کوچ دخت آفتاب

یک سال پس از هجرت اجباری امام رضا (ع) حضرت معصومه (س) رخت سفر برای دیدار روی برادر و امامش بست. اما در راه، در ساوه بیمار شد و دستور داد تا به قم برسانندش و در قم از جهان رخت بست…

ورود حضرت معصومه علیها السلام به قم

در سال ۲۰۰ هجری قمری، مامون عباسی با ارسال نامه ها و پیام های بسیار امام رضا علیه السلام را به توس فرا خواند. حضرت ناگزیر این دعوت را پذیرفت و به خراسان آمد. یک سال بعد، حضرت معصومه علیها السلام به شوق دیدار برادر عازم خراسان شد. او همراه گروهی تا ساوه آمد و در آن جا، بیمار شد. پرسید: از این مکان تا قم چقدر راه است؟ پاسخ دادند: ده فرسنگ. به دستور حضرت به سوی قم حرکت کردند و مردم قم به استقبالش شتافتند. موسی بن خزرج بن سعد اشعری – که از یاران امام رضا علیه السلام بود – شتابان خود را به حضرت فاطمه ی معصومه علیها السلام رساند، زمام شتر را گرفت، به قم آورد و افتخار میزبانی حضرت را به خود اختصاص داد. پس از ۱۶ یا ۱۷ روز، آن بانوی ارجمند وفات یافت.(۱)
عبادتگاه او در خانه ی موسی بن خزرج هنوز باقی است و به مدرسه ی ستیه معروف است.

موسی بن خزرج بخشی از زمین های خود را – که بابلان نام داشت – به حضرت اختصاص داد تا در آن جا به خاک سپرده شود. آل سعد سردابی حفر کردند تا پیکر مطهر فاطمه ی معصومه علیها السلام را در آن جای دهند. پس از غسل و کفن، پیکر را به آن مکان آوردند و در این مورد که چه کسی داخل قبر شود، اختلاف کردند. سرانجام چنان مقرر شد که کهنسال پرهیزگاری به نام قادر این عمل را بر عهده گیرد. در این لحظه، ناگهان دو سوار – که چهره پوشانده بودند – در بیابان آشکار شدند. سواران به تدریج نزدیک تر شدند، از چارپا فرود آمدند و بر پیکر فاطمه ی معصومه علیها السلام نماز گزاردند. سپس داخل سرداب شده، جنازه را به خاک سپردند و بی آن که کسی آن ها را بشناسد، از همان راهی که آمده بودند، بازگشتند. (۲)

کرامات فاطمه ی معصومه علیها السلام
تاکنون صدها کرامت از این بانوی بزرگوار مشاهده شده است. یکی از این کرامات به دختری از ماکو اختصاص دارد.
او خود داستان شفایش را چنین توضیح می دهد:
رقیه امان پور هستم، از اهالی شوط ماکو، چهار ماه پیش، بر اثر یک نوع سرماخوردگی از هر دو پا فلج شدم. خانواده ام مرا به بیمارستان های مختلف در شهرهای ماکو، خوی و تبریز بردند و همه ی پزشکان، پس از آزمایش های مکرر، از درمانم اظهار ناتوانی کردند. دیگر نتوانستم پاهایم را حرکت دهم تا این که چهارشنبه شب (۷۳/۲/۲۱) در رؤیا چنان دیدم که بانویی سفیدپوش سوار بر اسبی سفید به سویم آمد و فرمود: «چرا از همان ابتدای بیماری پیش من نیامدی تا شفایت دهم؟»
با اضطراب از خواب پریدم و جریان را با عمو و عمه ام در میان گذاشتم. و آن ها بی درنگ مقدمات سفر به قم را فراهم کردند. روز جمعه ساعت ۳۰/۷ دقیقه به حرم مطهر مشرف شدیم. پس از نماز، به خواندن زیارت نامه پرداختم که ناگهان صدای همان بانو – که در خواب دیده بودم – به گوشم رسید. او فرمود: بلند شو، راه برو که شفایت دادم.
من توجه نکردم دوباره همان صدا با همان الفاظ تکرار شد. این بار حرکتی به خود دادم و دریافتم به لطف آن بانو شفا گرفته ام.(۳)

شفای نصرانی
مرحوم محدث نوری می گوید: در بغداد مردی نصرانی به نام «یعقوب » مبتلا به مرض استسقا بود که از معالجه آن ناامید شده بود و به طوری بدنش ضعیف شده بود که توان راه رفتن نداشت. او می گفت: بارها از خدا مرگم را خواسته بودم تا آن که در سال ۱۲۸۰ه . ق. در عالم خواب سید جلیل القدر نورانی را دیدم که کنار تخت من ایستاد و به من گفت: اگر شفا می خواهی، باید به زیارت کاظمین بیایی. از خواب بیدار شدم و خوابم را به مادرم گفتم. او گفت این خواب شیطانی است. دو مرتبه خوابم برد، این بار بانویی را در خواب دیدم با چادر و روپوشی که به من گفت: برخیز که صبح شد. آیا پدرم با شما شرط نکرد که او را زیارت کنی و تو را شفا بدهد. گفتم: پدر شما کیست؟ گفت: موسی بن جعفر علیهما السلام. گفتم شما کیستید؟ گفت: من معصومه خواهر رضا هستم.
از خواب بیدار شدم و متحیر بودم به کجا بروم. به ذهنم آمد خدمت سید راضی بغدادی بروم. به بغداد رفتم تا به در خانه ی او رسیدم، در زدم، صدا آمد کیستی؟ گفتم در را باز کن. همین که سید صدایم را شنید، به دخترش گفت در را باز کن که یک نفر نصرانی آمده مسلمان شود. وقتی بر او وارد شدم، گفتم از کجا دانستید من چنین قصدی دارم؟ فرمود: جدم در خواب مرا از قضیه ی تو خبر داد. او مرا به کاظمین نزد شیخ عبد الحسین تهرانی برد.
داستان را برایش گفتم. دستور داد مرا به حرم مطهر امام کاظم علیه السلام بردند و در ضریح طواف دادند. عنایتی نشد. از حرم بیرون آمدم، احساس تشنگی کردم آب آشامیدم، حالم منقلب شد و روی زمین افتادم. گویا کوهی بر پشتم بود و از سنگینی آن راحت شدم. ورم بدنم از بین رفت و زردی صورتم به سرخی تبدیل شد و دیگر از آن مرض اثری ندیدم. نزد شیخ بزرگوار رفتم و مسلمان شدم.(۴)


پی نوشت :

۱) سفینه البحار، ج ۲، ص ۳۷۶; (فطم) بحار الانوار، ج ۶۰ ، ص ۲۱۹ .
۲) بحار الانوار، ج ۶۰ ، ص ۲۱۹ .
۳) بارگاه حضرت فاطمه معصومه علیها السلام تجلی گاه حضرت فاطمه زهرا علیها السلام، ص ۱۵۵ ; مرحوم حجه الاسلام شیخ غلام حسین قمی (با تلخیص) .
۴) دار السلام، ج ۲، ص ۱۶۹ .

الف.آشوری






دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


+ 3 = 5