رسالت نهج البلاغه در عصر تمدن طلایى!

آیا نهج البلاغه برای نسل عصر ما ضروری است؟ چگونه می تواند دست انسان عصر تمدن طلائی را بگیرد؟

بحث رسالت نهج البلاغه را با چند سؤال مقدماتی شروع می کنیم:
برای بشری که در دل فضا پرواز می کند و در قعر اقیانوس ها به گشت زنی مشغول است و در سر هوای سفر به مریخ و زهره را می پروراند، نهج البلاغه چه نقشی می تواند داشته باشد؟
عصر ما یک عصر نو و دارای ارزش های نوینی است. تئوری های جدیدی بر محافل علمی، دانشگاهی دنیا حکومت می کند، و علوم تجربی هر روز دست به ابتکار و خلق صنایع و ابزار نوینی می زند. برای عصر نوین و علم زده ما نهج البلاغه چه مطلب سودمندی دارد و رسالت آن چیست؟ و… و…؟
برای پاسخ دادن به سؤالات مطرح شده فوق، و دیگر سؤالاتی که در افکار و اذهان مردم وجود دارد، شناسائی نهج البلاغه ضروری است.
در این رابطه دو کار مهم و دو حرکت تحقیقی مفید باید انجام پذیرد. هم باید ویژگی ها و رسالت شناخت نهج البلاغه را و هم باید نیازمندی های جهان معاصر را به درستی بررسی کنیم و ره آورد تمدن جدید را مورد نقد و ارزیابی قرار دهیم، تا بتوان پاسخ مفیدی به سؤالات مطرح شده داد.
بی هدفی علوم تجربی
بشر از آغاز زندگی تا کنون مخصوصا در قرن بیستم، به دانش و اکتشافات بسیار چشمگیری نائل آمد. توانست در علوم و فنون زندگی و ساخت ابزارهای لازم و دگرگون کردن زندگی گذشته و اختراعات و اکتشافات محیرالعقول در اوج ترقی و تمدن قرار گیرد اما این همه پیشرفت و آن همه تلاش مداوم هزاران دانشمند، متخصص، کارشناس، مخترع و مکتشف، همه و همه در جهت علوم تجربی صورت پذیرفت و رشد و ترقی، تنها در علوم تجربی، مشکلات بشر را حل نمی کند. و برای اضطراب و سرگردانی او پاسخی نمی یابد.
علوم تجربی به انسان ابزار کار می دهد، او را مسلح می کند و آن قدر هم ابزار و اسلحه را به تکامل می رساند که سلاح اتمی می سازد، بمب نوترونی و هیدروژنی در کنارش می گذارد و به انسان هشدار نیز می دهد که اگر احتیاط نکنی و ۳ عدد از این بمب های قوی منفجر شود، تقریبا حیات در کره زمین در خطر است. اما به او نمی گوید این همه ابزار و اسلحه را در کجا و برای چه و به چه هدف و منظوری به مصرف برسان.
علوم تجربی، در تغذیه، لباس، وسائل و لوازم زندگی، انواع خوراکی ها، مدل های رنگارنگ خیره کننده و صدها و هزاران وسیله زیبای رفاهی اختراع می کند، می سازد و تحویل انسان می دهد اما زبان ندارد که راه و رسم زندگی را به او بیاموزد یا انسان را آموزش دهد که اسراف نکند، احتکار ننماید و به فکر هم نوعان خود باشد و در سال هزاران تن گندمی را که جهت موازنه اقتصادی به دریا می ریزد به گرسنگان آفریقا هدیه کند که ۴۰۰ هزار کودک تنها در مدت چند روز قتل عام نشوند.
علوم تجربی، اتم را کشف می کند و قدرت عظیم آن را در اختیار بشر قرار می دهد اما دیگر کاری به نوع مصرف آن ندارد، که ساعت اتمی می سازند و در نیروگاه های تولیدی برق از اتم استفاده می کنند و بیماری های مختلف را با آن درمان می نمایند یا دشمن بشریت شده و با ساختن بمب های اتمی انسان و زمین را مورد تهدید قرار می دهند. آن قدر از این بمب ها ساختند که شارل ریشه می گوید: «کره زمین مانند تخم مرغی است در درون سطلی پر از باروت که چند دیوانه با کبریت اطراف آن قدم می زنند. وای به حال تخم مرغ، اگر یکی از دیوانگان کبریت را بکشد و باروت ها را منفجر نماید. » (۱)
راسل می گوید: «آمریکا و شوروی و دیگر کشورهای هم پیمانشان، آن قدر بمب اتمی ساختند که نابودی کره زمین یک امر عادی و ساده ای است. » (۲)
رئیس جمهور اسبق آمریکا در دوران جنگ سرد نیز اعتراف تهدیدآمیزی کرد و گفت: «شوروی ها قادرند هفت بار زمین را نابود کنند ; ما آمریکایی ها قادریم هشت بار و با هم پانزده بار قدرت نابودی زمین را داریم. » (۳)
علوم تجربی به کاربرد اتم کاری ندارد که برق تولید کند یا توسط سروان کلود در بمباران اتمی ژاپن، دو شهر بزرگ هیروشیما و ناکازاکی، به کلی ویران گردد و ۴۰۰ هزار نفر قتل عام شوند و تشعشعات رادیواکتیویته، حتی در ژن ها و کروموزوم ها اثر سوء بگذارد و حتی نسل های آینده را نیز آلوده به سرطان کند، برای علوم تجربی فرقی نمی کند.
دانشمندان علوم تجربی به کشف و اختراع می پردازند، هم داروی انواع دردها را می سازند و هم «ماری جوانا» و «ال. اس. دی » و… را اختراع می نمایند. هم دارو می سازند و هم سم کشنده; هم وسائل رفاهی می سازند، هم ابزار قتاله. این جا بود که همه متفکران بشری فهمیدند که تنها علم، منجی بشر نیست و به نیازمندی های واقعی بشر پاسخ مثبت نمی دهد. و اصولا علوم تجربی، هدف ارزشی معنوی ندارد. و باید به آن هدف داری را آموخت و الا تنها با پیشرفت های علمی، جامعه بشری رنگ سعادت را نمی تواند ببیند.
انسان بی هدف و بی ایمان را مجهز کردن و مسلح نمودن، خطرناک است. «تیغ دادن به دست زنگی مست » است.
هر روز در سراسر جهان، کنفرانس های صلح تکراری برگزار می شود، که بشر با دست خود، خود را نابود نسازد.

ضعف ها و نارسائی های علوم انسانی و مکاتب بشری
متفکران بشری که در آغاز شکوفایی علوم، اختراعات و صنایع زیبا و خیره کننده بشری، پاک خود را باخته بودند، و وعده رسیدن به دروازه طلائی تمدن جدید را می دادند و مذهب و اخلاق را کهنه شده معرفی می کردند و خدائی علم را به رخ می کشیدند و به عصر اتم، سفرهای فضائی، شکوفایی علوم و عصر نو، فخر می فروختند، ناگهان به آخر خط رسیدند که عصر شکوفایی علم، تبدیل به عصر و قرن دیوانه شد و عصر تمدن به عصر بیماری های روانی رسید. هم جنون الکلیسم، اعتیادهای مرگ آور، جنون سکس، فسادزدگی و تباهی و هم سلاح های اتمی، حیات انسان و زمین را در خطر جدی قرار داده و هم سلامت و اصالت خانوادگی و ارزش های اخلاقی او را نابودمی سازد.
این جا بود که متفکران روشن فکر مغرور یک قدم عقب نشینی کردند و گفتند: بله علوم تجربی، بی هدف است و بشر نیاز به علوم انسانی و معارف دینی دارد. علوم انسانی را نباید از یاد برد. در این بن بست، روزنه نورانی نهج البلاغه را تماشا کردند که علی – علیه السلام – فرمود:
«و بالایمان یعمر العلم; با ایمان کاخ علم و دانش آبادان خواهد شد». (۴)
گرچه علوم تجربی را بی هدف یافتند و به ضرورت علوم انسانی و معارف اعتراف نمودند، اما چون سوابق و ذهنیات نادرستی از مذهب داشتند به فکر جایگزینی مکاتب بشری و علوم انسانی به جای دین افتادند، البته درد را تشخیص دادند اما این بار در درمان آن دچار اشتباه بزرگتری شدند زیرا:
۱٫ علوم انسانی بدون وحی و ره آورد انبیا در چهارچوب فکر ناقص بشر قرار خواهد گرفت.
۲٫ مکاتب بشری که ره آورد فکر ناقص انسان است، نمی توانند پاسخگوی نیاز انسانی بوده و علوم تجربی را هدف، جهت و آرمان ببخشند.
ناتوانی مکاتب بشری و نارسایی علوم انسانی مشکل بی هدفی علوم تجربی را حل نکرده، بر مشکل افزود و منادیان دروغین انسان شدند، زیرا پدیدآورندگان علوم انسانی و مکاتب بشری ضعف ها و نارسایی های ذیل را داشتند:
الف – انسان شناس نبودند و نتوانستند برای انسان راه درستی ترسیم کنند.
ب – از آگاهی و شناخت لازم و همه جانبه برخوردار نبودند.
ج – تفکر مادی آن ها را یک سونگر و یک بعدی ساخته بود.
د – غالبا دارای اغراض سیاسی، استعماری، بوده و نتوانستند واقعیت ها را بشناسند.
ه – علم زده بودند و با بینش علمی نتوانستند همه نیازمندی های انسان را بدانند و راه حل اساسی ارائه دهند.
در نتیجه مکاتب بشری با انواع ضعف ها، کمبودها، نقص و نارسایی ها نتوانستند عصر ما را به رشد و کمال واقعی رهنمون گردند و علوم انسانی را در جهت هدف دادن به علوم تجربی به کمال برسانند.
بعضی از مکاتب به جنبه های مادی انسان پرداختند و معنویات و ارزش های اخلاقی را انکار نمودند (۵) و با انکار ارزش های انسانی، اخلاقی، نه تنها به علوم تجربی هدف و آرمان ندادند، بلکه بشر را در ساختن تسلیحات مدرن تر و تجاوزات استعماری تقویت کردند و فسادزدگی و فحشاء گرائی او را امضاء نمودند.
– ماتریالیسم آمد و ایمان و بینش الهی و ارزش های اخلاقی، معنوی را طرد کرد و مرزها و موانع شهوت رانی را برداشت.
– فرویدیسم آمد و گفت: اگر جوانان در شهوت رانی آزاد نباشند، دچار بیماری های روانی می شوند و از نظر روان شناسی تنها راه رشد و تکامل، آزادی جنسی است و شهوت اصل است. (۶)
– و مکتب اومانیسم به صحنه آمد و گفت: انسان اصل است، هر چه می خواهد و می کند و دوست دارد محترم است. نباید جلوی انتخاب و آزادی او را گرفت.
و داروینیسم و لامارکیسم نیز از کانال دیگری وارد شدند که ای انسان تو با میمون و بوزینگان قرابت و خویشاوندی داری و ناگهان میمون انسان شد، و فکر نکن که تو انسانی و رشته جدابافته ای از دیگر حیواناتی، بلکه معلول تصادفی و چند روزی هم در دنیا بیشتر فرصت نداری و طرح و برنامه ای در پیدایش تو وجود نداشته است.
– و اگزیستانسیالیسم را ژان پل سارتر یهودی، با روش دیگری به خورد نسل عصر ما داد و گفت: انتخاب اصل است، انسان را به حال خود بگذارید; مذاهب و ادیان مزاحم انسان نشوند; قانون جدید و قدیم دست و پا گیرش نگردند; بگذارید انسان خودش تصمیم بگیرد و انتخاب کند. او که یک پایش در کنگره اسرائیل و صهیونیسم بود (اول کسی بود که مشروعیت اسرائیل و صهیونیست ها را امضا کرده بود;) پای دیگرش را در دانشگاه های غرب می گذاشت و خود را منادی اصالت انتخاب انسان معرفی می کرد. حتی روشنفکران کشور ما را نیز جذب کرده بود و ده ها ایسم و ایست دیگر که هر روز طلوع و غروب کردند.
یکی گفت قدرت اصل است. دیگری اظهار نظر کرد که شهوت اصل است. و سومی گفت انتخاب (که صد البته انتخاب انسان تنها به الکلیسم، سکس، انانیسم و فسادگرایی راه می یابد). و آن یکی گفت اصالت با فرد است. و این یکی فرمود اصالت با جمع (سوسیالیسم) و بعضی دیگر که از هر دو ضربه دیدند و مناسبت با طبع مبارکشان نداشت، اصالت را به هر دو دادند که «سوسیال دمکرات » باید در جهان تبلیغ شود. هم فرد اصل باشد (دموکراسی) و هم جمع اصالت داشته باشد (سوسیالیسم).
حالا این همه تضادها را چگونه حل کردند؟ فقط خودشان می دانند. به قول حافظ:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه // چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
مکاتب بشری همه در یک اصل اشتراک دارند و آن این است که مشکل بشریت را حل نکردند و به علوم تجربی هدف و آرمان نبخشیدند و نتوانستند علوم انسانی صحیح و درستی را به بشریت ارائه دهند.
در نتیجه قدرت گرایی، فسادزدگی، پوچی و بی هدفی انسان را امضا نموده، بر بیماری عصر ما افزودند.
انسان بی ایمان را مسلح کردند و آن گاه همه سرمایه های انسانی او را گرفتند.

یکی آمد و دین نسل عصر ما را گرفت. و آن دیگری وجدان او را نابود کرد که ضعیف باید بمیرد و مکتب نیچه توجیه گر جنایات قدرتمندان شد. و مکتب دیگری با طرح جامعه نمونه کمونی، نظام خانواده را بر باد داد و غیرت ناموسی، عفت، عصمت و پاکدامنی را در شعله های سکس به کلی سوزاندند و با نام پر طمطراق انسان متمدن، هرگونه زشتی، فساد، برهنگی، خودفروشی و آلودگی را امضا کردند که خجالت نکشد و به نام تمدن و عصر جدید، همه این مسائل را به جان بخرد و آن گاه برای آن که تعالیم جدیدش در جان و دل نسل عصر ما ریشه بدواند و دیگر حساسیت نشان ندهد، انواع سرگرمی ها، سینماها، کنار دریاها، پلاژ مختلط، کاباره ها و… را در اطراف نسل افسون شده ما به وجود آوردند و سرگرمش نمودند. و سرانجام با مکتب جدید نورسیده هیپی گری نسل عصر ما را از هر قید و بندی آزاد ساختند. آن گاه آخرین رمق باقیمانده اش را با انواع مواد مخدر گرفتند.
این بود و این است ارمغان تمدن جدید و تراژدی غم بار عصر نوین و ره آورد جایگزینی مکاتب بشری به جای ادیان الهی، مذهب متکامل اسلام و منطق بر حق وحی. دیدند که دود این جنایات به چشم همه رفته و می رود، با انواع زندان، اعدام، شلاق و شکجنه نمی توانند این نسل آلوده طغیان زده را اداره کنند و طبیعی است که موفق نمی شوند زیرا:
در میان هفت دریا تخته بندم کرده ای // باز می گویی که دامن تر مکن هشیار باش
وقتی سیاستمداران دنیا و رهبران مکاتب بشری، همه چیز را از انسان گرفتند و ارزش های انسانی و اخلاقی او را به نابودی کشاندند، چگونه می توانند بگویند: ای انسان! با اخلاق باش. عادل باش. جنایت نکن. دست به تجاوز نزن. به قتل و آدم کشی روی نیاور. دیگر امر و نهی غلط و مسخره است. و تهدید و فشار اسلحه نیز بی اثر است.
در این مرحله از سقوط ارزش های انسانی، دانشمندان و متفکران شرق و غرب به چند موضع گیری سیاسی، دست زدند:
۱٫ گروهی گفتند: انسان پوچ است و زندگی مسخره. انسان در طبیعت هدف مشخصی ندارد و نسخه درمان آن ها خودکشی است، غافل از آن که خودشان زندگی و حیات را به ابتذال کشاندند و عامل اصلی پوچی و بی هدفیند.

۲٫ گروهی دیگر که خودشان نیز در این همه فساد و آلودگی ها هضم گردیدند، با مغز الکلی و فکر مادی و پرونده سیاه فسادگرایی، می گویند: بله، زندگی یعنی، همین زندگی یعنی، آزادی مطلق! اوج لذت گرایی! جنون سکس! اگر بتواند دست به اختراعی هم بزند، انواع وسائل آرایش می سازد و جراحی پلاستیکی را به رشد و کمال می رساند یا بر اثر سال ها تلاش و کوشش، عینکی می سازد که انسان پوشیده را برهنه می نگرد و خیلی راحت و ساده در کتب فلسفی خود می آورد که زندگی یعنی، خوردن دیگران (بکش تا بمانی).
اما در برابر صدها سؤال اساسی ما سکوت می کنند.
اگر بگوییم، پس انسان با درندگان جنگل چه فرقی دارد؟ و این گونه تفکر، انسان ها را به مرز طغیان و فساد می کشاند، آن گاه جامعه بشری را چگونه می خواهید اداره کنید؟ پس وجدان انسانی چیست و…؟ پاسخی ندارند بدهند.

۳٫ گروه سومی که هنوز وجدان بیدارشان نمرده است و می توانند تا حدودی حقایق عالم را درک کنند، معتقدند که بشریت اشتباه کرده است، باید علوم تجربی را هدف و جهت بخشید و این کار به عهده علوم انسانی است. و مکاتب ناقص بشری نمی توانند این کار اساسی عقیدتی را انجام دهند، در نتیجه بشر عصر ما تنها یک راه دارد و آن پذیرش خدا و ایمان و مذهب است.
یا باید شاهد نابودی و سقوط انسانیت باشیم یا به خدا روی بیاوریم و ارزش های اخلاقی را زنده سازیم.
این جاست که رسالت قرآن و نهج البلاغه برای نسل معاصر ما روشن می گردد و ضرورت راه یابی آن به مراکز آموزشی به اثبات می رسد.
– الکسیس کارل می گوید: «احساس مذهبی از اعماق فطرت انسان سرچشمه می گیرد و یک غریزه اصلی است، انسان همان گونه که در احساس تشنگی به آب نیازمند است به بینش توحیدی احتیاج دارد. » (۷)
– مورتون وایت گفت: «اگر مادیون دقت کنند و به واقعیت ها عمیقا توجه نمایند، خودشان پیش آهنگ دین داران جهان خواهند شد. » (۸)
– پرفسور یونگ می نویسد: «نسل عصر ما، همه چیز دارد و سرگردان است و احساس کمبود آرامش می کند و تنها راه نجات جوامع بشری ایمان است. » (۹)
– کارل منینگر روان کاو معروف می گوید: «نسل عصر ما از بی دینی رنج می برد و همه سرمایه های خود را دارد از دست می دهد. » (۱۰)
– هانری باروت روانشناس معروف اعلان می نماید: «اکثر افرادی که دچار بیماری روانی بودند و به من مراجعه کردند، از لامذهبی و نداشتن ایمان رنج می بردند. »

ضرورت نهج البلاغه در تمام اعصار و قرون
با توجه به مطالب دردآلود دو فصل گذشته، و سرگردانی و سقوط انسانیت، ضرورت نهج البلاغه را بیشتر از پیش درک می کنیم که نهج البلاغه کتاب انسان شناسی و انسان سازی است; کتابی است که به دردهای روحی انسان توجه می کند و درمان اساسی و لازم را ارائه می فرماید، با جان، دل، فطرت، روان و روح انسان تماس می گیرد و آن را صیقل می دهد. چون با فطرت انسان کار دارد، کدام انسان؟ مطرح نیست. انسان آغازین؟ یا بشری که تازه با آپولو یا لونا ۱۵ از سفر ماه یا زهره برگشته است و می خواهد در جامعه بشری زندگی کند؟ به هر حال به بایدها و نبایدها، راه و رسم زندگی، ارزش های اخلاقی باید آشنا گردد و این کار را نهج البلاغه به عهده دارد، که این چشمه سار زلال همیشه تاریخ، همواره گمشده تشنه کامان بشریت سرگردان است و دوای اصلی درد نسل عصر ما است. در این جا به چند مورد از آن همه ضرورت ها و نیازمندی های بشریت به این کتاب عظیم اشاره می کنیم:
۱٫ علوم تجربی، به هدف داری نیازمند است. نهج البلاغه اهداف سیاسی، اجتماعی، عقیدتی، انسانی، نظامی و اقتصادی بشر را به طور مشروح بیان می کند. انسان مسلح را از تجاوز بر حذر می دارد و در راه دفاع از استقلال و آزادی او را تشویق و ترغیب می کند و می فرماید: انسان باید با همه امکانات و ابزار و آمادگی ها، در خدمت محرومان و مظلومان باشد و در خط ایثار و فداکاری قرار بگیرد.

۲٫ انسان عصر ما به ایمان نیازمند است، که نهج البلاغه ایمان را به بشریت توصیه می کند و راه های به دست آوردن ایمان را روشن می سازد و ره آورد و نتایج ایمان را مشروحا بیان می کند و همه بدبختی های بشر را در بی ایمانی و ضعف مذهب معرفی می کند.

۳٫ انسان ها در طول قرون و اعصار از بی هدفی رنج می بردند و می برند، که ابتذال گرایی و فسادزدگی، یا پوچی و خودکشی ره آورد آن بود. امام علی علیه السلام در نهج البلاغه، هدف داری کل نظام را و هدف داری انسان را کاملا به بحث و بررسی می گذارد و اهداف عالی ارزنده بشریت را از دیدگاه وحی بیان می دارد. آن گونه که انسان پس از مطالعه نهج البلاغه، مثبت فکر می کند، هت حرکت خود را نورانی می نگرد و اهداف ارزنده آفرینش را به درستی می شناسد; امیدوار می شود و بیماری یاس و پوچی از جان او رخت برمی بندد.

۴٫ گفتیم برای هدف و جهت بخشیدن علوم تجربی به علوم انسانی نیازمندیم و چون متفکران بشری با اطلاعات ناقص و عقل و فکر محدود، نتوانستند علوم انسانی صحیحی را ارائه کنند، نتوانستند قدم مثبتی در راه رفع مشکلات انسان بردارند، اما نهج البلاغه از عهده این مهم به خوبی برمی آید و علوم صحیح و درست را در هدف داری علوم تجربی معرفی می کند و نتایج و آثار آن را متذکر می شود.

۵٫ یکی از علل سقوط بشریت را نقص مکاتب بشری معرفی کرده بودیم، که همه علوم و فنون و ابزار مدرن را مکاتب بشری می خواهند هدف و جهت ببخشند، در حالی که خود مکاتب بشری در خدمت غرایز و اهداف استعماری قرار گرفته بودند; در نتیجه علم در استخدام غرائز بوده و علوم تجربی بی هدف مانده و راهی جز فساد و تباهی نمی پیمایند.
اما امام علی علیه السلام ابتدا مکتب صحیح الهی، انسانی، را معرفی می کند و فواید و آثار آن را بیان می کند و با استدلال وبرهان، مکتب حق و درست را به اثبات می رساند، سپس انسان را با همه علوم، فنون و امکانات مدرن در چهارچوب مکتب کامل اسلام به طرف خدا و ارزش های اخلاقی، انسانی و الهی، سوق می دهد که علم در خدمت بشریت قرار می گیرد و علوم تجربی را ایمان اداره می کند.
وقتی ایمان و اخلاق جهت دهنده علم شدند، ره آورد علوم، فنون و ابزار مدرن، آزادی، استقلال و عدالت جهانی خواهد بود و در راه تکامل انسان بکار گرفته خواهند شد.

۶٫ مکاتب بشری ادعا می کردند که می خواهند انسان را از جبرها و موانع رشد آزاد سازند. البته انسان را از جبرها می ترساندند اما او را تنها می گذاشتند که انتخاب تو اصل است و تو اصالت داری، در نتیجه انسان تنها با انتخاب و اصالت خود به جبرهای بسیار بزرگ تری مبتلا می شد و در خودپسندی و خودگرایی نه تنها به کمال نمی رسید بلکه با طرح (اصل آزادی) و (من دوست دارم) و (دلم می خواهد) و (این انتخاب من است) به انواع مفاسد و انحرافات کشانده می شود.

 

 

 

 

 

در صورتی که نهج البلاغه، هم انسان را از جبرها و خرافات و آداب و رسوم جاهلی نجات می دهد و هم او را تنها نمی گذارد و همراه انسان حرکت می کند و ارزش های اخلاقی را به او می آموزد و شیوه انتخاب راه های رشد و کمال را به انسان می شناساند.
امام علی علیه السلام چون پدری دلسوز دست انسان را می گیرد و اهداف عالی الهی را در آفرینش انسان بیان می دارد و عوامل رشد و کمال را یک یک با دلیل و برهان بازگو می کند و موانع رشد انسان را با ذکر ره آورد تلخ و نکبت بارشان به روشنی توضیح می دهد تا انسان در تنهایی و نادانی، طعمه هوس ها و طغیان غرایز نشود که رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:
«انا و علی ابوا هذه الامه; من و علی دو پدر این امت [مسلمان] می باشیم ». (۱۱)

۷٫ بشریت رها شده از مذهب با افکار مادی، تنها در جهت علوم تجربی تلاش می کرد و آن چنان پیش رفت که حیات در زمین به زیر سؤال رفته است و انجمن هایی در شرق و غرب به وجود آمدند که شب و روز به سران قدرتمند دنیا بگویند: به زمین مهلت زندگی بدهید. در حالی که نهج البلاغه، بشریت را وا می دارد که در دو جهت حرکت کنند، و دوشادوش رشد علمی و تکامل علوم تجربی به رشد و تکامل علوم انسانی و معارف الهی و ارزش های اخلاقی بپردازند تا همه ابعاد وجودی انسان به کمال رسیده و جامعه انسانی در همه جوانب آن به تکامل واقعی نائل آید.

۸٫ مکاتب بشری و علوم تجربی تنها به جسم و نیازمندی های مادی انسان پرداختند، انواع مواد غذایی و لباس های رنگارنگ و داروهای تقویتی و وسایل رفاهی را برای بشر ساخته و پرداختند و به درمان جسم انسان همت گماشتند. سرانجام دیدند و دیدیم که تنها رفع نیازهای مادی چاره درد انسان نمی کند.
علی علیه السلام در نهج البلاغه، هم نیازهای مادی انسان را مورد توجه قرار می دهند هم به کشف نیازهای روحی و روانی انسان همت می گمارند هم به درمان جسم و رشد صحیح آن توجه دارند هم به کمال روح و نیازمندی های معنوی، اخلاقی انسان می پردازند و راه های اساسی پرورش جان و روان را مطرح می فرمایند.

۹٫ مکاتب بشری و علوم تجربی بیشتر در کشف و شناسایی و آزادی غرایز حیوانی انسان و ابعاد مادی آن تلاش کردند; کشف و اختراع نمودند; وسایل و ابزار مدرن ساختند تا بیشتر لذت جنسی و حیوانی ببرند. و کمتر به فطرت انسانی توجه نمودند. در صورتی که نهج البلاغه به همه غرایز و فطریات انسان می پردازد و همه آن ها را در مسیر تکامل و والایی انسان به کار می گیرد. با این فرق که غرایز حیوانی باید کنترل و تربیت شوند و تمایلات انسانی و معنوی باید رشد کنند و همه وجود انسان را تحت الشعاع خود قرار داده و غرایز حیوانی را نیز رهبری نمایند.
در نتیجه، معنویات بر انسان حاکم می شود و معنویات و ارزش های اخلاقی، غرایز حیوانی را تعدیل نموده و به آن هدف و جهت می بخشند. علی علیه السلام خود جامع صفات الهی بوده اند. هم کانون عواطف و مهربانی بودند هم در برابر تجاوزکاران بی پروا از خشم مقدس استفاده کرده، آن ها را ادب می نمودند.
۱۰- مکاتب عقیدتی، سیاسی و بشری دنیا به نابودی ارزش های اخلاقی، انسانی روی آورده و ارزش های دروغین نوینی را در نسل عصر ما مطرح نمودند که منشا آن همه بدبختی ها و ابتذال گرایی ها شد اما نهج البلاغه، همه جا به ارزش اخلاقی، انسانی و معنوی نظر می دوزد و در مقابل، ارزش های دروغین را که ضد ارزش می باشند، مورد انتقاد قرار می دهد و برای نابودی و مقابله با آن ها رهنمودهای منطقی ارائه می دهد، تا ارزش های اخلاقی صحیح زمینه رشد جامعه انسانی را فراهم نموده و ریشه های انحراف و تباهی ریشه کن گردند.
در نتیجه تا انسان است و زمین صحنه زندگی اجتماعی انسان هاست نهج البلاغه جاویدان است(۱۲)

پی نوشت :

۱)– نسل سرگردان، ولی الله یوسفی.
۲)– آیا بشر آینده ای هم دارد؟ برتراند راسل.
۳)– استراتژی صلح، کندی.
۴)– نهج البلاغه المعجم، خطبه ۱۵۶- ۴٫
۵)– مانیفست مارکس و انگلس ص ۶۸ (در کمونیسم قانون جاویدان و اخلاقیات دروغ است).
۶)– کتاب فروید و فرویدیسم.
۷)– خدا و آفرینش، ص ۵۸٫
۸)– عصر تجزیه و تحلیل، ص ۵۷٫
۹)– روانشناسی و دین، پروفسور یونگ.
۱۰)– اعجاز روانکاوی، کارل منینگر.
۱۱)– تاریخ ابن عساکر، ج ۲، ص ۲۷۱٫
۱۲)– شناخت نهج البلاغه، محمد دشتی، با اندکی تصرف.






دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


+ 5 = 9