گدای سحرت برگشته (اشعار ویژه شبهای قدر)

باز کن در که گدای سحرت برگشته

عبد عصیان زده و در به درت برگشته

بنده ی بی خرد و…

باز کن در که گدای سحرت برگشته

عبد عصیان زده و در به درت برگشته

بنده ی بی خرد و خیره سرت برگشته

سفره را چیدی و دیدم نظرت برگشته

اصلا انگار نه انگار گنه کارم من

به تو اندازه ی یک عمر بدهکارم من

گرچه آلوده ام و خار ولی برگشتم

طبق آن فطرت پاک ازلی برگشتم

دیدم از غیر درت بی محلی، برگشتم

دستِ پر هستم و با نام علی برگشتم

از عقوبات من غم زده تعجیل بگیر

عبد آلوده پشیمان شده تحویل بگیر

بنده وقتی که فرو رفت به مرداب گناه

خواست از چاله در آید ولی افتاد به چاه

وای از دست رفیقی که مرا برد ز راه

من زمین خوردم و او جای دعا کرد نگاه

حرف پرواز زد اما همه طنازی بود

دوستت دارمِ آن دوست ،دغل بازی بود

هیچ کس با دل من هم دل و همراز نشد

این در آن زدم اما گره ام باز نشد

این پر سوخته وقتی پرِ پرواز نشد

سدّ راه گنه خانه برانداز نشد

ناگهان هاتفی از سوی خدا گفت بیا

گفتم آلوده ام و پر ز خطا گفت بیا

حال من آمده ام حالِ مرا بهتر کن

دیگر از دست خودم خسته شدم باور کن

با چنین بنده که داری به مدارا سر کن

دم افطارم و مست می کوثر کن

کوثر از اشک حسین است خدا میداند

که علی ریخته و فاطمه میگریاند

گرچه اندازه ی یک کوه گنه سنگین است

آشتی با تو همیشه مزه اش شیرین است

سفره ای را که تو چیدی چقدر رنگین است

آخر کار هر آن کس که بیاید این است

اولین قطره ی اشکی که ز چشمت ریزد

بهر امداد به او فاطمه بر میخیزد

شاعر:گمنام

&&&&&&&&

ای صلوات کبریا نثار جسم و جان تو

  سجدۀ اهل آسمان به خاک آستان تو 

 سـلام دائـم خـدا بـه کل خاندان تو

  پیـر خـرد فدایـی فاطمـۀ جـوان تو

  خداست با تو هم‌سخن رسول، هم‌زبان تو

   تو کیستی؟ تو مرتضی تو کیستی؟ تو حیدری

   تو فـوق اقتدارهـا تـو از کمـال، برتری

  تو نفس ختم انبیا تو از پیمبران سـری 

 تو تک‌سوار بدری و تو قهرمان خیبری

   با نــود جــراحتت مــدافع پیمبــری

  درید قلب یک سپه به تیغ خون‌فشان تو

 شرف گرفته آبرو ز خاک پای قنبرت

   مقام زهـد عیسوی رسیده بر ابوذرت 

 خــدای خوانـد بـا نبـی بــرادر و برابــرت

   رسول، مدح‌خوان تـو، خداست مدح‌گسترت 

 بهتر از این چه می‌شود که فاطمه است همسرت 

 زهی مقام و قدر تو زهی جلال و شأن تو

  تو شهریار عالمـی خلق جهان گدای تو

 

  چگونه بود یا علی نان و نمک غذای تو؟ 

 هنوز زهد می‌برد سجده به خاک پای تو

  هنوز دل بـرد ز شـب زمزمـۀ دعای تو 

 هنوز جوشد از سحر ذکـر خدا خدای تو 

هنوز هل‌اتا کند صحبت قرص نان تو

به پیش پـای فاطمـه نبی قیام می‌کند

  همیشه مصطفی از او خود احترام می‌کند

  مقام بین که فاطمه تـو را سلام می‌کند 

 جان عزیز خویش را وقف امـام می‌کند

  تمام عمـر، احتـرام از تـو مـدام می‌کند 

سلام تو به جان او سلام او به جان تو

   کتاب وحـی را فقط نقطـۀ بـا تویی علی! 

 پشت رسول امجد و روی خدا تویی علی! 

 کعبه و حجر و زمزم و سعی و صفا تویی علی!

  از دل ختـم انبیـا عقـده‌گشـا تویی علی!

  امـام مـا امـام مـا امـام مـا تـویی علی! 

 اطاعت است از آن ما امامت است از آن تو

   تو در تمـام غزوه‌هـا حمــاسه آفریـده‌ای

  تو در پی رضای حق ز عمرو سر بریده‌ای

   تو هر چه دیده مصطفی به چشم خویش دیده‌ای

   تو صوت جبرییل را به گوش خود شنیده‌ای

   تو نـاز پـا‌‌برهنگـان خریـده و کشیـده‌ای

  یتیم، چهره می‌نهد به قلب مهربان تو

  سپهـر دور می‌زنـد همـاره بـر مـدار تو 

 تمـام ملـک کبریـا محیـط اختیــار تو 

خلافت است بر تو کم ز کفش وصله‌دار تو

 

   اگر چه بنده‌ای ولی خدایی است کار تو

  فراتـر است از مکـان حدود اختیار تو 

 زمانه سیر می‌کند هماره در زمان تو

  منم که هست مهر تو، مشی و مرام و ایده‌ام

  به گوش جان صدات را ز شعر خود شنیده‌ام

  نثـار خـاک مقـدم مبــارکت قصیـده‌ام 

 که در ثنـا و مـدح تـو معجـزه آفریده‌ام 

 دل از جهان بریده‌ام ناز غمت کشیده‌ام

  مدح تو را سروده‌ام همیشه با زبان تو

  کسی که در ثنـای او آمـده «انّمـا» تویی

  کسی که بوده از ازل حامی مصطفی تویی

   کسی که خوانده خویش را نقطۀ تحت با تویی

  کسی که شـد بــرادر خاتــم انبیـا تویی 

 کسی که وصفش آمده سورۀ هل‌اتی تویی

  بسته نزول هل‌اتی به بذل قرص نان تو 

 زخم تو بـوده بـر بدن فزون ز حلقۀ زره 

ندیده دیـدۀ کسی فتـد به ابـرویت گره

   مانده به هر جـراحتت نقش هزار خاطره

  گشتـه بـه ذوالفقـار تـو کار نَبرد یکسره

  ای شده جوشنت به تن نام بتول طاهره 

 ای ز خدای فاطمه درود بر روان تو

  تو جلـوۀ جمال حـق تـو آفتـاب عالمی

  تو بـا تمـام انبیــا تـو پیشتـر ز آدمـی

  تو هم علی مرتضی تو هم رسول اکرمی

  تو اولـی تـو آخـری تو آدمی تو خاتمی

   تو در بهار و در خزان بهار نخل «میثمی» 

 که مدح می‌کند تو را هماره با بیان تو

شاعر:غلامرضا سازگار

@@@@@

رحمن نوازنی

امیرالمومنین(ع)-ضربت خوردن

صورت خیس خودش را طرف چاه گرفت

آسمان تیره شد از بس که دل ماه گرفت

بر سر سفره کمی درد دل خود را گفت

یک نفس گفت؛ ولی آینه را آه گرفت

راه افتاد مسیحا که نفس تازه کند

زیر سنگینی گامش نفس راه گرفت

خانه آوار شد و روی قدم هاش افتاد

اشک هی آمد و تا پای قدمگاه گرفت

سمت در رفت ولی در به تقلّا افتاد

و از این حادثه یک فرصت کوتاه گرفت

درب بسته شد و قلاب به پهلوش گرفت

روضه ای شد که دل حضرت درگاه گرفت

باز هم روضۀ دیوار و در و یک مادر…

باز با دختر خود ذکر “وا اُمّاه” گرفت

لحظه ای بر در این خانه به زانو افتاد

“اشکِ بر فاطمه” را توشۀ  این راه گرفت

وقت رفتن شده بود و سحرش آمده بود

پا شد و جلوه ی “یا فالق الاصباح” گرفت

رفت معشوق خودش را بکشد در آغوش

رفت و وقتی که تنش حالت دل خواه گرفت

بوسه ای زد به سرش تیغ و تنش آتش شد

آتشی که به دل سنگ و پر کاه گرفت

مثل زهرا به زمین خورد و به سجده افتاد

آن چنان که دل محراب  و دل ماه گرفت

 

آه یک دست بر آن فرق شکسته که گذاشت

خم شد و  دست به پهلوش به ناگاه گرفت

پا شد و رو به مدینه شد و با فاطمه گفت

عاقبت حاجت خود را اسد الله گرفت

&&&&&&&&&&&

حمید سبزواری

امیر المومنین(ع)-ضربت خوردن

محراب کوفه امشب در موج خون نشست

یا عرش کبریا را سقف و ستون شکسته

سجاده گشته رنگین از خون سرور دین

یا خاتم النبیین، یا خاتم النبیین

از تیغ کینه امشب فرقی دو نیم گردید

رفت آن یتیم پرور، عالم یتیم گردید

دیگر نوای تکبیر از کوفه بر نیامد

نان آور یتیمان دیگر ز در نیامد

تنها نه خون به محراب از فرق مرتضی ریخت

امشب شرنگ بیداد در کام مجتبی ریخت

امشب به کوفه بذر کفر و ضلال کِشتند

مرغان کربلا را امشب به خون کشیدند

تیغ نفاق امشب بر فرق وحدت آمد

امشب به نام سجاد خط اسارت آمد

امشب به محو خادم، خائن دلیر گردید

آری برادر امشب زینب اسیر گردید

باب عدالت امشب مسدود شد بر انسان

امشب بنای وحدت در کوفه گشت ویران

امشب جهان ز فیض حق ناامید گردید

امشب بنام قرآن، قرآن شهید گردید

 

سجاده گشته رنگین از خون سرور دین

یا خاتم النبیین، یا خاتم النبیین

&&&&&&&&&

ولی اللهی اسداللهی،تو همه عالم تو یداللهی

از چشام جاریه عشق زلال تو

آرزومه تو دنیا وصال تو

از ازل یادمه که دارم بیرقه ولای تو به کف یا حیدر

خوب می دونیم خدا تریت سرشت با غبار نجف یا حیدر

حیرون و پریشون و حقیره هر کی تو دنیا ولی نداره

دستش خالی ته هر دو عالم هر کسی عشق علی نداره

    ((آقام علی ای شیر خدا منو ببر تا ایون طلا))

ندیده چشم زمونه عینت،کلاف هستی نخ نعلینت

دیدن روی تو صوم صلات من

ذکر یا حیدره رمز نجات من

تویی معنای دین حبل المتین امیر المومنین یا حیدر

تو قیامت برا شیعه ها حب تو میشه حصن حصین یا حیدر

هرکس حیدریه سر بلنده که دل می بنده به عشق مولا

امضا میشه تو روز قیامت برگ براتش به دست زهرا

        ((    آقام علی ای شیر خدا منو ببر تا ایون طلا))

فدای لطف و کرمت آقا،قبله قلبم حرمت آقا

اشک دلتنگی از تو چشا می جوشه

شده دلها پر از حسرت شش گوشه

شبای جمعه که دلمو می بره شمیم تربت ثارلله

میشه هر عاشقی با دلی بی شکیب زائر حضرت ثارلله

هر شب قلبم از غم جدایی،داره نوایی عزیز زهرا

آخر با نگات می شم خدایی،کرب و بلا عزیز زهرا

        ((    آقام حسین ارباب با وفا منو ببر کرب و بلا))

 

منبع: کتاب محراب شکسته دفتر دوم

@@@@@@@

بیا که عبد مطیع خدا شدن خوب است

شبی به خاطر او سر به را شدن خوب است

تمام حرف همین است که گنه نکنیم

ز آن چه نفس بخواهد جدا شدن خوب است

شده به یک سحری صاف کن دل خود را

به آیه های خدا با صفا شدن خوب است

به دل حقیقت محبوب را تو پیدا کن

ز عشق های مجازی رها شدن خوب است

چرا به پیش خلائق تو خم کنی سر خود ؟

شبی مقابل دلدار تا شدن خوب است

صدای اهل قبور است می رسد بر گوش

که : آی بنده رفیق دعا شدن خوب است

از این دو دیده به غیر از گنه نشد حاصل

ببند چشم ، که اهل بکا شدن خوب است

ببین که قافله ی عمر می رود از پیش

مرو به خواب که دور از خطا شدن خوب است

مگر که بخت کند رو ، طبیب را بینی

به درد بندگی اش مبتلا شدن خوب است

در این لیالی رحمت اگر خدا خواهد

مسافر حرم کربلا شدن خوب است

شاعر:رضارسول زاده

 

@@@@@@@@

ای بنده بیا ساکن میخانه ما باش

ما شمع تو گردیم وتو پروانه ما باش

 

تا چند خوری باده ز پیمانه اغیار

پیمان بشکن طالب پیمانه ما باش

از عشق مجازی نشود کام تو حاصل

از عشق بتان بگذر و دیوانه ما باش

بیگانه شو از دیده که نادیده ببینی

بیزار تو از دیده بیگانه ما باش

باز است در رحمت ما رحم به خود کن

در دام نیفتاده بیا دانه ما باش

این کهنه خرابات چرا می کنی آباد؟

بگذر تو ز آبادی و ویرانه ما باش

یک عمر شدی خانه به دوش هوس و آز

یک ماه بیا معتکف خانه ما باش

هر در که زدی دست رد آمد به جوابت

پس منتظر پاسخ جانانه ما باش

ژولیده مشو ریزه خور سفره اغیار

مهمان منی بر سر پیمانه ما باش

شاعر:ژولیده نیشابوری

@@@@

درى بگشا زرحمت یا الهى

به روى بى پناه عذرخواهى

نوازش کن تو بارى خسته اى را

عنایت کن تو دل بشکسته اى را

خداوندا زدوشم بار بردار

به روز حشرم از ذلت نگه دار

در این ملک فنا من بى نوایم

اسیر نفس و دربند هوایم

دریغ از من مکن یا رب عطا را

 

بشوى از دفترم جرم و خطا را

طبیبا اى شفاى دردمندان

کریما اى امید مستمندان

ببخشا از گنهکاران گناهان

بگیر از لطف، دست بى پناهان

پریشان خاطران را شاد گردان

گرفتاران زبند آزاد گردان

شاعر:حاج انصاریان

@@@@@@

الــهـی بـکـویـت پــنـــاهــم بـده

فـــروغـی بــشــام سـیــاهـم بــده

مـنـم بـنـده عــاصـی مـنـفــعــل

کـه هـسـتـم زکـردار زشـتم خجل

مـنـم بـنـده مـسـت جـام غـرور

کـه تـرسـم بـیـفـتم ز رحمت بدور

مـکـن قـهــر بـا بـنـده سرکشت

مـسـوزان تـن و جـانـم از آتشت

الـهـی بـکـن رحـم بـر حـال من

نگر سرنگـون بخت و اقبال من

منم معترف بـر گناهان خویش

کـه بـاشـد گناهم ز اندیشه بیش

تو مـنگـر بـرفتار و کردار من

جهیم است بی شک سزاوار من

ز رحمت تو عذر و گناهم پذیـر

چــو افـتـادم از پـای دستم بگیر

رحـیـما تـوئـی خالق بحر و بـر

تـوئـی مـهـربـانـتـر ز مام و پدر

ز سـرگـشـتـگـیـهـا نـجـاتم بـده

تـو ایـمـان و حـسـن صفاتم بده

«حـیاتی» مشو ناامــید از الاه

کـه بـخشد خداوند کوهی به کاه

شاعر:محمد حیاتی

@@@

آمدم، آمدم به سوى تو باز

اى خداى کریم بنده نواز

پاى تا سر همه نیازم من

از کرم سایه بر سرم انداز

آبروى گداى خویش مریز

دستم آخر سوى تو است دراز

بسته اى راه ناامیدى را

کرده اى چون که باب رحمت باز

شاعر:حبیب الله چایچیان

@@@@@

یا رب از فرط گنه نامه سیاهم چه کنم

گر نبخشى ز ره لطف گناهم چه کنم

بسته گردیده زهر سو به رُخم راه نجات

ندهى گر تو در این معرکه راهم چه کنم

جز تو ما را نبود پشت و پناهى به جهان

بى پناهم ندهى گر تو پناهم چه کنم

یوسف افتاد بچاه از اثر بى گنهى

من ز فرط گنه افتاده به چاهم چه کنم

بخشش و لطف تو پاینده تر از کوه بود

من که ناچیزتر از یک پَرِ کاهم چه کنم

به هدف گر نخورد تیر دعایم هیهات

به اثر گر نرسد شعله آهم چه کنم

سایه لطف تو از لطف اگر روز معاد

نشود شامل احوال تباهم چه کنم

کس به روى من «ژولیده» نگاهى نکند

نکنى گر تو هم از مهر نگاهم چه کنم

شاعر:ژولیده نیشابوری

@@@@@

الهى گرچه یک عمرى به نفس خود جفا کردم

ندانستم، نفهمیدم که این کار خطا کردم

تو گفتى این جهان سجن است و انسان هست زندانى

در این زندان فتادم هستى خود را فنا کردم

گنه کارم ولى دل بر امید رحمتت بستم

زخوف آتش قهرت توسل بر رجا کردم

به مهمانى خود در خانه خود دعوتم کردى

سر خوانت نشستم، توبه نزدت بارها کردم

نمک خوردم شکستم با نمکدان توبه خود را

ولى از بس رئوفى تو، به تو من التجا کردم

@@

شبای اشک و مناجات اومده

دوباره دلم به میقات اومده

این شبا با امید عنایت و

کرم مادر سادات اومده

اومده دلم با اشک و التماس

میون این دلای خدا شناس

اگه اینجا خدایی نشه دلم

پس پناهگاه گنه کارا کجاس؟

اومدم با کوله باری از گناه

با دلی آلوده و رویی سیاه

اومدم تا میون خوبات یه شب

 

بنده ی بی پناهو بدی پناه

اومدم بهت بگم خیلی بدم

به تموم دنیا جز تو رو زدم

اما این دفعه به عشق بندگیت

در خونه ی تو مولا اومدم

اونقده رئوفی و بنده نواز

رد نمی شه پیش تو دست نیاز

اومدم تا بچشونی به دلم

لذت عبادت و ذکر و نماز

چشم من گواهِ احوال منه

رو سیاهیم، مال اعمال منه

اما پر زدم اگه تا مهمونیت

عشق فاطمه پر و بال منه

بدون معطّلی یادم دادی

آره من بدم ولی یادم دادی

وقتی که سرشتی آب و گلمو

یادته علی علی یادم دادی

گفتی می خوام همیشه با من باشی

به دور از درد و غم و محن باشی

به کارت گره نمی افته اگه

همیشه تو سایه ی حسن باشی

اگه حرف عشقت اومده وسط

من می خوام برای تو باشم فقط

دستمو بذار تو دستای حسین

شبیه شهیدا تا آخر خط

 

 

 

یه نگاش حلال مشکلاتمه

اشک روضه هاش آب حیاتمه

دنیا و آخرتم غم ندارم

تا حسین سفینه النجاتمه

منم اون کبوتر امام رضا

که میام از سفر امام رضا

ایشالا روزی این شبام بشه

آخرش یک نظر امام رضا

کاش می شد جامون تو آسمون باشه

گوشه ی محراب جمکرون باشه

کاش می شد دلای ما هر نیمه شب

همسفر با صاحب الزمون باشه

یه سحر بریم پیش امام رضا

یه سحر بریم به سمت کربلا

بشه روزیمون بازم سر بذاریم

روی شش گوشه ی ارباب باوفا

یه سحر بریم با اشک و شور و شین

بشینیم میون بین الحرمین

دور صحن با صفاش طواف کنیم

تا نفس داریم بگیم حسین حسین

راهی شیم با اشک و آه و زمزمه

سمت مرقد امیر علقمه

اونجا که شبای جمعه می پیچه

پای سرداب بوی یاس فاطمه

اونجا نوکریمونو نشون بدیم

دلمونو دست روضه خون بدیم

اگه افتاد نگامون به قتلگاه

 

روی تل زینبیه جون بدیم

گوش کن این همون صدای هلهله س

یا صدای ناله های سلسله س

یا صدای قاری از تو قتلگاه

یا صدای بی کسی قافله ست

خوب نیگا کن اینجا خاک کربلاست

سه روزه تنی به خاک و خون رهاست

دستای بسته ی زینبو ببین

هنوزم سر حسین رو نیزه هاست

نمی گم پرستویی آتیش گرفت

خیمه های بانویی آتیش گرفت

دیگه از تنور خولی نمی گم

نمی گم که گیسویی آتیش گرفت

داره می لرزه زمین و آسمون

دیگه طاقت نداره مادرمون

نمی گم از لب غرق خون عشق

نمی گم از بوسه های خیزرون

محمدعلی صولی

@@@@@

آقا بیا که بی تو پریشان شدن بس است

از دوری تو پاره گریبان شدن بس است

کنعان دل، بدون تو شادی پذیر نیست

یوسف! ظهور کن که پریشان شدن بس است

یعقوب دیده ام چه قَدَر منتظر شود؟

یعنی مقیم کلبه ی احزان شدن بس است

گریه … فراق … گریه … فراق … این چه رسمی است؟!

دیگر بس است این همه گریان شدن بس است

 

موی سپید و بخت سیاه مرا ببین

دیگر بیا که بی سر و سامان شدن بس است

تا کی گناه پشت گناه ایّها العزیز؟!

تا کی اسیر لذّت عصیان شدن؟! بس است

خسته شدم از این همه بازی روزگار

مغلوب نفس خاطی و شیطان شدن بس است

سرگرم زندگی شدنم را نگاه کن

بر سفره های غیر تو مهمان شدن بس است

یک لحظه هم اجازه ندادی ببینمت

گفتی برو که دست به دامان شدن بس است

باشد قبول می روم امّا دعای تو…

…در حقّ من برای مسلمان شدن بس است

دست مرا بگیر که عبدی فراری ام

دست مرا بگیر، گریزان شدن بس است

اِحیا نما در این شب اَحیا دل مرا

دل مردگی و این همه ویران شدن بس است

آقا بیا به حقّ شکاف سر علی

از داغ هجرت آتش سوزان شدن بس است

شاعر:محمدفردوسی

@@@@

روزه هایم اگرچه معیوب است

 

رمضان است و حال من خوب است

 

رمضان است و من زلالم باز

 

صاحب روزی حلالم باز

 

می زند موج بی کران در من

 

پهنه در پهنه آسمان در من

 

چشم هایم ندیدنی را دید

 

رمضان است و من پر از خورشید

 

الفتی پاک با سحر دارم

 

تشنه ی لحظه های افطارم

 

رمضان است و گفتنم هوس است

 

راز از تو شنفتنم هوس است

 

از تو ای با من آشنا! از تو

 

از تو ای مهربان خدا! از تو

 

ای خدایی که جود آوردی

 

از عدم در وجود آوردی

 

ای خدایی که هستی ام دادی

 

حرمت حق پرستی ام دادی

 

ای سئوال مرا همیشه جواب

 

ای سبب! ای مسبب! ای اسباب!

 

پیش پایم همیشه روشن باش

 

با توام من، تو نیز با من باش

 

در نگاهم گناه می جوشد

 

تو نپوشی کسی نمی پوشد

 

با من ای مهربان، مدارا کن

 

گره از کار بسته ام وا کن

 

رمضان است و زنده ام، هستم

 

گفتگو با تو دارم و مستم

 

مستم از شربت و شرابی ناب

 

صمغ خورشید و شیره ی مهتاب

 

از شرابی که قسمت من بود

 

مثل من بود، صاف و روشن بود

 

از شرابی شبیه آزادی

 

لطف کردی خودت فرستادی

 

از شرابی که درد می افزود

 

نه زمینی، نه آسمانی بود

 

رمضان است و ماه نیمه ی بدر

 

شب تقسیم زندگی، شب قدر

 

شب قدر است و من همان تنها

 

دورم از هی هی و هیاهوها

 

نیست قرآن برابرم امشب

 

دست مولاست بر سرم امشب

 

ای خدای بزرگ بنده نواز

 

خالق خلسه های راز و نیاز

 

اولین اشتیاق شوق انگیز

 

آخرین شوق اشتیاق آمیز

 

می چکد شور تو در آوایم

 

می زنی موج در دعاهایم

 

هایِ تو هویِ من مرا دریاب

 

خسته ام، خسته، ای خدا دریاب

 

شب قدر است و می کنی تقسیم

 

برسان سهم دوستان یتیم

 

سهم من چیست؟ بندگی کردن

 

پاک و پاکیزه زندگی کردن

 

بار من ای یگانه سنگین است

 

سبُکم کن که سهمِ من این است

 

شب احیا تو با منی آری

 

من بخوابم اگر، تو بیداری

 

لطف داری به دست کوتاهم

 

می دهی آنچه را که می خواهم

 

ای خدا ای خدای پنهان، فاش

 

هم در اینجا تو را ببینم کاش

 

تا بمیرم زلال و دل بیدار

 

مرگ من را بدست من بسپار

 

بسپارش به من به آگاهی

 

تا بمیرم چنان که می خواهی

 

بعد یک عمر خون دل خوردن

 

مطلع کن مرا شب مردن

 

ای خدا ای خدای نومیدان

 

زنده ی تا همیشه جاویدان

 

ای سزاوار گریه و خنده

 

مهربان هماره بخشنده

 

پاکبازم اگر چه گمراهم

 

از تو غیر از تو را نمی خواهم

 

بار تشویش از دلم بردار

 

وَ قِنا ربّنا عذاب النّار

 

شب قدر است و من چنین بی تاب

 

اِفتَتِح یا مفتّح الابواب…

 

@@@@@

ای کاش می شد با تو قرآن سر بگیرم

 

در آسمانی نگاهت پر بگیرم

 

ای کاش می شد امشب ای قرآن ناطق

 

دست شما را جای قرآن سر بگیرم

 

ای کاش می شد لااقل یک بار در خواب

 

با دست آغوشم تو را در بر بگیرم

 

ای کاش پایم واشود در خیمه اش تا

 

یک لقمه نان و عشق از دلبر بگیرم

 

ای کاش در تقدیر من امشب نویسند

 

پای تو را یک شب به چشم تر بگیرم

 

ای کاش می شد تا برای سجده از تو

 

مهری زخاک تربت مادر بگیرم

 

تقدیرم ای کاش این شود با تو محرم

 

ده روز روضه بر تن بی سر بگیرم

 

من عاشقم خرده ز ای کاشم مگیرید

 

ای کاش ها را کاش ازاین در بگیرم

شاعر:موسوی علیمردانی

 

@@@@@@

در این شب احیا فقط وردم همین است

 

ذکر امیرالمومنین حصن حصین است

 

دیگر نمی آید ز کوفه آن اذانش

 

امشب عزای مرتضی مولای دین است

 

من آمدم آلوده و با دست خالی

 

امّا خدایم رحمتٌ لِلعالمین است

 

در منجلاب معصیت افتاده ام من

 

ای چاره ساز من ببین شیطان کمین است

 

قرآن به سر کردم،مقرّب در سرایت

 

از بس خطا کردم دل آقا غمین است

 

با یاد روز واقعه اشکم چو زمزم

 

بر گونه هایم جاری و حکمت در این است

 

دیدم کنار علقمه دستی جدا شد

 

زهرا کنار پیکرش، مادر غمین است

 

یک لحظه یاد آورده ام در ظهر عاشور

 

عرش خدا گویی فتاده بر زمین است

 

وقتی که شمر روسیاه آمد به مقتل

 

در دل ز بغض مرتضی،دنیای کین است

 

دیدم غروب و خیمه و آتشفشانی

 

در هر طرف یک دامنی پر آتشین است

 

دیدم سه ساله در خرابه آرمیده

 

این زجر ملعون در پی طفل حزین است

 

سالار زینب را ببین شیب الخضیب است

 

افضل ترین ذکر شب قدرم همین است

 

بعد از تمام روضه ها ،(عَجِّل فَرَج) گو

 

زیرا اجابت در دعای آخرین است

 

 

شاعر:محمدمهدی عبدالهی

@@@@@@@@

پیش تو از هرحرکتم شرمنده ام

 

از خُلق و خوی و خصلتم شرمنده ام

 

 

 

تو باز راهم دادی و بدتر شدم

 

از اینکه دادی فرصتم شرمنده ام

 

 

 

هرچه دلم می خواهد اجرا می کنم

 

اما قسم،از عادتم شرمنده ام

 

 

 

من را غلام هیئت تو خوانده اند

 

با اینکه هر شب هیئتم ، شرمنده ام

 

 

 

تنبیه تو تاثیر در کارم نداشت

 

من بنده ای بی غیرتم، شرمنده ام

 

 

 

گوشم بدهکارت نشد بهتر شوم

 

حرفت نرفته در کتم ،شرمنده ام

 

 

 

حس می کنم هستی ،ولی رد می شوم …

 

انجا که در معصیتم،شرمنده ام

 

 

 

روحم ،دلم ،جسمم،همه با هم شدند

 

آخر کلام صحبتم ، شرمنده ام

 

 

 

جواد دیندار

 

 

@@@@@@

 

عمری گنه کـردم، نیـاوردی به رویم 

 

 نگــذاشتی حتــی بـریــزد آبــرویم 

 

 چشمی بده کـز خجلت عفوت بگریم

 

  اشکـی بـده تـا نامـۀ خـود را بشـویم

 

  از بس که توبـه کردم و توبه شکستم

 

   دارم خجـالت تـا که بـاز العفـو گویم 

 

 این اشک خجلت را که می‌ریزد ز چشمم

 

   کـردم بهانـه تـا رضـایت را بجــویم 

 

 من از تو روگرداندم از غفلت، ولـی تو 

 

 در بـاز کـردی از ره رحمت بـه رویم

 

  ای وای از آن روزی که عمرم بر سرآید

 

  فریاد از آن‌دم کـه اجـل آید به سویم 

 

 با این همه جرم و گنه از تو عجب نیست

 

  لطفی کنی تا مرگ را چون گل ببویم

 

  لب بستم از خجلت ولی «العفو العفو» 

 

 پیـوسته برمی‌خیزد از هـر تـار مـویم 

 

 امشب به جای آنکـه روگردانی از من

 

  بگشای چشمی از ره رحمت به سویم

 

  تو در پی آنی کـه «میثم» را ببخشی

 

  مـن آرزو دارم تــو بــاشی آرزویـم

 

 

شاعر:غلامرضاسازگار

@@@@

فقیـر و درمانـده گدا و مسکینم 

 

 تمام هستم هست گناه سنگینم

 

  به نامه‌ام غیـر از گنـه نمی‌بینم 

 

 فقط تو را فقط تو را العفو   الهنـا العفو الهنا العفو

 

 ****   دوبـاره برگشتـم دوبـاره راهم ده 

 

 خودت قبولم کن خودت پناهم ده 

 

 ثوابی از رحمت بـه هر گناهم ده 

 

 به درد من ذکرت بود دوا العفو   الهنـا العفـو الهنـا العفو   ****

 

   به عفوت از خجلت هماره آبم کن 

 

 دوباره عبـدت از کـرم خطابم کن

 

  بگیـر امیـدم را سپس جوابـم کن 

 

 امید از این درگاه برم کجا العفو   الهنـا العفـو الهنـا العفـو   **** 

 

 هوای نفسم شد به هـر نفس قاتل

 

  به روی غیـر تـو بسی گشودم دل

 

   اگر چه من عمری شدم ز تو غافل

 

  تو خود مرا از لطف بزن صدا العفو   الهنـا العفـو الهنـا العفــو   ****

 

   پس از هزاران بار که توبه بشکستم 

 

 ره نجـاتم را ز هــر طـرف بستم

 

  هنـوز هـم یـارب امیــدوار استم

 

  گفتم و می‌گویم به هر دعا العفو   الهنـا العفـو الهنـا العفـو   **** 

 

 چو نامـۀ جرمم سیـه شده رویم

 

  به درگهت دائم علی علی گویم

 

  مگر به نـام او رضـای تو جویم 

 

 شوی به مهر خود ز من رضا العفو   الهنـا العفـو الهنـا العفـو   ****

 

  تن ضعیفم را نظـاره کن یارب

 

  نامۀ جرمم را تو پاره کن یارب

 

  تمام دردم را تو چاره کن یارب

 

  بسویم از رحمت دری گشا العفو   الهنـا العفـو الهنـا العفـو

 

 

شاعر:غلامرضاسازگار

@@@

بس‌که به روی شانه‌ام کوه گنه کشیده‌ام 

 

 شکسته‌ام شکسته‌ام خمیـده‌ام خمیده‌ام 

 

نوید لطف و رحمت و عفو تو را شنیده‌ام 

 

 این من و این عطای تو این تو و این خطای من   خدای من خدای من 

 

 الـه من! الـه من! الـه من! الـه من! 

 

 نگه مکن نگه مکن بـه نامۀ سیاه من

 

  دود گنه به سوی تو بسته ره نگاه من 

 

 دست عنایت تو گر                شود گره‌گشای من   خدای من خدای من  

 

  رفیق من تویی تویی حبیب من تویی تویی 

 

 قرار من تویی تویی شکیب من تویی تویی 

 

 دوای من تویی تویی طبیب من تویی تویی 

 

 ذکر خوشت بود دوا               به درد بی‌دوای من   خدای من خدای من 

 

  تو خالقی تو داوری تو اعظمی تو اکبری

 

  تو از همـه کریم‌تـر تـو از همـه فراتری 

 

 گمان نمی‌کنم مرا به سوی دوزخت بری 

 

 مگر نه خلق کرده‌ای    بهشت را برای من   خدای من خدای من 

 

   به نـام تـو بـه ذکـر تـو همیشه ابتدا کنم 

 

 به هر نفس که می‌کشم خدا خدا خدا کنم 

 

 

 

 اگر بـری بـه دوزخـم باز تـو را صدا کنم

 

  رود ز نـار قهر تو                    به آسمان صدای من   خدای من خدای من 

 

 اگر به دام معصیت هماره مبتلا شدم

 

  اگر چه با معایبم اسیـر صد بلا شدم

 

  با همه روسیـاهی‌ام زائر کربلا شدم 

 

 تو خود بگو چه می‌شود         ثواب کربلای من   خدای من خدای من 

 

  چه می‌شود چه می‌شود مرا ز من جدا کنی

 

  فراری‌ام فراری‌ام خـودت مـرا صدا کنی

 

  مـرا بـه راه کربـلا بخـوانی و صدا کنی

 

  بـه درگـه اجـابتت                    همین بود دعای من   خدای من خدای من

شاعر:غلامرضاسازگار

 

 

 

(    مولا علی حیدر مولا علی حیدر کرار۴)

امشب دو جهان به شور شینه

 امشب  شب داغ زینبینه

 غسل بدن شهید محراب

 با اشک دو چشمان حسینه

 

 

 

مولا علی حیدر مولا علی حیدر مولا علی حیدر کرار

 ایوان نجف کرده ،مجنون دل زارم را

 عشق تو ربود از کف صبر واین قرارم را

 امشب دل من بهانه داره

 چششم شده پر اشک ستاره

 این سینه عاشق هوایی

 داغ غم مرتضی رو داره

 مولا علی حیدر، مولا علی حیدر، مولا علی حیدر کرار

 امشب تپش دلم دمادم

 فریاد جنون یا حسین

 از لطف علی این دل مجنون

 هر لحظه همیشه با حسینه

 مولا علی حیدر،مولا علی حیدر،مولا علی حیدر کرار

 در وادی عشق تو دیوانه تر از پیشم

 گه سالک راه تو،گه سالک درویشم

 شاهی و امیر من یار بی نظیر من

 مشتاق جمال تواین قلب اسیر من

 تو قبله گه جانی،تو ساغر مستانی

 نان آور طفلانی،بابای یتیمانی

 امشب شده دل کرب وبلایی

 دارم به دل آهنگ خدایی

 تا اوج جنون رسیده امشب

مرغ دل عاشق هوایی

 مولا علی مولا،مولا علی مولا،مولا علی مولا حیدر کرار

 غرق تب تابم،مست می نابم

 حسینه اربابم،ارباب حسینه

 مولا علی حیدر،مولا علی حیدر،مولا علی حیدر کرار

 ایوان نجف دلم رو برده

 دیوونه اون صحن سرا شم

 عالم بدونه قسم به والله

 عشقم علی و جونم فداشم

 مولا علی مولا،مولا علی مولا،مولا علی مولا حیدر کرار

 تا مهر علی به سینه دارم

 در هر دو جهان غمی ندارم

 با دست ید اللهی مولا

 وا میشه گره ز گیر کارم

 ذکر لب من همیشه هرجا

 ذکر یا علی ابوترابه

 والله  قسم که نام مولا

 می خونه عشق کوثر ناب

 مولا علی حیدر،مولا علی حیدر،مولا علی حیدر کرار

 مستم ز ولای تو،دل صحن سرای تو

 با یک نظرت گشتم خاک کف پای تو

 ای آنکه بود نامت

 دل گرمی آل الله

 سردار سپاهی و

 سر لشکر ثارالله

 عباسی و بوسیده

 دستان تو را حیدر

 در کرب و بلا داند

 شد شهره به آّب آور

ًًً

چشم های به رنگ خون ات را

 

بر پرستار خود کمی وا کن

 

دلِ من شور می زند بابا

 

گریه های مرا تماشا کن

 

**

 

گر چه بستم شکاف زخمت را

 

خونِ تازه دوباره می ریزد

 

گر چه بر معجرم گره زده ام

 

لخته خون، پاره پاره می ریزد

 

**

 

بعد لبخند قاتلت بر من

 

تو چرا خنده می کنی بابا

 

شب بی مادریِ ما را باز

 

این چنین زنده می کنی بابا

 

**

 

 واژه هایی که خاطرات من است

 

باز تکرار می کنی هر بار

 

کوچه ی تنگ، خنده و هیزم

 

میخ در، دود، آتش و دیوار

 

**

 

مُردم از روضه خوانی ات امشب

 

سوختم پایِ هر وصیت تو

 

سرِ شب از شکاف در دیدم

 

حال عباس را ز نیت تو 

 

**

 

دست او را گرفتی و گفتی

 

رو سپیدم کن ای رشید علی

 

پیش زهرا کن آبرو داری

 

آبرویم بخر، امید علی

 

**

 

جان تو، جان خواهرت زینب

 

ای علمدار کاروان حسین

 

حیدر بی مثال عاشورا

 

جان تو، جان دخترانِ حسین

 

 **

 

نکند کودکی شود تشنه

 

نکند دختری زمین بخورد

 

نشود با تو خیمه ای بی تاب

 

نکند مادری زمین بخورد

 

**

 

دست هایت اگر زمین افتاد

 

نام زهرا به لب ببر، جان گیر

 

بدنت را سپر کن و بشتاب

 

خم شو و مشک را به دندان گیر

 

**

 

تشنه لب مشک آب را  به لبِ

 

 کودک بی زبان بگیر عباس

 

تیر وقتی به چشم هایت خورد

 

مدد از زانوان بگیر عباس

 

**

 

دست وقتی که نیست با صورت

 

از سرِ زین به خاک می افتی

 

غرق در تیر، ای کمان ابرو

 

به زمین چاک چاک می افتی

 

**

 

مادری می رسد به بالینت

 

دست دارد به روی پهلویش

 

کاش چشمت نبیندش وقتی

 

جای یک دست مانده بر رویش

 

 

 

حسن لطفی

 

@@@

 ای خدا ملاقاتت نور دیده می‏خواهد

 

نیمه شب مناجاتت دل بریده می‏خواهد

 

 ای صفای نجوایم وی یگانه مولایم

 

التجای کوی تو اشک دیده می‏خواهد

 

 دانه دانه اشکم بین شبنم سرشکم بین

 

این دل سیه، وصلت در سپیده می‏خواهد

 

 ای بهار فرجامم منکه خارم و خامم

 

گلشن بهارت را گل رسیده می‏خواهد

 

 شیعه با مناجاتش منتهای حاجاتش

 

آبیاری سرخ یاس چیده می‏خواهد

 

 روح زندگی زهراست جاودانگی زهراست

 

این دلم دو عالم را زین عقیده می‏خواهد

 

 راز دل نیاز عشق خواندن نماز عشق

 

حالتی مشابه با آن شهیده می‏خواهد

 

 هر غم و بلایش را می‏خرم به جان اما

 

درک روضه‏هایش را غم کشیده می‏خواهد

 

 ای خدا قبولم کن شیعه بتولم کن

 

امتحان عشقت را برگزیده می‏خواهد

 

 با ابوتراب امشب می‏کنم نوا یارب

 

عبد خسته زینب سر بریده می‏خواهد

 

 ای امید افطارم وی نوید اسحارم

 

طلعت رشیدت را دل ندیده می‏خواهد

 

 

شاعر:غلامرضاسازگار

ًًًًًًًًًًً

دوباره سفره ی اشک است و فیض ماه خودم

 

دوباره نیمه شبی و بساط آه خودم

 

رسیدم اول کاری که معترف بشوم

 

نشان به کس ندهم نامه ی سیاه خودم

 

کسی به جز تو خبردار نیست از حالم

 

میان محکمه آرم که را گواه خودم ؟

 

قشون اشک فرستاده ام به درگاهت

 

ذلیل عفو توام با همه سپاه خودم

 

به من تو راه نشان دادی و نفهمیدم

 

فقط دویدم و رفتم به کوره راه خودم

 

چه ظلم ها که نکردم به خود در این دنیا

 

چه چوب ها که نخوردم من از نگاه خودم

 

حیا نکردم و دنبال معصیت رفتم

 

شدم من عبد فراری و دل بخواه خودم

 

چه صبر داری و خسته نمی شوی از من

 

خودم که خسته ام از این همه گناه خودم

 

تمام ترس من این است مرگ من برسد

 

که پی نبرده ام آن دم به اشتباه خودم

 

به دست های خودم ساختم قفس ها را

 

ببین که حبس شدم در میان چاه خودم

 

” بجز حسین مرا ملجا و پناهی نیست “

 

بگو به من که : بیا بنده در پناه خودم

 

میان قبر بگویم حسین و گریه کنم

 

دلم خوش است به این اشک گاه گاه خودم

شاعر:رضارسول زاده

@@@@

چه شب هایی که پرپر شد چه روزانی که شب کردم

 

نه عبرت را فراخواندم نه غفلت را ادب کردم

 

 

برات من شبی آمد که در آیینه لرزیدم

 

شب قدرم همان شب شد که در زلف تو تب کردم

 

 

شب تنهایی دل بود، چرخیدم، غزل گفتم

 

شب افتادن جان بود رقصیدم، طرب کردم

 

 

تمام من همین دل بود دل را خون دل دادم

 

تمام من همین جان بود جان را جان به لب کردم

 

 

دعایی بود و تحسینی، درودی بود و آمینی

 

اگر دستی بر آوردم، اگر چیزی طلب کردم

 

 

تو بودی هر چه اوتادم اگر از پیر دل کندم

 

تو بودی هر چه اسبابم اگر ترک سبب کردم

 

 

نظر برداشتن از خویش بود و خویش او بودن

 

اگر چیزی به چشم از علم انساب و نسب کردم

 

 

الهی عشق در من چلچراغی تازه روشن کن

 

 ببخشا گر خطا رفتم، ببخشا گر غضب کردم

 

 

شاعر:علیرضاقزوه

@@@@@@

شب های احیا در فراق تو گذر شد

 

عمرم تباه است و ز هجر تو سپر شد

 

ای روضه خوان و یوسف زهرا کجایی

 

آقا بیا روزم شب و شب هم سحر شد

 

از اول ماه خدا یاد تو هستم

 

اما چرا این ناله هایم بی اثر شد

 

آقا اجازه شب شب قدر است و روضه

 

از کوفه تا کرب و بلا خاکم به سر شد

 

مولای دین رفت و جسارت ها شروع شد

 

در سینه هاشان بغض مولا پر ثمر شد

 

اما امان از روضه ای که خون تو گریی

 

آقا اسارت رفت و زینب در خطر شد

 

بی تو چه سخت است از سر و سرنیزه گفتن

 

مولا بیا چون یک سه ساله در به در شد

 

طشت طلا و خیزران ها بر حسینت

 

بزم شراب و دختری غرق نظر شد

 

وقتی جسارت بر سر ببریده کردند

 

مویش سپید و زینب تو خون جگر شد

 

این بار در شام و پلیدی های بسیار

 

گوید رقیه ای پدر وقت سفر شد

 

مولا حلالم کن ولی ای صاحب من

 

چشمان زهرا مادرت از گریه تر شد

 

 

شاعر:محمد مهدی عبداللهی

@@@@@@

دیدن روی تو بر دیده جلا می بخشد

 

قدم یار به هر خانه صفا می بخشد

 

بدتر از درد جدایی به خدا دردی نیست

 

خاک پاهای تو گفتند دوا می بخشد

 

از پس پرده ی غیبت هم اگر باشد ،باز

 

دست تو هرچه طلب کرد گدا می بخشد

 

شب احیاست ببین مرده ی عشقت هستیم

 

کو نگاه تو که جان بر تن ما می بخشد؟

 

شب قدر است ولی ما همه پستیم آقا

 

گوش چشم تو به ما قدر و بها می بخشد

 

رو سیاهیم ولی دست به دامان توأیم

 

تو اگر واسطه باشی که خدا می بخشد

 

ابر وقتی که ببارد همه جا میبارد

 

پس اگر خواست ببخشد همه را می بخشد

 

در جواب به علیٍ به علی گفتن ما

 

مادرت تذکره ی کرب و بلا می بخشد

 

 

شاعر:گمنام

@@@@@@@

غیر از تو ای خدا به کسی رو نمی زنم

 

جز در مقام قرب تو زانو نمی زنم

 

با کشتی شکسته ز امواج معصیت

 

جز در کرانه های تو پهلو نمی زنم

 

بعضی مواقع از سر تکرار معصیت

 

با غافلین درگه تو مو نمی زنم

 

با این که روسیاه ترین خلق عالمم

 

چنگی به غیر نغمه ی «ارجو» نمی زنم

 

خواهی مرا بری به جهنّم ببر ولی …

 

… این را بدان که بانگ هیاهو نمی زنم

 

این بار اگر ردم نکنی قول می دهم

 

سنگی دگر به روی ترازو نمی زنم

 

تنها امید من پسر فاطمه بُوَد

 

بیهوده دل به این سو و آن سو نمی زنم

 

امشب دلم کبوتر بام رضا شده

 

پَر جز هوای ضامن آهو نمی زنم

 

زهر جفا توان پرش را گرفته بود

 

مانند مادرش کمرش را گرفته بود

شاعر:محمدفردوسی

@@@@@@@@

رویم نمیشود که بگویم مرا ببخش

 

با این همه گناه ولیکن خدا ببخش

 

شاید دلت گرفته ازاین توبه های سست

 

اینبار چندمین ولی آخر بیا ببخش

ای مهربان عرش نشین ای همیشه خوب

 

این بنده ی به خاکِ غم افتاده را ببخش

 

شاید چنان بدم که نمیخواهی ای عزیز!

 

از جرمهام بگذری ، اما چرا؟ببخش

 

حالا تو هستی و من و تصمیم آخرت

 

یا غرق کن درون عذابم…ویا ببخش

 

کوه گناه خالص و خوبی همه ریا

 

رویم نمیشود که بگویم مرا ببخش

 

 

شاعر:علی اکبر ذاکری

@@@@@@@@

گرچه پرم وا میشود با ذکر استغفارها

 

پرواز دشوار است با سنگینی این بارها

 

گرچه تو خوبی من بدم هربار گفتی آمدم

 

توفیق پیدا کردم از فیض نگاه یارها

 

صد بار گفتم عاقبت یک بار تویه میکنم

 

آخر نمی آید چرا یک بار، این یک بارها

 

من هرکجا که رو زدم رویم خریداری نداشت

 

پس بعد از این دیگر بس است رفتن سوی بازارها

 

دل مرده گشتم از گناه دل خسته ام از اشتباه

 

دیگر نمی لرزد دلم از دوری دلدارها

 

وقتم کم و راهم دراز با این گدا قدری بساز

 

هر جا روم سد میکند راه مرا دیوارها

 

سودی نمی بخشد اگر شب زنده داری های من

 

پس خوش به حال لذت خوابیدن هشیارها

 

گاهی ادا گاهی قضا گاهی خدا گاهی خطا

 

خسته شدم جان خودم از این همه تکرارها

 

گیرم مددکاری برای کار من پیدا نشد

 

نام علی وا میکند آخر گره از کارها

 

ذکر و دعای بی علی مثل غذای بی نمک

 

از برکت نام علی شیرین شود گفتارها

 

من سال ها دیوانه ی ایوان طلای حیدرم

 

عشق است با نام علی سرها رود بر دارها

 

گفتم مرا یک کربلا مهمان کن و جانم بگیر

 

بس کن برایم ناز را در پای این اسرارها

@@@@@

الهی بنده ای گم کرده راهم

 

بده راهم که سر تا پا گناهم

 

الهی بی پناهان را پناهی

 

پناهم ده پناهم ده پناهم

 

تو از سوز دل زارم گواهی

 

که من از رحمت عامت گواهم

 

الهی هر جه هستم هر که هستم

 

تویی بخشنده ومن عذر خواهم

 

زبار معصیت خم گشته پشتم

 

ترحم کن تو بر حال تباهم

 

به اب رحمتت کن رو سپیدم

 

که من از فرط عصیان رو سیاهم

 

اگر عمری خطا کردم الهی

 

کنون پی بر ده ام بر اشتباهم

 

پشیمانم ز اعمال بد خویش

 

نجاتم ده که من در قعر چاهم

 

شده روزم سیه تر از شب تار

 

به غفلت رفته از کف سال و ماهم

 

کسی غیر توام فریاد رس نیست

 

به فریادم برس چون بی پناهم

 

نخواهد کرد کس بر من نگاهی

 

تو از راه عطو فت کن نگاهم

 

دعایم را اجابت کن خدایا

 

که عالم تیره شد از دود اهم

شاعر:حمیدکریمی

@@@@@@

امان از آنکه گناهان من حساب کنند

دل مرا تهی از شور و التهاب کنند

امان از آنکه برای جزای معصیتم

فرشتگان عذاب خدا شتاب کنند

امان از آنکه به پیش نگاه سرد حسین

غلام و نوکر بی مایه اش عذاب کنند

کجا روم چه کنم گر به جرمِ  ظلم وستم

مرا زخانه ی خیر النسا جواب کنند

خدا نیاورد آن لحظه را که در آتش

مرا کنار عدوی علی عقاب کنند

چه هست صورت من لحظه ای که در محشر

به پیش خلق رُخم خالی از نقاب کنند

به رو زحشر پی زینب علی هستم

خدا کند که مرا کلب او خطاب کنند

شاعر : مجید خضرائی

@@@@@@

روزگاری پر از صفا بودیم

مرد میدان هر بلا بودیم

دورمان هر چه بود خوبی بود

از دروغ و ریا جدا بودیم

بال پروازمان که وا میشد

از کران تا کران رها بودیم

دلمان صاف بود و بی کینه

مؤمن و پاک و با خدا بودیم

دلمان دل نبود دریا بود

سر به زیر و چه سر به را بودیم

بندگیمان به شرط مزد نبود

به قضا و قدر رضا بودیم

در پی کبر نه ریا هم نه

ولی دنبال کبریا بودیم

نیمه شب جانمازمان پهن و …

همه مشغول ربنا بودیم

اهل العفو گفتن و توبه

اهل پرهیز از خطا بودیم

صبح هر جمعه عهد می خواندیم

با مفاتیح آشنا بودیم

کربلا هم اگر نمی رفتیم

زائر حضرت رضا بودیم

@@@@@

شاعر : محمدحسن بیات لو

موقع تشنگی لحظه ی افطار فقط میگویم

به فدای لب عطشان تو یا ثار الله

سحری کاش که با مهدی زهرا باشم

داخل صحن معلای اباعبدالله

باز با حال دعا وقت اذان میگویم

هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله

شاعر : نوید اطاعتی

@@@@@@@وقتی خدا خواهد که دستی را بگیرد

حتی منِ آلوده را هم می‌پذیرد

از درب این خانه نمی‌گردد کسی رد

پس خوش به حال هر کسی این‌جا بمیرد

این جا همان جایی که دل را می‌برند و

بیچاره‌ها را با نگاهی می‌خرند و

از دیده‌ی آلوده تا باران می‌آید

جای عذاب و النّار حق، غفران می‌آید

بر درد بی‌درمان دل درمان می‌آید

زهرا خودش از عرش، از رضوان می‌آید

هر کس الهی بالحسین العفو گوید

پا در کویرش می‌نهد تا گُل بروید

شرمنده‌ هستم بر سر قولم نماندم

یک شب نمازم را برای تو نخواندم

محض رضای تو، گناهی را نراندم!

باید خودم را پای چشمه می‌رساندم

تا این‌که با آن غسل می‌دادم تنم را

از تیرگی‌ها می‌زدودم دامنم را

یک روز اشکی داشتم حالا ندارم

در بین خوبان تو اصلاً جا ندارم

دستی برای یاری مولا ندارم

بد هستم، اما با کسی دعوا ندارم

من هرچه باشم از اهالی غدیرم

مهمان بزم سفره‌ی نعم‌الامیرم

با یاعلی در می‌زنم تا در گشایی

در را به‌ آهنگ خوش حیدر گشایی

این است رمز فتح هر کشور گشایی

تنها کسی که می‌کند خیبر گشایی

یعسوب دین مولا امیرالمؤمنین است

پس فتح دل‌ها با امیر‌المؤمنین است

گفتم علی و مهر ساغر را شکستند

ساقی علی باشد همه سیراب هستند

قوم عجم بیش از عرب از باده مستند

از آن زمانی که خدا را می‌پرستند

عشق علی سرمایه‌ی ایرانیان است

ناد علی رمز نجات شیعیان است

من آمدم حالا بگو دست کرم کو؟

گفتی که این شب‌ها گدا را می‌خرم کو؟

در آرزوی مهدی ام، تاج سرم کو؟

گم کرده‌ام راه حرم را ،پس حرم کو؟

دل بی‌قرارپرچم سرخ حسین است

هر شب سوارپرچم سرخحسین است

این سرزمین خشک و بی‌آب و علف را

این ناله‌های سینه‌سوز بی‌هدف را

این زائر درمانده‌ء شهر نجف را

این عاشق دلداده‌ء صحرای طف را

کی می‌بری تا صحن ایوان طلایی

کی می‌کنی این بی‌نوا را کربلایی

شاعر : حسین قربانچه

@@@@@@

امشب که هر درمانده ای،با خویش تنها می شود

امشب بساط آشتی،با تو مهیا می شود

امشب سرِ سال من است،شرمندگی حال من است

آیا نصیبم بخشش است،این شام احیا می شود

در ازدحام خوبها،در این حضور بی ریا

آیا گدا یِ بی نوا،در گوشه ای جا می شود

ای کاش می گفتی به من،با این همه شرم و محن

آیا برای در زدن،یک خانه پیدا می شود

گفتم چگونه می شود،با این همه بار گناه

ما را بگیرد در پناه،گفتند حالا می شود

گفتم به داد بی کسان،گفتند ز مولا می رسد

گفتم پناه خستگان،گفتند زهرا می شود

حالم اگر بد حالی است،دستم اگر چه خالی است

امشب روا حاجات ما،با نام سقا می شود

با صاحب تیغ وعلم،امشب گریبان می درم

تا نام او را می برم،کربُبَلا پا می شود

ای سر به زیر زینبین،یا کاشف الکرب الحسین

ام البنین با رفتنت،غرق تماشا می شود

امشب برای روضه ات،زهرا صدایم کرده است

امشب برات کربلا،انگار امضا می شود

ابرو نگو از هم گسست،از کتف افتاده دو دست

وقتی سری در هم شکست،مثل معما می شود

بس خنده بر آقا زدند،آتش به مشعلها زدند

می گفت دختر بچه ای،قد پدر تا می شود

می زد به معجرها اگر،عمه گره ها بیشتر

چشمان خیره قاتلی،بر طفلان نوپا می شود

تا پر نشسته تیرها،وا کرده جا شمشیرها

از حجم تیر حرمله،تا پشت سر وا می شود

بعد هزاران زخم و ضرب،بستند بر افسار اسب

هر بار وقت بردنت،بد جور دعوا می شود

شاعر : حسن لطفی

@@@@

بدم، مرا بـه پیمبـر ببخش یـا الله 

 

 به اشک دیـدۀ حیدر ببخش یا الله

 

  تمام دار و نـدارم محبت زهراست

 

   مرا بـه سـورۀ کوثـر ببخش یا الله

 

 به اشک چشم حسین و حسن قبولم کن 

 

 مرا بـه این دو بـرادر ببخش یا الله

 

  بـه درگـه تــو گنـاه مکـرر آوردم 

 

 مرا به عفـو مکـرر ببخش یــا الله 

 

 ببر به کرب‌وبـلا زائر حسینـم کن

 

  به آن ضریح مطهر ببخش یـا الله

 

  به دست‌های علمدار کربلا سوگند

 

   به حرمت علـی‌اکبر ببخش یـا الله 

 

به بانگ العطش نازدانه‌های حسین

 

  به خون حنجر اصغر ببخش یا الله

 

  به سیدالشهـدا و به خـون حنجر او 

 

 که شد بریده ز خنجر ببخش یا الله 

 

 به لحظه‌ای که سر نیزه گشت با زینب 

 

 سـر حسین، بـرابـر، ببـخش یا الله 

 

 به خون میثم تمّار، جرم «میثم» را 

 

 به روی او تـو نیاور؛ ببـخش یا الله

شاعر:غلامرضاسازگار

@@@@@

الهـی بـه خوبـان عالم قسم

 

  به هفتاد و دو اسم اعظم قسم 

 

 به عالم به آدم به خاتم قسم

 

   ز پا اوفتادم تو دستم بگیر   اجرنا من النار یا مجیر

 

  دلم گشته بیمار و خواهم دوا

 

  که جز تو کند حاجتم را روا؟

 

  به زنجیر نفس و به بنـد هوا

 

  اسیرم اسیرم اسیرم اسیر   اجرنا من النّار یا مجیر 

 

  به لطف و عطای تو خو کرده‌ام

 

  رضــای تــو را آرزو کـرده‌ام 

 

 بـه درگاه عفـو تـو رو کرده‌ام 

 

 تو عفوم نما و تو عذرم پذیر

 

  اجرنـا من النّار یا مجیر

 

  منم نخل خشک و گنه، بار من 

 

 اجـل آیـد از بهـر دیـدار من

 

  تو آگاهـی از جرم بسیـار من

 

  تو هستی سمیع و تو هستی بصیر

 

  اجرنـا من النّـار یا مجیر 

 

 اگر چـه گنهکـار و آلوده‌ام 

 

بـه امید عفـو تـو آسوده‌ام

 

  پر از مهر مولا علی بوده‌ام

 

  از آن دم که مادر مرا داده شیر 

 

 اجرنـا من النّـار یا مجیر  

 

   الهـی! من اقـرار کـردم بدم

 

   و لیکن تـو گفتـی بیا، آمدم 

 

 به خاک تو روی توسل زدم 

 

 شدم زار و شرمنده و سربه‌زیر

 

  اجرنـا من النّـار یا مجیر

شاعر:غلامرضاسازگار

@@@@@

جاری‌ست چو باران عرق شرم به رویم

 

  از عفـو تو یـا از گنـه خویش بگویم؟

 

  تـرسم نگذارنـد بـه فــردای قیـامت

 

  یک برگ گل از باغ وصال تو ببـویم

 

 کوری به از آن کز کرمت چشم بپوشم

 

  لالی بـه از آنـم کـه ثنـای تو نگویم 

 

تو زود رضا می‌شوی از بنده ولی من

 

  دیرآمده‌ام تـا که رضای تـو بجـویم 

 

 من رو به در غیـر تو بردم، تو ز رحمت 

 

 آغوش گشودی کـه بیـا باز به سویم 

 

 خواهم که حضور تو کنم سفرۀ دل، باز 

 

 ترسـم کـه گناهـان بفشارنـد گلویم 

 

صد سالـم اگـر در شـرر نـار بسوزی

 

   از دوستی‌ات کم نشود یک سرِ مویم

 

  بر خاک درت ریخته‌ام اشک خجالت

 

  این اشک نکوتـر بود از آب وضـویم 

 

 پرونـدۀ تـاریک مــرا اشک نشویـد 

 

 بگذار که در چشمۀ عفو تـو بشویـم

 

  صد بار خطا دیده‌ای از «میثم» و یک بار

 

  نگذاشتـی از لطـف بیـارند بـه رویم

شاعر:غلامرضاسازگار

 

@@@@@

غرق گنه ناامید مشو زدرگاه ما

 

که عفو کردن بود در همه دم کار ما

 

توبه شکستى بیا هرآنچه هستى بیا

 

امیدوارى بجوى زنام غفّار ما

 

بنده شرمنده تو، خالق بخشنده من

 

بیا بهشتت دهم مرو تو در نار ما

 

در دل شب خیز و ریز قطره اشکى ز چشم

 

که دوست دارم کند گریه گنهکار ما

 

خواهم اگر بگذرم ز جمله عاصیان

 

کیست که چون و چرا، کند زکردار ما

شاعر:سادات خانم

@@@

 

@@@@@

بگذار تا بمیرم در این شب الهی

ورنه دوباره آرم رو روی روسیاهی

چون رو کنم به توبه، سازم نوا و ندبه

چندان که باز گردم گیرم ره تباهی

چون رو کنم به احیاء، دل زنده گردم اما

دل مرده می‏شوم باز با غمزه گناهی

گرچه به ماه غفران بسته است دست شیطان

بدتر بود ز ابلیس این نفس گاه گاهی

ای کاش تا توانم بر عهد خود بمانم

شرمنده ‏ام ز مهدی وز درگهت الهی

تا در کفت اسیرم قرآن به سر بگیرم

چون بگذرم ز قرآن اُفتم به کوره راهی

من بندگی نکردم با خویش خدعه کردم

ترسم که عاقبت هم اُفتم به قعر چاهی

با اینکه بد سرشتم با توست سرنوشتم

دانم که در به رویم وا می‏کنی به آهی

ای نازنین نگارا تغییر ده قضا را

گر تو نمی ‏پسندی تقدیر کن نگاهی

دل را تو می ‏کشانی بر عرش می ‏کشانی

بال ملک کنی پهن از مهر روسیاهی

دل را بخر چنان حُر تا آیم از میان بُر

بی عجب و بی تکبّر از راه خیمه گاهی

امشب به عشق حیدر ما را ببخش یکسر

جان حسین و زینب بر ما بده پناهی

آخر به بیت زینب بیمار دارم امشب

از ما مگیر او را جان حسن الهی

در این شب جدایی در کوی آشنایی

هستم چنان گدایی در کوی پادشاهی

@@@@

روضه پایانی

فرمود:حسن جان برو ببین هرکی جلو در خونه هست،مردمی که جمع شدن،همه بگو برن،کسی نمونه،امام حسن علیه السلام آمد گفت:همه برن،کسی نمونه،تشریف آوردن داخل منزل،دقیقه ای گذشت،آقا فرمودند دوباره،حسن جان برو ببین اگه کسی هست،مانده،بگو نمونند،بهشون بگو بابام گفته،کسیاینجا جمع نشه همتون برین خونه هاتون،امام حسن علیه السلام دوباره تشریف آوردند،اعلام کردند کسی نمونه،بابام فرموده همه برید،اون تعدادی که مونده بودن همه رفتند،دقیقه ای گذشت آقا فرمود حسن جان،برو ببین اگه کسی هست،دنبال یکی داره میگرده امیرالمؤمنین علیه السلام،هی حسن رو میفرسته،بلکه اونی که میخواد پیدا کنه،حسن جان برو ببین اگه کسی هست،بگو نمونید،اومد دم در دید همه رفتند،یکنفر سرش رو گذاشته به دیوار،در خونه ی امیرالمؤمنین زار زار گریه میکنه،آقا امام مجتبی علیه السلام فرمودن:مگه نگفتم برید،مگه نشنیدید امر بابام امیرالمؤمنین رو،فرمود همه برن،کسی نمونه،سرش رو بلند کرد ،گفت آقاجان،جانم فدای تو من نمی تونم جایی برم،همه هستیم تو این خونه است،برو به بابات بگو فلانی گفت:من نمی رم،اینجا هستم آقا،امام حسن علیه السلام برگشتند داخل منزل،عرض کردند،یاابتا،فلانی نشسته جلو در همه رفتند،هرچی بهش میگم حرف گوش نمیده،میگه من کجابرم،جایی نمیرم،جایی ندارم برم،همه کسم توی این خونه است،آقا تو اون حالت نقاهت و جراحت یه لبخندی به لبهاشون نشست فرمود:حسن جان پس برو دستش رو بگیر بیارش تو،امشب من و توام در خونه ی امیرالمؤمنین(ع)اینقدر نشستیم،دستمون رو گرفت،آورد تو،همه نشستن دور تا دور،طبیب معاینه اش رو داره انجام میده،از قول بی بی زینب بگم:

 

چشمان ما به سوی نگاه طبیب بود

 

خدایا جواب طبیب چی می خواد باشه،یه نگاه به بابام کردم

 

اما دل پدر نگران دل حبیب بود

 

بابام زیر لب هی میگفت:یازهرا،یازهرا،صحنه ی خونه ی امیرالمؤمنین رو بی بی حضرت زینب سلام الله علیها داره برات تصویر میکنه

 

قرآن به سر گرفته اباالفضل بی قرار

 

هی میگه یا الله بابامو از تو می خوام،نیمه های دل امشب بود،چشمای بی رمقش رو باز کرد،فرمود :حسن جان بگو همه از اتاقم بیرون برن،فقط بچه های فاطمه بمونن،همه از اتاق بیرون رفتن،چشمای بی رمق رو باز کرد،یه وقت ببینه عباسم دستاشو رو سینه اش گذاشته،عقب عقب داره از اتاق خارج میشه،زبان یارا نمی ده،دیگه نیرویی تو جان امیرالمؤمنین علیه السلام نیست،با دست اشاره کرد،تو کجا می ری،عزیز دلم،پسرم،بیا بنشین کنارم بابا،نشست مؤدب و دو زانو،عرضه داشت باباجان،فرمودید:بچه های فاطمه،من مادرم ام البنین ِ،کنیز زهراست،من خودم غلام بچه های فاطمه ام،فرمود:عباس جان با دل من این جور نکن،پسرم وصیت دارم باهات،دست حسین رو گرفت،تو دست عباس گذاشت،آی مردم،امام صادق علیه السلام فرموده:هر شب ماه رمضون شب زیارتی ابی عبدالله است،این شب ها هرچی می تونی برا حسین گریه کن،معولاً کوچیکتر و دست بزرگتر میسپارند،اما اینجا برعکس شد،فرمود:عباس جان حسینم رو دست تو سپردم،نکنه حسینم رو تنها بگذاری،تیر خلاص رو  بزنم،این دست دیگه از دست حسین جدا نشد،تا کجا،کنار علقمه،لشکر دیدن حسین پیاده شد،یه چیزی رو از رو زمین برداشت،هی میبوسه،هی به چشماش میکشه،راوی میگه گفتم:حسین ورق قرآن پیدا کرده،جلو رفتم،دیدم دست قلم شده ی عباس،حسین……….

 



« (خبری قبلی)



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


+ 8 = 11