قضا و قدر از نگاه امام علی علیه‌السلام

  هرچه زمان پیش مى‏رفت مسأله قضا و قدر عمق بیشتر پیدا مى‏کرد و جزء ضروریات دین اسلام شمرده مى‏شد. حتى در رساله‏ هاى کوچک که احمد بن حنبل و …

حضرت آیت‌الله سبحانی در نوشتاری قضا و قدر و سئوالات مربوط به آن را از نگاه حضرت امیرمومنان علی(ع) تشریح کرده‌اند.

 متن نوشتار این مرجع تقلید به شرح ذیل است.

در میان مشرکان مکه و اکثر نقاط شبه‏جزیره، اندیشه جبر، اختیار و این‏که آیا انسان در کارهاى خود مختار است یا مجبور، کمتر مطرح بود، زیرا اندیشیدن در مورد شیوه کار انسان، که آیا رنگ اختیار دارد یا جبر، از آنِ محیط‌هاى علمى و فلسفى است که براى این نوع بحث‏ها انگیزه دارند، اما در محیط‌هاى یادشده چنین انگیزه‏اى در میان اکثریت آن‏ها وجود نداشت. تنها اقلیتى از آنان شرک خود را از طریق مشیت الهى توجیه مى‏کردند که وحى الهى آن را از آن‏ها چنین نقل مى‏کند:

«سَیَقولُ الّذین أشْرَکوا لو شاء اللَّهُ ما أشْرَکنا و لا آباؤنا…(۱)».

 کسانى که شرک ورزیدند، خواهند گفت که اگر خدا مى‏خواست، نه ما و نه نیاکانمان شرک نمى‏ورزیدیم…..

 و در آیه دیگر، برخى از گناهان را از این راه توجیه مى‏نمودند چنان که مى‏فرماید:

«و إذا فَعَلوا فاحِشَهً قالوا وَجَدْنا علیها آباءَنا و اللَّه أمَرَنا بِها قل إنَّ اللَّهَ لا یَأمُرُ بِالفَحْشاءِ أتَقولونَ على اللَّه ما لا تعلمونَ(۲)».

آنگاه که عمل زشتى انجام مى‏دهند، مى‏گویند پدران ما نیز چنین بودند و خدا نیز به آن امر کرده است، بگو خدا هرگز به کار زشت فرمان نمى‏دهد، آیا چیزى را که نمى‏دانید به خدا نسبت مى‏دهید؟

  معاویه بن ابى‏سفیان براى توجیه خلافت فرزند خود -یزید- به قضا و قدر تمسک مى‏جست و مى‏گفت: خلافت او تقدیر الهى است

اما این نوع توجیه‏ها فراگیر نبود، بلکه تنها در میان برخى از آن‏ها جوانه مى‏زد، ولى پس از رحلت پیامبر گرامى(ص) و مهاجرت احبار یهود به مدینه و نقاط دیگر، دو مسأله که از خصایص آیین احبار یهود است، مطرح گردید:

۱٫تشبیه یا تنزیه.

۲٫جبر یا اختیار.

بازیگران اصلى این نوع مسایل »کعب الأحبار« و امثال او بودند و متأسفانه گروهى از مسلمانان از روى خوشبینى، اندیشه‏هاى آنان را اسلامى تلقى کرده و آن‏ها را در میان مردم رواج دادند.

غالباً خلفا و زمام‌داران وقت، نسبت به این مسایل آگاهى نداشتند و در موقع سؤال، با آن‏ها با خشونت رفتار مى‏کردند. اینک یک نمونه:

  عبداللَّه بن عمر نقل مى‏کند: مردى نزد ابوبکر رفت و گفت: آیا عمل جنسىِ زشت به تقدیر خداست؟ ابوبکر در پاسخ گفت: بلى. از آن‏جا که سؤال‏کننده آن را برخلاف فطرت تلقى کرد بار دیگر سؤال کرد و گفت: آیا صحیح است که خدا چیزى را براى من مقدر سازد آن‏گاه مرا به خاطر آن کیفر دهد؟

ابوبکر سخت فروماند و ناراحت شد و با خشونت گفت: اى فرزند زن بدبو! اگر کسى در این مجلس بود، فرمان مى‏دادم بینى تو را بشکند و خرد کند(۳)!

تقدیر؛ به این معنى که هر نوع اختیار را از انسان سلب کند، با تکلیف و بعداً هم کیفر سازگار نیست. اما چه مى‏توان کرد؟ تبلیغات یهود مسأله را آن‏چنان جا انداخته بود که هیچ‏کس نمى‏توانست تقدیر الهى را به همین معنا انکار کند. هرچه زمان پیش مى‏رفت، مسأله قضا و قدر، مساوى با جبر و سلب اختیار در میان مسلمانان گسترش پیدا مى‏کرد و جزء عقاید اسلامى به‏شمار مى‏رفت و نظام اموى بسیارى از کارهاى زشت وخلاف عدل را از این راه توجیه مى‏کرد؛ مثلاً معاویه بن ابى‏سفیان براى توجیه خلافت فرزند خود -یزید- به قضا و قدر تمسک مى‏جست و مى‏گفت: خلافت او تقدیر الهى است(۴).

 حتى هنگامى که عمر بن سعد مورد بازخواست قرار گرفت و بزرگان اسلام او را بر قتل سبط پیامبر نکوهش کردند، او در پاسخ گفت: من با پسر عموى خود حسین‏علیه السلام اتمام حجت کردم ولى او سخن مرا نپذیرفت و آن‏چه نباید بشود شد و این کارها از جانب خدا مقدر شده است(۵).

 هرچه زمان پیش مى‏رفت مسأله قضا و قدر عمق بیشتر پیدا مى‏کرد و جزء ضروریات دین اسلام شمرده مى‏شد. حتى در رساله‏هاى کوچک که احمد بن حنبل و شیخ طحاوى نوشته‏اند، قضا و قدر جزء اصول دین به‏شمار رفته است؛ مثلاً احمد بن حنبل چنین مى‏نویسد:

«خدا درباره بندگانش فرمان داده و از آن نمى‏توانند تجاوز بکنند. آنان به سوى آن تقدیرى که براى آن آفریده شده‏اند روانه هستند».

سپس مى‏گوید:

«زنا و دزدى و مى‏خوارگى و کشتن و خوردن مال مردم و همه گناهان با تقدیر الهى صورت مى‏گیرد و هیچ کس در این مورد حجتى در برابر خدا ندارد بلکه حجت، از آنِ اوست(۶)».

در چنین گیر و دار و طوفان پیامدهاى مسأله قضا و قدر، امیرمؤمنان قد برافراشت و در عین تأیید اعتقاد به قضا و قدر، هر نوع پیامد بد را از آن بر طرف کرد، اما با بیان‏هاى گوناگون.

* نهى از اندیشیدن به قضا و قدر

امیرمؤمنان درباره قضا و قدر در حد توانِ پرسش‌گران به بحث و مناظره مى‏پرداخت و تا استعداد طرف را نمى‏سنجید، لب به سخن نمى‏گشود؛ مثلاً در موردى، طرف تصوّر مى‏کرد که اعتقاد به قضا و قدر با عدل الهى و اختیار انسان سازگار نیست و این مطلب را با آن حضرت در میان نهاد. امام(ع) در پاسخ او این سه جمله را فرمود:

    ۱٫«طریقٌ مظلمٌ فلا تَسْلِکوه»: راه تاریکى است آن را نپیمایید.

    ۲٫«و بحرٌ عمیقٌ فلا تَلِجُّوه»: و دریاى ژرفى است در آن پا نگذارید.

    ۳٫«و سِرٌّ اللَّه فلا تتکَلِّفوه»: و رازى خدایى است خود را براى فهمیدن آن به زحمت نیاندازید(۷).

 در این مورد حضرت افراد کم ظرفیت و کم استعداد را از بازخوانى قضا و قدر بازمى‏داشت، زیرا مى‏دانست که هر چه بگوید مخاطب توان درک واقعیت را ندارد.

* قضا و قدر به معنى امر و نهى الهى است

 در موردى دیگر که طرف از استعداد متوسطى برخوردار بوده، امام(ع) به تبیین آن پرداخته و آن را به امر و نهى الهى تفسیر کرده است. امام هادى‏علیه السلام در رساله‏اى که در مورد رد جبر امویان و تفویض معتزلیان نوشته است، گفت‏وگوى امام(ع)را در آن رساله چنین نقل کرده است: هنگامى که امیرمؤمنان‏علیه السلام از جنگ صفین به سوى کوفه بازمى‏گشت، مرد سال‌خورده‏اى برخاست و از آن حضرت در مورد قضا و قدر چنین پرسید:

  مرد سال‌خورده: آیا این که ما از عراق به سوى شام روانه شدیم و با دشمن نبرد کردیم و اکنون نیز از شام به کوفه بازمى‏گردیم آیا این هر دو در قلمرو تقدیر خدا بوده است یا نه؟

 امیرمؤمنان: بدان هیچ تپه‏اى را بالا نرفتید و از هیچ سراشیبى فرو نیامدید، مگر این که به تقدیر الهى وده است.

  مرد سال‌خورده: اکنون که چنین است، پس من کارى نکرده‏ام، اجر و مزدى ندارم، چون عمل من بیرون از اختیار من بوده است و این قضا و قدر است که مرا برده و بازآورده است.

  امیرمؤمنان: شگفتا! شاید گمان کرده‏اى که قضاى قطعى و قدر حتمى در کار بوده است.

 مرد سال‌خورده: چگونه مى‏تواند چنین نباشد در حالى قضا و قدر ما را به مقصد سوق داده و دوباره به وسیله تقدیر الهى باز گشتیم و مسلّماً جایى که نیروى غیبى ما را ببرد و بیاورد، اجرى براى ما مقدّر نخواهد بود.

 امیرمؤمنان: اگر آن چه مى‏گویى درست و استوار باشد، پاداش و کیفر از میان مى‏رود و تشویق و تهدید بى‏معنى مى‏شود. خداى بزرگ با دادن اختیار به بندگان خویش آن‏ها را از کارهاى زشت باز داشته است و به کارهاى نیک فرمان داده و کارى سخت از آن‏ها نخواسته است و در برابر کار اندک پاداش بسیار داده است و تا حال کسى او را از روى ناتوانى نافرمانى نکرده است و نیز کسى از روى ناچارى و بیرون از اختیار از او فرمان نبرده است. او پیامبران را براى بازى نفرستاده و کتاب‏هاى آسمانى را بیهوده فرو نفرستاده است و آسمان و زمین و آن‏چه در آن‏هاست، از روى پوچى آفریده نشده است. این؛ گمان افراد بى‏دین است؛ واى بر کافران از آتش دوزخ(۸)!

 مرد سالخورده از بیان حضرت اظهار رضایت نمود و اشعارى در مدح امام سرود(۹).

۱٫اگر از نقطه‏اى که خطرخیز و آسیب‏پذیر است به سرعت بگذرى، نجات مى‏یابى.

 ۲٫اگر در همان نقطه بنشینى یا در عبور مسامحه کنى و دیوار فرو بریزد، کشته مى‏شوى.

 ریشه‏هاى اندیشه این مرد سال‌خورده را باید در تبلیغات احبار یهود آن زمان و حکومت‏هاى ناآشنا با معارف اسلام جست‏وجو کرد. آنان سرنوشت را به عنوان عامل خارج از اراده و اختیار انسان تصور مى‏کردند که در حقیقت فعّال ما یشاء در زندگى انسان است. اگر سرنوشت را چنین تفسیر کنیم چنان که امام(ع) فرمود، فرستادن پیامبران و فرو فرستادن کتاب‏هاى آسمانى و دانش‏هاى تربیتى، همگى لغو و بیهوده خواهد بود. دیگر نباید در مورد نکوهش نافرمانان و ستایش فرمانبران سخن گفت؛ زیرا هیچ‏یک از آنان واجد اختیار نبوده و ناخواسته به آن سو کشیده شده‏اند.

*تبیین سرنوشت در دیگر سخنان امام

 اگر امیرمؤمنان‏علیه السلام برخى را از اندیشیدن در قضا و قدر بازداشت و یا آن مرد سال‌خورده را به گونه‏اى توجیه کرد که پیامدهاى قضا و قدر در ذهن او جاى نگیرد، در گفت‏وگوى سوم با فرد متخصص در این مسایل پرده از سیماى حقیقى سرنوشت برداشت. و اگر در این مورد به بیان امام خوب بیندیشیم، واقعیت سرنوشت را خوب درک خواهیم کرد و آن این‏که:

  گروهى که کارهاى خود را از طریق قضا و قدر توجیه مى‏کنند و به اصطلاح هر نوع اختیار و آزادى را از خود سلب مى‏کنند، یک غرض پنهانى دارند و آن این که در عمل و کردار آزاد باشند؛ اگر میگسارى مى‏کنند، اگر اموال مردم را غارت مى‏کنند و یا به فحشا کشیده مى‏شوند، همه را از طریق سرنوشت توجیه کنند و در واقع در هر عمل نیک و بد آزاد باشند و به امیال و شهوات خود پاسخ مثبت دهند، سپس همه را به گردن سرنوشت بیندازند. تفسیر قضا و قدر به این معنى بسیار اندیشه کودکانه‏اى است

امام‏علیه السلام از راهى مى‏گذشت. به دیوارى رسید که در حال فرو ریختن بود، با سرعت از کنار آن عبور کرد و شیوه رفتن خود را دگرگون ساخت که مبادا دیوار فرو بریزد و او زیر آن بماند. در این هنگام مردى به امام‏علیه السلام اعتراض کرد و گفت: «أتَفِرُّ من قضاءِ اللَّهِ یا على؟»: اى على! از قضا و قدر الهى مى‏گریزى؟ حضرت در پاسخ فرمود: »أفِرُّ من قضاءِ اللَّه الى قدر اللَّه«(۱۰): من از یک سرنوشت به سرنوشت دیگر فرار مى‏کنم.

سخن فرد نخست نمایانگر قضاوت نوع مردم آن زمان درباره سرنوشت است، آنان تصور مى‏کردند که خدا یک تقدیر بیش ندارد و باید در برابر آن تسلیم شد و در کنار دیوار شکسته نشست، یا به آرامى از کنار آن گذشت؛ اگر هم فرو ریخت و انسان را کشت اشکالى ندارد.

۱٫اگر از نقطه‏اى که خطرخیز و آسیب‏پذیر است به سرعت بگذرى، نجات مى‏یابى.

 ۲٫اگر در همان نقطه بنشینى یا در عبور مسامحه کنى و دیوار فرو بریزد، کشته مى‏شوى.

 هر دو تقدیر الهى است ولى اختیار در دست انسان است که کدام یک را بپذیرد. اینجاست که مى‏توان در عین اعتقاد به قضا و قدر، مختار و آزاد بودن انسان را نیز تصور کرد و به آن اعتقاد ورزید.

انسانى که از نوشیدن شراب پرهیز کند، تن سالم خواهد داشت و انسانى که آلوده به مى‏گسارى شود، کبدى بادکرده خواهد داشت و هر دو قضا و قدر الهى هستند، ولى کلید انتخاب آن‏ها در دست خود انسان است. بنابراین هیچ‏یک از افعال و کردارهاى ما دور از مشیت الهى نیست زیرا به تصریح قرآن: »و ما تَشاؤونَ إلاّ أن یَّشاءَ اللَّه….(۱۱)». ولى در عین حال باید متعلّق مشیت الهى را به دست آورد. مشیت الهى بر اختیار و آزادى بشر تعلق گرفته، بنابراین آن‏چه مقدر است این است که انسان هر کارى را که انجام مى‏دهد، از روى اختیار و آزادى انجام مى‏دهد بنابراین مذهب حق، مذهب میانه‏اى است میان مذهب جبرى‏گرى که براى اختیار و آزادى انسان ارزشى قائل نیست و میان مذهب معتزله که افعال انسان را از قلمرو قضا و قدر بیرون برده‏اند و در حقیقت انسان را خدایى دیگر تصور کرده‏اند. ولى ما به پیروى از آیات الهى و گفت‏وگوهاى پیشوایان معصوم معتقدیم که هر کارى که بشر انجام دهد، طبق مشیت و اراده الهى است اما متعلق اراده بارى تعالى مجرد صدور فعل از ما نیست، بلکه صدور فعل از روى اراده و اختیار و آزادى ماست. بنابراین اگر جبرى در کار باشد، ما مجبور به اختیار و آزادى هستیم.

نفى آزادى براى کسب آزادى

 گروهى که کارهاى خود را از طریق قضا و قدر توجیه مى‏کنند و به اصطلاح هر نوع اختیار و آزادى را از خود سلب مى‏کنند، یک غرض پنهانى دارند و آن اینکه در عمل و کردار آزاد باشند؛ اگر میگسارى مى‏کنند، اگر اموال مردم را غارت مى‏کنند و یا به فحشا کشیده مى‏شوند، همه را از طریق سرنوشت توجیه کنند و در واقع در هر عمل نیک و بد آزاد باشند و به امیال و شهوات خود پاسخ مثبت دهند سپس همه را به گردن سرنوشت بیندازند. تفسیر قضا و قدر به این معنى بسیار اندیشه کودکانه‏اى است. به قول شاعر:

 دیوانگى است قصه تقدیر و بخت نیست

از بام سرنگون شدن و گفتن این قضاست(۱۲)

و مولوى براى ابطال جبر )که متأسفانه در برخى از اشعار خود او نیز جوانه زده است( داستانى را نقل مى‏کند که خلاصه آن این است:

روزى مردى وارد باغ شخص دیگرى شد و از میوه‏هاى باغ مى‏خورد که ناگهان صاحب باغ رسید و او را در این حالت دید. از او پرسید که این‏جا چه مى‏کردى؟ گفت: قضا و قدر الهى مرا به این‏جا آورد تا از میوه‏هاى باغ شما بخورم. صاحب باغ نیز فوراً او را دستگیر کرد و به درختى بست و با چوب او را مى‏زد. وقتى که مرد دزد اعتراض مى‏کرد به او مى‏گفت: قضا و قدر مرا به این کار واداشته است و من از خود اختیارى ندارم. آن‏گاه مرد متجاوز از شدت ضربات به ستوه آمد و زبان باز کرد:

 گفت توبه کردم از جبر اى عیار

اختیار است اختیار است اختیار(۱۳)

پی نوشت

۱) انعام:۱۴۸٫

۲) اعراف:۲۸٫

۳) سیوطى، تاریخى الخلفاء: ص ۹۵٫

۴) دکتر احمد محمود طبحى، نظریه الامامه، ص ۳۳۴٫

۵) ابن سعد، الطبقات الکبرى، ج ۵، ص۱۴۸٫

۶) احمد بن حنبل، السنه، ص ۴۴۴، محمد بن ابى‏یعلى، طبقات الحنابله، ج ۱، ص ۲۵٫

۷) نهج‏البلاغه، کلمات قصار.

۸) نهج‏البلاغه، کلمات قصار، شماره ۷۸، احتجاج طبرسى، ج۱، ص ۴۸۹٫

۹) کشف المراد، بخش قضا و قدر.

۱۰) بحارالانوار، ج۲۴،ص۹۷،حدیث۵٫

۱۱) انسان:۳۰٫

۱۲) دیوان پروین اعتصامى، ص ۱۷٫

۱۳) مثنوى، ج۵٫

مکتب اسلام






دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


+ 4 = 9