چرا سلفی‌ها خطرناک هستند/ ۳۰۰ عنوان کتاب سنی علیه سلفی‌گری داریم/ ویژگی اخوان‌های عربستان

خبرگزاری فارس: چرا سلفی‌ها خطرناک هستند/ 300 عنوان کتاب سنی علیه سلفی‌گری داریم/ ویژگی اخوان‌های عربستان

حجت‌الاسلام جعفر مرادی در گفت‌وگوی مشروح با فارس:

سلفیه معتقدند که سه قرن اول اسلامی قرون طلایی امت اسلام بودند و بایستی در نحوه زندگی، نحوه اندیشه و گفتار و کردار و تعامل با جهان، باید به آن دوره مراجعه کرد. از این رو خودشان را سلفی یعنی گذشته‌گرا می‌نامند.

«بهترین امت من کسانی هستند که هم عصر منند، بعد آنها که بعد از اینها می‌آیند، و بعد آنها که بعدتر می‌آیند». با استناد به همین حدیث بود که عده‌ای خود را سلفی نامیدند، حدیثی که با برداشت غلط دستاویزی برای تئوری‌هایی شد که بعدها ابن تیمیه آن را به اندیشه‌ای تبدیل کرد که این روزها گلوی هزاران مسلمان را به جرم تکفیر پیروان وی می‌درد.

در همین خصوص حجت‌الاسلام جعفر مرادی یکی از کارشناسان حوزه سلفیت در گفت‌وگو با خبرنگار آیین و اندیشه به سؤالات ما در خصوص سلفی‌گری پاسخ گفت.

 سلفیت به خصوص این سلفیتی که منجر به تکفیر شده است، چیست؟

سلفی ها گروهی هستند که خودشان را منتسب به «سلف صالح» می کنند. یعنی افرادی که در گذشته زندگی می کردند و از دیدگاه آنها صالح هستند. سلف به معنی گذشته است و سلفی یعنی گذشته‌گرا. سلفیه معتقدند که سه قرن اول اسلامی قرون طلایی امت اسلام بودند و بایستی در نحوه زندگی، نحوه اندیشه و گفتار و کردار و تعامل با جهان، باید به آن دوره مراجعه مراجعه کرد.

به روایتی هم در کتابی موسوم به صحیح بخاری، مسند ابی یعلی، مصنف ابن ابی شیبه و غیره آورده اند که به پیغمبر نسبت می دهند که ایشان فرمود که بهترین امت من، قرن من است و بعد از آن، قرنی که بعد از من می‌آید و بعد از آن قرنی که بعد از آن قرن می آید (راوی می‌گوید نمی‌دانم دو بار فرمود یا سه بار). می‌دانیم که از قرن اول اسلامی اهل تسنن حتی یک سطر نوشته هم در اختیار ندارند. دلیلش هم این بود که به دستور خلیفه دوم تمام روایات جمع آوری و آتش زده شد و همین طور حدیث نوشتن از زمان خلیفه دوم ممنوع اعلام شد ـ این را اهل تسنن را هم می پذیرند و می گویند که نیت خیر داشته است ـ تا زمان عمر بن عبدالعزیز که ایشان با نامه‌ای به یکی از محدثان دستور داد روایات را بنویسند و چون از قرن اول قرن پیامبر اکرم و قرنی که خلفای چهارگانه اهل تسنن بودند، هیچ مکتوبی برجای نمانده بود لذا هیچ کاری نمی شد کرد و اینها رفته اند سراغ قرون بعد از آن و ادعا می کنند که باید بر اساس سیره تابعین و تابعین تابعین عمل کنیم که در قرن بعد از زمان پیامبر زندگی می کردند. به هر حال این سه قرن را قرون طلایی اسلام می انگارند و افرادی مانند ناصر الدین البانی از تئوریسین‌های معاصر وهابی اصرار بسیاری بر آن دارند و ادعای تواتر هم کردند، در حالی که علمای تسنن بسیاری آن را رد کرده و تضعیف می کنند. با توجه به این که افراد موسوم به سلفی تمام معیارهای زندگیشان را با این سه قرن و روش مسلمان‌ها در آن سه قرن تنظیم می‌کنند لذا خودشان را گذشته‌گرا یعنی سلفی می‌نامند.

سوال اینجاست که اینها می‌خواهند گذشته گرا باشند، چگونه به این نتیجه رسیدند که سایر مسلمانان را تکفیر کنند و بگویند که آنها مسلمان نیستند و فقط ما مسلمان هستیم؟!

آنها می گویند که خلوص مسلمان های امروزی کم شده است و مسلمان واقعی دست‌پرورده پیغمبر برای همان زمان بوده و ما تلاش می کنیم که به اسلام خالص برسیم. اگر الان رفاه مسلمان ها زیاد است به خاطر این است که آلوده به شرک است و به تباهی و انحراف رفته است. برای اینکه به اسلام واقعی برسیم باید برویم و تابع سیره سلف بشویم. جالب اینجاست که بین برداشت های همین ها با اینکه سعی می کنند به تصریحات افراد سه قرن اول اسلامی عمل کنند و برداشتی نداشته باشند اختلافات فاحشی وجود دارد و راز آن هم در این است که افراد سه قرن اول اسلامی خودشان اختلافات و منازعات و جنگهای فراوانی حتی با خودشان داشته اند و چطور می توانند صراط مستقیمی به ما نشان دهند؟!

به هر حال بین همین قرائت های مختلفی که از سلفیه ارائه می دهند تضادهای جدی وجود دارد و همدیگر را تا حد تکفیر پیش می برند. مثلا یک گروه سلفی داریم به اسم اخوان، نه گروه اخوان المسلمین مصر؛ اخوان‌های عربستان. اینها به طور کلی در بیابان زندگی می کنند. به هیچ وجه از فرآورده‌های دانش بشری مثل برق و خودرو و وسایل ارتباطی استفاده نمی کنند و حتی پوشیدن ساعت در دست را حرام دانسته و عدول از روش سلف صالح می دانند. اینها با حکومت عربستان هم جنگ کردند . وهابی های عربستان چند نفر از رهبران آنان را گردن زده‌اند.

سلفیه ادعا می کنند که ما سعی می‌کنیم به سیره سلف صالح تمسک کنیم و با اینکه منبعشان واحد است و روش اجتهادی هم به قول خود ندارند ولی دچار اختلاف هستند. ضمنا وهابی‌ها اجتهاد را حرام می‌دانند، یعنی تقلید از ابوحنیفه و حنفی شدن را حرام و تقلید از احمد بن حنبل و حنبلی شدن و تقلید از شافعی و شافعی شدن و تقلید از مالک و مالکی شدن را حرام می‌دانند و به طور کلی قائلند به اینکه هرگونه اجتهادی حرام است و تلاش می کنند که روایت کنند، درایت در حدیث نمی‌کنند. اگر چه نقل می کنند ولی اینکه بخواهند از روایات چیزی را استنباط کنند ندارند. اما در همین نقل ها هم طوری عمل می کنند که طرف مقابلی که عینا همین روش را دنبال می کند در فکر این ها کافر از آب در می آید و فضاحت‌های سلفی در دنیا آن قدر زیاد است که خوب است اصحاب رسانه به آن بپردازند.

این که  اگر اخوانی‌ها سلفی هستند تفاوتشان با سایر سلفی‌ها و اهل حدیث و حتی دیوبندی‌های سلفی‌زده چیست؟ در روش است؟ در منابع اجتهادی است؟ اینها باید بررسی و معرفی و نقد شود.

(دیوبند روستایی است کنار دهلی‌نو و دیوبندی‌ها درباره شیعیان بسیار افراطی هستند. سازمان جماعه التبلیغ از دل دیوبندی‌ها بیرون آمده است)

سوالی پیش می آید که آنها اصلا اجتهاد را قبول ندارند، ائمه اربعه اهل تسنن را هم ظاهرا قبول ندارند. ولی خودشان را وابسته به مکتب حنبلی می دانند و می‌گویند که از آن استفاده کرده‌ایم و بعد به آرای جدید رسیدند.

نه اصلا آنها این را قبول ندارند و نمی گویند که ما حنبلی هستیم. اگر چه در فقه‌شان در مالانص فیه و به قول اهل اجتهاد در منطقه الفراق که موضوعات خاصی است به فقه حنبلی هم عمل می کنند. اما اینها حنبلی نیستند و پیروی از احمد حنبل را هم حرام می دانند! علت اینکه اینها به حنبلی گری تعلق خاطری دارند در واقع دو چیز است. یکی اینکه در همان منطقه الفراق به برداشت های احمد بن حنبل عمل می کنند. و دوم اینکه احمد بن حنبل بین مذاهب اسلامی از همه نص‌گراتر و بیشتر اهل نقل است و تلاش می کرد هرگز فتوا ندهد و فقط نقل روایت کند. همین جا لازم است بگویم که مذهب اسلامی سنی اصلا منحصر به چهار مذهب فعلی سنی نیست و تعدادشان در اواخر قرن سوم حداقل ۵۲ مذهب بود البته بیش از این هم گفته شده است ولی حداقل ۵۲ مذهب سنی قطعی است. بعدها در یک تعامل سیاسی که با یکی از خلفای بنی عباس داشتند مذاهب را تقلیل داده و ۴ تا کردند. چون حاکم عباسی دید وقتی که یک دستوری را می دهد یک مذهبی در گوشه و کنار کشورش علیه او می شورد و کنترل جامعه به این صورت سخت بود. لذا اعلام کرد که هر کدام از مذاهب درصد خاصی مالیات بتوانند پرداخت کنند، آن مذهب را مذهب رسمی اعلام می‌کند. و برخی مذاهب توانستند پرداخت کنند لذا مذهب رسمی شدند. چون شیعه رسمیت یافتن با دادن پول را انجام نداد لذا مذهب شیعه رسمی نشد! پس رسمیت یافتن مذاهب اربعه به دلیل مالیات دادن به حاکم بنی عباس بود. گفتیم علت آن که وهابی ها دغدغه خاطر به حنبلی گری دارند، یکی به خاطر این است که در بعضی از احکام فقهی به فقه حنبلی عمل می کنند و دومی که مهم تر است این است که احمد حنبل می‌گفت که من روایت می‌کنم و فتوا نمی‌داد. او بیش از ۳۰ هزار روایت را در کتابش موسوم به مسند احمد بن حنبل جمع کرده در حالی که ابوحنیفه بنیانگذار مذهب حنفی معتقد بود که ما بیست روایت مسلم از پیامبر نداریم! اینها همه اش از منابع سنی است. احمد بن حنبل بیش از ۳۰ هزار روایت نقل کرده در حالی که ابوحنیفه معتقد بود بیست روایت هم نداریم و به همین دلیل ابوحنیفه قیاس را در منابع اجتهادی وارد کرد. قیاس یعنی تشبیه کردن حکم دو موضوعی که به نظر ما به همدیگر شبیه هستند. احمد بن حنبل روایت نقل می کرد. در نقل روایت اجتهاد به کار نمی برد. از این جهت روشش به سلفیه نزدیک تر است. حتی احمد بن حنبل گاهی در یک مسئله دو حکم متعارض می داد! یعنی بر اساس روایت ها حکم می داد. اصلا فتوا نمی داد و تلاش می کرد که فقط روایت ها را نقل کند و درایتی به کار نبندد. سلفیه در این روش به ابن حنبل بسیار علاقه مند هستند. به طور کلی عقل را تعطیل و اجتهاد را حرام و تقلید از هر کدام از بنیان گذاران مذاهب را حرام شمردند و فقط و فقط ادعای عمل به روش سلف را دارند.

این تعارضی که با بقیه مسلمان ها پیدا کرده بودند، در کجا بیشتر اوج گرفت؟ در زمان چه کسی مثلا محمد بن وهاب یا ابن تیمیه بوده یا در زمان چه کسی این قدر زاویه با مسلمانان دیگر پیدا کردند؟

وهابی‌گری سابقه تاریخی ندارد. وهابی‌گری سابقه‌اش قرن دوازدهم است و دست‌های انگلیس و کشورهای غربی در آن کاملا مشهود است. هم در جریان لورنس عربستان و هم در جریانات دیگر. و ثانیا نهایت سابقه ای که بتوانیم از قرن دوازده به قبل برای آن پیدا کنیم آرای احمد بن عبدالحلیم حرانی معروف به ابن تیمیه است و دیگر قبل از آن سابقه ندارد. کتاب هایی هم که سعی می کنند که از قول کرام و این جور افراد برایشان سابقه پیدا کنند. این اشتباه است و نباید آب بر آسیاب سلفیه بریزند چون اصلا علمیت ندارد. در زمان احمد بن حنبل شبهاتی که وهابیت الان دارند، بعضی‌هاشان مطرح شده و رد شده است. احمد بن حنبل در فضیلت اهل بیت روایت نقل کرده است در حالی که وهابیت امروزه تمجیدی از اهل بیت ندارند. این که کی به اصطکاک با سایر مسلمان ها پرداختند شاید در زمان نیای بزرگشان احمد بن عبدالحلیم حرانی باشد که در قرن ۸ اظهار وجود کرد. از زمان ابن تیمیه تا زمان پیامبر در طی این ۸۰۰ سال فاصله ای که از آن زمان تا زمان پیغمبر دارند به مرور شبهاتی در زمینه های مختلف برای برخی  به وجود می آمد شبهاتی که در قرون مختلف به وجود آمد به دست ابن تیمیه رسید و او هم این را نوشت و زمان او مخالفت های مذاهب اسلامی شروع شد و اولین کسانی که با او مخالفت کرد سنی ها بودند. آن هم سنی های هم مذهب شان، که حنبلی بودند. چون ابن تیمیه حنبلی بود و در شام زندگی می کرد. اول حنابله علیه او کتاب نوشتند، بعد حنفی ها و شافعی ها و مالکی ها هم علیه شان کتاب نوشتند. حداقل ۳۰۰ عنوان کتاب سنی من سراغ دارم که علیه سلفی‌گری ابن تیمیه نوشته شده است که تا حدودا ۵۰ سال پیش تمام اهل تسنن علیه وهابیت فعالیت می کرد. ولی متاسفانه از ۵۰ سال پیش تا الان که به دلائلی که بر ما معلوم نیست فعالیت‌شان علیه وهابیت کم شده است. این مطالبه افکار عمومی است ممکن است از سوی مستشرقین و اسلام پژوهان غربی متوجه اهل تسنن بشود که آیا آنها در حال وهابی شدن هستند. اگر خودشان تلاش کنند تا این اتهام را جواب بدهند، زیبنده تر است تا اینکه ما طلبه های شیعه بخواهیم آن را انجام دهیم.

در بررسی‌های انجام شده در خصوص سلفی‌ها تقسیم‌بندی‌های جدیدی را هم انجام داده اند که مثلا می گویند یکسری سلفیه‌های مارکسیست یا سلفیه‌های اخوانی یا سلفی‌های پاکستان مثل علامه اقبال و سید جمال‌الدین یا محمد قطب را می‌گویند. این تقسیم بندی ها چه قدر واقعی است؟ اینها آیا واقعا همین سلفی هایی بودند که ما می بینیم یا نه؟ الان اکثر جنبش هایی که ایجاد می‌شود را می گویند سلفی‌اند؟

ببینید آنچه که تحت عنوان بیداری اسلامی در مصر شکل گرفت توسط سید جمال الدین اسدآبادی بود که اندیشمند مسلمان شیعه مذهب بود. به عبارت دیگر بیداری اسلامی را شیعیان توسط اسدآبادی در مصر تبلیغ کردند و اهل تسنن میانه رویی هم به ایشان پیوستند مثل سید قطب و دیگران. ولی جریان بیداری اسلامی که حاصل  فرهنگ روشن شیعه و تبلیغ اسلام خواهی در سرزمین اهل تسنن یعنی مصر بود توسط دانشمند تراز اول مصر هم به نیکی مورد استقبال قرار گرفت بعدها توسط گروهک هایی که وابستگی های فکری به عربستان داشتند تحریف شد. رشید رضا به وجود آمد که او اگر چه شاگرد منهج فکری سید جمال الدین اسدآبادی است اما به شدت متعصب است و به شدت شیعه ستیز است. به عبارت دیگر شیعه این را ترویج می کرد که ای مسلمان های مصر که در حال نزدیک شدن به فرهنگ غرب هستید و در حال از دست دادن تراث و فرهنگ غنی اسلامی خود هستید، برگردید به باورهای اصلی خودتان. آنها می گفتند که بر گردید به خودباوری که ناشی از ایمان و عمل به قرآن کریم است، ولی این جریان فکری با ارتباطی که با عربستان پیدا کرده و عربستان هم در آنجا تبلیغ کرد نتیجه اش این شد که تعالیم سید جمال الدین اسدآبادی تبدیل  به این توصیه شد که برگردید به سنت تابعین و تابعین تابعین. یعنی سه قرنی که برای سلفیه مقدس است. آنها آمدند وارد این جریان شده و آن را منحرف کردند. همان طور که در تراث فرهنگ مسیحی هست که پولس قدیس که یهودی ضد عیسی بود وارد مسیحیت شد و گفت من مسیحی هستم و سنت مسیحیت را به انحراف کشید.  طبعا یک فرد بیرونی به عنوان یک دشمن نمی تواند بیش از آن کسی که وارد آن فرهنگ شده و خودش را به رنگ و بوی آن مسلک درآورده و جزو سرآمدان فکری می شود، صدمه ای مهلک به یک منهج فکری بزند، این انحراف توسط کسانی ایجاد شد که عالم نمایانی بود که رابط فکری الازهر و عربستان بودند. اینها به مرور زمان بیداری اسلامی نابی را که شیعه و سنی با هم ساخته بودند را به انحراف کشیده و از آن اخوان المسلمین در آمد. اخوان المسلمین در بدو پیدایش زمانی که توسط حسن بنا به وجود آمد، یک تفکر قابل دفاع بود. امروزه هم که برخی کتاب می نویسند در تمجید از اخوان المسلمین مثل آقای خسرو شاهی، اینها همه شان از اخوان المسلمین ۸۰ سال پیش تعریف می کنند. به نظر من روشنفکران ایرانی که از اخوان المسلمین تمجید می کنند، اصلا اخوان جدید را نمی شناسند. اینها از اخوان موجود در ذهنشان دفاع می کنند. اینها بحث های جدی است و اگر قرار بر بحث باشد، بنده می توانم مستنداتش را هم ارائه دهم. تمجیدهایی که در حال حاضر از اخوان المسلمین می گویند، ناظر به اخوان المسلمین مصر و مثلا در مورد عضوی مانند مرسی در جنبش اخوان المسلمین نیست. بلکه مربوط به حسن بنا است. هرچند که حرف هایشان در مورد حسن بنا نسبتا درست است اما در مورد محمد مرسی و سران اخوان کنونی درست نیست.چون در حد زیادی سلفی زده شده اند.

چرا سلفیه خطرناک است؟

به دو دلیل است. یک دلیل عملی و یک دلیل نظری دارد. دلیل نظری این است که اینها در برداشت شان از اسلام زیربنای فکری شان این است که همه چیز حرام است مگر آنچه که اسلام حلال کرده باشد وپیامبر در مورد آن تمجیدی کرده باشد. یعنی اگر به سلفیه های  خالص بگوییم که چرا مثلا ساعت نمی پوشید؟ می گویند که چون پیغمبر ساعت نمی پوشید. چرا عمامه از سر برنمی دارید می گویند که چون پیغمبر از سر عمامه بر نمی داشت پس نتیجه این می شود که حرام است. ما طبق سنت پیغمبر عمل کرده و غیر سنت پیغمبر حرام است. این خلاف عقائد شیعه و سنی است. چرا که شیعه و سنی می گویند همه چیز حلال است مگر آنکه دستور حرمت از سوی پیغمبر به صورت موثق رسیده باشد. آنها می گویند همه چیز حرام است مگر اینکه پیغمبر انجامش داده باشد. لذاست که سلفی های واقعی سوار بر موتور نمی شوند، سوار بر خودرو نمی شوند، اصلا نمی دانند تلفن چیست! در بیابان ساکن هستند. چون روی آسفالت پیغمبر راه نرفته که اینها بخواهند راه بروند! پیغمبر اصلا خانه دو طبقه نداشته که اینها بخواهند داشته باشند! لذا اینها اصلا در چنین جاهایی زندگی نمی کنند و در بیابان ها ساکن هستند. وقتی از اینها فاصله می گیریم، کسانی هستند که سلفی گریشان از اینها کمی کمتر است. اینها می گویند پیغمبر در امور دینی هر چیزی را که تشریع نکرده باشد، حرام است. اگر نگفته باشد که در امور دین سینه بزنید پس این می شود حرام. ما روایت داریم که عزاداری را تجویز کرده و خودش هم بانی عزاداری بود و خودش هم روضه هم خوانده است. پیغمبر برای فرزندشان ابراهیم، زبان حالی بعد از مرگ ابراهیم به کار می برد که ما آن را امروزه روضه خوانی می گوییم. این در کتاب اهل تسنن هم آمده است. پس در استنباط اینها دچار خطای فاحش هستند که می گویند هر چیزی که پیغمبر انجام نداده باشد، حرام است. و همین طوری که عرض کردم سلفی هایی که غلظت کمتری دارند، مثل خود شاهان عربستان اینها هم اساس فکرشان این است که هر چه که پیغمبر انجام نداده است حرام است. منتهی در امور دینی می انگارند و در ابداع در امور دنیایی را حرام نمی دانند. این خطای در فکر است. اینکه همه چیز را سیاه بدانیم، مگر اینکه پیغمبر گفته باشد که سفید است. این که همه کس را گناهکار بدانیم و مجرم، مگر اینکه دلایل و شهودی باشد برای اینکه فردی بی گناه است. خوب این اشتباه است. در قوانین حقوقی همه کشورهای دنیا این اصل وجود دارد که همه مردم بی گناه اند مگر اینکه دلیلی بر مجرمیت آنها وجود داشته باشد. اینها در واقع اینها همه مردم را مجرم می دانند مگر اینکه دلیلی بر بی گناهیشان باشد. پس یک خطای فاحش در برداشت دارند

یک خطای فاحش هم در عمل دارند. معتقدند که حالا که عده ای بدعت گذار هستند، ما بایستی بدعت گذاران را بکشیم. به خاطر اینکه بدعت گذاران مشرک هستند. موارد بسیاری را فتوا داده اند که واجب القتل هستند و باید کشت که خطای نظریشان است. اما خطای عملی شان این است که می گویند: هر کسی که خطایی از او سر زد و بدعت گزار است باید او را بکشیم و به همین دلیل به جنگ تمام نشدنی در عالم اسلام افتاده اند. این جنگ ها با سنی ها شروع شده است وقتی که محمد بن وهاب اتحادی با محمد بن سعود بست، طرف مقابلش سنی های عربستان بودند که شریف غالب فرمانده نظامی بود مثل محمد بن سعود در این جبهه مفتی اعتقادی هم احمد زینی دحلان بود مثل محمد بن عبدالوهاب در این جبهه. آن طرف هم مفتی اعتقادی احمد زینی دحلان و شریف غالب و این طرف هم محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود با هم بودند. اینها بیش از ۵۰ بار رسما با هم جنگیدند. گاهی وقت ها سنی ها حمله کردند به وهابی ها و گاهی هم وهابی ها به سنی ها حمله کردند. همدیگر را کشتند. حیوانات همدیگر را کشتند. زنان همدیگر را اسیر کردند. تاریخ فجایع شنیعی را نقل می کند که خواندنش واقعا مشمئز کننده است. از جنایاتی که وهابی ها علیه سنی ها انجام دادند و سنی ها هم در قبال وهابی ها انجام دادند. اینها را باید به جامعه سنی نشان داد که بنیان های فکری تو با وهابیت این قدر اختلاف دارد.  رسانه باید بگوید. مثلا جنگ نفیله چیست. تاریخش را پیدا کرده و وقایع تاریخی که در آن جنگ نقل کرده اند و … باید بگوییم. از کار ما طلبه ها با ارزش تر است.  رسما با سنی ها جنگیدند رسما با شیعیان جنگیدند، به خاطر تضادی که در نظر و عمل با آنها دارند.

چرا این دایره محدود شد به خود مسلمان ها؟ چرا با بدعت گذارهای دیگر مثل آمریکا نمی جنگند؟

البته در شعارهای اصلی وهابیت جنگ با آنها هم هست. منتهی وهابی های پایین دست فریب خورده اند. می دانید که وهابیت برای تصرف کل دنیا و ایجاد خلافت واحد جهانی هفت مرحله را ترسیم کرده است. مرحله اول این است که عنوان کردند ما باید جهان را بیدار کنیم، بیدارسازی سال ۲۰۰۱ کلید خورد  تا ۲۰۰۳ هم تاریخ برایش زده بودند. اعلان جنگ به مسلمان ها و غیرمسلمان ها و بیدار کردن مسلمان ها. سال ۲۰۰۱ یازده سپتامبر اتفاق افتاد و سال ۲۰۰۳ که سقوط صدام بود این مرحله اتفاق افتاد. مرحله موفقیت آمیزی بود از نظر وهابی ها. دنیا را متوجه این قوم وحشی کرد. مرحله دوم را می گویند مرحله گشودن چشم هاست. از ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۶ ادامه داشت. در این مرحله که این هم موفقیت آمیز بود، سازمان القاعده یعنی بازوی اجرایی عملیاتی وهابیت و سلفی گری، سازمان القاعده به جنبش تبدیل شد و عراق هم مرکز اجرای سیاست های جهانی انتخاب شد که این مرحله هم برایشان موفقیت آمیز بود. از سال ۲۰۰۷ بنا داشتند تا سال ۲۰۱۰ طبق تقویم زمانی پیشرفت وهابیت تا رسیدن به خلافت اسلامی در ۲۰۲۰، بنا داشتند از ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۰ متمرکز شوند بر روی سوریه و وهابی های عراق به ترکیه و اسرائیل حمله کنند. ببینید اینجا حمله به اسرائیل را هم ذکر می کنند. یعنی در ترسیم نقشه شان حداقل برای عوام فریبی نسبت به پیروانشان ادعای جنگ با مشرکین را هم دارند. منتهی در اولویت گذاری می آیند مسلمان کشی می کنند و اصلا کافر نمی کشند. از ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۰ متمرکز شدند بر سوریه و حمله سپاه عراق به ترکیه و اسرائیل را هم داشتند که خودشان می گفتند ناموفق بود. به عبارت دیگر این تکه را اصلا اجرا نکردند. نقشه را کشیدند برای اینکه عوام را گمراه کنند و انتحاری های عراقی های نگون بخت را فریب بدهند که فریب هم دادند. منتهی اجرا نکردند. از  ۲۰۱۰ مرحله چهارم شروع می شود تا ۲۰۱۳ که فروپاشی حکومت های عرب های منطقه است. بنا داشتند که سوریه را که از ۲۰۰۷ کارش را شروع کردند، بنا داشتند که در این مرحله کارش را تمام کنند. اینکه هزار و ۴۰۰ گروه نظامی در سوریه جمع شده و بیش از ۱۰۰ هزار نیرو بیایند و تمام دست‌پرورده‌های وهابیت در طی ده ها سال در اروپا همه جمع شوند برای جنگ، برای این بود که قصدشان خیلی جدی بود. واقعا سوریه را برای فاز بعدی کارشان سوریه را لازم داشتند. اما دست غیبی نگذاشت اگر چه کافران اکراه داشتند و نمی پسندیدند. بنای بعدیشان این بود که از ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۶ خلافت اسلامی را در سرزمین های اسلامی تشکیل بدهند و جنگ با اسرائیل را شروع کنند. البته عوامشان اینگونه تصور می کردند. ما که ناظران بیرونی بودیم مطمئن بودیم که بالاخره بهانه ای را می گیرند و فاز عملیاتی با اسرائیل را ناموفق معرفی می کنند و کارهای دیگر را پیش می برند. یعنی سعی می کنند که خلافت اسلامی واحد را تشکیل بدهند که البته بخش اول گام را برداشتند. داعش را ابوبکر بغدادی به راه انداخت. ابوبکر بغدادی یکی از سرکردگان داعش را به سوریه فرستاد تا جبهه النصره را تشکیل بدهد. او هم که به سوریه رفت و رئیس شد با داعش یعنی با ابوبکر بغدادی در افتاد و با هم جنگیدند. اینها قرار بود که حکومت اسلامی عراق و شام را واحد تشکیل بدهند. همین قدر که با هم جنگیدند تعارض‌ها جدی‌تر شد. تا اینکه ایمن الظواهری رهبر کل القاعده وارد شد و هر چقدر هم که دستور داد اینها به حرفش گوش ندادند. به هر حال، خلافت اسلامی در سرزمین های اسلامی را اینها بنا داشتند که از ۲۰۱۳ شروع کنند تا ۲۰۱۶ انجامش بدهند. الان هم منصرف نشده اند. تلاش هایشان را ادامه می دهند. مرحله بعدی کارشان هم از ۲۰۱۷ تا ۲۰۲۰ پیروزی مسلمان ها بر همه مشرکین ادعا شده است و در ۲۰۲۰ هم خلافت جهانی اسلام را تاسیس کنند.

ایران در کجای این نقشه آنهاست؟

در ایران فعالیت هایشان به این صورت شروع شده است. در تمام دنیا مثلا در قفقاز، تاجیکستان، ازبکستان، ترکمنستان، قزاقستان و چچن اول می روند تعصب سازی می کنند بین اهل تسنن و دشمن تراشی می کنند در ذهن اهل تسنن نسبت به شیعه. چون این مناطق مناطقی است که شیعه در آن هست. شیعه و سنی با هم در آن زندگی می کنند. اینها اول می آیند با شهروندانی که با سنی ها زندگی می کنند، دشمن فرضی درست می کنند. درجه تعصب را بالا می برند. مرحله بعدی، شروع به مظلوم نمایی کردن است و بیان اینکه بایستی با کسانی که به مذهب ما توهین می کنند، مقابله کنیم. در مرحله بعدی، می گویند کسانی که زیارت کنند، توسل بجویند شفاعت بطلبند و تبرک بر قبور انجام دهند، اینها بدعت گذاشتن است و باید کشته شوند. در مرحله بعد، می گویند که هر کس که بدعت گذاران را بکشد، به بهشت می رود. و در جریان هستید که جواز ورود به بهشت را چاپ کرده بودند. یعنی اگر خودت را بترکانی یا انتحار کنی، فلان کار را انجام دهید با این برگه می روید به بهشت. یک جور مغفرت فروشی که مسیحیان سرزمین های شمالی و جنوبی بهشت را سند می زدند و می فروختند. همان کار و همان عوام فریبی را انجام می دادند. اما این که پرسیدید ایران در کجای این نقشه است؟ ایران در مراحل خیزش تعصب سازی دشمن سازی و بیان افق هایی که وهابی باید به آنجا برسد است. در تعصب سازی کاملا موفق عمل کردند. در دشمن سازی نسبتا موفق عمل کردند. در بیان افق هایی که باید در آینده دسترسی پیدا کنند، نسبتا موفق عمل کردند. می دانید که یک شبه یک فرد لائیک انتحاری نمی شود. بایستی ابتدائا به عقائد خودش جزم یافته و دلگرم شود. می‌گویم جزم نمی‌گوییم یقین. به خاطر اینکه یقین به باورهای حقانی اطلاق پیدا می کند. اینها جزم روانی پیدا می‌کند. بعد انگیزه اش را برای جهاد تحریک می کنند و بعد هم او را انتحاری می کنند تا خودش را به کشتن بدهد. این اتفاق فیزیکی نیست که با یک بحث فیزیکی اتفاق بیفتد. مثلا بگوییم کارخانه ایران خودرو خراسان روزی ۱۰ تا تولید می کند، ما دو شیفت کار می کنیم، روزی ۲۰ تا تولید کند. آنجا اصلا اینگونه اتفاقی نمی افتد. یک سیر فکری دارد که مثلا دو ماه طول می کشد و اصلا یک ماهه نمی توان به سرانجام رساند. به هر حال ایران در فتنه وهابیت جا دارد و جای بسیار مهمی هم دارد. ولی فعلا رشد وهابیت مثل رشد شجره خبیثه در زیر خاک است. فعلا شاخک هایش دیده نشده است و مواردی هم که دیده شد، در قالب آدم ها و مزدوران ناچیزی مثل عبدالمالک ریگی بوده است ولی تنه تنومندی از وهابیت به لحاظ عقیدتی و ایجاد انتحار و ایجاد ناامنی در ایران دیده نشده است.

از کی شروع کرده اند؟

با توجه به انقلاب اسلامی و اینکه حساسیت های روی ایران بیشتر از جاهای دیگر است و اینکه آمریکا تعارض با ایران را کلید زد و اسرائیل به شدت با ایران دشمنی پیدا کرد، با توجه به این مقولات در ایران خیلی پیش تر از این که نقشه راه خلافت جهان اسلامی را درست کنند، در ایران کار را شروع کردند. مرحله تعصب سازی را به جرات می توان گفت در ایران بیش از ۲۰ سال است که کلید خورده است. منتهی جامعه ایران، جامعه آزاد اندیشی است تعصب سازی در ایران مقداری سخت تر جواب می دهد تا در کشورهای عربی و عقب افتاده. اما اینها این فاز را انجام داده و به ثمر رسانده اند. اشتباه است اگر بگوییم فاز تعصب سازی در ایران اجرا نشده است.

بعد از تعصب سازی است که به مرحله انتحار می رسند؟ یعنی اینها تعصب سازی می کنند که چه کنند؟ انتحار انجام دهند یا تصرف کنند؟

اگر هیچ مانعی نبود، آنها در ایران در حد چند میلیون نفر یارگیری کرده و آنها را متعصب کرده و بعد از ایجاد تعصب، دشمن سازی از شیعه کرده و بعد از آن افق ها را نشان داده و وارد فاز درگیری می شدند ولی موانع زیادی داشتند . بر فرض اگر در کشورهای دیگر بتوانند ۲ میلیون نفر را جمع کنند، تقریبا یک میلیون و ۷۰۰ هزار نفرشان به فاز چهارم می رسند. اما چون موانع فراوانی به لحاظ فرهنگی در ایران وجود داشت، نتوانستند با سرعت پیش بروند.

مهمترین موانع: یک مانع مقابله علمای شیعه و حوزه های علمیه بود، مانع دوم آزاد اندیشی و آزاد فکری بخشی از اهل تسنن بود. مانع سوم تیزهوشی برخی از مسئولین در برخوردهای مقطعی بود و مانع چهارم که به نظر من مهم تر از همه است، انزجار عمومی جامعه ایرانی از خشونت و آدم کشی و سربریدن و بربریت است. یعنی وقتی ریگی جاده را بسته و مردم را سر می برید و تیرباران می کرد، این به جای اینکه مردم را جذب کند، آنها را در اذهان مردم منفور می کرد. جامعه ایران مثل برخی از کشورهای عربی ترسو نیست و به استقبال خطر می رود و آزاد اندیش تر است و…) لذا می توانیم بگوییم که اینها اگر ۲ میلیون نفر را بتوانند جذب کنند نهایتا شاید بتوانند ۱۰ هزار نفر را به انتها برسانند که البته همین مقدار هم خیلی زیاد است و می تواند ناامنی های زیادی را به وجود بیاورد.

حرکت عبدالمالک و این گروهک ها چقدر بر پایه عقیده بود یعنی بیشتر بر پایه عقیده بود یا عملیاتی؟

اصلا تا کار عقیدتی نباشد، کار عملیاتی جواب نمی دهد. مگر اینکه کار بی خطر و پرسودی باشد.

یعنی ریگی آدم با سواد بود در اینها، از لحاظ مسائل خودشان؟

ریگی فرد کم سوادی بود که متعصب شد. اگر باسواد بود متعصب نمی شد. یک آدم کم سواد ولی متعصب. متعصب بودن را در ریگی درست کردند. بعد از اینکه متعصب شد، دشمن سازی هم برای او کردند و بعد از آن، افکار تکفیری یعنی آن افق فکری وهابیت را بر او القا کردند. اینها به خاطر ضعف فکری ریگی بود که اتفاق افتاد. بعد از این مرحله، ریگی را وارد فاز اجرایی کردند. تا اینجا ریگی نفهمیده و مخلصانه در حال کار بود. تا اینجا که ناتو به سراغش آمد. و بعد استکبار از او سو استفاده کرد. وهابیت یک حماقت گسترده است که خائنین نیز خوب از آن حماقت استفاده کرده و دشمنان خوب از آن استفاده می کنند. و الا با گرفتن پول کسی حاضر نمی شود که خودش را به کشتن بدهد. کسی که سردار شوشتری و ۳۵ تن از سرداران ما را در سرباز به شهادت رساند. چه کسی بود؟ کسی که شش ماه قبلش، در خیابان های زابل تریاک می کشید. با دادن میلیاردها تومن هم نمی توان فردی را مجبور کرد که خود را بکشد. چون اگر قرار است پولی بگیرد، برای خودش می گیرد. بنابراین وهابیت با شبهه در حال کار است و با ایجاد انحراف عقیدتی در آدم های ضعیف الفکر و کم سواد. اینها می آیند انسان های متفکر را هم از ما می گیرند. مثلا  شیخ الاسلام یک سنی عالم بود و یک سنی عالم هرگز وهابی نمی شود. لذا تنها راه مقابله با این سنی عالم این بود که او را حذفش کنند. جنگی زهی امام جمعه سرباز هم به همین صورت. یک سنی عالم بود. سنی عالم بود که او را متقاعد کرد چون علم داشت. یعنی چشمش بسته نبود که هر طرف که وهابیت بخواهد او را بکشاند. لذا تنها راه  رها شدن از اشکالات این شخصیت این بود که او را بکشند.

پس این سیر تطور ریگی سریع انجام شده بود؟ یا نه؟

بستگی دارد به این که به لحاظ تعصب در کجا قرار گرفته باشد. اگر او آدم متعصب باشد، سریع تر می تواند انتحاری شود. اما اگر آدمی لائیک باشید تا بیاید معتقد بشود و ملتزم بشود و بعد متعصب شوی، زمان بیشتری را می طلبد. بستگی به این دارد که به لحاظ فکری در کدام موقعیت قرار داشته باشی.

در حال حاضر، چقدر فکر می کنید که گروهک های جدیدی چون ریگی در کشور ایجاد شود؟

به نظر من شجره های خبیث بسیاری در زیر خاک رشد کرده و تا سطح خاک رسیده اند و در آینده نه چندان دور، از خاک بیرون بیایند. این شجره های خبیثه را نمی شود نشست تا وقتی که از خاک بیرون آمدند، با قیچی زد، بلکه باید در همان بذرشان خشکاند.






دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


+ 8 = 15