داستان حسّان مبلّغ زمان امام علی (ع) که در آخر دشمن علی (ع) شد.

نراقی در معراج السعاده بیان رسا و مستوفاتی در باب غرور دارد، ضمن اینکه غرور را منشأ اکثر آفات و شرور دانسته آن را مخصوص یک طایفه نمی داند، بلکه معتقد است طوائف بسیاری از کفره فجره گرفته تا عُبّاد و زُهّاد و اهل علم و ریاضات دچار غرور می شوند. او همه را منحصر در هشت طائفه نموده  و می گوید؛ طائفه نخست: کفارند و با وجودی که کفر بیّن الغّی است، اما بیش تر کفار بوسیله اوهام مغرور شدند. طائفه دوم: اهل فسق و فجورند که معاصی و شهوات آنان را فریب داده است. طائفه سوم: اهل علمند با وجودی که علم نور است، ولی آنان از ظلمات خارج نمی شوند. طائفه چهارم: واعظانند، طائفه پنجم: اهل عبادتند، طائفه ششم، اهل تصوّفند که مغرورین ایشان از همه طوائف بیش تر است، طائفه هفتم، سلاطین حاکمانند و طائفه هشتم اغنیا و مال دارنند.

در این مقاله، آنچه مد نظر ماست همان طائفه چهارم است که برخی واعظان و منبری ها و مداحان واهل رسانه هستند.

در این مقاله ما نمونه هایی از مبلّغان و سخنورانی که به علم و فن خود مغرور گشته و بعضاً تیشه به ریشه خود و دین مبین اسلام زده اند، اشاره می کنیم؛ ولی پیش از ورود به مصادیق، چند جمله از کلام مرحوم نراقی را می آوریم.

«گروهی از احوال نفس و صفات آن از خوف و و رجاء و توکل و رضا و صبر و شکر و غیره، این ها سخن می گویند و چنان پندارند که به گفتن این ها و خواندن خلق به این ها خود نیز متّصف به این ها می گردد و حال آنکه در آن صفات از پایه ادنای عامّی ترقّی ننموده است. … گروهی دیگر خود را مشغول قصه خوانی و نقّالی ساخته و گزاف و طاعاتی چند پرداخته سعی در تحصیل قصه های غریبه و احادیث عجیبه می نماید و همیشه طالب آنند که مستمعان صداها به گریه بلند کنند و صیحه ها بکشند و بر سر و صورت خود بزنند و از انواع این امور لذّت می برند و بسی باشد که احادیث کاذبه جعل کنند و قصه های دروغ بر هم بافند از برای رقّت عوام، شکی نیست که امثال این اشخاص شیاطین انند و خود گمراه و مرده ای را نیز گمراه می کنند.»[۱]

توانمندی های مبلّغ

پاره ای از نعمت های خدادادی مانند جمال، زیبایی اندام، حسب و نسب فخرآور و… غرورانگیزند؛ با آنکه صاحبان آن ها هیچ نقشی در بوجود آوردن این نعمت ها نداشته اند. فضائل اخلاقی و محاسن هنری که به سبب تمرین یا تحصیل پدید می آید نیز غرور انگیز است و دانشمندان، هنرمندان و… بیش تر در معرض این آفت اخلاقی اند. ساحت بیان و سخنوری هم میدانی عجیب لغزنده است؛ به گونه ای که رسول مکرّم اسلام (صلی الله علیه وآله) در بزرگی و خطر کلام و سخنوری می فرمایند: «إِنَّ مِنَ الْبَیَانِ لَسِحْراً».[۲] اینکه پیامبر اعظم (صلی الله علیه وآله) اثر برخی سخنوری ها را مثل سحر و جادو دانستند، می تواند در مدح و ستایش سخن باشد؛ چنان که می تواند در ذمّ و نکوهش سخنوری باشد. سحر هم دو وجه دارد: وجهی قابل ستایش که گاهی استعمال و تعلیم سحر و جادو را واجب می کند؛ مثل زمانی که بخواهیم سحر ساحران را ابطال کنیم و گاهی حرام است و وجه مذمومی دارد و آن جایی است که برای ایذاء و مزاحمت به کار می رود.  کلام سحرگونه نیز همین گونه است تا بیان سحرآمیز در کجا به کار آید و زبان جادویی در کام چه کسی باشد.

با نگاهی اجمالی به تاریخ اسلام در می یابیم که مدعیان پیامبری و مؤسسان نحله ها و شعبه های مذهبی و انحرافی، همه یا قریب به اتفاقشان از میان سخنوران، خطیبان و شاعران برآمده اند. از عبدالکریم بن ابی العوجاء ـ که مروّج و مؤسّس زنادقه در اسلام است ـ تا عبدالکریم سروش ـ که مدعی است باید جلد دوم قرآن را نوشت ـ همگی از فنّ خطابه و سخنوری سود جسته و می جویند. از ابن مقفّع، متنبّی، و ابوالعلا معری تا احمد کسروی، ابراهیم  پورداوود و سروش، همگی شاعر یا خطیب یا نویسنده ای توانایند. آشکار است که حربه سخنوری، تیز و برنده است. خصوصاً اگر به مبادی تقدّسی هم متصل بشود. کار خطیبِ چیره دست و سخنران یا دانشمند بلیغ اگر به زینت دین و مذهب آراسته شود، به راستی اعجاب آور و غرور برانگیز است. این مهارت ها چون شمشیری برنده است که می تواند او و جامعه را به اوج عزت رساند یا به حضیض ذلت کشاند.

آیا نمونه ای از یک مبلّغ موفق می شناسید که دو نقش در تاریخ ایفا کند و و در هر دو نقش، ممتاز باشد؟ حسان بن ثابت بزرگ ترین مبلّغ دینی است که به نص روایات، تبلیغ او به تأیید روح القدس و جبرئیل رسیده است؛ چنان که پیامبر بزرگ اسلام (صلی الله علیه وآله) می فرماید:  «لَا تَزَالُ یَا حَسَّانُ مُؤَیَّداً بِرُوحِ الْقُدُسِ مَا نَصَرْتَنَا بِلِسَانِک؛[۳] ای حسّان پیوسته جبرئیل،  تو را امداد و تأیید می کند تا زمانی که ما را با زبانت یاری می کنی.» تاریخ اسلام، گواه صدق این روایت است؛ حسّان، مبلّغی بوده که هر جا تاریخ، به شرح و بسط نیازی داشته یا شاهد صادقی می طلبیده است، با زبان گویا و اشعار زیبا، حقایق را بانگ زده است. کدام مبلّغ زمان شناس می تواند در حساس ترین برهه تاریخ، یعنی روز اکمال دین و اتمام نعمت، برخیزد و با بلیغ ترین وجهی بگوید که مولا به معنای امام و هدایت کننده است، نه چیز دیگری؛ ملاحظه بفرمایید که چه زیبا تبلیغ می کند؛ به این صورت که در مقابل جمعیت به رسو ل خدا (صلی الله علیه وآله) می گوید: اجازه بفرما برای علی شعری بگویم.

حضرت اجازه می دهد و حسان می گوید:

یُنَادِیهِمْ یَوْمَ الْغَدِیرِ نَبِیُّهُمْ

بِخُمٍّ وَ أَکْرِمْ بِالنَّبِیِّ مُنَادِیاً

فَقَالَ لَهُ قُمْ یَا عَلِیُّ فَإِنَّنِی

رَضِیتُکَ مِنْ بَعْدِی إِمَاماً وَ هَادِیا

هُنَاکَ دَعَا اللهُمَّ وَالِ وَلِیَّهُ

وَ کُنْ للذِی عَادَى عَلِیّاً مُعَادِیا[۴]

یعنی پیامبر در روز غدیر ندا داد و فرمود: ای علی! برخیز که رضایت دارم پس از من،  تو امام و هدایت کننده امت باشی. اینجا بود که پیامبر (صلی الله علیه وآله) دعا کرد و فرمود: خدایا هر کسی علی را دوست بدارد او را دوست بدار و هر کسی او را دشمن داشته، دشمن بدار.

حسان بن ثابت دقیقاً در جایی پیام خویش را ابلاغ کرد که تاریخ، سخت بدان نیازمند بود. وی به این اکتفا نکرد و در موقعیتی حساس، پیامبر (صلی الله علیه وآله) و امام علی (علیه السلام) و ولایت او را تأیید کرد. همچنین هنگام نزول آیه ولایت و ابلاغ آن از جانب پیامبر بزرگ اسلام (صلی الله علیه وآله) حسّان، شعری را در این باره انشاء کرد که در تاریخ ماندگار شد:

أَبَا حَسَنٍ تَفْدِیکَ نَفْسِی وَ مُهْجَتِی

وَ کُلُّ بَطِی ءٍ فِی الْهُدَى وَ مُسَارِعٍ

فَأَنْتَ الَّذِی أَعْطَیْتَ إِذْ کُنْتَ رَاکِعاً

فَدَتْکَ نُفُوسُ الْقَوْمِ یَا خَیْرَ رَاکِع [۵]

یعنی: ای ابا حسن! جان و دلم به فدایت و جان هر مسلمان تازه وارد و قدیمی فدایت باد! تو کسی هستی که در رکوع، عطا و بخشش کردی. جان مسلمانان به فدای تو باد، ای بهترین رکوع کننده!

هرمحقق دقیق و مورخ خبیری، هنگامی که حسان آیه:”إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ هُمْ راکِعُونَ”؛[۶] را تفسیر می کند درک می کند که گویاترین و متقن ترین سندی که بر ولایت امام علی (علیه السلام) دلالت دارد از حسان بن ثابت است. آری بزرگیِ کار وی، علاوه بر زیبایی اشعارش، به هنگام بودن آنها است. او در واقعه خیبر، خندق و دیگر مواقعِ نیاز، به خوبی وارد شد و تبلیغ حق را به سرانجام رسانید.

ریزش حسان

پایان این شاعر و مبلّغ بزرگ چه شد؟! صد افسوس که حسّان بن ثابت بر عهد ولایت امام علی (علیه السلام) ثابت نماند و در روز بیعت با امام علی (علیه السلام) عثمانی شد. وی نه تنها با حضرت امیر (علیه السلام) بیعت نکرد؛ بلکه اشعاری بر زبان آورد که طی آن، عثمان را عابدی مظلوم، خواند و خونش را از حضرت امیر مطالبه کرد.

غرور سخنوری، سراغ این سخن سرای بزرگ آمد و چنان او را زمین کوب کرد که قطب عالم امکان، شکایت او را به محضر خدای تعالی برد و در روز نخست خلافت، او را در کنار پسر عمر بن خطاب و سعد ابی وقاص قرار داد و از ظلم آنان به خدا شکوه کرد: «وَ ایْمُ اللهِ لَأَنْصَفَنَّ لِلْخَصْمِ وَ لَأُنْصِفَنَّ لِلْمَظْلُومِ وَ قَدْ بَلَغَنِی عَنْ سَعْدٍ وَ ابْنِ مَسْلَمَهَ وَ أُسَامَهَ وَ عَبْدِ اللهِ وَ حَسَّانَ بْنِ ثَابِتٍ أُمُورٌ کَرِهْتُهَا وَ الْحَقُّ بَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ[۷] سوگند به خدا حق را از دشمن می گیرم و حق مظلوم را می پردازم. از سعد و ابن مسلمه و عبدالله عمر و حسّان گزارش های نامطلوبی دریافت کرده ام که خدا بین من و ایشان حاکم باشد.

غرور کسی که، به جبرئیل امین مؤید بود، وی را در کنار عبدالله عمر و سعد بن ابی وقاص قرار داد.

در آموزه های عبرت انگیز برای هر اندیشمندی این است که می بیند در هنگامه های فتنه انگیز پای برخی از منادیان دینی می لغزد. همین جناب حسّان بن ثابت شاعر توانا و مبلّغ موفق در جریان فتنه قتل عثمان، خود را باخت.

این گونه لغزش ها نظایر بسیاری دارد؛ مثلاً در فتنه مشروطیت برخی روحانیان، غفلت کردند و چنان خود را باختند که گویا دوره اسلامی بسر آمده است. اگر نیم نگاهی به صحنه های تاریخی دوره مشروطیت بیندازید خواهید یافت که چند تن از واعظان و خطیبان نامدار آن دوران، مردم را از شریعت می ماندند و به سوی فرنگ سوق می دادند.

سید جمال الدین واعظ اصفهانی از همین گروه است که عاقبت، جان خود را نیز بر سر مشروطه غیر مشروعه گذاشت.[۸]

او در مسجد و بر بالای منبر می گفت: مردم از قرآن چه می فهمند؛ مردم باید رمان بخوانند که بفهمند اروپا به کجا رسیده است. او افکارش را در اوج جنبش آزادی خواهانه مردم، در روزنامه ای به نام «الجمال» منتشر می کرد. این فرد، افکار این انجمن های سرّی (فراماسون) را روی منبر بیان می کند و می گوید: «بعد از حکمای هند، اهل اروپا و فرنگستان از آنجایی که همه چیز را به درجه کمال رساندند، در این قسم کتب و تألیفات زیادی دارند من دیگر نمی دانم این اروپاییان کارشان بالاتر از این ها هم هست یا خیر؟ مثلاً ما خیال می کردیم تلگراف، فوق علوم است که انسان اینجا دست بزند و پاریس، صدای او شنیده شود. بعد دیدیم که بالاتر از آن هم هست تلفن که اینجا حرف می زنی و عین حرف تو در قزوین مثلاً شنیده می شود. بعد دیدیم خیر بالاتر از این هم هست، تلگراف بی سیم، که از اینجا تو حرف می زنی، لندن معلوم می شود. نه سیمی در کار است، نه ستونی نه مرغی می پرد، نه بادی می آید، ایها الناس! این ها از کجا می آیند؟ من می دانم از علم، علم، علم، و آن در مملکت ما نیست، نیست، نیست، امّا یک علم در مملکت ما ترقی دارد، می دانید آن علم چیست؟ علم حرام زادگی!»[۹]

او پیوسته مسلمانان را تحقیر و استعمارگران را تعظیم و مردم را به رمان خواندن دعوت می کرد. او پا را از این فراتر نهاده، آشکارا می گفت: «اصول دین، مساوات، مشاورت، عدالت و ترقیات است.» جمال الدین واعظ چنان روی از دین برتافته و در ترویج بی دینی توسن می راند که شیخ شهید فضل الله نوری، او را «جمال زندیق» می گفت و احمد کسروی درباره او می گفت: «سید جمال واعظ علی رغم رخت و لباس آخوندی، به دین اسلام و مؤسس آن هیچ اعتقادی نداشت.»[۱۰]

غرض از بیان اینها مرور تاریخ نیست؛ بلکه توشه بر گرفتن و از خیره سری دست برداشتن است. راستی واعظ اصفهانی از ابتدا با نیّت و غرض آلوده در کسوت روحانیت درآمده بود؟ خیر؛ بلکه آنچه او را مغرور کرد، تشویق و ترغیب چاپلوسان بود.

اگر جمال الدین واعظ اندکی فراغت فکری پیدا می کرد می دانست نهی و تحذیر جناب شیخ فضل الله و دیگر دوستان روحانی اش از صداقت و آگاهی است و تحریک و تشویق غربگرایان از باب دشمنی است نه از دوست داشتن. چه زیبا امیر المؤمنین (علیه السلام) می فرماید: «صَدِیقُکَ مَنْ نَهَاکَ وَ عَدُوِّکَ مَنْ اَغْرَاکَ؛[۱۱] دوست تو کسی است که تو را نهی کرده است و دشمن تو کسی است که تو را به غرور می اندازد.»

این از کلیدهای اساسی در تبلیغ است. باید نویسنده و گوینده از احسنت و تشویق به وجد و غرور نیفتد و از انتقاد و ایراد دلگیر نشود که بسیاری از لغزش های ما را منتقدان ناصح می بینند؛ در حالی که ما غافلیم.

نداشتن بصیرت سیاسی و تکیه بر تبلیغات کفّار و منافقان و فریب خوردگان زمینه ریزش و لغزش شاعران، خبرنگاران، هنرمندان، مبلغان و حتی عالمان دین را فراهم می آورد.

خطیب، مدّاح و مبلغی که می گوید من نوکر امام حسینم، یا آن روحانی که خویش را سرباز امام زمان (عج) می نامد یا فقیهی که خود را خادم شریعت محمدی می داند باید بیش تر مواظب باشد که نفس و شیطان بر او مسلط نشود.

اسلام این پیروانش را بالا می برد و به قلّه عزّت می رساند و می فرماید: ”وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ”؛[۱۲] «خود را مبازید و اندوهگین نباشید که شما والا و برترید اگر از مؤمنانید.» با این حال، به هیچ فرد و گروهی برگه برائت از آتش و جهنم و تضمین بهشت را نداده است؛ حتی به پیشوایان معصوم می فرماید: “قُلْ ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ ما أَدْری ما یُفْعَلُ بی  وَ لا بِکُم”؛[۱۳] «ای پیامبر! بگو من بدعتی در پیامبری نیستم و نمی دانم با من و شما چه خواهند کرد.»

وقتی خدای تعالی به پیامبر بزرگ اسلام (صلی الله علیه وآله) که پیام آور اسلام است تضمین نمی دهد، چرا ما خود را دارای ضمانت بدانیم و مغرور شویم؟!

غرور و خود فریبی هم علّت و سبب دارد. سبب غرور منبری و خطیب چیست؟ اگر منبری با یک چشم به روایت و آموزه های دینی بنگرد، هرگز تمام حقیقت را نخواهد دید، و سراب را آب زلالی می پندارد و دائماً به آن دلخوش می کند و آسوده خواهد خوابید، شما به این روایت توجه کنید که چه بسا وسوسه انگیز باشد.

از پیشوایان معصوم (علیهم السلام) نقل شده است: «مَنْ بَکَى أوْ أبْکَى غَیْرَهُ وَ لَوْ وَاحِداً ضَمِنَّا لَهُ عَلَى اللهِ الْجَنَّهِ؛[۱۴] کسی که [در مصیبت امام حسین (علیه السلام)]  بگرید یا دیگران را بگریاند، گرچه یک نفر باشد برایش نزد خدا بهشت را ضمانت می کنیم.»

آیا یک منبری که سال ها دل ها را متوجه امام حسین (علیه السلام) نموده است حق دارد با این تضمین، خاطر جمع باشد؟! چرا نباشد؟! امام رضا (علیه السلام) به دِعْبَل خزاعی آن مبلّغ شهیر می فرماید: «یَا دِعْبِلُ مَنْ بَکَی عَلَی مُصَابِنَا وَ لَوْ وَاحِداً کَانَ اَجْرُهُ عَلَی اللهِ … دِعْبِلُ مَنْ بَکَى عَلَى مُصَابِ جَدِّیَ الْحُسَیْنِ غَفَرَ اللهُ لَهُ ذُنُوبَه  ….»[۱۵]

این گونه روایات بسیارند و در عین اینکه حق و صحیح اند؛  اما تمام حقیقت نیستند. این گونه روایات مانند اطلاقات فقهی هستند که باید مخصّص آن ها را یافت و تخصیص را هم باید همیشه یادآور شد تا باعث فریب گوینده یا گمراهی شنونده نشود؛ مثلاً درباره همین موضوع در روایت معتبری آمده است که رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود: «إِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ حَرَارَهً فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لَا تَبْرُدُ أَبَدا؛[۱۶] در دلهای مؤمنان از شهادت امام حسین (علیه السلام) حرارتی هست که هیچ گاه سرد نمی شود.»

همین حرارت در دل دعبل خزاعی هست که می گوید: من هفتاد سال، دار خود را بر دوش حمل می کردم. آن حرارت و ماسه آتشینی که در قلب این مؤمن خدایی بود دهها سال، او را مبلّغ اهل بیت (علیهم السلام)  کرده بود. دعبل با سرودن اشعار و مراثی حماسی، نگذاشت مشعل عاشورا در میان هیاهوی تاریخ خاموش شود. دعبل با وجودی که می دانست گریه و گریاندن برای امام حسین (علیه السلام) ضامن بهشتی شدن و غفران است؛ امّا آن حرارتی که از قتل امام حسین (علیه السلام) در دل او زبانه می کشید نمی گذاشت آرامش داشته باشد.

پس قید« مَنْبَکَیاَوْأَبْکَی فَلَهُ الْجَنَّه» همان حرارت و حماسه است که اگر ایجاد نشود گریستن و گریاندن هم مفید نیست. راستی اگر «بکی و ابکی»  مطلق بود اول کسی که بر غربت و مظلومیت امام حسین (علیه السلام) گریه کرد، عمر سعد ملعون است؛ آنجا که امام حسین (علیه السلام) تنها در گودال بود حضرت زینب (علیها السلام) به شتاب آمد و به عمر سعد رو کرد و فرمود: «یابن سعد: أ یقتل ابوعبدالله و أنت تنظُر؛

ای پسر سعد! ابا عبد الله را می کشند و تو نظاره می کنی؟!» مقاتل نوشته اند که عمر سعد گریه اش گرفت و روی خود را برگرداند و اشک هایش را پاک کرد. گریه یزید در حضور اهل بیت (علیهم السلام) و گریه مروان حکم در مدینه هنگام نوحه سرایی ام البنین در تواریخ بسیار آمده است.

هیچ بُعدی نیز ندارد و حقیقتاً برای غربت و مظلومیّت امام حسین (علیه السلام) گریه کرده اند؛ امّا گریه آنها از روی عواطف است و حماسه و حرارتی در قلب ایجاد نمی کند؛ چون واردات قلبی، گاهی، آن اندیشه و عقیده، ماندگار یا غیر ماندگار است؛ یک حال خوشی است که می آید و زود هم می رود. اشکالی ندارد که دشمنان هم گاهی از حالت رحمانی برخوردار باشند. به هر حال، مبلّغ، نه خود را فریب دهد، نه دیگران را.

آیا ممکن است کسی سال ها خدمتکار و نوکر در خانه امام حسین (علیه السلام) و اهل بیت (علیهم السلام) باشد و او را شفاعت نکرده گمراه رها کنند؟! آری، نمونه های بسیاری از منبریها و مداحان اهل بیت (علیهم السلام) وجود دارند که بعد از سالها تبلیغ اسلام، راه را کج کردند و علیه اهل بیت (علیهم السلام) شعار دادند. یکی از آنها «ابراهیم پور داوود» استاد دانشگاه تهران بود. او یکی از طلابِ معروف گیلان و رشت بود که سالهای جوانی اش در مرثیه سرایی و سرودن اشعار عالی شهرت داشت. خانواده  وی از اینکه نوحه ها و مداحی های او در رشت و گیلان، دهان به دهان می چرخید، به خود می بالیدند؛  ولی او با سفر به تهران و سپس خارج از کشور، نه تنها همه گذشته خود را کنار گذارد؛  بلکه از مروّجان بسیار فعال زرتشتی گری و باستان گرایی صرف شد تا جایی که به یکی از عوامل اصلی ایجاد شبهات در اسلام تبدیل گشت.

مرحوم شهید آیت الله مطهری کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران را عمدتاً در پاسخ به شبهه پراکنی های او نگاشت. او از اینکه در ایام جوانی به دروس حوزوی مخصوصاً ادبیات عرب مشغول بوده است به سختی افسوس می خورد و می نویسد: «بهترین وقت تحصیل من به رایگان از دست رفت و سال های جوانی در سر هیچ باخته شد. جامع المقدمات، الفیّه ابن مالک، مغنی اللبیب، مطول، … اینها چه خویشاوندی با زبان بومی و مادری یک جوان ایرانی دارد؟!… .»[۱۷]

او دیوان شعری دارد که بسیار کوشیده است تا لغات و اسامی عربی در آن به کار نرود. وی اشعارش را که در وصف اهل بیت (علیهم السلام) و مرثیه امام حسین (علیه السلام) سروده بود سوزانده و در این باره گفته است: «چون اشعار رشت بیش تر در ماتم و سوگواری بود نخواستم که از قرائت آنها در این دیوان، دل کسی شکسته شود و سیل سرشک از دیدگان مردم جاری نموده واقعه طوفان نوح را تجدید کنم.»[۱۸]

آری کسی که مراثی و مدایح او دهان به دهان می گشت و شور و حال انجمن ها و مجالس عزاداری بود،  به ترویج و تبلیغ زرتشتی روی آورد. آیا بکا،  ابکاء وتبلیغ امثال پور داوود، حقیقی نبوده است؟ آری؛ ولی شور حسینی در دل او «حال» بود،  نه «مقام». آیا امثال حسّان بن ثابت و پور داوود هیچ خدمتی به دین نکرده اند؟ آری؛ اتفاقاً دین از آنها بسیار متنفع شد؛ ولی خود گوینده و مبلّغ، زیان برد و تمام اندوخته ها را حبط کرد. چگونه ممکن است کسی خود به دین اسلام ملتزم نباشد؛ ولی به آن خدمتی بکند؟ در پاسخ می گوییم: ای بسا فاسق و فاجری که به دین، خدمات فراوانی کرده است؛ چنان که پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله) می فرماید: «إِنَّ اللهَ لَیُؤَیِّدُ هَذَا الدِّینِ بِالرَّجُلِ الْفَاجِرِ؛[۱۹] همانا خدای تعالی این دین را به وسیله مردی فاجر (عصیانگر) تأیید می کند.» چرا این گونه نباشد در حالی که تمامی وجود، لشکر خداست: “وَ للهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ کانَ اللهُ عَزیزاً حَکیماً”؛[۲۰] «برای خدا است لشکرهای آسمان و زمین و خداوند شکست  ناپذیر و حکیم است.» پس هوشیار باشیم که مبادا خدمات فراوان ما به اسلام یکباره از دست برود و ما بی جهت مغرور و مشعوف باشیم.






دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


9 + 3 =