انقلاب ارزش‏ها در پرتو ظهور اسلام

هر انقلابی معمولا دگرگونی هایی در ارزش های اجتماعی به وجود می آورد; ارزش هایی را از بین می برد و ارزش های جدیدی را پدید می آورد…

دوام هر انقلابی نیز تا حدود زیادی بستگی به عمق و دوام ارزش های جدید دارد.هر قدر این ارزش ها ریشه دارتر و اصیل تر باشد، به همان نسبت، انقلاب پایدارتر خواهد بود.
ظهور اسلام که بزرگ ترین انقلاب در تاریخ بشر بود، همراه با بزرگ ترین انقلاب در ارزش های اخلاقی و اجتماعی بود.
این، یک تصور عامیانه است که فکر انقلاب ارزش ها در پرتو ظهور اسلام (به مناسبت میلاد حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله) مهدی پیشوایی کنیم، تنها کاری که اسلام کرد، این بود که مردم جزیره العرب بت پرست بودند و اسلام آن ها را به خداپرستی دعوت کرد و آن ها پذیرفتند، بلکه باید توجه داشت که پیش از ظهور اسلام «نظام شرک » در آن منطقه، حاکم بود و این نظام، یک سلسله ارزش ها را رواج داده; یعنی، یک نظام ارزشی مبتنی بر شرک و گمراهی پدید آورده بود.
اسلام که «نظام توحیدی » را به ارمغان آورد، با تعالیم خود «نظام ارزشی » خاص و جدیدی آورد و با این نظام ارزشی، ارزش های زمان جاهلیت را دگرگون ساخت و در واقع یک «انقلاب اسلام که «نظام توحیدی » را به ارمغان آورد، با تعالیم خود «نظام ارزشی » خاص و جدیدی آورد و با این نظام ارزشی، ارزش های زمان جاهلیت را دگرگون ساخت و در واقع یک «انقلاب فرهنگی » را بنیان نهاد فرهنگی » را بنیان نهاد; مثلا پیش از ظهوراسلام، مال، ثروت، نژاد و نسب، فرزند، رنگ پوست، ریاست قبیله و مرد بودن ارزش بود و زن بودن ضد ارزش.
اسلام همه ی این ارزش های جاهلی را از بین برد و ارزش های توحیدی را جایگزین آن ها کرد.

دو نمونه بارز از تحول ارزش ها
مطالعه و بررسی قرآن مجید و تاریخ اسلام نشان می دهد که مشرکان مکه به بهانه های مختلف، به مخالفت با دعوت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله برخاستند. بعضی از این بهانه ها و «نق زدن » ها مربوط به پایبندی آن ها به ارزش های جاهلی و الغای این ارزش ها توسط پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله است.
ذیلا در این باره دو نمونه با استناد به آیات قرآن مجید یادآوری می گردد.

۱- ثروت و اولاد
قرآن مجید از قول مشرکان ثروتمند و مرفه مکه نقل می کند که می گفتند: «نحن اکثر اموالا و اولادا و ما نحن بمعذبین »(۱) :
اموال و اولاد ما زیادتر است (و این، نشانه ی علاقه ی خدا به ما است) وما هرگز مجازات نخواهیم شد!
این سخن نشان می دهد که آنان فزونی ثروت و فرزندان را ارزش می دانستند و آن را موجب برتری و قرب و منزلت در پیشگاه خداوند می پنداشتند. لذا می گفتند: چون این ها از ناحیه ی خداست، ما (نور چشمی ها!) هرگز مجازات نخواهیم شد!
قرآن مجید، این منطق غلط و تفکر باطل آن ها را محکوم کرده به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ماموریت می دهد که پاسخ آن ها را داده، آن ها را از گمراهی بدر آورد:
قل ان ربی یبسط الرزق لمن یشاء و یقدر ولکن اکثر الناس لا یعلمون. و ما اموالکم و لا اولادکم بالتی تقربکم عندنا زلفی الا من آمن و عمل صالحا فاولئک لهم جزاء الضعف بما عملوا و هم فی الغرفات آمنون. (۲)
بگو: پروردگار من است که روزی را برای هر کس که بخواهد گشاده یا تنگ می گرداند، (و این، ارتباطی به قرب در درگاه او ندارد) لیکن بیشتر مردم نمی دانند.
و اموال و فرزندان شما چیزی نیست که شما را به پیشگاه ما مقرب گرداند. مگر کسانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام داده باشند پس برای آنان دو برابر آنچه انجام داده اند پاداش است و آن ها در غرفه ها (ی بهشتی) آسوده خاطر خواهند بود.
بدین ترتیب، قرآن ارزش واقعی را ایمان و عمل صالح معرفی می کند و مراتب تقرب انسان ها را در پیشگاه خدا به عمل صالح آن ها وابسته می کند. (۳)

۲- نامزد نبوت از دیدگاه مشرکان
یکی دیگر از بهانه های مشرکان در برابر دعوت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله که برخاسته از ارزش های جاهلی بود، این بود که چرا فردی که تهی دست است به پیامبری رسیده است و چرا قرآن بر مرد ثروتمندی از مکه یا طائف نازل نشده است؟ «و قالوا لو لا نزل هذا القرآن علی رجل من القریتین عظیم » (۴).

و گفتند: چرا این قرآن بر مرد بزرگی (مرد ثروتمندی) از این دو شهر (مکه و طائف) نازل نشده است؟
از دیدگاه آن ها معیار ارزش انسان ها مال و ثروت و مقام ظاهری و شهرت آنان بود! آنان تصور می کردند ثروتمندان و شیوخ ظالم قبائل آن ها مقرب ترین مردم در درگاه خدا هستند و باید پیامبر نیز از میان آنان انتخاب شود، لذا تعجب می کردند که چرا موهبت نبوت و این رحمت بزرگ الهی، بر یکی از این قماش افراد نازل نشده است؟ و بر عکس بر یتیم و فقیر و تهی دستی به نام محمد صلی الله علیه و آله نازل شده، این باور کردنی نیست.
در این که منظور مشرکان از این شخص کیست؟ در میان مفسران بحث شده. اغلب مفسران «ولید بن مغیره » را از مکه و «عروه بن مسعود ثقفی » را از طائف نام برده اند.
هر چند بعضی، نام «عتبه بن ربیعه » از مکه و «حبیب بن عمر ثقفی » را از طائف به میان آورده اند ولی گفتار آن ها روی شخص معینی دور نمی زند. هدف آن ها اشاره به یکی از افراد پر پول و سرشناس و قوم و قبیله دار بوده است. (۵)
قرآن مجید این تفکر غلط و بینش نادرست را محکوم و اعلام می کند:
«ا هم یقسمون رحمه ربک نحن قسمنا بینهم معیشتهم فی الحیوه الدنیا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات لیتخذ بعضهم بعضا سخریا و رحمه ربک خیر مما یجمعون ».(۶)
آیا آنان رحمت پروردگارت را تقسیم می کنند؟ ما (وسائل) معاش آنان را در زندگی دنیا میانشان تقسیم کرده ایم و برخی از آنان را (از نظر درجات) بالاتر از بعضی (دیگر) قرار داده ایم تا بعضی از آن ها بعضی (دیگر) را خدمت گیرند(۷)و رحمت پروردگار تو از آنچه آنان می اندوزند بهتر است.
برای دگرگون ساختن جامعه ای که محور سنجش شخصیت افراد در آن، تعداد شتران، مقدار درهم و دینار، تعداد غلامان و کنیزان، خانه ها و وسائل تجملی بود «تا آنجا که تعجب می کنند چرا محمد یتیم و از نظر مادی فقیر، به نبوت برگزیده شده »، اساسی ترین کار این بود که این چهارچوب های غلط ارزشی درهم شکسته شود و بر ویرانه ی آن، ارزش های اصیل انسانی، تقوا، علم، ایثار، فداکاری، شهامت و گذشت، بنا شود، در غیر این صورت، همه ی اصلاحات، رو بنایی، سطحی و ناپایدار خواهد بود.

خواستگاری بلال
پیش از ظهور اسلام، در جامعه ی جاهلیت، بردگان و افراد گمنام که به قبایل بزرگ وابستگی نداشتند، ارزشی نداشتند و سخت مورد تحقیر بودند اما اسلام به افرادی از آنان که دارای ایمان و عمل صالح بودند، ارزش داد و مقام و موقعیت آن ها را بالا برد. آنان در فضای جدید، احساس حقارت و کوچکی نمی کردند و دارای اعتماد به نفس و روحیه ی بالا بودند.
جریان خواستگاری بلال حبشی گواه روشن این معنی است. بلال که جزء مستضعفان زمان جاهلیت بود پس از مسلمانی، به افتخار مؤذنی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نایل شد. در مدتی که (پس از رحلت پیامبر اسلام) در شام اقامت داشت، همراه برادر خود به نام «ابو رویحه » – که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله بین آن دو، عقد برادری بسته بود – به خواستگاری دو دختر یک خانواده (یکی برای خود و دیگری برای برادرش) رفت و به آنان چنین گفت:
اتیناکم خاطبین، قد کنا کافرین فهدانا الله عز و جل و مملوکین فاعتقنا الله عز و جل و فقیرین فاغنانا الله عز و جل، فان تزوجونا فالحمد لله و ان تردونا فلا حول و لا قوه الا بالله. (۸)
ما دو (برادر) برای خواستگاری دو دختر شما آمده ایم (اگر اطلاعاتی از زندگی و گذشته ما خواسته باشید) ما کافر بودیم، خداوند (در پرتو اسلام) ما را هدایت کرد، برده بودیم خدای بزرگ (در پرتو اسلام) ما را آزاد ساخت، تهی دست بودیم، خداوند (در پرتو اسلام) ما را بی نیاز ساخت، اینک اگر دختران خود را به ما تزویج کنید، سپاس خدا راست، و اگر پاسخ رد به ما بدهید، هیچ نیرو و قدرتی جز در دست خدا نیست.
در این هنگام آن خانواده با پیشنهاد ازدواج آن دو موافقت کردند.
نقل شده: روزی تیمور لنگ – که بسیار بدقیافه بود – به حمام رفت. حمامی او را شستشو و نظافت می کرد، تیمور به منظور شوخی و سربسر حمامی گذاشتن، به وی گفت: من چند می ارزم؟، حمامی نگاهی به سراپای او کرد و گفت: سه درهم! (به پول آن زمان مبلغ بسیار ناچیز) تیمور گفت: چه می گویی؟، فقط لنگ حمام من سه درهم می ارزد!، حمامی پاسخ داد: با لنگ حساب کردم!.
این گونه قصه ها اگر هم واقعیت تاریخی نداشته باشد، آموزندگی دارد و شاید بعضی از آنها را به همین منظور ساخته اند.
در فرهنگ جاهلیت شرافت ذاتی خود انسان مطرح نبود، بلکه انسان را با لباسی که می پوشید، با مسکنی که در آن سکونت داشت و با مرکبی که بر آن سوار بود، می سنجیدند.
اسلام شرافت ذاتی خود انسان را مورد توجه قرار داد. بلال با این منطق به خواستگاری رفت.
پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، مردم به صورت طبیعی، به ساده زیستی روی آوردند و تشریفات و تجمل را کنار گذاشتند و ازدواج ها سهل و آسان و با تشریفات کمتر برگزار گردید.
متاسفانه در سالهای اخیر، فرهنگ اشرافیگری و تجمل پرستی و مصرف گرایی رواج یافته و ازدواج ها نیز پر تشریفات و پرخرج شده است.

سلمان، زاده ی اسلام
چنان که قبلا اشاره شد، پیش از ظهور اسلام، موضوع نژاد و نسب یکی از ارزش های اجتماعی و وسیله ی تفاخر و اساس برتری بود.
به ویژه در مکه، قبیله ی قریش، خود را از نظر نژادی برتر از قبایل دیگر می شمرد و اقتدار و ثروتی که این قبیله در شهر مکه داشت، به این تفکر غلط دامن می زد.
پس از ظهور اسلام با تاکید قرآن مجید (۹)و رهنمودهای مکرر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله موضوع نژاد و نسب، اعتبار خود را به عنوان معیار ارزش اجتماعی از دست داد.
بعضی از مهاجران (قرشی) که هنوز رسوبات فرهنگ جاهلی، کاملا از فضای فکر و اندیشه آنان پاک نشده بود، گاهی در اظهارات خود، از همان ملاک ها سخن می گفتند. یک نمونه این معنی، تحقیر سلمان – رضوان الله علیه – توسط برخی از مهاجران (قرشی) در مدینه است.
از امام محمد باقر علیه السلام روایت شده است که روزی سلمان – رضوان الله علیه – با تنی چند از قریش در مسجد نشسته بود. آنان نسب خود را معرفی کرده، آن را به رخ یکدیگر می کشیدند تا آن که نوبت به سلمان رسید. در این هنگام عمر به سلمان گفت: بگو تو کیستی؟، پدرت کیست؟، و ریشه و خاندانت کدام است؟
سلمان گفت: من مسلمانم. پسر بنده ای از بندگان خدا هستم. گمراه بودم خدا به وسیله ی محمد صلی الله علیه و آله مرا هدایت فرمود. تهی دست و نیازمند بودم خدا به وسیله ی محمد صلی الله علیه و آله بی نیاز و توانگرم کرد. برده بودم خدا به وسیله ی محمد صلی الله علیه و آله آزادم نمود.
این، نسب من و آن حسب (شرف خانوادگی) من است.
سلمان با آنان سرگرم گفتگو بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید. سلمان سخنان آنان را برای حضرت بازگو کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید: تو به آن ها چه گفتی؟ سلمان جریان را گزارش کرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله خطاب به آنان فرمود:
ای گروه قریش!، شرف مرد، دین و ایمان او، مردانگی و انسانیت او و خلق و خوی اوست، و اصل ریشه ی مرد، عقل اوست. خداوند می فرماید:
«انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقاکم ».
سپس روی به سلمان کرده فرمود: برای هیچ یک از اینان برتری و فضیلتی نیست مگر در پرتو تقوا. اگر تقوای تو از آن ها – بیشتر باشد تو از آنان برتر و بالاتری(۱۰).
متفکر اسلامی، اقبال لاهوری، در این زمینه چنین سروده است:
قوم تو از رنگ و خون بالاتر است // قیمت یک اسودش صد احمر است
قطره ی آب وضوی قنبری // در بهاء، برتر ز خون قیصری است
فارغ از باب و ام و اعمام باش // همچو سلمان زاده ی اسلام باش
گر نسب را جزء ملت کرده ای // رخنه در کار اخوت کرده ای
در زمین ما نگیرد ریشه ات // هست نا مسلم هنوز اندیشه ات

امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «الشرف بالهمم العالیه لا بالرمم البالیه » (۱۱) «شرف و فضیلت آدمی به همت های بلند و اراده های نیرومند است. نه به استخوانهای پوسیده و اجساد متلاشی شده ی در گذشتگان ».

چند نمونه از ارزش های اسلامی در روایات
امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «قدر کل امرء ما یحسنه ». (۱۲)
ارزش و اعتبار هر انسانی آن چیزی است که وی را نیکو می کند (و به او حسن و جمال اجتماعی می بخشد).
باز آن حضرت فرمود: «یا مؤمن ان هذا العلم و الادب ثمن نفسک فاجتهد فی تعلمها، فما یزید من علمک و ادبک یزید فی ثمنک و قدرک… ». (۱۳)
ای مؤمن علم و ادب ارزش وجود تو است، در تحصیل آن دو کوشش نما چه، به هر اندازه که بر دانش و ادبت افزوده شود، قدر و قیمتت افزایش می یابد.
امام صادق علیه السلام فرمود: «شرف المؤمن قیام اللیل و عزه استغناؤه عن الناس ». (۱۴)
«شرف و فضیلت مؤمن، عبادت شبانه، و عزت او، بی نیازی وی از مردم است. »
امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «قدر الرجل علی قدر همته، و صدقه علی قدر مروءته و شجاعته علی قدر انفته و عفته علی قدر غیرته »(۱۵)
«ارزش مرد به اندازه ی همت اوست و صدق او به مقدار جوانمردی اش و دلیری او به اندازه ی سرفرازی او و پارسایی او به مقدار غیرت او است ».
همچنین آن حضرت فرمود: «المرء یوزن بقوله و یقوم بفعله، فقل ما ترجح زنته و افعل ما تجل قیمته » (۱۶)
آدمی به گفتارش سنجیده می شود و به رفتارش ارزیابی می گردد. چیزی بگو که کفه سخنت سنگین شود و کاری کن که قیمت رفتارت بالا رود.
نیز آن حضرت فرمود: «الا حر یدع هذه اللماظه لاهلها؟ انه لیس لانفسکم ثمن الا الجنه فلا تبیعوها الا بها» (۱۷)

«آیا آزاده ای نیست که این خرده طعام مانده در کام (دنیا) را رها کند و آن را برای آنان که در خور آن هستند، فرو گذارد؟ برای جان های شما بهایی جز بهشت نیست پس آن را جز به بهشت نفروشید.»

تجلی ارزش های اسلامی در قتلگاه عاشورا
حضرت سید الشهداء علیه السلام که خود تجسم عینی ارزش های اسلامی و پاسدار و مروج جدی و وفادار آن ها بود – روز عاشورا در برخورد با یاران خود، ارزش های اسلامی را تجلی بخشیده، آن حضرت در میان یاران خود، اعم از قرشی یا غیر قرشی، غلام یا آزاد، فرقی نمی گذاشت. چنانکه در مقاتل آمده است، حضرت، هنگام شهادت یارانش، و در آخرین لحظات حیات آنان بر بالینشان حاضر می شد و جسد آنها را، از رزمگاه به خیمه ها حمل می کرد و در کنار هم می نهاد.
امام حسین علیه السلام چنانکه در لحظات آخر، بر بالین فرزند دلبندش حضرت علی اکبر علیه السلام حاضر شد، بر بالین «جون » غلام ابوذر نیز حاضر شد و او را مورد تفقد قرار داد و درباره ی وی دعا کرد.
جون بعد از ابوذر به اهل بیت پیوست، و در محضر امام حسن علیه السلام بود. بعد از آن حضرت در خدمت امام حسین علیه السلام بود و همراه آن حضرت از مدینه به مکه و از مکه به عراق رفت. (۱۸)
روز عاشورا – جون که غلام سیاه پوستی بود – آماده ی رزم شد، امام حسین علیه السلام فرمود: من به تو اذن دادم که از این سرزمین بیرون بروی و جان خود را حفظ کنی. زیرا تو همراه ما آمدی تا به عافیت و خوشی برسی.
جون گفت: ای پسر پیامبر!، آیا روا است من در زمان خوشی و نعمت، نان خور شما باشم اما در سختی ها شما را تنها بگذارم؟
درست است که بویم بد، حسبم پست و رنگم سیاه است. بر من منت گذاشته و مرا به آسایش جاویدان بهشتی برسان تا بدنم خوشبو، حسبم شریف و رویم سفید شود.
نه، به خدا قسم از شما دور نمی شوم تا این که خون سیاه خویش را با خون پاک شما درآمیزم. آنگاه به جنگ پرداخت و جنگید تا کشته شد. (۱۹)
امام حسین علیه السلام در کنار او حاضر شد و گفت: خدایا! او را رو سفید بگردان; بدنش را خوش بو بفرما و او را با نیکان محشور بگردان. و بین او و محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله شناسایی برقرار ساز (با آنان پیوسته بگردان) (۲۰).
نازم حسین را که چو در خون خود طپید // عالی ترین حماسه ی عالم بیافرید
یکسان رخ غلام و پسر بوسه داد و گفت // در دین ما سیه نکند، فرق با سفید
شاهی که گفت خواهر خود را اسیر باش // آزاد تا بشر شود از قید هر پلید


پی نوشت :

۱) سبا/ ۳۵٫
۲) سبا/ ۳۶ و ۳۷٫
۳) این که گشادی و تنگی روزی، در دست خدا است، بدان معنی نیست که انسان دست از تلاش و کوشش لازم برای زندگی بردارد، بلکه هدف این است که داشتن امکانات اقتصادی و نیروی انسانی فراوان، هرگز معیار ارزش معنوی انسان ها در پیشگاه خدا نمی شود. جهت آگاهی بیشتر رجوع شود به تفسیر نمونه، جلد ۲۱، ص ۵۱٫
۴) زخرف/ ۳۱٫
۵) تفسیر نمونه، جلد ۲۱، ص ۴۹٫
۶) زخرف/ ۳۲٫
۷) باید توجه داشت که مقصود آیه این نیست که گروه معینی از بشر، گروه دیگری را مسخر خود سازد و بهره کشی ظالمانه کند، بلکه منظور، استخدام عمومی و متقابل مردم نسبت به یکدیگر است، به این معنی که هر گروهی امکانات و استعدادها و آمادگی های خاصی دارند که در یک رشته از مسائل زندگی می توانند فعالیت کنند، طبعا خدمات آن ها در آن رشته در اختیار دیگران قرار می گیرد. همان گونه که خدمات دیگران در رشته های دیگر نیز در اختیار آن ها قرار می گیرد. (استخدامی متقابل و خدمتی طرفینی). (تفسیر نمونه، جلد ۲۱، ص ۵۱).
۸) عز الدین ابی الحسن، ابن الاثیر جزری، اسدالغابه فی معرفه الصحابه، تهران، المکتبه الاسلامیه، ج ۱، ص ۲۰۸، و ج ۵، ص ۱۹۵٫
۹) حجرات/ ۱۳٫
۱۰) کلینی، الروضه من الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ص ۱۸۱٫
۱۱) محمد تقی فلسفی، الحدیث (گرد آوری مرتضی فرید)، ج ۱، ص ۲۵۶، به نقل از غررالحکم.
۱۲) غرر الحکم، ترجمه محمد علی انصاری، ج ۲، ص ۵۳۷٫
۱۳) ابوالفضل علی طبرسی، مشکاه الانوار فی غرر الاخبار، ص ۱۳۵٫
۱۴) اصول کافی، ترجمه فارسی، ج ۳، ص ۲۱۸٫
۱۵) نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، حکمت ۴۷٫
۱۶) محمد تقی فلسفی، همان، ج ۱، ص ۲۶۹ به نقل از فهرست غرر.
۱۷) نهج البلاغه، حکمت ۴۵۶٫
۱۸) شیخ محمد سماوی، ابصار العین فی انصار الحسین، ص ۱۰۵٫
۱۹) سید بن طاووس، لهوف، ترجمه عقیقی بخشایشی، ص ۱۲۷٫
۲۰) سماوی، همان.






دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


+ 1 = 6