزار دینار زر خلیفتی . اگر هارون پرسید که این کنیز تو چه هنری دارد که وی را بدین قیمتِ گران می فروشی ، بگو اگر تمام علماء حاضر شوند و در علوم دین و مسائل شرعی با او بحث کنند ، او بر همه فایق خواهد آمد » خواجه چون سخنان حسنیه را شیند ، گفت : « من هرگز چنین کاری نمی کنم مبادا که هارون ظالم تو را از من بگیرد و اگر چنین کند  من در مقارقت و دوری از تو صبر نمی توانم بکنم ، چراکه تو مایه خرسندی و شادی من  هستی.»

حسنیه گفت : « ای خواجه ! مترس که به برکت اهل بیت رسول اکرم (صلوات الله علیهم اجمعین) تا من زنده هستم کسی نمی تواند مرا از تو جدا نماید . برخیز و توکل بر خدا کن هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد . »

خواجه چون اصرار حسنیه را بر این امر دید و بر او اعتماد کامل داشت ، پیشنهاد او را پذیرفت و نزد یحیی بن خالد برمکی که وزیر هارون بود ، رفت و کیفیت احوال خود و کنیزش را بدان گونه که حسنیه بوی گفته بود ، بیان داشت.

یحیی وزیر هارون گفت : برو و کنیزت را بیاور ، خواجه هم چنان کرد .

یحیی ( که خود مردی دانشمند بود) چون صورت ، سیرت و بلاغت حسنیه را مشاهده کرد ، متحیر شد و بسرعت نزد هارون الرشید رفته و قضیه را شرح داد. هارون هم دستور داد تا حسنیه را حاضر کردند.

چون حسنیه به مجلس هارون در آمد ، در مدح وی چند بیتی شعر خواند و او را دعا نمود.(۱)

هارون را بسیار خوش آمد ، دستور داد تا روبند از چهره وی برداشتند. چون صورت وی بدید صاحب کنیز را طلب کرد و گفت : « بهای کنیز چند است و نامش چیست ؟»

خواجه نام او راگفت و برایش صد هزار دینار خلیفتی پیشنهاد نمود ، هارون بر آشفت و گفت : به چه دلیلی او را این چنین گران ، بهاء دادی ؟ مگر فضیلت او چیست ؟ خواجه گفت : اگر تمام علمای زمان را حاضر کنی تا در مسائل دینی و شرعی با وی بحث کنند ، کنیز من همه آنها را مجاب و قانع می گرداند.

هارون گفت : اگر چنین که می گوئی نباشد ، تو را گردن خواهم زد و کنیزت را برای خودم بر می دارم ، اما اگر چنین که می گوئی باشد ، تو را صد هزار دینار می دهم و کنیزت را هم به خودت می بخشم.

خواجه لحظه ای اندیشه کرد و گفت : اجازه دهید با کنیزم مشورت کنم . هارون او را اجازه داد. خواجه رو به کنیز کرده و گفت : چه کنیم ؟ کنیز گفت :اندوه به دل راه مده که به برکت رسول اکرم و اهل بیتش ما امروز غالب و پیروز این میدان خواهیم بود. سپس خواجه رو به هارون کرد و گفت : ما آماده و بر حرف خود ثابت و استوار می باشیم .

بعد از گفتار خواجه ، هارون رو به حسنیه کرد و از مذهب او پرسید ، حسنیه جواب داد بر طریقت دین مبین ، حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) و اهل بیت او هستم . هارون که جواب حسنیه را شنید گفت : وصی و جانشین حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) بعد از وفاتش کیست ؟ حسنیه گفت : ای خلیفه فرصت بده علماء را حاضر کنند تا هر آنچه که شایسته گفتن باشد ، بگویم .

هارون از این جواب یافت که حسنیه بر طریق اهل بیت است ، فوراً وزیر خود را طلبید و به وی گفت : این کنیز بر طریق و مذهب ما نیست ، او را بکشید. یحیی بن خالد که فرد زیرکی بود ، گفت : ای خلیفه او ادعای بزرگی کرده است .اگر علماء زمان توانستند که او را ملزم کنند که بر دین و طریق حقیقت نبوده ؛ او را بکش . و اگر او بر علماء پیروز شد ، چون تو خلیفه ای باید رعایت حال وی را بکنی ، چرا که کشتن کنیزی ، خلیفه را لایق نباشد.

هارون از سخنان وزیر بسیار خرسند شد و دستور داد علمای بغداد را حاضر کنند.

علما و فقهای آن زمان (در بغداد) را که در رأس ایشان ابویوسف بود، حاضر کردند. همچنین شافعی را دستور دادند که بیاید.

حسنیه پوشینه بر روی کشید و در برابر ایشان نشست.

علما از مذهب وی سئوال کردند ، حسنیه اظهار مذهب و محبت اهل بیت نمود و در بیان مذهب هیچگونه ترسی به خود راه نداد و اصلاً ملاحظه نکرد که در محضر هارون سخن می گوید. با علماء بگونه ای صحبت و مباحثه می کرد که هیچکدام از ایشان را جرأت خطابی  نبود. آنچنان در بیان تفسیر آیات قرآن و تأویل احادیث صحیح مهارت داشت که تمامی درباریان و هارون را متغیر و متحیر کرده بود.

هارون که این منظره و عجز علما را دید فوراً پیکی را خواست و او را به بصره فرستاد تا ابراهیم بن خالد عونی را به بغداد بیاورد.(۲)

ابراهیم بن خالد به محض دریافت پیام خلیفه به همراه پیک ، بصره را به مقصد بغداد ترک گفت . ساعاتی چند گذشت تا ابراهیم بن خالد در مجلس هارون الرشید حاضر شد.

پس از مدح و ثنای هارون ، بنزد خلیفه رفته و نسبت به او ادای احترام نمود.

خلیفه او را دستور داد تا با حسنیه مباحثه کند.

حسنیه مقابل ابراهیم نشست و گفت : ای ابراهیم آیا توئی که صد جلد کتاب از تصانیف تو در میان علما مشهور و معروف است و تفاخر می کنی به عداوت علی علیه السلام؟

ابراهیم برآشفت و گفت : مرا مسخره می کنی؟! ؛ سپس روی به اهل مجلس کرد و گفت : مرا با کنیزی مباحثه کردن چه سود دارد ؟  این موجب خوار شدن و اهانت به علما می باشد.

یحیی برمکی که مرد دانشمندی بود خطاب به ابراهیم گفت : این سخن فیلسوفان است  که می گویند«ُانظُرإلی ماقالَ ولاتَنظُراِلی من قالَ» (ببین چه می گوید ، مبین که می گوید.)

ای ابراهیم این سخن از تو که اهل علم و فضل هستی بعید است .

بعد از این صحبت وزیر ، ابراهیم با حسنیه شروع به مباحثه نمود و حسنیه بیش از هشتاد سئوال ابراهیم را پاسخ داد. در هر مسأله ای از مسائل ، بر وجه معقول سخن می گفت و اشکالات و اعتراضات وی را رفع می کرد ، چنانکه هارون و اطرافیان حیران مانده بودند.

سپس بعد از مدتی حسنیه به ابراهیم گفت ای ابراهیم مناظره به درازا کشید می ترسم که سبب ناراحتی و ملامت خاطر خلیفه شده باشد . پس اگر رخصت دهی من هم سئوالی کرده باشم . ابراهیم گفت : من سه مسئله دیگر می پرسم، اگر جواب من را بدهی در این مسئله دیگر هیچ نمی گویم و سخنان را قطع می کنم. حسنیه گفت : بپرس، از هر چه    می خواهی بپرس.

ابراهیم بن خالد گفت : بعد از رسول خدا (صلی الله و علیه و آله و سلم) خلیفه و قائم مقام که بود؟!

حسنیه گفت : آنکه سابق در اسلام بود.

ابراهیم گفت : سابق در اسلام که بود ؟ حسنیه گفت : آنکس که داماد ، پسر عمو و برادرش بود . تا حسنیه سخن را بدینجا رسانید هارون بسیار متغیر شد و چهره در هم گشود ،‌ابراهیم هم که این منظره را دید دلیر شد و گفت ای حسنیه ! تو میگوئی علی سابق الاسلام است اما من می گویم ابابکر سابق الاسلام است . چرا که ابابکر در هنگام دعوت پیامبر ۴۰ ساله و مردی عاقل بود و علی کودک . و کودک را در ایمان ، کفر ، معصیت و اطاعت اعتباری نیست.

چون سخن ابراهیم بدینجا رسید حسنیه گفت : اگر ثابت کنم که او سابق الاسلام است و ایمانش را هم اعتباری می باشد ، اگر ثابت کنم که کودک هم مستحق ثواب و عقاب هست ؛ آیا به وصایت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب اعتراف می کنی ؟ ابراهیم گفت : اگر از روی ادله صحبت کنی بلی قبول می کنم . در این هنگام حسنیه شروع به صحبت کرد و گفت :

ای ابراهیم ! در باره نص صریح قرآن در مورد داستان موسی و خضر که خضر کودکی را بکشت : فانطلقا حتی اذالقیا غلامافقتلته قال أقتلت نفسازکیا …(۳)

و بعد از آنکه موسی (علی نبینا و علیه السلام) بدو اعتراض نمود، خضر(علی نبینا و علیه السلام ) گفت : و اما الغلام فکان ابواه مؤمنین فخشینا ان یرهقهما طغیاناًء وکفرا(۴)… چه می گویی ؟

ای ابراهیم خضر چرا آن کودک را کشت ؟ آیا خضر او را به استحقاق کشت یا اینکه او را به استحقاق نکشت و خضر ظالم بود (العیاد باالله) .

(یعنی اینکه آیا کودک را چون مستحق مرگ بود کشت ؟ آیا کودک گناهی کرده بود ؟ در صورتیکه در سئوال موسی نفساً زکیاً را می بینم ) حال چون دلیل اول (استحقاق) باطل است دلیل دوم هم که بگوئی خضر ظالم است شایسته نیست چرا که خداوند در قرآن او را مدح کرده است. و سخن تو ضد سخن خداست اگر بگوئی خضر ظالم است(۵). ابراهیم ماند که چه بگوید و سر را به زیر انداخت . حسنیه گفت : ابراهیم چرا سر بزیر افکنده ای و هیچ نمی گوئی و جواب نمی دهی .

همانطور که ابراهیم سر به زیر افکنده و توان سخن گفتن نداشت؛ حسنیه گفت :

ای ابراهیم! تو را به آن خدائی که خالق الاشیاء است قسمت می دهم که راست بگوئی که این روایت به تو رسیده است و آیا در نزد تو صحیح است یا خیر ؟ ابراهیم گفت : ای حسنیه بگو تا بشنوم و تو را جواب گویم که این روایت را دیده ام یا خیر.

حسنیه گفت : روایت کند ابومجاعد از ابوعمران و او از ابوسعید خدری که گفتند ما نزد رسول خدا نشسته بودیم که سلمان فارسی ، ابوذر غفاری و مقداد بن اسود ، عماربن یاسر ، خدیفه یمانی ، ابولهیثم التیهانی و چند تن دیگر نزد رسول خدا آمدند در حالیکه ناراحت بودند. گفتندیا رسول الله! ما بعضی حکایات از جمعی حسود در حق برادر (و پسر عمویت)  می شنویم که بسیار غمناک شده ایم و از شدت حزن نزدیکست که بمیریم . یا رسول الله به ما می گویند علی چه فضلی دارد در سبقت به اسلام ، در حالیکه  او در آن زمان طفلی بیش نبود ( همان حرف ابراهیم بن خالد عونی را می زدند).

حضرت رسول اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم )فرمودند : من با شما حکایتی می گویم که خدا مرا به آن خبر داده است که چون حضرت ابراهیم (علی نبینا وعلیه السلام) از مادر متولد شد او را از ترس (نمرود که طفلان کوچک را می کشت ) پنهان کردند و مادر و فرزند از آن مملکت (بابل ) گریختند .

مادر ابراهیم طفل شیرخواره اش را در کنار نهر آب ، میان شنها نهاد و منتظر شد آب فرو بنشیند تا فرزند را بردارد و از رود عبور کند. در همین هنگام بود که طفل شیرخواره اش (ابراهیم علیه السلام ) برخاست ، دستی بر سروصورت مالید و لباسهای خود را تکاند، سپس کلمه توحید را بر زبان جاری ساخت .

مادر که این احوال فرزند را مشاهده می کرد بسیار وحشت کرد و ترسید . اما خداوند اینچنین ملکوت آسمان و زمین را به او نشان داد. در حالیکه او طفلی بیش نبود و کذلک نری ابراهیم ملکوت السموات و الارض و لیکون من الموقنین …(۶)

ای یاران من بدانید وقتی مادر موسی فرزند خود را بدنیا آورد مشاهده کرد که فرزند با او تکلم می کند ومی گوید: ای مادر مرا در تابوت قرار بده و در دریا بینداز ( تا از شر فرعونیان در امان باشیم ) ان اقذفیه فی التابوت فاقذ فیه فی الیم فلیلقه الیم بالساحل …(۷)

و باز ای یاران من بدانید که خداوند جل و علا در حق عیسی بن مریم فرمود : عیسی با مادر خویش سخن گفت و وقتی مریم بسوی قوم آمد مردم به او تهمت زدند و او را ملامت نمودند پس مریم به فرمان خدا به طفل اشاره کرد.  مردم گفتند :

« کیف نکلم من کان فی المهد صبیاً »(۸) در همین هنگام و در حین صحبت مردم با مریم عیسی به سخن آمد و گفت :

«انی عبدالله اتانی الکتاب و جعلنی نبیاً »(۹) و این است شهادت قرآن در باره تکلم عیسی در مهد با مردم ( و باز خداوند در آیه ۳۴ سوره مریم بر این داستان که مربوط به عیسی بن مریم است تأکید می کند) ای یاران من عیسی در هنگام ولادت سخن گفت و در همان روز اول ولادت اعلام نبوت نمود . شما نیز بدانید ( ای مسلمان و ابوذر و مقداد و…) :

خداوند عزوجل من و علی را از یک نور واحد در صلب آدم بیافرید و نور ما  را چهارده هزار سال قبل از آدم خلقت کرده بود. (۱۰)و ما (من و علی) در صلب آدم بودیم و خدای را تسبیح و تقدیس می کردیم(۱۱) تا آنکه ما را از اصلاب طاهره به ارحام زاکیه نقل داد، چنانکه تسبیح ما را می شنیدند. تا اینکه ما به عبدالمطلب رسیدیم نور ما در پشت پدرانمان ظاهر بود تا اینکه نیمی از این نور بعد از عبدالمطلب به عبدالله پدرم و نیمی دیگر به عموی من ابوطالب منتقل شد … هنگامی که علی از مادر متولد شد ( او را در دامان من نهادند ) جبرئیل آمد و گفت یا حبیب الله خدا تو را سلام می رساند و تهنیت می گوید به ولایت برادرت علی بن ابی طالب (علیه السلام) . خداوند می فرماید : هم اکنون وقت نبوت توست که ما تو را مؤید گردانیدیم به برادر، وزیر و خلیفه ات که ذکر و نسل تو بوسیله آن باقی می ماند ( وحضرت رسول صلی الله علیه و آله بارها این مطلب را بیان نمودند).(۱۲)

و پس از اینکه مادر علی (فاطمه بنت اسد) او را در دامان من نهاد ، علی شروع به تکلم کرد و به نبوت من شهادت داد و از کتب موسی و عیسی و آنچه شیث بدان قیام کرده بود و کتاب داود همه را خواند بطوریکه اگر آنها حاضر بودند شهادت می دادند که علی کتابهایشان را بهتر می خواند و آنرا حاضرتر است و سپس از قرآن شروع کرد به خواندن (قد افلح المؤمنون الذین هم فی صلاتهم خاشعون …(۱۳))و همچنان قرآن را در روز اول تولد می خواند که من الآن آنرا حفظ دارم و …

ای یاران من ! شما به سبب گفتار دشمنان چرا اندوهگین می شوید و اقوال اهل شرک چه اعتباری دارد ؟ بدانید که من فاضلترین انبیاء هستم و وصی من ( علی بن ابی طالب ) فاضلترین اوصیاء است .

در این هنگام پس از سخنان حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم ) اصحاب بسیار خوشدل و خوشحال شدند و گفتند نَحْن‘ الفائِزون     ( چرا که علی را دوست داریم ).

رسول خدا که این سخنان را از اصحاب شنیدند ، فرمودند : « َو َاللهِ شیعه علی یوم القیامه هم الفائزون(۱۴)»

چون سخنان حسنیه بدینجا رسید ، صدای هق هق گریه هارون و اکثر علماء بلند شد و ابراهیم بن خالد هم که قدرت نطق نداشت ، سربزیر افکنده بود.

سپس حسنیه رو به علمای بغداد کرد و گفت : ای شافعی و ای ابویوسف شما را بخدا که به من دروغ نگوئید و بگوئید آیا آنچه من روایت کردم صحیح بود یا خیر ؟

اکثر علما گفتند : این حدیثی نیست که کسی بتواند آنرانکار نماید .

سپس حسنیه رو به علمای حاضر در مجلس کرد و گفت : آیا معترف هستیدکه پیامبر ما با فضیلت ترین انبیاء بود ؟ علما گفتند بله معترفیم .

بعد از این اقرار ، حسنیه رو به ابراهیم کرد و گفت : ای ابراهیم آیا این آیه قرآن را قبول داری که خداوند در روز مباهله در آن از علی به نفس رسول الله یاد کرده است « قل تعالوا ندع ابناء نا و ابنائکم و نسائنا ونسائکم و انفسنا و انفسکم … (۱۵) ».

اگر در این مورد سخنی داری بگو تا تو را با انواع تفاسیر ملزم کنم . ابراهیم گفت حاشا که من انکار نمایم و مخالفتی داشته باشم(۱۶).

حسنیه گفت : پس ای بی انصاف ، ای دشمن دین و معاند خاندان طیبین!

بعد از آنکه قایل به قرآن شدی و حدیث را پذیرفتی و با آنکه علی نَفْسِ رسول خداست، پس چرا اعتراف نمیکنی که علی سابق الاسلام است و چرا اسلام او را اعتباری نیست ؟

پس چرا اعتراف نمی کنی که او افضل اوصیاء است ؟!

حال آنکه ابراهیم (علیه السلام) که جد وی بود و موسی و عیسی در حال ولادت تکلم نمودند و ایمان آوردند و خداوند به آنها نبوت داد ( منظور حضرت عیسی است که در کودکی اعلام نبوت کرد ) و همچنین نبوت داد به یحیی در حالیکه طفلی بیش نبود.

پس چرا اسلام علی را قبول نداری که برادر و پسرعموی رسول خدا بود و دین اسلام بوسیله او قائم شد و کمر راست کرد. و خود شما آیاتی از قرآن می دانید که همگی در حق امیر المؤمنین ، علی بن ابی طالب ، علیه السلام و خاندانش نازل شده است. (۱۷)

ای ابراهیم بن خالد! خداوند علی را ولی خود خوانده و رسول اکرم ضربت علی را در غزوه خندق برتر از عبادت جن و انس می داند (۱۸) و ناقل حدیث تشبیه شمائید که رسول خدا فرمودند :

«من ارادان ینظر الی ادم فی علمه و الی نوح فی تقواه و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی هیبته و الی عیسی فی عبادته فلینظر الی علی بن ابی طالب »(۱۹) و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم ) صفت چندین پیامبر اولوالعزم را در او جمع کرد و علی را دارای همه این صفات دانست و علی افضل است بعد از رسول اکرم از همه انبیاء ، و محبوبترین خلائق است نزد خداوند بعد از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ( چه خوش گفته است شاعر خوش ذوق که :

هم آدم و هم شیث و هم ادریس و هم الیاس هم صالـــح پیغمبــــر و داود ، علــی بود
هم موسی و هم عیسی و هم خضر و هم ایوب هم یوسف و هم یونس و هم هود ، علی بود
موســـی و عـــصا و یــد بیـــضاء و نبــوت در مصــــر به فرعــون که بنمود علی بود)

ای ابراهیم بن خالد عونی ! چرا مضایقه می کنی در آنکه ایمان علی در طفولیت معتبر است و ای ابراهیم چرا معترف نمی شوی بدانکه امیر المؤمنین در حال طفولیت امامت یافت و همان موقع بود که وصی ، وزیر و خلیفه رسول خدا شد ؟!

ای ابراهیم ! جمیع مسلمانان همگی در این قول متحدند که علی یک لحظه هم به خدا شرک نورزید و از همان کودکی و اوان طفولیت موحد بود ، در حالیکه ابوبکر بعد از چهل سال به سر بردن در آئین جاهلیت   مسلمان شد.

با این حال و اوصافی که از پیامبر در مورد علی برایت گفتم باز علی را سابق الاسلام نمی دانی و ابوبکر را سابق می دانی ؟

وای به حالت! مگر قول قرآن را در مورد عصمت اهل بیت پیامبر    نشنیده ای که می فرماید: انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت (۲۰) (وام السلمه همسر پیامبر بارها می گفت که اهل پیامبر همان خانواده او یعنی علی ، همسرش و فرزندانشان حسن و حسین می باشند).

ابراهیم بن خالد که دچار مرض قولنج شده بود ، ساکت نشسته بود و سرافکنده به سخنان حسنیه گوش می داد وقتی سخنان حسنیه تمام شد گفت : از این مسئله در گذشتیم (شما را به خدا عناد بی جهت این ناصبی ها را ببندید.)

ابراهیم گفت مسئله دوم من این است :

چه گوئی در حق عباس و علی که بر سر میراث پیامبر دعوی کردند و هریک ادعای میراث می کرد؟

عباس می گفت من عموی پیامبرم و علی می گفت من داماد و پسر عموی پیامبرم، و دعوی نزد ابوبکر بردند تا قضاوت میان آنها کند و ای حسنیه چون دو خصم به نزد حاکم روند البته یکی بر حق است و دیگری بر باطل باشد.غرض ابراهیم از طرح این سئوال این بود که اگر حسنیه می گفت عباس بر باطل بود ، چون هارون از خلفای عباسی بوده و عباس را جد خود   می دانست ؛ بیم جانش می رفت و احتمال داشت که کشته شود و اگر می گفت علی بر باطل می باشد ادعای حسنیه مبنی بر اینکه شیعه علی است رد می شد.

اما بشنوید جواب حسنیه را :

ای ابراهیم ! جواب این سئوال (احمقانه) تو را از قرآن می دهم. بدان که حق تعالی به رسول خود خطاب فرمود :

«وهل اتئک نبوالخصم اذتسورواالمحراب اذ دخلواعلی داود…»(۲۱)

آیا این تفسیر را شنیده ای که این دو خصم که قرآن از آنها نام می برد، یکی مکائیل و دیگری جبرائیل بودند و حاکم نیز داود بود (۲۲)؟حال بگو بدانم مکائیل بر حق بود و جبرئیل بر باطل یا جبرائیل بر حق بود و مکائیل بر باطل ؟!

ابراهیم گفت : هر دو بر حق بودند و خدا خواست که داود را امتحان کند

حسنیه گفت : الله اکبر (که یک حرف راست و درست زدی)

پس عباس و علی هم هر دو بر حق بودند و خواستند که ابابکر را آگاه سازند. با یک دعوی ساختگی نزد ابوبکر رفتند. عباس ادعای میراث کرد چون عموی پیامبر بود و علی ادعای میراث کرد چون داماد ، برادر و وصی پیامبر بود و سید زنان عالم و جوانان اهل بهشت (فاطمه الزهرا و حسنین ) در خانه او بودند و علی طبق آیه ۶۱ سوره آل عمران نفس رسول خدا بود.

ابابکر چون ادعای طرفین دعوی را شنید گفت : والله که من از پیغمبر شنیدم که فرمود :«علی وصی من ، وارث من و قاضی دین من است» (۲۳)

تا سخن ابی بکر بدینجا رسید عباس گفت : چگونه این سخن را از پیامبر شنیدی و حقوق علی را برای خود اختصاص دادی ؟!!

ابوبکر که تازه فهمیده بود جریان چیست و ادعای میراث بهانه ایست ، گفت :

شما مرا به جنگ می طلبید و با من منازعه می کنید. سپس از مجلس قضاوت بیرون رفت. ابراهیم چون این سخنان را شنید گفت : از این مسئله هم در گذشتیم واما سئوال سوم :

ای حسنیه بگو علی فاضلتر بود یا عباس ؟!

حسنیه جواب این سئوال ابراهیم را با سئوال دیگری پاسخ داد و آن این بود که :

ای ابراهیم ! بگو بدانم حمزه فاضلتر بود یا محمد (صلی الله علیه و آله و سلم ) حال چه مشکلی است که میان عباس و علی سردرگم مانده ای و پی در پی از عباس و علی سئوال می کنی؟!

ای ابراهیم!  اگر عباس فاضلتر بود که این فضل ، مایه فخر و مباهات علی بود چرا که چنان عمویی داشت و اگر علی فاضلتر می بود، عباس افتخار می کرد که چون علی ، برادر زاده ای دارد.

در این هنگام هارون الرشید چون اینهمه بلاغت و فصاحت را از حسنیه دید و عجز ابراهیم بن خالد عونی را مشاهده کرد (همان ابراهیمی که اعلم علمای بصره بود) متحیر و شگفت زده ماند و خطاب به ابراهیم گفت: حیف از آنهمه علومی که در نزد توست ؟!

پس از صحبت هارون و سرافکندگی بیشتر ابراهیم ؛ حسنیه گفت :

ای حضار و ای خلیفه! هشتاد و سه سئوال او را پاسخ دادم . اگر راضی باشید من هم از او یک سئوال بکنم .

هارون صدا بلند کرد و گفت : هر چه می خواهی بپرس .

حسنیه گفت : ای ابراهیم آیا پیامبر که از دنیا رفت وصی تعیین کرد یا خیر ؟

ابراهیم گفت : پیامبر بعد از خود جانشین تعیین نکرد.(۲۴)

حسنیه گفت : ای ابراهیم پیامبر کار صوابی انجام داد یا کار سقیم و نادرست؟

ابراهیم گفت : کار پیامبر صحیح و درست بود.

حسنیه گفت : پس ای ابراهیم چه می گوئی در مورد تعیین جانشین برای پیامبر در سقیفه بنی ساعده که خلفاء هم آنجا بودند و جانشین تعیین کردند؟! آیا کار پیامبر غلط بود که جانشین تعیین نکرد یا کار ابوبکر و عمر و خالدبن ولید و … که جانشین تعیین کردند ؟

ابراهیم بیچاره آنچنان در مانده بود که نمی دانست چه کند . اگرمی گفت کار پیامبر  اشتباه بود ؛ نقض دین و شرع بود ( که پیامبر کار اشتباه کند حال آنکه پیامبر از مقام شامخ عصمت برخوردار است ) و اگر می گفت کار خلفاء سقیم بود، می ماند که چه کند چون عقیده خودش    ( که بر مذهب تسنن بود) باطل می شد. از این جهت ماند که چه بگوید و چه کند. اینبار هم مثل دفعات قبل سر بزیر افکند و هیچ نگفت .

حاضرین در مجلس که عجز و بیچارگی آن «اعلم علماء» یعنی ابراهیم بن خالد عونی را دیده بودند همه به یکباره آن خندیدند . هر کس زبان حالی داشت که چگونه ابراهیم در جواب کنیزی درمانده است.

پس از این سئوال حسنیه و عدم پاسخگویی  ابراهیم بن خالد ، سئوالات دیگری مطرح شد که حسنیه همه را با ادله ی محکم جواب گفت .

علماء بغداد که همگی عاجز از جواب شده بودند، بهمراه ابراهیم یکباره به حسنیه حمله کرده و قصد جان او را کردند، یک مرتبه هارون فریاد برآورد که :

آیا از خدا شرم ندارید ، کنیزی شما را با ادله و براهین ، تکفیر می کند و شما که نمی توانید جواب او را بدهید به او حمله می کنید . (گرچه هارون از مخالفین با حسنیه بود) چون هارون این سخنان را گفت ، علماء سر بزیر افکندند و دست از حمله به حسنیه برداشتند.

حسنیه چون دید که هارون از وی دفاع کرد ،‌ادامه سخن داد و گفت : بدانید که بنی امیه و اتباع ایشان و حتی آنهائیکه قبل از بنی امیه متصدی امور خلافت شدند همگی ظالم و تجاوزگر بودند و هیچ استحقاقی برای امر خلافت نداشتند و همگی ایشان مشهور به فسق و ظلم بودند و از بیان احکام شرعی عاجز و همواره در علوم اسلامی و احکام اشتباه      می کردند.

گاهی اوقات آلوده و ناپاک نماز می خواندند و گاهی هم مست(۲۵)و با اینهمه قبایح ادعای امامت بر خلایق هم می کردند.

تمام احادیث مربوط به پیامبر را جمع کردند و سوزاندند (۲۶)و احادیث جعلی را میان مردم رواج دادند  و بنابراین احادیث جعلی قرآن را تفسیر        می کردند. (مردم بیچاره  زمان ایشان هم که قدرت و مهارت دفع شبهات را نداشتند ، در همان جهل مرکب ماندند و عنادشان با اهل بیت روز بروز بیشتر شد).

‏فٍرُق و شریعتهای مختلف درست کردند و میان مردم رواج دادند ، (۲۷) در صورتیکه مذهب حق و حقیقت فقط یک مذهب است .

آیا سخن خاتم الانبیاء ، محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم ) را نشنیده ای که فرمود « ستفرق أمتی علی ثلاث و سبعین فرقه ، و واحده منها ناجیه و الباقی فی النار»(۲۸) اصحاب از رسول خدا سئوال نمودند که فرقه ناجیه کدام است . حضرت فرمودند :

آنچه من و اهل بیت من بر آن هستند .

و در همین اثنا بود که حضرت حدیث : «مثل اهل بیتی کمثل سفینه نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها غرق » (۲۹) را بیان نمودند.

ای ابراهیم ! شیعه و سنی بر صحت این دو حدیث متفقند و راه همه اصحاب رسول خدا همان راه رسول خدا و اهل بیتش بود و هیچکدام از اهل بیت رسول خدا نه حنفی بود ، نه مالکی ، نه شافعی و نه معتزلی بلکه همگی آنان به حبل الله معتقد بودند و اهل بیت پیامبر بودند و خداوند آنان را بر مردم امام کرد.

و یکی از شروط امامت عصمت است . بدلائل عقلی و به مقتضای آیه «اذابتلی ابراهیم ربه بکلمات … انی جاعلک للناس اماما قال ومن ذریتی قال لاینال عهدی الظالمین )(۳۰)

ای ابوحنیفه (ابوحنیفه کنیه ابراهیم بن خالد عونی بود) !

ظلم بردو قسم است. یکی ظلم به نفس و دیگری ظلم به غیر (از نفس) و هر کس که این دو را نداشته باشد البته که معصوم است و مشرک توبه کننده (اسلام آورنده) لایق و شایسته امامت نیست چرا که فرمایش قرآن است که می فرماید شرک ظلمی بزرگ است «ان الشرک لظلم عظیم» (۳۱) (یعنی خلفائی که عمری به آئین جاهلیت بودند و بعد از آن اسلام آوردند شایستگی امامت بر مسلمین را ندارند که اگر چنین باشد  خلاف فرمایش قرآن است ) و امیر المؤمنین علی بن ابیطالب طبق همان که گذشت لحظه ای و کمتر از لحظه ای ، شرک و کفر نداشت واوست که شایستگی امامت بر مردم بعد از رسول خدا را دارد.

ای ابراهیم ! اگر کسی چنین عقیده ای داشته باشد شما او را رافضی(۳۲) نامیده و قتل او را واجب می دانید . ( و بدان که این سنت معاویه لعنه الله علیه بود ) و در حالیکه شما خود را به سنت پیغمبر نسبت می دهید ولی با گفتارتان جمیع انبیاء را فاسق می دانید .

ابوحنیفه (ابراهیم) گفت : مگر اختیار از دست داده ای که صحابه و تابعین را طعن و تکفیر می کنی ؟ ! محبت و مودت اهل بیت رسول اکرم بر همه ما لازم است و در این مورد هیچکس با تو تراعی ندارد.

اما مودت و محبت اصحاب کبار و خلفای عالیمقدار نیز که جانشین سید مختار بودند بر همه کس واجب است و در خلافت ایشان اجماع امت است. یعنی همه امت خلافت آنها را قبول دارند . خصوصاً ابی بکر که آیه الاتنصروه فقد نصره الله اذ آخرجه الذین … اذ یقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا فانزل الله سکینته علیه و ایده بجنود لم تروها) (۳۳)در شأن وی نازل شده است و از برای ابوبکر در این آیه فضائلی چند است .

حسنیه گفت ای ابراهیم آن فضائل را که می گوئی بیان کن تا بدانیم .

ابوحنیفه گفت : بشنو ای حسنیه !

اول آنکه او همراه رسول بود و این نشان دهنده آن است که رسول اکرم او را بیشتر از همه دوست می داشت تا همراه و انیس و همدمش باشد.

دوم آنکه حق تعالی وی را مصاحب رسول خواند.

سوم آنکه خدا و رسول او ، نتوانستند او را غمگین ببینند و از برای رفع حزن و ترس او گفتند لاتحزن .

چهارم آنکه رسول الله گفت : ان الله معنا و ضمیر متکلم مع الغیر بکار برد (ضمیر جمع) یعنی خدا با محمد صلی الله علیه و آله و ابوبکر بود و اینها همگی فضائل ابوبکر می باشد.

حسنیه پوز خندی زد و گفت : به لطف خدا همین فضائلی که شما از آن دم می زنید نشانه عدم ایمان است . و کسانی که بواسطه این آیه شریفه   ابوبکر و … را بر خاندان عصمت مقدم می دارند اشتباه کرده اند.

مگر اینکه با این فضائل بتوانید عوام فریبی کنید .

اما آن جهت که گفتی چون رسول خدا او را بیشتر از همه دوست می داشت والله که اشتباه گفتی .

بدان که در آن شب هجرت ، جبرئیل بر پیامبر نازل شد و گفت :

یا رسول الله : کفار امشب قصد قتل تو کرده اند ، باید امر کنی که هیچیک از صحابه تو از خانه بیرون نیاید و امر الهی چنانست که علی بن ابی طالب را که برادر توست بر جای خود بخوابانی و آن کسی که جان خود را فدای تو می کند هم اوست و خودت هم بسوی غار (ثور) برو .

شب که فرا رسید رسول خدا اصحاب را طلبیده بدانها امر کرد که هیچ یک از اصحاب و دوستان من نباید بهیچ وجهی از خانه خارج شوند که خداوند در این کار مصلحتی دارد. چون سخنان رسول به پایان رسید همه اصحاب متوجه خانه هایشان شدند . بعد از آن پیامبر برادرزاده خود را طلبیدند و فرمان حق را بر وی ابلاغ کردند . امیر المؤمنین هم که آن موقع جوانی بیش نبودند با آغوش باز این پیشنهاد را پذیرفتند و در جواب رسول اکرم فرمودند : جان من فدای تو و دستور خدایت یا رسول الله . حضرت رسول هم او را در آغوش گرفت و گریه بسیار کرده و فرمود : ای علی جان تو را به خدا سپردم ، سپس با او خداحافظی کرد و وی را بجای خود خواباند.

هنگام خروج از شهر مکه دید که شخصی می آید ، چون نزدیکتر آمد دید که ابوبکر است.

پیامبر بدو گفت : مگر من همین لحظاتی پیش شما را نطلبیدم و نگفتم که از خانه هایتان بیرون نیایید ؟ چرا مخالفت امر خدای تعالی نمودی ؟

ابوبکر گفت : از برای جان شما هراسان بودم.

پیامبر ماند که چه کند، چون دستور داشت که کسی را همراه خود نبرد. همان لحظه جبرئیل نازل شد و عرضه داشت یا رسول الله اگر او را بازگذاری ، کفار او را گرفته و عقب تو خواهند آمد و تو را بقتل خواهند رسانید . به ضرورت و از روی ناچاری باید او را همراه ببری  . (۳۴)

و اینکه گفتم پیامبر به ناچار ابوبکر را بهمراه برد ، اجماع امت است.

و نفاق تنی چند از اصحاب در قرآن آمده است :

یقولون بافواههم مالیس فی قلوبهم (۳۵) و همچنین آیات دیگر

ای ابوحنیفه! بدان که رسول خدا از جلیس و انیس بی نیاز بود و انس حضرتش با خدا بود و جبرئیل و دیگر ملائکه جلیس و همنشین حضرت بودند و این است که خدا فرمود : « و ایده بجنود لم تروها »

ای ابوحنیفه ! تو میگوئی خداوند او را صاحب(۳۶) (هم گفتگو) رسول خدا خواند ، بدان که بخاطر صحبت ابوبکر با پیامبر هیچ فضل و شرفی بر وی

نمی باشد (چرا که کفار دیگر هم بارها با پیامبر صحبت می کردند ) و او در آن صحبت و همراهی هیچ رفع ضرری از رسول خدا نکرد ، و بدان که به قول قرآن کافر هم ، می تواند هم صحبت با مسلمان باشد چنانکه قرآن کافر را صاحب مؤمن خوانده است . آنجا که می فرماید : « قال له صاحبه و هو یحاوره أکفرت بالذی خلقک من تراب … »

ای ابراهیم : زن نوح صاحبه نوح بود و حال آنکه کافر بود و همچنین زن لوط ؛  و سگ اصحاب کهف هم صاحب ایشان در غار بود(۳۷). و این صحبت ابوبکر با پیامبر هیچ فضل و شرفی برای وی نیست چرا که همواره با دودلی  همراه رسول خدا بود.

ای ابراهیم ! فضیلت سوم که برشمردی و گفتی لاتحزن : بدان که پیامبر به خاطر آن مهربانی و شفقتی که سراسر وجودش را گرفته بود به ابوبکر گفت : «لاتحزن» (ناراحت مباش و مترس ) و اگر رسول خدا کس دیگری را در چنان شدت ترس می دید مسلماً او را دلداری می داد.

ای حضار ! بدانید که ترس ، خوف و حزن بر دو نوع است. یا بخاطر طاعت است یا بخاطر معصیت (یعنی انسان فقط به دو علت ناراحت می شود و ریشه همه حزن ها همین دو امر است . یا اینکه انسان بخاطر اینکه اعمالش کم و عباداتش ناچیز است ، ناراحت و خوفناک است که این ترسی پسندیده است و در روایت به آن سفارش شده است ؛ یا اینکه حزن انسان بخاطر گناهانی است که انجام می دهد ).

حزن ابوبکر هم یا به دلیل طاعت بود یا بخاطر معصیت . اگر می گوئید که حزن او بخاطر طاعت خدا بود (گفته شد که این نوع حزن پسندیده است) پس چرا پیامبر او را از این حزن منع فرموده اند و فرموده اند که لاتحزن. آیا (العیاذ بالله ) پیامبر که معصوم است سخت عبث و بیهوده به زبان    می آورد (یعنی اینکه چون این خوف و حزن بخاطر طاعت است و پسندیده می باشد، هیچ دلیلی برای منع این کار پسندیده از طرف پیامبر وجود ندارد). و اگر کسی بگوید کار پیامبر عبث بود (العیاذ بالله ) بدا به حال او  .(۳۸)

پیامبر طالب اطاعت و فرمانبرداری از خداوند است و هیچ کس را بدین خاطر منع نمی کند . پس راه گریزی نمی ماند که ترس ابوبکر به دلیل دوم باشد.

ای ابراهیــم ! بدان همین آیه قـــرآن که گفتی شاهــد است بر اینکه  وی شخصــی بود بســیار کم طاقت (صبر را پیشــه نمی کرد) و ناراضــی به قضا و قدر الــهی. چرا که پیــامبر هنــگامیکه نــزدیک غار شد به ابــوبکر گفت: من بحکم خدا متوجه این غارشدم و محفوظ و محروس خواهیم ماند ( حروف معصوم از ادله است و کلام و تقریر معصوم برای ماکافی است ) اما ابوبکر در درون دل معتقد به حرف رسول خدا نبود و این ترس و حزن او هم این مطلب را می رساند که ابوبکر به سخن خدا و رسولش اعتماد نداشت.

بهمین خاطر هم وقتی ابوبکر کفار را دید که برای جستجو آمده اند تا پیامبر را پیدا کنند ، داد و بیداد براه انداخت تا آنها را آگاه نماید.

ای ابراهیم ! اگر ابوبکر بطور تمام و کمال به پیامبر ایمان داشت ، داد و بیداد راه نمی انداخت و مار بر پای او نمی زد تا ساکت شود.(۳۹)

ای ابراهیم ! فضیلت چهارم که بر شمردی و گفتی که رسول خدا فرمود « ان الله معنا» (خدا با ماست) منظور رسول اکرم این بود که خدا ، حافظ و ناصرمن است و ابی بکر را از این آیه چه حاصل ؟

مگر نشنیده ای که در قرآن آمده است (مایکون من نجوی ثلاثه الاهو   رابعهم و … الاهومعهم » « نباشد از راز گوینده سه نفر، مگر آنکه نفر چهارم آنها خدا باشد و … و خدا با ایشان است » این آیه جمیع انسانها را شامل می شود. کافر و غیر کافر ، ترسا و یهودی ، مسلمان و …

و اینکه گفته خدا با ایشان است آنها را فضل و شرفی حاصل نمی شود.

ای ابراهیــم ! اگر کسـی مرکبـی داشته باشد و از ترس حـرامیان در صحرا به خــانه ای پناه ببرد و بگوید در این منــزل خــدا با مـاسـت   و ما را نگه خواهد داشت ؛ یعنی مرا و مرکبی که با من است را ، آیا آن مرکب را فضلی حاصل می شود ؟ مسلماً نه . پس ابی بکر هم در این آیه فضلی ندارد.

این سخنان خنده هارون و اطرافیان را باعث شد و ابراهیم  که دچار قولنج شده بود ، سر بزیر افکنده و هیچ یارای سخن گفتن نداشت .

پس از مدتی که مجلس سکوت و آرامش خود را بازیافت ، حسنیه ادامه سخنان خود را اینگونه بیان نمود :

علما و دانشمندان بدانید آنجا که در آیه شریفه می فرماید:

«و انزل الله سکینته علیه»  ضمیر (هاء) در « علیه » به پیامبر رجوع می کند (باز می گردد) و این تأکید بر آن دارد که سکینه و آرامش و اطمینان قلبی بر پیامبر نازل شد نه بر ابوبکر و او از این بهره بی نصب ماند.

چرا که حضرت باریتعالی در مورد انزال سکینه بر پیامبر در دو موضع ، داد سخن به میان آورده است . اولین موضع همین آیه مورد بحث است . اما آیه دوم در غزوه حنین هنگامیکه لشگر اسلام در حال شکست بود نازل شد. همان هنگام که ابوبکر ، عمر ، عثمان و بسیاری در حال فرار بودند و پیامبر را میان کفار رها کردند و فقط امیر مؤمنان ، حضرت علی ، ‌و هفتاد و نه نفر از صحابه و انصار پای همت و مردانگی در میدان جهاد محکم کرده (۴۰) و از سرجان گذشته بودند؛ خدایتعالی فرمود: «لقد نصرکم الله فی مواطن کثیره و یوم حنین اذ اعجتکم کثرتکم فلم تغن عنکم شیئاً و ضاقت علیکم الارض بمارحبت ثم ولیتم مدبرین ثم انزل الله سکینته علی رسوله و علی المؤمنین»(۴۱)

ای ابراهیم انزال سکینه بر رسول و مؤمنان شد و در غار نیز کسی غیر از ابوبکر با پیامبر همراه و مصاحب نبود ( به غیر از راهنمای راه ) و حضرت باریتعالی در غار فرمود فانزل الله سکینته علیه و ابوبکر را ذکر نفرمود اگر ابوبکر به خدا و رسول ایمانی داشت می باید ضمیر بصورت تثنیه «علیهما» می آمد یعنی گفته می شد « پس خداوند نازل فرمود سکینه را بر قلب آندو» اما قرآن می فرماید « خداوند سکینه و آرامش را بر قلب پیامبر نازل کرد»(۴۲)-(۴۳)

ای ابراهیم با توجه به آنکه گفتیم :

۱- تزلزل و خوف ابوبکر بخاطر طاعت وی از خدا نبوده است.

۲- انزال سکینه بر قلب وی نبوده است.

پس با این آیه که بیان نمودی عدم ایمان وی ثابت است و این است فضیلتی که از آن کفر وی ثابت می شود.

[ در این فراز از داستان ، حسنیه جملات بسیار جالبی نسبت به خلفاء بکار می برد که جهت پاره ای از مسائل از ذکر آن خودداری می کنیم. علاقمندان می توانند به کتاب مکالمات حسنیه رجوع نمایند. ]

سپس حسنیه اینگونه ادامه سخن می دهد :

شما با این فضائل می خواهید برتری عده ای  را بر خاندان عصمت و طهارت (صلوات الله علیهم اجمعین ) ثابت کنید .

مگر کسی می تواند فضائل علی را منکر شود ؟!!

او که در شب هجرت بجای حضرت ختمی مرتبت خوابیده و جان خود را فدای مولای خود کرد (قبل از آنکه پیامبر میان او و خودش صیغه اخوت بخواند ). او که خدای باریتعالی به وجودش نزد ملائک مباهات کرد و به آنها فرمود : «ای ملائک !! من هر دو نفر  از شما را با یکدیگر برادر ساختم کدامیک از شما حاضر است جان خود را فدای برادرش کند ؟ هیچ کدام از ملائکه جواب نگفتند . خدای تعالی ( در شب هجرت ) امر فرمود که بروید و علی علیه السلام را ببینید که جان خود را فدای حبیب و رسول من کرده است »

و این آیه در شأن علی نازل شد . و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله … (۴۴)

«برخی از مردم با خدا معامله نموده و جان خود را برای رضای خدا از دست می دهند » ای ابراهیم! این فضیلت در جمیع کتب شما مسطور است و در تفاسیر شما مکتوب(۴۵). چرا این فضائل را بیان و عیان نمی کنید؟!

ای ابراهیم! در جریان همین سفر علی قائم مقام بر اهل و عیال پیامبر بود و پس از هجرت پیامبر به مدینه علی (علیه السلام) جمع کثیری از حرم رسول اکرم  و اسباب ایشان را تنها از مکه بیرون آورده و به مدینه رسانید و در این مسیر حافظ حریم نبوت بود .(۴۶)

ای ابراهیم! علی همان کسیست که سوره برائت را بحکم الهی به کفار رسانید .(۴۷)

و او همان کسیست که در همین جریان طبق روایات خود شما در کتب خودتان (رجوع شود به کتبی که در پاورقی شماره ۲ گذشت) در باره او از قول پیامبر آمده است که «آنکس که سوره برائت را ابلاغ می کند باید از خود من باشد و من هم از او باشم.»

همینگونه که حسنیه سخن می گفت ،‌هارون وزیر خود یحیی برمکی را طلبید و بدو گفت: یحیی! اگر این کنیز بر طریق و آئین ما بود، هر آئینه او را به عقد خود در می آوردم. سپس هارون سئوالاتی چند از حسنیه نمود و حسنیه بطور کامل و جامع جواب ویرا داد.

حسنیه بعد از آنکه از جواب به سئوالات هارون الرشید فارغ شد ، سخن را ادامه داد و خطاب به حضار گفت : نوح نبی با طول عمرش و آنهمه عبادت ، ابراهیم خلیل با آن یقین ، موسی کلیم با آن عظمت و هیبت و ذوالقرنین و سلیمان و داود و عیسی و همه و همه با رفعت و منزلت خود ، سر بر آستانه دولت پیغمبر خاتم (صلی الله علیه و آله) نهاده و تمنای «اللهم اجعلنی من امه محمد» کردند و اهل بیت او که در شأن آنان آیه های «انمایریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهر کم تطهیراً(۴۸) » « و یطعمون الطعام علی حبه مسکیناً و یتیماً و اسیراً(۴۹)» و «ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم  بأن لهم الجنه (۵۰)…» و «یا ایهاالذین امنوا اطیعوا الله و اطیعواالرسول و اولی الامرمنکم»(۵۱) و بسیاری آیه دیگر نازل شده است.

و در رأس ایشان علی است که پیامبر در حق او فرموده است :

«من اراد أن ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی … فلینظر الی علی بن ابی طالب» (۵۲)

و او را بجمیع انبیاء اولوالعزم برابر کرده است(۵۳).

پس عده ای او را باز گذاشته، دست به سوی ابوبکر و عمر دراز کردند.

علی با آنهمه عظمت و فضائل را رها کردند (۵۴)وگرد کسانی جمع شدند ، شایستیگی امامت بر مردم (طبق آیه ۱۲۴ سوره بقره) را نداشتند. درمنبرازخواب زنی عاجزمی ماند و می گفت: ((کلکم افقه منی حتی المخدرات فی البیوت )) (همه شما از من داناترید حتی زنان درخانه ها) ودرزمان جاهلیت همراه پدرش برسرسفره عبدالله بن جذعان مگس پرانی می کرد وآنکس که به پیامبر تهمت هذیان می زد وبارها وبارها درطول عمر خود گفته بود که اگرعلی نبود ، ‏‏عُمَر هلاک شده بود.(۵۵)

آیا کسی که خود را از همه پائین تر می داند ویا آن دیگری که می گوید علی مانع هلاکت من شد؛ به امامت و وصایت سزاوار است یا آنکس که پیامبر فضیلت  یک ضربه وی را از عبادت جن وانس بیشتر می داند وهرگز گوشت وپوستش به حرام آلوده نشد؟

درهمین حین یکی از علماء صدا بلند کرده و گفت : ما منکر فضائل علی نیستیم وعقل بشر نمی تواند آن فضائل را درک نماید .

حسنیه پس ازاینکه خلفاء را درنزد حضار وهارون بطور کلی مفتضح کرد؛ سپس حسنیه به جریان وفات پیامبر اشاره کرد وگفت:

درآن هنگام که رسول اکرم به سرای باقی ونزد پروردگارش شتافت، علی، فضل بن عباس وجمعی از بنی هاشم واصحاب کباربه مقدمات مراسم خاکسپاری مشغول بودند وعلی پیامبر را غسل دادوسپس کفن کرد .

عده ای ازصحابه، درسقیفه بنی ساعده نشستند وپیامبرخود را رها کردند. پس از منازعات درسقیفه، عمربا ابوبکر بعنوان خلیفه بیعت نمود ، سپس ابوعبیده جراح وبعد ازآندو، دیگران با ابوبکر بعنوان خلیفه بیعت کردند که تعداد آنان به بیست نفررسید. بعد ازآن عمرشمشیر کشید وبرسریک یک اصحاب می رفت وبزور و اجبار ازآنان بیعت می گرفت .(۵۶)

تا سه روز اوضاع بهمین منوال گذشت تا اینکه بعد از سه روز متوجه پیامبر شدند. گفتند به مسجد می رویم وپیکر پیامبر را از قبربیرون آورده، برآن نماز می خوانیم، وخواستند که چنین کاری را انجام دهند . که حضرت علی را با چهره ای افروخته ، گرزی بردست ودستمال سرخی برسربسته، برقبرپیامبر دیدند که می گوید : بخدا سوگند که نگذارم پیکرمطهر پیامبررا از قبربیرون آورید تا آنکه کشته شوم وشما را بقتل برسانم .

معاویه چون این صحنه را دید به ابوبکرگفت : او را رهاکن که از پیامبرشنیدم که می گفت: « روزیکه برادرم علی عمامه سرخ برسربسته باشد و گرزی بردست وی باشد، اگراز مغرب ومشرق زمین بروی حمله کنند، غالب نشوند. به اذن خداوند او همگی ایشان رابقتل می رساند». ابوبکر چون این سخن شنید ، علی را به حال خود رها کرد .

سپس علی با جمعی از بنی هاشم وصحابه به مسجد آمدند ودریکسوی مسجد نشستند وفاسقین هم درسوی دیگر . سپس علی علیه السلام آنها را ملامت ها نمود که به تغسیل ، ‌تدفین وتجهیز پیامبر آماده نشدند وبراو نماز نخواندند، درعوض به سقیفه آمدند ومخالفت امرالهی کردند .

دراین حال (هنگامیکه امیرمؤمنان درحال صحبت بودند) عثمان بن عفان، ‌عبدالرحمن بن عوف وابوعبیده جراح برخاستند و درمسجد شروع کردند به فریاد زدن که :

«ای بنی امیه وای بنی زهره (۵۷)بیائید با ابوبکر بیعت کنید »

آنان آمدند بیعت کردند . سپس آمدند و جلوی بنی هاشم ایستادند وگفتند:  بیائید با ابوبکر بیعت کنید که اکثرمردم با او بیعت کردند .

زبیر(۵۸)برخاست ،‌شمشیرازنیام بیرون آورد وخطاب به عمر گفت :‌ای عمر وای به حالت ، علی که برادروپسرعموی رسول است وعباس وعبدالله ورؤسای بنی هاشم رابه بیعت ابن ابی قحافه(۵۹) دلالت وراهنمائی می کنی؟!

تورا بااینکار چه ارتباط ؟! درحالیکه کسانیکه به امامت ووصایت سزاوار ترند حاضرند (منظورش امیرمؤمنان بود). سپس شمشیر را بالا آورد تا برسرعمربکوبد که ناگهان کسی شمشیررا ازعقب ربود وبه عمرداد.

بنی هاشم بادیدن این منظره شمشیرها را ازغلاف بیرون آوردند وآمدند به عمرحمله کنند وزبیر را نجات دهند که ناگهان امیرمؤمنان فریاد برآوردکه:‌ (( حکم الهی برآن نیست که شما شمشیربکشید ، مارا بغیراز صبرصلاحی نیست ))

پس ازآن حضرت چندی دیگر مردمان را به حق خود درامامت وخلافت یادآور شدند. عمرسخنان حضرت راقطع کرده ، برخاست وگفت: ((ای علی اگر همه ما کشته شویم متابعت تو نکنیم وتا بیعت نکنی دست ازتو برنخواهیم داشت ))

امیرمؤمنان فرمودند:‌« اگرنبود امرالهی وعهدیکه با رسول خدا بستم که فقط درسه موضع شمشیراز نیام بیرون نیاورم ، احدی ازاعدای رسول خدا را باقی نمی گذاشتم ، بخدا باک ندارم نه ازتو که تورا چون مگس مرده می پندارم ونه ازمردم .بخدا اگربه من اجازه داده می شد درباره آنچه بدان علم ندارید ، سرهای شما را با شمشیرهای برنده آهنین مانند دانه چیده ‌ازتنتان جدا می کردم وجمجمه های شجاعانتان راآنطور ازجا می کندم که گوشه چشمانتان را از شدت گریه مجروح کنم . اما اکنون که چنین اجازه ای ندارم به خدا گله می کنم واندوهم را  به سوی او می برم.» درهمین حین ابوعبیده جراح که دید سخنان علی رعب ووحشت عجیبی دردل شیخین ایجادکرده، برخاست وگفت :‌ای علی ما خویشاوندی ونزدیکی تورا با پیامبر انکار نمی کنیم وهمچنین فضائل تورا منکر نیستیم، اما تو الان جوانی، وسی وسه سال بیشترنداری مردم ازابوبکر که پیرتراست بهتر فرمان می برند واطاعت می کنند . خدا بتو ‏عُمْر دهد، این فتنه خاموش را واگذار وآنرادوباره روشن مکن .

حضرت دوباره به نصیحت مردم پرداختند و فرمودند :

نمی دانم با چه حجتی درروزقیامت جواب رسول خدا راخواهید داد!!

شما را بخدا سوگند می دهم، کسانیکه درروز غدیر این حدیث ((من کنت مولاه فهذاعلی مولاه…..)) را ازپیامبر شنیده اند برخیزند وگواهی دهند.

زیدبن أرقم که ازدشمنان حضرت بود می گوید:

((ازکسانیکه باابوبکر بیعت کرده بودند دوازده نفربرخاستند وبه این مطلب گواهی دادند))(۶۰)

‌عمرکه این منظره را دید ،‌ ترسید که مجلس برعلیه آنان شودو مردم از بیعت با ابوبکر برگردند با سروصدا مجلس رابهم ریخت.

درروز بعدعده ای از اصحاب کبار وبزرگوار رسول اکرم با یکدیگر جلسه ای تشکیل دادند وقرار گذاشتند، روز جمعه درمسجد هنگامیکه ابوبکر برمنبر سخنرانی می کند اورا بزیرکشند.پس ازاین قرار تصمیم خودرا به اطلاع حضرت علی رسانیدند. این دوازده نفر عبارت بودند از:

«۱-سلمان فارسی ۲-خالد بن سعیدبن العاص ۳-ابوذرغفاری ۴-مقداد بن اسود ۵-بریده اسلمی ۶- عمار بن یاسر ۷-ابوهیثم التیهان ۸-سهل بن حنیف ۹-عثمان بن حنیف ۱۰-خریمه بن ثابت ۱۱-ابی بن کعب ۱۲-ابوایوب انصاری »

حضرت علی فرمودند : اگرچنین کنید جملگی شما را بقتل می رسانند واگر چنین شود بنی هاشم هم با شما همداستان می شوندوپیامبر مرا به این وقایع وقضایا مطلع ساخت وفرمود که این آشوب وفتنه بوسیله تودفع می شود وفرمود :

((ای علی نسبت تو به من، همانند نسبت هارون به موسی است چنانگه بنی اسرائیل هارون رابگذاشتند وگوساله را اختیار کردند با تو نیز چنین رفتار می کنند .

علی جان ؛ زنهار که باآنها جهادکنی! امرالهی اینگونه صورت گرفته است که تو مظلوم بمن برسی))(۶۱)

روزجمعه فرارسید و دوازده نفراز اصحاب که اسامی آنها گذشت درمسجد بودند.

هریک ازصحابه منقبتی از علی را برای ابوبکر بیان کردند، ابوبکر گفت: ((مرارهاکنید من بهترازشما نبودم ، شما مرا والی کردید حال هم مرا اقاله کنید ))

عمر، خطاب به ابوبکر گفت: «ای خبیث توکه نمی توانی جواب اینها رابدهی ازمنبرپائین بیا» ابوبکر از منبرپائین آمد وتا سه روز ازمنزل بیرون نیامد .

روزچهارم ،خالد بن ولید با عده ای فراوان، لشکرعظیمی فراهم کردند وبه سرکردگی عمر روانه مسجد شدند . امیرمؤمنان با خواص اصحاب درمسجد نشسته بودند که عمر به جلوی آن بزرگواران ایستاد وگفت :

اگر امروز کسی از شما سخنی بگوید شمشیر کشیده وسراو را میبرم. خالد بن سعید بن العاص برخاست وگفت:

ای پسرصهاک حبشی! مارا به شمشیرهای خود می ترسانی؟! والله که شمشیرهای ماتیزتراست .

بخدا قسم فقط بخاطر اطاعت ازحجت خداست که شمشیرهامان درنیام است واگرعلی بما اجازه می داد ، جهاد می کردیم وقدرخود را آشکار می ساختیم.

دراین هنگام مولا امیرالمؤمنین فرمودند: ابن سعید ! بنشین. مقام تو نزد ما شناخته شده وسعی تومشکوراست. او بنشست که ناگاه سلمان دیگر شاگرد مکتب علی (ع) برخاست وگفت : الله اکبر، الله اکبر، بخداقسم باهمین دوگوش خود از رسول اکرم شنیدم که می فرمود :

((بینما اخی و ابن عمی جالس فی مسجدی مع نفرمن اصحابه، ینج کلاب النار))(۶۲)

من هیچ شک ندارم که سگان جهنم که رسول خدا فرمودند ، شمائید .

ناگاه عمرکه ازخشم ، عنان کنترل ازکف داده بود ، شمشیرکشیده به سلمان حمله ورشد وقصد جان وی کرد که ناگاه حضرت علی ازجای برخاستند ، گریبان عمربگرفتند واورا بسوی خود کشیدند . ‌شمشیر ازدستش (دست عمر)رها شد وعمامه نیز از سرش افتاد وبزمین خورد .

عمرکه ازاین واقعه ( که درمیان همگی اصحاب بزمین خورده بود ) بسیار خجل شده بود بکمک برخی از دوستانش برخاست ودرگوشه ای از مسجد ساکت نشست .

حضرت ، خطاب به عمرفرمودند :

«یا ابن الصهاک الحبشیه(۶۳) لولا کتاب الله سبق وعهد من رسول الله تقدم لرأیتم ایما اضعف ناصرا واقل عددا» ای پسر صهاک حبشی ! اگر کتاب خدا و عهدیکه با رسول اکرم بستم نبود ؛ هر آینه می دیدید که ضعیف کیست سپس حضرت بابیان این جملات بهمراه اصحاب کباراز مسجد خارج شدند .

عمربا لشگر بسیار درمدینه می گشت وتک تک کسانی را که ازبیعت با ابوبکر سرباز زده بودند بزوربه بیعت وادارمی کرد وکسانی را که ازبیعت سرپیچی می کردند بقتل می رساند.

مالک بن نویره، سوربن عباده و…. هزاران تن از پیروان آنها ، ازکسانی بودند که از بیعت با خلیفه سرباز زدندونتیجه این عدم بیعت درتاریخ معلوم است .

بعنوان مثال خالدبن ولید (لعنه الله علیه) پس ازبقتل رسانیدن مالک بن نویره وغارت منزل او ، ‌با همسروی همبستر شد.

مدت سه ماه بهمین منوال غوغای خلافت برپا بود تا پایه های حکومت غاصبین شکل بگیرد ومحکم شود .

هارون که این سخنان را می شنید وعدم جوابگوئی علماء را می دید برآشفت وگفت :

چرا جواب نمی گوئید؟  ظاهراً تا امروز به دین رسول خدا نبوده اید؟ آیا جملگی شما نتواند کنیزیرا الزام نماید وجواب ویرا بدهد ؟!!

همه علماء ساکت بودند وخشم هارون هم آنان را بیشتر ترسانیده بود .

سپس هارون روی به حسنیه کرد وخود چند سؤال دیگر نمود وحسنیه هم با کمال متانت جواب سؤالات هارون را می داد وویرا مجاب می کرد .

سپس هارون که از جوابهای حسنیه خسته شده بود و ازاین شاخه به آن شاخه می پرید وجواب هرسؤالی راناتمام می گذاشت ،‌سخنان حسنیه را قطع کرد وازاو پرسید :

ای حسنیه! ‌چگونه وبچه دلیل ،‌مولای تو جعفربن محمد (علیهماالسلام ) مردم را به متعه کردن ترغیب می کرد ؟ (۶۴)

حسنیه گفت بنابرنص صریح قرآن که می فرماید : «فمااستمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن فریضه (۶۵)»برخلیفه وجمیع مفسرین واضح است که منظور از نکاح درآیه شریفه همان عقد موقت است، درهمین حین ابراهیم که ساکت بود ناگهان گفت :

این حکم درمیان اهل سنت وجماعت خلاف ومنسوخ است و درمورد آن دونظریه وجود دارد .

اول آنکه درابتداء اسلام مدتی حلال بودوسپس حرام شد ودیگر آنکه بعضی گفته اند متعه پس از فتح مکه ،‌حرام شد .

حسنیه گفت : ای ابراهیم! این سخن ازکمال تعصب است ، چرا که دراین مورد از علمای شما اخبار متفاوت وگوناگونی آمده است .

اما ای ابراهیم آیا قبول داری که هرآیه منسوخ یک آیه ناسخ دارد ؟ !

ابراهیم گفت : آری

حسنیه پرسید: بگو بدانیم ناسخ آیه متعه درقرآن کجاست ؟

ابراهیم عاجزازجواب سربزیرافکند وبعد ازتفکر گفت : منع عمر ما را برحرام بودن متعه کافیست .

حسنیه گفت: اما دلیل روشن وبرهان متین برحلیت متعه همان منع عمر است که گفتی ومن با دلیل خودتان، ‌شما را مجاب می کنم .

ای ابراهیم ! اگر متعه (بقول شما ) ازجانب خدا یا رسولش حرام شد پس چرا عمروقتی متعه را حرام اعلام کرد به سخن خدا و رسولش استناد نکرد  . وبرای حرفش سند معتبری ارائه نکرد ؟!بلکه اینگونه گفت: ((متعتان کانتافی عهد رسول الله حلالا وأنا احرمهما…»(دومتعه جح ومتعه نساء درزمان وعهدرسول اکرم (صلی الله علیه و آله) حلال بودند ومن آندو را حرام اعلام می کنم واگرکسی آندو را مرتکب شود ویرا عقوبت خواهم کرد)

واین منع عمر خود شاهد وگواه براین مطلب است که متعه درزمان رسول اکرم بوده است ورسول اکرم نیزآنرا منع نکرده است وحتی درمواردی تجویز کرده است . ودرحلال بودن متعه آنچه درروایات واحادیث اهل بیت وغیرآن آمده است زیاد است(۶۶)ونمونه آن جمله امیرمؤمنان (علیه السلام) علیه السلام است که فرمودند : ((لولاعمر نهی عن المتعه ما زنی الا شقی اوشقیه)) (اگر عمراز متعه نساء‌ نهی نمی کرد هیچ کس زنانمی کرد مگرافراد شقی)

نمونه دیگر برحلیت متعه روایتی است که درآن عبدالله بن عمر(فرزند خلیفه دوم ) متعه را حلال اعلام می نماید ومی گوید:‌اگرپدرم ازمتعه نهی کرد ، رسول خدا امر کرد. پس من قول و سنت رسول خدا را ترک      نمی کنم که متابعت پدرنمایم(۶۷).

ای ابراهیم ! درمنع عمر برمسئله  متعه نساء هیچ دلیل عقلی ونقلی وجود ندارد وکار او (بقول شما) اجتهاد است وچنین اجتهادی درمقابل نص الهی با طل می باشد.

ای ابراهیم! دلیل نهی عمر از متعه  چنان که ازخود وی منقول است ((ترس از فساد وسوء‌استفاده از متعه)) بیان گردید(۶۸) . آیا ترس از فساد وسوء استفاده دلیل می شود که آن قانون وحکم الهی نسخ شود . ازکدام حکم الهی سوء استفاده نشده که این دومی باشد پس احتمال سوء‌استفاده وترس از فساد دلیل نمی شود که حلال خدا را حرام وحرام خدا را حلال کرد ((کاری که عمر درتاریخ اسلام انجام داد. ))

ای ابراهیم حال اگرکسی با قول خدا ورسولش موافقت کرده وباقول عمر مخالفت نماید شما اورا ((رافضی)) نام می دهید واورا لعن کرده و دشنام می دهید(۶۹) .

سپس حسنیه خطاب به ابراهیم گفت : بحث به درازا کشیده است ومن ناراحتم که خلیفه وفرمانداران ازاین مباحثه خسته شده باشند ، پس من یک سؤال دیگر از تومی کنم وبحث را خاتمه می دهم .

ای ابراهیم ! قسمت می دهم که راست بگو که این حدیث درنزد شما ثابت است یا نه که پیامبر فرمود :

((فاطمه بضعه منی من اذاها فقد اذانی ومن اذانی فقد اذی الله ))

(فاطمه پاره تن من است هرکس اورا اذیت کند مرا آزار داده وهرکس مرا آزاردهد خداوند را آزار داده است )

ابراهیم گفت: این حدیث جزو احادیث صحیح است(۷۰) وجمیع امت برصحت آن اقرار دارند. حسنیه گفت : آیا ابوبکر وعمر فدک را که پیامبر درهنگام حیات خود به فاطمه بخشیده بود؛ بزور از وی بازنستاندند ؟!!

ابراهیم گفت :

البته اینکه ابوبکر و عمرفدک را از فاطمه پس گرفتند به خاطر حدیثی بود که پیامبر بیان کرده بود ، چون ابی بکر می گفت که از پیامبر شنیده ام :

((نحن معاشرالانبیاء لا نورث، وماترکناه فهو صدقه ))‌

(ما گروه انبیاء ارث ازخود باقی نمی گذاریم وآنچه ازمال ما باقی ماند پس‌‌ آن صدقه است ). (۷۱)

حسنیه گفت : ای ابراهیم ابوسعید خدری که از راویان مورد اعتماد واز اصحاب حدیث درنزد شماست می گوید :

((وقتی آیه “ وآت ذالقربی حقه ….”  نازل شد پیامبر فاطمه را طلبید وفدک را بدو بخشید تا زمان حیات رسول اکرم بمدت سه سال (بنقل دیگر مدت ۵ سال) دردست حضرت فاطمه بود وعمال آن حضرت درآنجا مشغول به کار بودند ))(۷۲)

بعداز وفات رسول اکرم ، ابوبکر فدک را از حضرت فاطمه (سلام الله علیها ) بازگرفت وچون آنحضرت دعوی کرد که فدک حق من است،  ابوبکراز حضرت گواه طلبید وحضرت فاطمه شاهدانی مثل علی که پیامبردرمورد وی فرموده بود علی مع الحق والحق مع علی ونزد شما این حدیث ازاحادیث معتبره است و امام حسن وامام حسین (که سرور جوانان اهل بهشت هستند ) وام ایمن وقنبر را به آن محکمه ناعادلانه معرفی کردند. بااین حال شهادت این افراد پذیرفته نشد و گفتند :

((علی همسرتوست او بنفع خود شهادت می دهد پس ما به شهادت او حکم نمی کنیم ))(۷۳)

وگواهی ام ایمن راهم نشنیدند وگفتند اوعربی بطور صریح صحبت    نمی کند و شهادتش پذیرفته نیست .

ای ابراهیم ! مگر نه اینکه صدقه بربنی هاشم حرام است . طبق این حدیث جعلی که ابوبکرآنرا جعل کرد ،‌حضرت فاطمه زهرا طلب صدقه   می کرد ، صدقه ای که بربنی هاشم حرام است پس شما می گوئید حضرت فاطمه (العیاذبالله ) طلب مال حرام می کند و سخن شما این مطلب را لازم  می آید که پیامبر حق رسالت خود را ادا نکرده باشد همان پیامبریکه از همان روزهای اول مأمور دعوت خویشاوندان وخانواده خود بود ( وانذرعشیرتک الاقربین ) آیا پیامبر به دختر خود ، داماد ونوه هایش این مطالب را که صدقه بربنی هاشم حرام است یادآوری نکرده بود و آیا خاندان وحی از این مطلب بی خبربودند وطلب مال حرام می کردند ؟!!!

ای ابراهیم ! قرآن به عصمت خاندان وحی واهل پیامبر گواهی داده و   می فرماید :

((انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت ویطهرکم تطهیرا))

طبق این آیه قرآن ،‌ فاطمه ، همسروفرزندانش ازهرگونه پلیدی پاک هستند وهیچگاه ادعای باطلی برزبان نخواهند آورد . آنها همان خاندانی هستند که قسمت کننده بهشت وجهنمند ،‌ساقی کوثر درمیان آنهاست وسرور جوانان اهل بهشت دربین ایشان می باشد .

ای ابراهیم !

فاطمه دارنده ومالک فدک بود وگفت: ((پیامبرفدک را درطول حیاتش بمن بخشید وسند آنرا نیز بمن داد(۷۴) )) با این حال ابوبکر گواه طلبید و شاهد خواست .

ای ابراهیم ! به موجب حکم شارع مقدس (صلی الله علیه و آله ) که فرمود: «البینه    علی المدعی والیمین علی من انکر(۷۵)» فاطمه صاحب مال بود وابوبکر ادعا     می کرد که فدک مال مسلمین است دراین حال بگو بدانم آیا ابوبکر طبق حدیث پیامبرباید از فاطمه شاهد می خواست یا می بایست  خودش شاهد بیاورد ؟

ابراهیم سربزیرانداخته ویارای سخن گفتن نداشت . اگرمی گفت که باید از فاطمه شاهد می خواست انکارسخن پیامبر کرده بود واگرهم می گفت خود ابوبکر باید شاهد می آورد برخلاف عقیده اش بود . بهمین خاطر او وتمامی علماء سکوت اختیار کرده بودند ، مگر اینکه کلامی بگویند وفضا حتی عظیم تر ببار آورند .

دگربارحسنیه خطاب به ابراهیم گفت :

ای ابراهیم ! درآنروز که علی (علیه السلام) برکار ابوبکر (مبنی براینکه از حضرت زهرا گواه طلبیده بود ) ایراد می گرفت؛ خطاب به وی فرمود:

((ای ابابکر اگر دوکس نزد تو آیند یکی از آنها بگوید من درفلان محدوده زمینی دارم اما الان زمین دردست آن شخص است واو زمین مرا غصب کرده است ؛ ای ابابکرتو از کدام آندو شاهد می طلبی؟

ابوبکرگفت : از پیامبرشنیدم که می فرمود ((البنیه علی المدعی والیمین علی من انکر))

دلیل وگواه وشاهد از کسی می طلبم که ادعا دارد ومی گوید درفلان محدوده زمین دارم. امیرمؤمنان فرمودند: پس چرا با فرزند ، پاره تن ونوردیده رسول خدا بخلاف قول خدا ورسولش عمل نمودی ؟!!

ابوبکر گفت : چطور ؟!!

امیرمؤمنان فرمودند : اول آنکه فاطمه مدعی علیه است وصاحب مال است دوم آنکه مدعی حدیث نحن معاشرالانبیاء باید با دلیل روشن وواضح ثابت نماید که پیامبر فدک را به حضرت زهرا نبخشیده است سوم:

باید از گروهی شاهد بیاورد که درفدک حقی نداشته باشند(۷۶) .

ای ابوبکر ! فاطمه معصومه است وهم اوست که پیامبرفرمودند : فاطمه سرورزنهای جهان است . ای ابوبکر چنین زنی که معصوم است وقرآن به عصمت وی گواهی داده است هیچگاه طلب صدقه ومال حرام نمی کند.

ای ابراهیم !درآن هنگام ابوبکر سربزیر افکنده بود وسخنان مولا را می شنید ودلیلی نداشت همچنان که تودلیلی نداری وسربزیرافکنده ای .

ای ابراهیم ! بدان که آیات متعددی درقرآن به مسئله ارث بردن بطورعام اشاره دارد مثل آیه (( یوصیکم الله فی اولادکم للذکر مثل حظ الانثیین(۷۷) )) ودراین خطاب عام ، اولین مخاطب هم رسول خداست .

پس اولا که مخاطب رسول خداست .

ثانیا خطاب عام است یعنی هم شامل پیامبران می شود وهم غیرایشان .

وآیه دیگریکه می فرماید : ((وانی خفت الموالی من ورائی وکانت امرأتی عاقرا فهب لی من لدنک ولیا یرثنی ویرث من آل یعقوب واجعله رب رضیا(۷۸)))

که موجب همین آیه انبیاء را میراث می باشد وحدیث نحن معاشرالانبیاء ، تکذیب قرآن می کند پس معلوم می شود که واضع حدیث نحن معاشرالانبیا لا نورث…… ازقرآن اطلاعی نداشته است .

یکی از شاگردان ابراهیم که سکوت استاد خود را مشاهده کرد ودید که وی هیچ نمی گوید خطاب به حسنیه گفت :

ای حسنیه ! مراد از ارث دراین آیات میراث نبوت وعلم است نه مال وغیرآن

حسنیه گفت : این سخنی است که قبل از توگمراهان دیگر نیزگفته اند واین دلیلی ندارد جز قلت عقل وکثرت جهل وعناد شما . زیرا که سلیمان بن داوود درحال حیات پدرعالم بود وپیغمبر گشت وشاهد نص قرآن است که می فرماید :

(( وداود وسلیمان اذ یحکمان فی الحرث اذنفشت فیه غنم القوم کنا لحکمهم شاهدین ففهمناها سلیمان وکلااتینا حکما وعلما(۷۹) )) و آیه (( ولقد آتینا داود و سلیمان علماً(۸۰)))

بدانکه میراث را برچیزی اطلاق می کنند که بعد از میت میان ورثه او تقسیم می شود ونبوت قابل قسمت نیست واگر اینگونه بود می بایست تمامی اولاد پیامبران نبی می شدند بلکه نبوت وحی الهی است

پس اینکه زکریا دردعای خود وارث نبوت ازخدا درخواست کرده باشد یعنی اینکه برضای خداوند قانع نباشد واین با مقام عصمت زکریا منافات دارد . (۸۱)

بدانید که اجماع اهل تفسیر برآنست که درآیه وانی خفت الموالی….

مراد از موالی پسران عمویند واگرمطلب دراین آیه درمورد وراثت نبوت باشد ، لازم می آید که زکریا ازخدا جانشین نبوت درخواست کرده باشد تا پسرعموهایش نبی نباشند یعنی زکریا بقضای الهی راضی نباشد وبرپسران عموحسد ورزیده است واین همانگونه که گفتیم بامقام عصمت انبیاء سازگار نیست .

پس مراد از وراثت درآیات مذکور ، وارث نبوت بودن نیست بلکه مسائلی غیراز نبوت مطرح است وآنهم ارث بردن از پیامبران است توسط فرزندانشان .

ای ابراهیم ! بدانکه حدیث ((النبی لایورث)‌) یا ((نحن معاشرالانبیاء لانورث))

بانص صریح قرآن طبق آنچه گفتیم مخالفت دارد . ای ابراهیم ! وقتی آیه ((انک میت وانهم میتون)) نازل شد پیامبر برمنبر رفت واینگونه فرمود :

((ای یاران من بدانید برخی اصحاب بعداز من برمن دروغ می بندند وبرحسب مدعای خود حدیث وضع خواهند کرد. بدانید هرحدیثی که ازمن نقل شود وموافق قرآن نباشد برآن هیچ اعتباری نیست)) .(۸۲)

ای ابراهیم! آیا پیغمبر فدک را به ارث گذاشت ومیراث دیگری نداشت ؟

چون حضرت رسول از داردنیا رحلت نمود شمشیر، ناقه ،‌عمامه ودیگر  وسائل آن حضرت را امیرمؤمنان متصرف شد وهیچکس باوی منازعه نکرد .

ای ابراهیم وای علماء که حاضرید ، بدانید که درجمیع کتب شما مسطور است واتفاق امت است که چون ابوبکر شهادت گواهان حضرت زهرا را نپذیرفت(۸۳) ؛ حضرت فاطمه فرمودند (( آیا درکتاب خدا آمده است که همچون توئی از پدرش ارث ببرد وفاطمه دختررسول خدا، ‌از پدرش ارث نبرد))

‌پس بعد از سخنان زیادیکه بین حضرت وابوبکر ردوبدل شد ،‌ حضرت زهرا فرمودند پدرم رسول اکرم فرمودند،‌ رضای خدا دررضای  فاطمه است وخشم خدا درخشم فاطمه است (ان الله یغضب لغضب فاطمه ویرضی لرضاها(۸۴)) وابوبکر هم این سخنان را تصدیق کرد که پیامبر اینگونه فرموده بود . سپس حضرت زهرا فرمودند : ((بخدا قسم من از دست شما دونفر(ابوبکروعمر) خشمگین هستم ))‌وتمام علمای شما این مطلب را قبول دارند که ((فاطمه از دنیا رفت وبرابوبکر وعمر خشمگین بود(۸۵)))

همچنین درکتب شیعه آمده است که حضرت زهرا (صلوه الله وسلامه علیها ) فرمودند :

(بخداقسم ،‌نزد پروردگار جهانیان شکایت شما را به پدرم خواهم کرد(۸۶) )

هنگامیکه حضرت زهرا دارفنا را وداع گفته به سرای ابدی شتافتند، امیرمؤمنان طبق وصیت همسر مظلومه اش ، ایشان را شبانه بخاک سپردند و قبرش را مخفی ساختند .

ای ابراهیم بدان که بدلائلی لعنت خدا دردنیا وآخرت شامل حال آنان که زهرا را آزار داده و او را به خشم آوردند ؛ می شود ، چرا که خداوند درقرآن می فرماید ((ان الذین یؤذون الله ورسوله لعنهم الله فی الدنیا والآخره(۸۷))) وطبق این آیه خداوند براذیت کنندگان خود ورسولش دردنیا وآخرت لعنت می فرستند وازطرفی پیامبربارها فرموده بودند ((ان الله یعضب لغضب فاطمه ویرضی لرضاها))

وخود حضرت زهرا سلام الله علیها هم فرمودند که : ((شما مرا اذیت کردید ومن از دست شما خشمگین هستم)) وبازنیز پیامبر هم فرموده بودند: ((هرکس فاطمه را بیازارد مرا آزار داده است وهرکس مرا آزار دهد خدا را آزار داده است)) .

پس ایشان حضرت زهرا را آزاردادند وآزارحضرت زهرا،‌ آزار رسول اکرم است و کسی که رسول خدا را آزار دهد خدا را آزار داده و شامل لعنت ابدی دردنیا وآخرت خواهد بود آنهم از جانب خداوند تبارک وتعالی .

حضار وتوای ابراهیم بن خالد عونی بدانید که این لعن فقط مربوط بدینجا نبود بلکه پیامبر قبلا هم فرموده بود:

« لعن الله من تخلف عن جیش اسامه بن زید الا علی بن ابی طالب وفضل بن عباس »

(خدا لعنت کند کسانی را که از لشگر اسامه ودستورات وی سرپیچی کنند مگرعلی وفضل بن عباس) (۸۸)

چون سخن حسنیه بدینجا رسید، علما دیگر نتوانستند طاقت بیاورند، به یکباره به سمت حسنیه حمله ورشدند . هارون پسرعموئی داشت بنام خالد بن عیسی که درمحبت ورزی وعشق به اهل بیت حتی درنزد هارون معروف ومشهور بود.

اوهم که درمجلس حضور داشت شمشیرکشید و به سمت علماء حمله ورشد ودرمقام دفاع از حسنیه برآمد مجلس برهم ریخت که ناگاه هارون فریاد برآورد که :

ازخدا شرم کنید . جمیع شما که حاضرید خود را اعلم وافضل زمان خود می دانید اما هیچ کدام از شما نمی تواند از عقیده خود در مقابل کنیزی دفاع کند.

سپس حسنیه که از حمله حاضرین ناراحت شده بود وهمچنین دفاع خالد بن عیسی و هارون را نسبت به خود دید ، سخنانی درباره مصائب حضرت سیدالشهدا بیان نمود بطوریکه حضار وهارون الرشید صدا بگریه بلند کردند.

سپس هارون از علم حسنیه سؤال کرد که اینهمه علم را ازکجا آوردی حسنیه گفت که من از پنج سالگی درحرم محترم امام صادق مشغول خدمتگذاری بودم ومراحل کمال وعلم ودانش را نزد آن بزرگوار ازسن پنج سالگی آموختم .

هارون دستور داد خلعتهای فاخربه حسنیه دادند وهزار دینارهم بوی عطا کرد . همچنین صدهزار دینار هم به مولای حسنیه پرداخت . علمای بغداد هم همگی سرشکسته و ناراحت و شکست خورده از مجلس خارج  می شدند در حالی که مورد تمسخر عامه مردم قرار گرفته بودند. هارون به حسنیه دستور داد که از مرکز خلافت بیرون رفته و به هرکجا که     می خواهد برود.

حسنیه هم با مشایعت حاضرین همراه با خواجه خود از قصر خارج شدند و مخفیانه به مدینه رفته و آنجا هم در خدمت امام رضا (علیه السلام) مراتب خدمتگذاری را انجام می داد.

وبدینسان جریان این مباحثه به پایان رسید

الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب

واللعن علی اعدائهم ومنکری فضائلهم

الی یوم الدین

 

تقدیم به دوستداران وعاشقان حریم قدس ولایت

روزی پیامبر اکرم به خانه حضرت زهرا آمدند . حضرت علی و حسنین (صلوه الله علیهم اجمعین) هم در خانه حضور داشتند .

پیامبر خطاب به اهل بیت خود فرمودند :

« چه میوه ای از میوه های بهشتی میل دارید بمن بگوئید تا به جبرائیل بگویم از بهشت برایتان بیاورد.

امام حسین که در آن روزگار در سنین کودکی بودند از بقیه اهل خانواده سبقت گرفتند. رفتند در دامن رسول خدا نشستند و عرضه داشتند :

پدر جان به جبرائیل بگوئید از خرماهای بهشتی برای ما بیاورد .

و حضرت رسول اکرم هم به خواسته حسین خود جامه عمل پوشانیدند و به جبرئیل دستور دادند یک طبق از خرماهای بهشتی برای اهل بیت بیاورد.

مدتی نگذشت که جبرائیل یک طبق خرمای بهشتی را آورده و در حجره حضرت زهرا (سلام الله علیها) گذاشت.

پیامبر خطاب به دختر خود فرمودند : فاطمه جان یک طبق خرمای بهشتی در حجره تو نهاده شده است ، آنرا نزد من بیاور .

حضرت زهرا آن طبق را آوردند و نزد پدر گذاشتند. پیامبر خرمای اول از درون ظرف برداشتند و در دهان سرور جوانان اهل بهشت امام حسین نهادند و فرمودند « حسین جان نوش جانت ، گوارای وجودت (۸۹)» سپس خرمای دوم را از درون ظرف برداشتند و در دهان دیگر سرور جوانان اهل بهشت امام حسن نهادند و باز فرمودند «حسن جان نوش جانت ، گوارای وجودت ». خرمای سوم را در دهان جگر گوشه خود حضرت زهرا نهادند و همان جمله را هم خطاب به حضرت زهرا بیان کردند. خرمای چهارم را هم در دهان حضرت علی نهادند و فرمودند « علی جان نوش جانت‌، گوارای وجودت » خرمای پنجم را از درون ظرف برداشتند و باز دوباره در دهان حضرت علی نهادند و همان جمله را تکرار نمودند .

خرمای ششم را برداشتند، ایستادند و در دهان حضرت علی گذاشتند و باز همان جمله را تکرار کردند.

در این هنگام حضرت زهرا فرمودند : پدر جان بهر کدام از ما یک خرما دادید اما به علی سه خرما و در مرتبه سوم هم ایستادید و خرما در دهان علی گذاشتید . چرا بین ما اینگونه رفتار کردید ؟

رسول اکرم خطاب به دختر خود فرمودند :

فاطمه جان وقتی خرما در دهان حسین نهادم ، دیدم و شنیدم که جبرائیل و مکائیل از روی عرش ندا بر آورده اند که : «حسین جان نوش جانت ، گوارای وجودت » من هم به تبع آنها این جمله را تکرار کردم وقتی خرما در دهان حسن نهادم باز جبرائیل و مکائیل همان جمله را تکرار کردند و من هم  به تبع آنها آن جمله را گفتم که « حسن جان نوش جانت ».

فاطمه جان وقتی خرما در دهان تو نهادم دیدم حوری های بهشتی سر از غرفه ها در آورده اند . و می گویند « فاطمه جان نوش جانت ، گوارای وجودت » من هم به پیروی از آنها این جمله را تکرار کردم .

اما وقتی خرما در دهان علی نهادم شنیدم که خداوند از روی عرش صدا می زند « علی جان نوش جانت ، گوارای وجودت » . به اشتیاق شنیدن صوت حق خرمای دوم در دهان علی نهادم باز هم خداوند از روی عرش ندا زد که «هنیأ مرئیاً لک یا علی » نوش جانت ، گوارای وجودت علی جان .

به احترام صوت حق از جا برخاستم و خرمای سوم در دهان علی نهادم ، شنیدم که باز خداوند همان جمله را تکرار کرد و سپس به من فرمود :

« یا رسول الله بعزت و جلالم قسم اگر تا صبح قیامت خرما در دهان علی بگذاری من خدا هم می گویم علی جانم نوش جانت ، گوارای وجودت(۹۰)».

 

ان شاء الله از شیعیان واقعی آن حضرت باشیم .

فهرست منابع

۱-      مکالمات الحسنیه (شیخ ابوالفتوح رازی)

۲-      ینابیع الموده (حافظ القندوزی)

۳-      تفسیر نمونه (مکارم شیرازی)

۴-      تفسیر مفاتیح الغیب (فخر رازی)

۵-      تفسیر کشاف (زمخشری)

۶-      تفسیر و جامع الاصول (ابن کثیر)

۷-      تفسیر قرطبی

۸-      مغازی (واقدی)

۹-      طبقات الکبری

۱۰-  مسند احمد بن حنبل

۱۱-  کنز العمال

۱۲-  کامل (ابن اثیر)

۱۳-  خصائص نسائی

۱۴-  ذخائر العقبی (محی الدین طبری)

۱۵-  زین الفتی فی شرح سوره هل اتی

۱۶-  الغدیر (علامه امینی)

۱۷-  فاطمه الزهرا بهجه قلب المصطفی  (احمد رحمانی همدانی)

۱۸-  صحیح بخاری

۱۹-  صحیح مسلم

۲۰-  فضائل الخمسه من الصحاح السته

۲۱-  الامامه و السیاسه

۲۲-  جلاء العیون (علامه مجلسی)

۲۳-  بحار الانوار (علامه مجلسی)






دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


+ 7 = 10